PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 [16] 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

شاهزاده خانوم
17-09-2010, 23:39
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم.


تمبر و پاکت هم هست،


و یک عالمه حرف


کاش کسی جایی منتظرم بود !

شاهزاده خانوم
17-09-2010, 23:45
دلکم
دل کوچک
دل عاشقم
دل من
دلکم.

دلتنگ
دلیست!

شاهزاده خانوم
18-09-2010, 01:19
هيچ وقت ...

خياط خوبي نخواهي شد !..

ببين ...

بازهم دلـــم را تنگ كرده اي !!..

شاهزاده خانوم
18-09-2010, 01:33
آمده است !!

که بماند!

تا ابد ...

.

.

آشفتگي ...!!!!

Amir..H
18-09-2010, 15:18
دشتها آلودست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کرد
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه ی مزرعه دلها را
علف کین پوشاندست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 11:11
خمیازه ها را قورت می دهم ..

تا بیدار باشم !..

بیچاره چشمـ ها ..

مدت هاست !

انتظار خواب شیرین را می كشند !...

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 11:16
عشق آبی رنگ است...

عشق آبی رنگ است

اشک ها جاری شد

در فرو دست انگار ، یک نفر دلتنگ است

همه ی شهر کنون خوابیدند ،

چشم من بیدار است ،

با تپش های دل پنجره گویی امشب ،

لحظه ی دیدار است

در دل شهر غریب ،

با تو این عمر گرانمایه رقم خواهم زد ،

در شب تنهایی

با تو در کوچه ی مهتاب قدم خواهم زد

یاد آن روز بخیر

فاصله بین من و تو ، فقط نامت بود ،

در میان همگان ،

دل من در سفر عشق خریدارت بود ،

تا افق همسفرت خواهم بود

با دلم باش که در این وادی

دل مردم سنگ است...


یاد این باش که در پشت سرت ،

یک نفر تا به ابد دلتنگ است

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 11:38
اين روزها ...

تلخ تـــــــــــــرم !..

از قهوه اي كه ...

تـــــو را ..

قسمت فـــــال من نكرد !!....

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 21:25
همیشه نیستی ...


ای کاش ..


کمی بودی !!

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 21:35
حسادت می کنم به تو ..!


که آسان ..


که آسوده ..


فراموش میکنی !


اما ..


فراموش نمی شوی !..


مگر به مرگ !..


شاید هم ..


فراموش نمی شوی ..


حتی به مرگ ..!!

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 21:48
خیالت را راحت کنم
دیگر نه به گل ،نه به باد
نه حتی به نیلوفرگان روی مرداب
اعتقادی ندارم

اعتقادم را بخشیدم به همان بادی که ردش روی صورتم ماند
تو حق داشتی دلیل رفتنت هر چه که بود باشد
دل چرکینی من با هیچ دستمال محبتی پاک نمی شود

دارم بخشیدن را به نخ می کشم
صبر را خجالت می دهم
چه خوب توی دلم نبودن را کاشتی
که میان زمستان بی رنگ اینجا!
خون گریه کردن قرمز قلبم
تا آنسوی پر رنگ جهان تپید و تو ندیدی

حالا که می خواهی باشد برو ولی
دیگر پشت سرت را نگاه هم نکن!!!
من به بی معرفتی سرنوشتم ایمان آوردم.......

اما گمان مبر كه فراموشم شوی!!

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 22:20
باران می بارد

با این دو نفره بودن هوا...


من تنها !

تو تنها !

شاهزاده خانوم
20-09-2010, 23:39
روزی که بود ندیدم....

روزی که خواند نشنیدم

روزی دیدم که نبود....

روزی شنیدم که نخواند (دکتر شریعتی)

rahgozare tanha
21-09-2010, 13:31
تنها ترين تنهاي تو زخم زبونا خورده بود
خداحافظي نكردو رفت
چون قبل رفتن مرده بود
مسافر دلتنگي ها از بعد تو بيچاره شد
بعد وداع آخرش رفتو ديگه آواره شد

شاهزاده خانوم
21-09-2010, 16:05
آینه پرسید كه چرا دیر كرده است

نكند دل دیگری را اسیر كرده است؟

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند تاخیر كرده است

گفتم امروز هوا سرد بوده است

شاید موعد قرار تغییر كرده است

خندید آینه به سادگیم و گفت

احساس پاك، تو را زنجیر كرده است

گفتم از عشق من چنین سخن مگوی

گفت خوابی، سالها ست كه دیر كرده است

در آینه به خود نگاه كردم

آه! عشق تو عجب مرا پیر كرده است

راست گفت آینه كه منتظرنباش

او برای همیشه دیر كرده است...

---------- Post added at 04:05 PM ---------- Previous post was at 04:01 PM ----------



رها در باد...بی غم...بادبادک

ببر با خود مرا هم، بادبادک!

کجای زندگی زیباست آخر؟

دلش می گیرد آدم، بادبادک!

بگو از آسمان...از مردمی شاد

زمین را برد ماتم بادبادک!

چه دوری از زمین، انگار دیشب

تو را در ماه دیدم بادبادک!

دلم را باد با خود برد وقتی

تو را می برد کم کم بادبادک!

برای بال هایت چتر داری؟

ببین باران چه نم نم...بادبادک!

دلم می ترکد از بی همزبانی

ببر با خود مرا هم ، بادبادک

شاهزاده خانوم
21-09-2010, 18:27
بفرمایید ...


یک فنجان خاطره ..


تلخ می خورید !!


یا با شکر دروغ شیرینـش کنم !...

mohsen_gh1991
22-09-2010, 17:53
سپیده دم اومدو وقت رفتن
حرفی نداریم ما برای گفتن
هر چی که بوده بین ما تموم شد
اینجا برام نیست دیگه جای موندن
من میرم از زندگیه تو بیرون
یادت باشه خونمو کردی ویرون خونمو کردی ویرون.

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 18:09
منو ببین

ایستاده ام

تنها ...

پشت میله های خاطرات دیروز

این جا ...

انگشت هایم را می شمارم

یک ...

دو ...

سه ...

ودست های تو در هم فرو رفته اند







تو ...

غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی

که مهربا نی ات را ثابت کنی

ولی ...

ولی نفهمیدی که من

آن سوی خیابان

انتظارت را می کشم

تو بی وقفه فریاد کشیدی...

و من ...







دیگر آزارت نمی دهم

زین پس ...

قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم

مطمئن باش...

هنوز هم قافیه را به چشمان تو

می بازم ...

مطمئن باش ... !

من دیگر آزارت نمی دهم ....





در پس نداشتن هم...

معرفتی است

که نصيب هر کس نمی گردد!

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 18:18
رفت ..

و ندانست پس از رفتنش ..
چه ویران شدم !
رفت!..


بی خداحافظی..
بی آنکه بگوید می خواهد برود !.

رفت ..


و ندید ..
چه اشکهایی که چکید !
چه امیدی که به باد رفت ..
و چه قلبی در سکوت مُرد !!


او ..

فقط رفت ..!!

mohsen_gh1991
22-09-2010, 18:52
برو دیگه فک نکن واسه تو میمیرم
باید دل تنگمو از تو پس بگیرم
گرمی عشقمو به چشات نمیدم
میبینی با عشق تو به کجا رسیدم
برو دیگه نبینمت تو شبای سردم
میای یه روز بهم میگی دیگه توبه کردم
برو حلالت میکنم قلبمو شکوندی
خدا فقط بگذره از دلی که سوزوندی

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 19:24
تمام دلخوشی من ...

دیدن یواشکی تو بود !..

در انتهای کوچه ی تنگ محله !..

برای یک لحظه ..

که آن هم از شرم ..

سرم پایین بود !


چه کنم با این همه بی قراری ..؟

ماه هاست که تو نیستی ...

و من شرم را ..

کنار نبودنت جا گذاشتم ...

mohsen_gh1991
22-09-2010, 19:29
چیزی نگوقسم نخور
تمام حرفات یه دروغه
كسی نگفت خودم دیدم
خونه ی قلب تو شلوغه
چیزی نگولیاقتت عشق مقدسم نبود
حس میكنم نبودی و بودنتم یه قصه بود

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 21:30
هر شب ..
امروزم را خط میزنم !..

با خودم میگویم :..
فردا از سر می نویسم !..

اینجوری ..
نبودنت کنارم !..
کمتر معلوم میشود !

Ghorbat22
22-09-2010, 22:02
به من حق بده میل به خوردن نداشته باشم !
باور کن این بغض هایی که تو به خورد من می دهی !
سیرِ سیرم میکند نازنین !

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 22:21
کاش می شد روی خط سرنوشت
روزهای با تو بودن را نوشت..
سرنوشت , ننوشت
گر نوشت , بد نوشت
اما باور کن
نمی توان سرنوشت را از سر نوشت !

شاهزاده خانوم
22-09-2010, 22:30
اي كه از يار وفا مي طلبي يار كجاست؟
همه يارند ولي يار وفا دار كجاست ...

mohsen_gh1991
23-09-2010, 00:32
این غصه های لعنتی
از خنده دورم میکنه
این نفسای بی هدف
زنده به گورم میکنه
چه لحظه های خوبیه
ثانیه های آخره
فرشته مردن من
منو از اینجا میبره
آی خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
آی زندگی میمیرمو
عمرمو میگیرم ازت

rahgozare tanha
23-09-2010, 15:49
وقتی که شعر تازه من دیر می کند
بغضی درون حنجره ام گیر می کند
من بیست سال منتظر مرگ بوده ام
آیا همیشه این قدر تاخیر می کند
نیروی ناشناخته ای مثل نور ماه
بر جزر و مد عاطفه تاثیر می کند
رنج قفس به جای خود اما عقاب را
پرواز زاغ بی سرو پا پیر می کند
این میله های ساده یکرنگ بهترند
از آن درخت پیر که تزویر می کند...

rahgozare tanha
23-09-2010, 16:00
دست هایم به آرزوهایم نمی رسند
آرزوهایم بسیار دورند
ولی درخت سبزم می گوید
امیدی هست، خدایی هست
این بار برای رسیدن به آرزوهایم
یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار
دستم به آرزوهایم برسد

rahgozare tanha
24-09-2010, 15:09
به دل كوه زنم كز دل و جان
رفع دلتنگي و اندوه كنم
راز دل را با همه گفتن نتوان
درد دلها همه با كوه كنم

water_lily_2012
24-09-2010, 15:58
مجلس ماتم

با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد

ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است....

که در جان واژه هاست

شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت

دستی ز غیر قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند

دارد غروب فرشچیان گریه می کند

mohsen_gh1991
24-09-2010, 22:30
میخوام برم نگو که دیوونه ای
برای موندن ندارم بونه ای(بهونه ای)
وقت خداحافظیه تو گلوم
حلقه زده بغض غریبونه ای

شاهزاده خانوم
25-09-2010, 18:17
کم رنگ که هیچ ،

داری بی رنگ می شوی

حواست هست ؟

بی رنگ ؛

مثل ابری که پـر است

امــا

نمی خواهد ببارد...

شاهزاده خانوم
25-09-2010, 18:28
بعدش میرسی به یه جایی که دیگه
هیشکی دقیق یادش نیست تورو ،

همه نقل به مضمونت میکنن...



---------- Post added at 06:28 PM ---------- Previous post was at 06:27 PM ----------



باید خودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد

دلداری‌‌اش بدهم که فکر نکند.
بگویم که می گذرد، که غصه نخورد

باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است...

شاهزاده خانوم
25-09-2010, 18:41
چقدر دلم
تنگ..

داشتن توست

Ghorbat22
25-09-2010, 20:06
تو رفتي ...
و من ماندم و خواب هايي معطل
دلي دست دوم
غمي دست اول

Ghorbat22
25-09-2010, 20:29
رهایم کرده ای

آنچنان ،

که در هزارتوی هیچ رابطه ای

پیدایت نمی توان کرد ..

rahgozare tanha
25-09-2010, 20:35
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار از این میان کم دارم امشب
چو عصری آمد از در گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن و عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتیم
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امیدی که گل تا صبحدم هست
به ﻣﮋگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش ز محرم دارم امشب........

شاهزاده خانوم
25-09-2010, 21:18
من خسته ام

از عشقی که میکارم
و...
اشکی که درو میکنم

Mahdi/s
25-09-2010, 23:16
سلام....فقط میخواستم یه تشکر ویژه از شاهزاده خانوم بکنم بابت شعرای قشنگی که میزاره..چون پروفایل و خصوصی بسته بود دیگه یه پست مجزا همراه با شعر دادم..ممنون..
==========================
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

فروغ فرخ زاد....

Consul 141
26-09-2010, 04:48
حالا آمده ای
توان ایستادن ندارم
بنشین
سر بر زانوانم بگذار ...

شاهزاده خانوم
26-09-2010, 12:50
تو و ضمیرت

دیگر به کارم نمی آیی

به دنبال سوم شخص ناشناسم !

Amir..H
26-09-2010, 15:20
مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت: تنهایی ، غریب است

ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست..

که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

او هرگز شکستم را نفهمید

اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

شاهزاده خانوم
26-09-2010, 17:43
واقعا متاسفم ..!


برای حرف هایی که این روزها ..


میان من و تو ..


حامل سوء تفاهمـــاتی ...


نامنصفانه اند !!


---------- Post added at 05:43 PM ---------- Previous post was at 05:39 PM ----------



تو داری میروی ..!


و من ..


دلخوشم ..


به این که ..


زمین هنوز گرد است !


و ما ..


هر چقدر هم از هم دورتر شویم !...


به هم نزدیکتر می شویم ...!

شاهزاده خانوم
26-09-2010, 18:03
چه کسی فکرش را می کرد !..


تویی که ..


در هر چه فکرش را بکنی !..


اسراف میکردی !


امروز ..


که زمان عشق ورزیدن است !..


اینگونه ..


صرفه جو شده ای !!

rahgozare tanha
26-09-2010, 23:00
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

rahgozare tanha
26-09-2010, 23:16
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند



پوشانده‌اند “صبح” تو را “ابرهای تار“

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند



یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند



ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند



یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

ABEL
26-09-2010, 23:47
دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ‌٬نخواستنت٬راندنت٬باختنت رفتنت٬نماندنت٬
با او و هزاران اوی دیگر بودنت٬بدون مکث پاسخ منفی دادنت.و عشقی نیست٬
جز عشق به چشمان ناز تا ابد روشنت. این را برایت نوشته بودم. باز هم مینویسم:
« هر ستاره شبی است که از تو دورم٬آسمان چه پر ستاره است.»

rahgozare tanha
27-09-2010, 11:26
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گردان است و در او آرزوهای من است!
آتش ِ سردم که دارم جلوه ها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است
من نه باغم، غنچه های ناز من تک دانه نیست
پهنْ دشتم، لاله های داغ من صد خرمن است
این که چون گل می درم از درد و افشان می کنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است
آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگر گاه ِ افق، خورشید، سوزن سوزن است
این که می جوشد میان ِ هر رگم دردی است داغ
دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است!
سینه ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله بار
خانه میسوزد، نمایان شعله ها از روزن است

Amir..H
27-09-2010, 23:36
آمد اما بی صدا خندید و رفت
لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت



آمد از خاک زمین اما چه زود
دامن از خاک زمین برچید و رفت



دیده از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم رازها فهمید و رفت



گفتم اینجا روزنی از عشق نیست
پیکرش از حرف من لرزید و رفت



گفتم از چشمت بیفشان قطره ای
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت



گفتمش من را مبر از خاطرت
خاطراتش را به من بخشید و رفت

شاهزاده خانوم
28-09-2010, 13:18
افکارم "فرضـیه" میسازند
برای برگشتنت

چشـمانم "مرثـیه" میخوانند
برای رفتنت...

Mahdi/s
28-09-2010, 21:04
مادرم می‌گوید باز پاییز شد و آفتاب کم‌رنگ شد
می‌گویم آفتاب هم مگر کم‌رنگ می‌شود؟
مادرم می‌گوید همه چیز کم‌رنگ می‌شود ...

شاهزاده خانوم
29-09-2010, 00:16
آرزوهایم را ...


یك به یك فراموش كردم !


دیگر هیچ چیز نمی دانم !..


دلــــم را به بــــــــــــاد دادم ..


به همین سادگی !!

شاهزاده خانوم
30-09-2010, 12:31
اینجا

مهم نیست کجاست

بی تو

همه جا دور دست است ...

< A L I >
30-09-2010, 13:37
‎هوا پس است ....پس از تو

topoly1000
30-09-2010, 18:46
آرزوهایم را ...


یك به یك فراموش كردم !


دیگر هیچ چیز نمی دانم !..


دلــــم را به بــــــــــــاد دادم ..


به همین سادگی !!



واقعا کارت درسته ....

شاهزاده خانوم
30-09-2010, 23:30
و عشــق تنهـــا عشق مرا به وسـعـت انــدوه زندگیـــها برد
مرا رســـــاند به امـکان یک ،پرنـــــده شــدن

شاهزاده خانوم
30-09-2010, 23:54
هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس

هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری

همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر

صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم

همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان

همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه

همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه

شاهزاده خانوم
01-10-2010, 00:28
اگر خداوند یک آرزوی انسان را بر آورده میکرد

من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم

وتو نیز
هرگز ندیدن من را

آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت؟

شاهزاده خانوم
01-10-2010, 15:00
واژه ها ..










قـَــد نمی دهند !!










ارتفاع دلـــــتنگی ام را...









من فقط ..









سایهء نبودن تو را ..








برسر شعـــــر ..









مستدام می کنم..!!

شاهزاده خانوم
01-10-2010, 15:07
گاهی که دلتنگ می شدم ..
می گفتی: دلتنگی هایت را بنویس !


چندی ست اینجا می نویسم و دلشادم ..!
از اینکه احساس می کنم " شــــاعــــــر" شده ام !..



امشب که دلم شعر نمیخواهد چه کنم ؟
از دلتنگی ات "دیـــــــوانــــه" شده ام ...!!



پیشنهاد بهتری داری ؟؟؟

M A H M O U D
01-10-2010, 21:44
در كنارت مي نشـنم

در هالهء نوراني تنت غرق مي شوم
...

گفتگو ما را به فاصله ها نزديک می کند
چشمانت مي لرزد

آوار دلم فرو مي ريزد
...
در انتهای گفتگو از تو دور مي شوم

و پيكر سنگينم در خيابان هاي تاريك شهر گم مي شود

شاهزاده خانوم
02-10-2010, 20:28
می پرسم:"چی کار می کنی؟"
می گویی:"به آینده فکر می کنم."


می پرسم:"آینده؟"
می گویی:


آ : آری،کاش
ی : یک بار
ن : نشان بدهی
د : دوستم داری
ه : همین!!

شاهزاده خانوم
03-10-2010, 02:46
گفتی که ما به درد هم نمی خوریم ..!!







اما ..








تو هرگز نفهمیدی ..!








من تو را برای درد هایم نمی خواستم !!

شاهزاده خانوم
03-10-2010, 19:08
نــمیگوید بیا !

نــمیگوید باش !

نمیگوید به من حتی برو راحتم بگذار ...




می آید ...

حرفـــهای عاشقانه میشنود !

لبخند میزند !

و می رود ...




هرشب هرشب هرشب ..!!

شاهزاده خانوم
03-10-2010, 19:16
دلم شور می زنه ...





می ترسم صبح که از خواب بیدار شدم ...





از قاب عکست هم رفته باشی ...





از تو بعید نیست !

شاهزاده خانوم
03-10-2010, 19:24
چه سخت ..








هم پاییز باشد !








هم ابر باشد !..









هم باران باشد ..!









هم خیابان ِ خیس باشد ..








امـــــا..








نه تـــــو باشی ..








نه دستی برای فشردن باشد !..








نه پایی برای قدم زدن باشد و ..









نه نگاهـــی برای زل زدن ......

Miss Artemis
03-10-2010, 20:29
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه​ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد

شاهزاده خانوم
04-10-2010, 15:57
احساس می میرد
اگر به پاش اب نریزی


احساس می میرد
اگر نور بهش نرسد

< A L I >
04-10-2010, 16:21
‎ آرزوهایم را برای با تو بودن نوشتم!

اما هیچ گاه فکر نمی کردم...

خاطراتم رنگ بی تو بودن به خود بگیرد...

****

من چند صفحه از دفتر خاطراتم را



سفید گذاشته ام

شاید روزی برگردی...‬

 ‬

Royce
04-10-2010, 17:24
حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات باشد قبول
ولی لااقل این نکته را بدان:
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه میتپید دلم بود نامهربان
خداحافظ...

***Spring***
04-10-2010, 20:12
سلام ...

به دریا شکوه بردم از شب دشت
وزین عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که می‏گفتم غم خویش
سری میزد به سنگ و باز می گشت ...

Amir..H
05-10-2010, 01:33
ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند



کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند



در سایه های شب تو را تنها نوشتند



سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند



احساس پاکت را همه تکفیر کردند



محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند



هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند



در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند



زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد



مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند

شاهزاده خانوم
05-10-2010, 02:47
لبخند بزن

بدون انتظار پاسخی از دنیا

و بدان

روزی آنقدر شرمنده می شود

که جای پاسخ به لبخندهایت

با تمام سازهایت می رقصد...

شاهزاده خانوم
05-10-2010, 18:54
از وقتی یـــادم می آید ..!








همیشه...








چشم انتظار زنـــــی بوده ام ..!









که هرگز قدم رنجه نکرد !...








به خانه ی دلم !

شاهزاده خانوم
05-10-2010, 19:08
نمی دانم خبر داری یا نه ..؟








اما در دلم پایکوبی به راه است!








آمدن عشق جدید ...








شاید مرهمی شود ..!







به روی زخم هایم !!!

شاهزاده خانوم
05-10-2010, 19:17
به زندگی نگاه می کنیم ...

و ادامه می دهیم !!!

سخت است

ولی

بالاتر از سیاهی که رنگی نیست !!

می دانم توان تحمل تفاوت ها را نداریم !

می دانم شکسته ایم !!

باز هم...

ادامه می دهیم !!

این جاده

بی انتهاست !!!

ما رهگذریم

شاهزاده خانوم
05-10-2010, 19:26
کسی هست آغوشش را،



شانه‌هایش را



به من قرض بدهد .!



تا یک دل سیر گریه کنم؟!



بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟

شاهزاده خانوم
05-10-2010, 20:55
دلمان به همین بساط خوش بود ...

ته مانده ای
امیدی ...

تو هم که جمعشان کردی ...

سیب نخواستیم ...

4MaRyAm
06-10-2010, 10:01
ایمان بیاوریم...
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به
ویرانه های باغ تخیل
به داسهای واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد ...

hasti rs
06-10-2010, 21:11
شعر سفر از کتاب تولدی دیگر


رو مژگان نازکم میریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در نتفس تو رها
میشکفتم ز عشق و میگفتم:
هر که دلداه به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود ، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش

فروغ فرخزاد

hasti rs
06-10-2010, 21:18
شعر بعد از تو از کتاب تولدی دیگر

بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلب هامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم

فروغ فرخزاد

Miss Artemis
07-10-2010, 19:42
زندگي
حقيقت
مرگ
كجا خواستم زندگي كردن،
حقيقت كرد مجبورم
كجا خواستم چنين مردن،
حقيقت كرد در گورم
حقيقت مرگ، زندگي ست
حقيقت زندگي، مرگ ست..

Miss Artemis
08-10-2010, 01:22
روزيكه مي‌روم بر سنگِ من نويس: آرامِ من بخواب
فردا تو را كسي بيدار مي‌كند از پيله‌هاي خواب

شاهزاده خانوم
08-10-2010, 04:43
دلم شعر نمیخواهد

دلم
تو را میخواهد

شاهزاده خانوم
08-10-2010, 05:22
اگر چه دیر میشود ولی بدان که میرسم در این جهان نشد در ان جهان میرسم

ABEL
08-10-2010, 10:27
عشق تو همچون سکه اي درون قلک قلبم افتاد
اگر بخواهم آن را از قلک درآورم نياز به شکستن قلبم است

F l o w e r
08-10-2010, 23:13
چشمه را با تشنگان در به در خواهم گذاشت
تا نگویند این جوان بی رد پایی کوچ کرد
دفتری شعرومزاری شعله ور خواهم گذاشت
بی صدا در کلبه متروک جان خواهم سپرد
مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت

Amir..H
10-10-2010, 02:34
دردا که غم عشقت آتش زده بر جانم



از هجر جگر سوزتخونین شده مژگانم





بزم دل شبکوران فانوس نمی خواهد



خاموش شده فانوس ازشبنم چشمانم





دیریست دلم هر شب سودای غمت دارد



زین عشق نهانسوزت درتهمت و بهتانم





من هستی خود جمله پای دل تو دادم



دیگر تو چه می خواهیاز کیسه و انبانم





من نیز نمی دانم این عشق چه منشوریست

خود نیز بساناو در گردش و دورانم





در دامگه عشقت می گردم و می گردم



از سحر لب وخالت حیرانم و حیرانم





گفتی تو به من صابر بیرون برو از کویم



اما بتومن گفتم می مانم و می مانم!

Dreamland
10-10-2010, 04:54
دلم گرفته از این روزهای تکراری

دلم گرفته تر از این نمی شود آری

تمام روز کپی می شوم به روی خودم

و خواب هم که ندارد خیال بیداری

کنار چشمه ی این روزهای خشکیده

چه سال ها که نشستم ولی نشد جاری

همیشه یک نفر از هیچ جا نمی آید

و زخم فاصله ها ، آه ، می شود کاری

و بس که عقربه ها دور خویش می چرخند

گرفته بغض ساعت از این لحظه های پرگاری

قطار یک نفره باز می رسد از راه

دوباره روز دگر راه و ریل تکراری

منم ... همان که در آغوش خویش می میرد

و ضربه ، ضربه ی کاری ست ، آه ، ضربه ی کاری

< A L I >
10-10-2010, 11:59
خورشید را میدزدم
فقط برای تو!
میگذارم توی جیبم 
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو میگویم چقدر دوستت دارم!
فردا تو میفهمی......
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت.میدانم
آخ..فردا
راستی چرا فردا نمیشود؟
این شب چقدر طول کشید..
چرا آفتاب نمیشود؟؟

Miss Artemis
10-10-2010, 12:41
حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

Dreamland
10-10-2010, 13:32
مي روي شايد حال شما كمي بهتر شود
مي كذارم با خيالت روزكارم سر شود

از جة مي ترسي برو ديوانكي هاي مرا
انجنان فرياد كن تا كوش عالم كر شود

مي روم ديكر نمي خواهم براي هيج كس
حالت غمكين جشمانم ملال اور شود

بايد اين بازندةي هر بار_جان عاشقم
تا بة كي بازبجة اين دست شود

ماندنم بهبودة است امكان ندارد هيج وقت
اين من ديرينن من يك ادم ديكر شود

Miss Artemis
10-10-2010, 13:42
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

Dreamland
10-10-2010, 13:55
ماهرویان جهان رحم ندارد دلشان

باید از جان بگذرد هر که شود عاشقشان

روز اول که سرشتند گل پیکرشان

سنگ اندر گلشان بود ، همان شد دلشان

Miss Artemis
10-10-2010, 13:56
- باز هم می نالی امشب ؟
- من ننالم پس که نالد ؟
- ناله ات امشب دگر چیست ؟
- ناله ام از داغ دیشب ؟
- دیشب اما ناله کردی !
- ناله از دیشب آن شب
- پس تو هر شب ناله می کن !
- ناله تنها مرحم من
- من ننالم پس که نالد ؟

م.جعفري(م.رهايي)

Dreamland
10-10-2010, 13:58
دردا که فراق ناتوان ساخت مرا

بر بستر ناتوانی انداخت مرا

از درد چنان شدم که بر بالینم

صد بار اجل آمد و نشناخت مرا

golenarges2003
10-10-2010, 13:59
نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
زیر کدامین آسمان
زیر کدامین سقف
....................................
نمی خواهم بمیرم
من این دنیای فانی را ازین دنیای باقی دوست تر دارم
...........................
نمی خواهم بمیرم
نمی خواهم مگر زور است؟

Miss Artemis
10-10-2010, 13:59
ومن تنها شدم.

چشمک افق ها چه فریب ها که به نگاهم نیاویخت!

وانگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد!

آمدم تا تو را بویم،

وتو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم . . .

Dreamland
10-10-2010, 14:00
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت

هر چه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت

گفتمش ای دلربا ، دل بر ز دل بردن چه سود

از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت

Miss Artemis
10-10-2010, 14:01
سوگند به روز
وقتی که درد با خورشید طلوع می‌کند
و سوگند به شب
وقتی که درد با ماه بالا می‌آید
نه درد و نه روز و نه شب
تمامی ندارد
.
.
.
سوگند به خودت
بس کن...

Dreamland
10-10-2010, 14:02
از شکوه های بی صدا چیزی نگفتم

از دردهای ناروا چیزی نگفتم

دیشب که خلوت کرده بودم با خدایم

از عهدهای بی وفا چیزی نگفتم

از آرزوهایی که در پا پینه دارند

از آن جراحت های پا ، چیزی نگفتم

بغضم شکست و اشک ، دردی گفتنی داشت

اما من از این ماجرا چیزی نگفتم

راه غریبی ماند و من هم عابر او

از رفتنم تا انتها چیزی نگفتم

Miss Artemis
10-10-2010, 14:03
خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام...
می خوابم

Dreamland
10-10-2010, 14:04
شاد کن جان من که غمگين است
رحم کن بر دلم که مسکين است

روز اول که ديدمت گفتم
آنکه روز من سياه کند اين است

گه گه ياد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شيرين است

بي‌رخ تو دين من همه کفر است
با رخ تو کفر من همه دين است

Dreamland
10-10-2010, 14:05
زندگی زار زدن در کوچه های بی کسی

زندگی نیست شدن در خرمن دلواپسی

زندگی دمخور شدن با سوز و ساز آدمی

زندگی گامی به سوی آرزوهای تهی

زندگی یادآوری از خاطرات بی مثال

یا که نابودی میان شعله های بی زوال

Miss Artemis
10-10-2010, 14:10
هر شب هر نیمه شب
من منتظرم
تا کسی مرا صدا بزند
کسی مرا صدا نمی زند
اما من منتظرم

صدایم کن...

amd>intel
10-10-2010, 14:34
میگویند تاریکیست که زیبایی آسمان را نمایان میکند



یا زندگی من زیبا نیست یا تاریکی خاصیتش را از دست داده

M3HRD@D
10-10-2010, 14:38
کاش می شد فریــــــــــاد بزنم..
و دلم را به دیوار دل بکوبم...
وچنان سیلی محکمی به ابر بزنم..
که بغض اش بترکد ...
وآنـــــــــــــــقدر ببارد ...
که وجود عطش زده ام را سیراب کند..

F l o w e r
10-10-2010, 14:41
می دانیم مثل آب خوردن خواهیم مرد

اما می توانیم به انکار و تمسخر بپرسیم

مگر آب خوردن هم می میرد؟

و می توانیم فراموش کنیم

آب در زمستان…

مثل آب خوردن …می میرد

F l o w e r
10-10-2010, 14:49
اسمت را که می خواهم بنویسم

خودکارم قطع می کند

مثل اینکه او هم باور کرده…

که دیگر نیستی

F l o w e r
10-10-2010, 15:06
از این کوچه

تا آن جا که راهی نیست

تنها یک ورق سپید دست و پا می کنم

و یک دل سیر، می نویسمت

چه بخواهی چه نخواهی

من شاعر سرگردان

همبشه قبل از این که باران ببارد

از پچ پچ کلاغ ها فهمیده ام

که یک جای دوری

دلت،سخت گرفته است

amd>intel
10-10-2010, 17:06
سکوتم ساکت است و خواب من بی خواب مانده

دلم دریا ولیکن چشم من بی آب مانده

به راهی بسته ام چشمم ، غرورم بسته است اشکم

چون اینجا مرده ام ، روحم چنین بی تاب مانده

سرا پایم پر از درد است ، محتاجم ، خدایا

بده اشکی که از دریا فقط مرداب مانده

من از روزی که خود را دیده ام تنها ترینم

در این ظلمت سلامت چاره ی سیلاب مانده

تو را من عاشقم ساحل بگیرم تنگ در آغوش

نمیخواهم بمیرم چون که عشقت ناب مانده

zhoovaan
10-10-2010, 17:15
بوسه باران

غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم
چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم؟
این همه خاطر آشفته و مجموعه ی رنج
یادگاری ست کزان زلف پریشان دارم
به هواداریت ای پاک نسیم سحری
شور و آشفتگی گرد بیابان دارم
مگذر ای خاطره ی او ز کنارم مگذر
موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم

خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش
که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم
غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر
من که با عطر غمت سر به گریبان دارم
شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم

Miss Artemis
10-10-2010, 17:38
راز شبگريه هاي ....
كودك تنها...
تكه ناني نيست .
حتي بر لب اخرين زباله هاي كوچه هاي سرد وتاريك ...
جنوبي ترين نقطه از جغرافياي...
پ!!!!....پايتخت....

شايد امشب كودكي گرسنه نخوابد..

اميرحسين جاتن

narmine
10-10-2010, 18:24
سکوت که می کنی
چشم هایم برهم خوردن زبان ِ احساست را می شنود
هرگز نمی توانی
با سکوت برانی ام
من کتاب نیستم
که با نخواندن تمام ام کنی
من همزاد اهورایی ِ توام
من همه توام
سکوت که می کنی
بهتر می خوانمت
سکوت ... کن
حرف های نگاه را بهتر می شنوم
چشم های من به نگاه ِ تو
خو کرده است ...
سکوت کن
اما
نگاهت را از من دریغ مدار .

" نرمین "
همین الان

Miss Artemis
10-10-2010, 18:45
من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنان بلند فرياد خواهم زد

تا همه بدانند که
تقصير روزگار نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم...

Miss Artemis
10-10-2010, 20:30
تو دور می شوی
من در همین دور می مانم !
پشیمان که شدی
برنگرد !
لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !

Miss Artemis
10-10-2010, 20:36
این روزها که می‌گذرد، جور دیگرم
دیگر خیال و فکر تو افتاده از سرم
دیگر دلم برای تو پرپر نمی‌زند
دیگر کلاغ رفته به جلد کبوترم

دیگر خودم برای خودم شام می‌پزم
دیگر خودم برای خودم هدیه می‌خرم

دیگر بلد شدم که خداحافظی کنم
دیگر بلد شدم که بهانه نیاورم

اسمت چه بود؟ آه از این پرتی حواس
این روزها من اسم کسی را نمی‌برم

من شعر می‌نویسم و سیگار می‌کشم
تو دود می‌شوی و من از خواب می‌پرم

Miss Artemis
10-10-2010, 20:40
هار و باغ و گلگشت چمنن ها

كنار دلبران شيرين سخن ها

اگر قسمت شد از خلوت درآيم

و گرنه ما و دل تنهاي تنها

مهدی سهیلی

Miss Artemis
10-10-2010, 21:17
ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي تنها و خدا مانند ،

دلم تنگ است....

بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند ،

شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها

دلم تنگ است .......


مهدي اخوان ثالث

F l o w e r
10-10-2010, 22:52
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

Miss Artemis
10-10-2010, 22:57
دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
تا شاید این گریختنم زندگی دهد
تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
اینک شب است و مرگ فرا راه من هنوز
آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
اینک منم گریخته از بند زندگی
با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟

F l o w e r
10-10-2010, 22:58
آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه برآنم که از تو بگریزم...


فروغ

F l o w e r
10-10-2010, 23:04
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم

وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها

تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی

بی آنکه بدانی


من این روزها

... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت

بی آنکه بدانی

من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام

آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است

پس من به همان سلام بسنده می کنم

تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد

براستی

... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را

... به سادگی

من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام


... تو باور لحظه های من شده ای

...

وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی

دیوانه می شوم

خیال سفر نداری ! ؟

Miss Artemis
10-10-2010, 23:05
زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند ،

زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد ،

یکی بدبختی مطلق معنی کرد ،

یکی درد درمان ناپذیرش خواند ،

و سرانجام یکی رسید و گفت :

زندگی به تنهایی ناقص است تا عشق نباشد ،

زندگی تفسیر نمی شود

narmine
10-10-2010, 23:59
ما نیمه های گمشده از یکدیگر هستیم
یک نیمه از آدم
یک نیمه از حوا
حوا منم
آدم تویی
یک سیب هم اینجاست

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

F l o w e r
11-10-2010, 10:34
نفرین به زندگی که تو ماهی، من آدمم

نفرین به من، که پیش فراوانی ات کمم

نفرین به آن که فرق نهاده ست بین ما

تا تو بهشت پاکی و تا من جهنمم

نفرین به خلقتی که مرا عرضه کرده است

من که تمام رنجم و من که فقط غمم

آهسته تر به زندگی من قدم بنه

من گور دسته جمعی گل های مریمم

لب های من دو مار له اند و لورده اند

با بوی خون به سینه فرو می رود دمم

ای ماه! مهربانی تو می خورد مرا

ای ماه! من سیاه دلم از تو می رمم

بالا بلند خوبی عظمای مرحمت

نفرین به من که پیش فراوانی ات کم

F l o w e r
11-10-2010, 10:41
بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود

اهل زمين نبود نمازش شكسته بود

برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود

تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود

چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت

عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر

پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

< A L I >
11-10-2010, 12:22
‎هیس ، آرام بمان

و دگر در شب هجران رخش اشک نریز

هیس ، آرام آرام

Miss Artemis
11-10-2010, 14:53
گفته بودن :
كلام شعر تنهايي سكوت است ...
ولي فكر نمي كردم اينقدر ...

ilta
11-10-2010, 18:13
برگشتنت
همان قدر محال است
که خیال می کردم
رفتنت

F l o w e r
11-10-2010, 18:25
مطمئن باش برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر تکه های دل خود را

آرام سر هم بند زنم

ilta
11-10-2010, 18:27
جا مانده استچيزي جايي
كه هيچ گاه ديگرهيچ چيزجايش را پر نخواهد كردنه موهاي سياه و
نه دندانهاي سفيد ...

Miss Artemis
11-10-2010, 19:36
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته

narmine
11-10-2010, 19:50
عین ترانه های پاییزی
دلتنگم
نگاهت که می کنم
دلم باز آشوب می شود
گرمی دست هایت
ویارم می شود
خدا را
به من بگو
کی از موج اشتیاق بار برداشته ام؟!
اما انگار
اشعاری مرده
از بطن احساسم
زاده می شوند


"نرمین"
همین حالا

ilta
11-10-2010, 19:55
نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه هرگز نخوانده بودي
...

F l o w e r
11-10-2010, 20:52
شکنجه بیشتر از این‌؟
که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد
به دیگران برسد
چه می‌کنی‌
اگر او را که
خواستی یک عمر
به راحتی
کسی
از راه ناگهان برسد...
رها کنی‌
برود
از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌
به آن برسد
رها کنی‌
بروند و
دو تا پرنده شوند
خبر
به دورترین نقطه جهان برسد

Ghorbat22
11-10-2010, 21:06
ترک برداشت دلم
انقدر که تو سرد و گرمش کردی !

F l o w e r
11-10-2010, 21:07
گریان شده ٬
همچون
دخترکی لجباز
پا به زمین می کوبد...

تو را می خواهد ٬
تمام ِ تو را
دلم.

Miss Artemis
11-10-2010, 21:08
قلب من كنار پنجرهء تنهايي ،
هنوز بي قرار توست ،
گرچه انتظار هيچ معجزه اي از لحظه ها نيست !
روزها مي آيند ، مي مانند ،
و مي روند و تو ديگر نمي آيي و
شايد براي من ،
بي تو ،
انتظار مفهومي تازه مي يابد !
وقتي من وشبهايم به اميد انتظار زنده مي مانيم !
و زنده بودن معنايي است ساده
كه من دشوارش كرده ام !!
و زند گاني شايد ،
مجموع اي است از تكرار ....انتظار

ilta
11-10-2010, 21:10
آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت
دلم
سايه اي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد ...

F l o w e r
11-10-2010, 21:12
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم

« باید برم » برای تو فقط یه حرف ساده بود

کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود

شاید گناه تو نبود ، شاید که تقصیر منه

شاید که این عاقبت این جوری عاشق شدنه

سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه

به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه

همیشه یه نفر میره آدم و تنها میزاره

میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا میزاره

همیشه یه دل غریب یه گوشه تنها می مونه

یکی مسافر و یکی این ور دنیا جا می مونه

دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون

اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون

بمون برای کوچه ای که بی تو لبریزه غمه

ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

بمون واسه خونه ای که محتاج عطر تن توست

بمون واسه پنچره ای که عاشق دیدن توست!

Dreamland
11-10-2010, 21:12
كاش هرگزدرمحبت شك نبود

تك سوارمهرباني تك نبود

كاش برلوحي كه برجان دل است

واژه تلخ خيانت حك نبود

F l o w e r
11-10-2010, 21:14
خمیازه ها را قورت می دهم ..

تا بیدار باشم !..

بیچاره چشمـ ها ..

مدت هاست !

انتظار خواب شیرین را می كشند !...

Dreamland
11-10-2010, 21:17
دردمندم نه طبيبي نه پرســـــــتاری هست

دردمندم دلم آتش زده يــــــــاری هست

من حيران که در اين شهر غريب آمده ام

تــک و تنــــها و شب و گوشه ديواری هست

Miss Artemis
11-10-2010, 21:18
و اين اخرين افتاب عمرم بود
اخرين سبيدةي قبل از مرك
در ميان سياهي اوهام

من در انديشة همين يك برك
اخرين برك دفترم عمرم
كة شدة بارةبارة بي برك
زندكي يك دو روزي بود
روز اول بامن وديكري در جنك
واكنون سر افكند
سايةي كمبود مرك

F l o w e r
11-10-2010, 21:18
از سفید متنفرم

با هر رنگی مخلوطش کنی همان رنگ می شود

و آبی و قرمز و زرد و سبز و نارنجی

آنچه من می خواهم نیستند

نگاه من به شکوه رنگ مشکی است

نه محو می شود

نه رنگ می پذیرد

و نه خودنماست

مشکی فقط همیشه مشکی است

Dreamland
11-10-2010, 21:19
نمي‌پرسي ز من پيش از تو اي غم

چه کس در خلوت دل آشيان داشت؟

چه کس بود و چرا رفت و کجا رفت؟

چه جايي بهتر از اينجا نشان داشت؟

Ghorbat22
11-10-2010, 21:24
دوستان عزیز

لطفا هر روز 5 شعر رو بیشتر در تاپیک های شعری قرار ندین !

این جزء قوانینه قدیمیه انجمن هست که قبلا شدیدا رعایت میشد

گفتم یادآوری کنم

مرسی از همکاریتون :40:

F l o w e r
11-10-2010, 21:28
می دانیم مثل آب خوردن خواهیم مرد

اما می توانیم به انکار و تمسخر بپرسیم

مگر آب خوردن هم می میرد؟

و می توانیم فراموش کنیم

آب در زمستان…

مثل آب خوردن …می میرد

Dreamland
12-10-2010, 00:36
ای پرستوهای خسته که غبار هر سفر به بال هایتون نشسته

ایا هنوز هم میگذرید ز شهری که زمونه به رویم دراشو بسته

اهای کبوترهای غمگین که نیرنگ اسمون کرده بالاتونو سنگین

ایا هنوز هم می نشینید به بامی که زمونه سرنگون کرده به پایین

vahid_ba
12-10-2010, 01:17
قوانین دنیا تک به تک
برای من اجرا شدن
هیچ استثنایی
هیچ اتفاق خوبی
هیچ...
دقیق و بی رحم
و موبه مو همه اجرا شدن

این(( من)) مشکل دارد!

F l o w e r
12-10-2010, 03:05
وقتی دوست داشتن میان من و تو نزدیک است
و حجم های خالی زندگی با نام من و تو پر نشد
وقتی سکوت می کنی...
در برابر هر آنچه برای تو دارم...
شاید تنها کلامی که ما را...
به هم پیوند خواهد زد این باشد...
"خداحافظ رفیق...!"

F l o w e r
12-10-2010, 03:17
چشمهايت را نقاشي کشيدم ..

و هر شب از دلتنگي هايم با او حرف ميزنم

و چشمهايت در نقاشي ..

آرام آرام گريه ميکند !!!

F l o w e r
12-10-2010, 03:21
یک قطره اشک

مثل یک کوه قوی ست

مثل یک عقیده مصمم است

قصه های زیادی برای گفتن دارد

قصه های نو، قصه های کهنه

می تواند از دشمنی بیاید

یا از غم، از شادی، خشم

خوشی یا زیبایی

Dreamland
12-10-2010, 03:27
دانم و داني كه جانم عاقبت از آن توست

پس مزن آتش به جانم چون كه جانم جان توست

گر زني آتش به جانم من بسوزم در رهت

پس از آن هر ذره ي خاكسترم خواهان توست

Ultra_Black
12-10-2010, 20:55
غم آمده غم آمده انگشت بر در میزند
هر ضربه انگشت او،بر سینه خنجر میزند
ای دل بکش یا کشته شو غم را در اینجا ره مده
گر غم در اینجا پا نهد،آتش به جان در میزند
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند

(فریدون مشیری)

F l o w e r
12-10-2010, 20:59
امشب از کوچه پس کوچه های خاطره با یاد تو میگذرم
چه بویی می اید ، تو هم حس میکنی ؟
بوی عطر با تو بودن است ،
ای عزیزتز از جان ! یادت نیز همچون بودنت هوا را معطر میکند .
دلم تنگ است برایت ....
در خیالم با تو همگام شده و راه دریا را پیش میگیرم
چون تو با منی بوی دریا نیز مستم میکند
تا به حال در سیاهی شب کنار اب رفته ای ؟
به صدای امواج گوش سپرده ای ؟
اینک این منم ، تنهای تنها با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین با تو بودن
چه شیرین است زمانی که کنار تو هستم و صدای امواج طنین افکن است
سرم را به سینه ات میفشارم و با شنیدن صدای قلب پر مهرت ارام میگیرم
کاش بو دی .........
چقدر محتاجم به بودنت ،
به نگاهت ، به صدایت ، به خنده ات ،
به دستان پر مهرت ، به اغوش گرمت
ولی افسوس که نیستی و تنها یادت همیشه با من است ...

narmine
12-10-2010, 21:54
.


دلتنگ توام.
تا شادمانه مرا ببینند
شاخه‌ها

به شکل نام تو سبز می‌شوند

،

پرنده کوچکی که نمی‌دانم نامش چیست

حروف نام تو را
بر کتابم می‌ریزد




،

آفتاب

به شکل پروانه‌ای از مس
گرد صدایم
بال می‌زند




،

و می‌دانم سکوت

فقط به خاطر من سکوت است




،

اما من

دلتنگ توام
شعر می‌نویسم
و واژه‌هایم را کنار می زنم
که تو را ببینم




...



شمس لنگرودی



بعد از مدتها این زیباترین شعری بود که خوانده ام ..
شب ...خوش

Amir..H
12-10-2010, 22:56
گر چه من دیگر نمی بینم تو را
خاطراتت را در این غمخانه مهمان می کنم

گوهر یکدانه ام ای نازنین ای عشق من

تا ابد یاد تو را در سینه پنهان می کنم

Amir..H
12-10-2010, 23:04
نگاهت آسمانم بود و گم شد

دو چشمت سایه بانم بود و گم شد

به زیر آسمان در سایه ی تو

جهان در دیدگانم بود و گم شد

F l o w e r
12-10-2010, 23:31
وقتی تمام شاپرکها زنده بودند
تصویری از تو در دلم همچون سحر بود
اما کنون
شام مرا هرگز امیدی از سحر نیست

Amir..H
12-10-2010, 23:43
از هم آغوشیمون

طفل غم شد حاصل

بارور میکردی

نطفه ای ناقابل




اما دیگه نیستم

حجله ی تاریکت

پخته اند چشمانم

تو تب تحریکت


تو همون ابلیسی

اون که زندانم شد

بی اعوذ بالله

ترک ایمانم شد


با تو هرشب تا صبح

خود کشی می کردم

رگ زدم حرفامو

خامشی می کردم


امشب از تو سیرم

با دلیل و برهان

از دلم می جوشه

آیه ای از قرآن


من هوس و خوردم

غصه اشو قی کردم

راه خوشبختی و

با خودم طی کردم


پس بدون شهوت

با من امشب سر کن

من پر از ایمانم

حسمو از بر کن


ای خدا کورش کن

بی صفت بیماره

چشم هرزش رو من

شکل استثماره...

vahid_ba
13-10-2010, 01:40
حتي
تفاوت ما هم
عادي از کار درآمد
هيچ چيز نگذاشت
از قاب تکراري رابطه ها
فراتر برويم

ما درست
در مرکز دنيا
خواهيم مرد
و فلش
بعد از مرگ ما
براي گرفتن عکسي معمولي
به صدا در خواهد آمد!
---

*ALONE*
13-10-2010, 13:29
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای كسی تنگ می شود
كه می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و آرزوهای خود در آغوش بگیرید

*ALONE*
13-10-2010, 13:41
می خواهم برای لحظه ای بمیرم
می خواهم لحظه ای از درونم به بیرونم رها شوم
تپش قلبم متوقف...
روحم را به پرواز میان سیاهی و سفیدی دعوت کنم
فزشته مرگ را به بازی با تک تک نفسهایم دعوت کنم
برای لحظه ای زندگی کنم...
آه ِ عمیقم را بطلب ای مرگ از راه رسیده...بطلب
آزادی من حبس در زندان ِ مرگ ست.
می خواهم بمیرم از خاطره ای که به دورغ مبتلا شده ست...
کوچ می کنم از آشیانه ی که سا لها ساختم
می خواهم لحطه ای زندگی..
می خواهم لحظه ای قصر رهایی سازم.
خدایا می خواهم بمیرم آرام...

*ALONE*
13-10-2010, 13:56
سهم من فرار است...
سهم من آزادیست...
نه...نه...نه...مرگ ست
شاید مرگ زیبا باشد
شاید مرگ تصویری از دنیای نهفته ی رهایی باشد
شاید مرگ نباشد شاید لحظه ای آرامش باشد نه ابدیت...
شاید آه باشد ... زندگی باشد
فریاد گوش خراش دل باشد
شاید مرگ تشویش یک نفرت باشد...
شاید لذت رسیدن باشد...
شاید فتح کردن است مرگ...
مرگ را از مرگ دریدن باشد
نه...نه... گریزی نیست
شاید سهم مرگ فرار عشق باشد...
شاید زیبا باشد...
مرگ...مرگ من شاید زیبا باشد
شاید مرگ باشد...

Hate Of Love
13-10-2010, 21:09
مهر تو به مهر خاتم ندهم ،وصلت به دم مسیح مریم ندهم،عشقت به هزار باغ خرما ندهم،یکدم غم تو به هر دو عالم ندهم

تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو دیدن یه گناه بود - دلم از گناه نترسید - که وجودت چون پناه بود

Amir..H
14-10-2010, 18:26
گام بر می دارم اما این گذر بیهوده است
تا کلیدِ دل نچرخد فکرِ در، بیهوده است

آه ای گنجشک من در کنج غمهایت بمان
آسمان وقتی نباشد بال و پر بیهوده است



ناخدا !پا از گلیم دور دریاها بکش
بادبان وقتی نباشد این سفر بیهوده است

کار با ابرو کمانان آخرش رسوایی است
تیر اگر از چشم برخیزد سپر بیهوده است

موجها افسارخود را دست ساحل داده اند
کوشش دریای طوفانی دگر بیهوده است

ای درخت پیر از قانون جنگلها نترس
ریشه تا در خاک می ماند تبر بیهوده است

Amir..H
14-10-2010, 18:32
اشک و بوسه
رازی است میان اشک و بوسه
اشک ماند و جای بوسه ات
به جای همه چیزم که گرفتی ...

F l o w e r
14-10-2010, 19:08
آن مرگ من است
در فاصله‌ای کوتاه
مرا می‌پاید
شب‌ها و روزها
مدام و پی‌گیر...

گاهی از همان دور
لبخند می‌زند
و دست تکان می‌دهد
که یعنی: هستم

وقتی که «حال»‌ام خوش است
نیم نگاهی به او می‌اندازم
و می‌بینم که با مهربانی
سرش را یک‌وری کرده
و با چشم‌های درخشان زردش
رد ناپایدار خوشی‌های مرا می‌گیرد

به حال ناخوشی
هم‌دم من است
برایم تب‌سنج می‌آورد
و سوپ گرم را قاشق قاشق
به دهانم می‌گذارد
و جرعه جرعه
آب به گلوی خشک من می‌ریزد
مثل گوسپندی که به مسلخ‌اش می‌برند...

و شب‌ها
که دنیای من
تاریک و ساکت است
چون دیوانه‌ای
گلوی مرا می‌فشارد که:
هان!
نگاه کن!
این منم!
دیدی؟
و قلب مرا در مشت‌های سهمگین‌اش
می‌فشارد
و ول می‌کند
می‌فشارد
و ول می کند
می‌فشارد
و ول می کند

F l o w e r
14-10-2010, 19:25
کلبه ای می سازم

پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود

که به زیبایی پروازکبوترباشد

چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار

رنگ دیوار اتاقش ازآب

پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس

عکس لبخند تورا می کوبم

روی ایوان حیاط

تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم

همه دلخوشیم بودن توست

وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست

کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای مریم بود

عطر آن را با عشق

توشه راه گل قاصدکی می کردم

که به تنهایی تو سربزند

Amir..H
14-10-2010, 20:37
دست بردار
از این جنگ نا برابر
دل سنگ تو همیشه برنده است
دل تنگ من همیشه شکسته

ilta
14-10-2010, 20:46
دور از این هیاهو


دلم کویر می خواهد و


تنهایی و سکوت و


آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.


نه دیوار،


نه در،


نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،


نه پایی که در نوردد مرزهایم،


نه قلبی که بشکند سکوتم،


نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،


نه روحی که آویزانم شود.


من باشم و


تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند


و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !

Amir..H
14-10-2010, 21:38
دیدم که انگشتانم می‌ریزند
بند به بند
قلبم فانوس بادبادکی‌ست
معلق
در آسمان ِ آخرِ تابستان
تُک می‌زنند گنجشک‌ها به نرمه گوش‌هایم
یاس نشسته به کنجی
سربریده و جامد
نابینا


هر چه نگاه کردم
ندیدم هیچ
خودم بودم
تکرار می‌شدم در تاریکی
تکثیر می‌شدم
یکی
دوتا
ده‌تا
صدها
هزاران...


دنبال ابر گشتم نبود
دنبال باران گشتم نبود
صدا را صدا زدم
حتی صدا نبود
موج ِ آرام ِ سکوت بود بر گُرده هوا
بالا آبی
پایین آبی
همه جا سفید
همه جا سیاه...


تا چشم برهم‌گذاشتم بیدارشدم
چشم تا گشودم در خواب بودم
رفتم و رفتم و رفتم تا رسیدن
قدمی نه، برجا بودم


پشت صدا سکوت بود
روی سکوت، فریادِ یخزده
گریه در آبشار غم
ایمان در گردنه حیرت
باور در دره سقوط




کرکس‌ها کرکس‌ها


هر چه صدایم زدی سنگریزه شد
بر دیوار یادگارهای جهل
غلتان غلتان غلت‌زنان
ماسه‌های نرم دریای کودکی
ساعت شنی رویاها


برگ‌ها کجا هستند؟ سبز بودند و خاکستری
قهوه‌ای سوخته
به رنگ خون کهنه
غرق در بوی تازگی مرگ
از من به سوی بی‌خبری آب‌ها برو
به سوی تشنگی کاج و کلاغ


آسمان هنوز آبی بود آبی بود
زمین تشنه بی‌آبی بود
چقدر پنجره بی‌کبوتر
چقدر آسمان بی‌قاب ِ بی‌عقاب
چقدر آمد شدِ رود‌های سردِ بی‌حباب


چشمانم را بگشا
خوابم را صدا کن
طناب فرسوده را بگیر و بیا
برس به داد بادبادک‌های بی‌نخ
سرتکان‌دادن‌های بی‌تن
پَرپَر‌زدن‌های سبز و بنفش


چقدر آسمان آبی است
نگاهت می‌کنم
بیا...

Amir..H
15-10-2010, 00:45
من در این نقطه دور
در بلا تکلیفی
در کش و قوسی خیالی جانکاه
به افق چشم بدوزم تا کی؟
بی سبب منتظر معجزه ام
بی ثمر دیده بر این راه کبود
می روم در پی تو
سالها آمد و رفت
بارها من دیدم
کوچ مرغان غزل خوان چمن
سفر چلچله ها
کوچ برف از دل کوهسار بلند
کوچ هر فصلی را
لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد

zhoovaan
15-10-2010, 01:02
شعر کلام نیست
واژه نیست
ما خود را فریب می‌دهیم
آن که شعر را زندگی می‌کند
شاعر است
چه بنویسد، چه ننویسد …

پونه ندایی

narmine
15-10-2010, 01:17
گفت ِ بی‌شنود

- از این ساده‌تر نمی‌توانم خواب ببینم
نمی‌خواهید، اسم کوچک‌ام را عوض می‌کنم
با دلی که مثل کفش‌های بچه‌گانه
پا به پا برای برهنه‌گی تنگ‌تر می‌شود
حرف‌هایم را پس نمی‌دهید ؟
می‌خواهم حراج‌شان کنم
به خانه‌ی بزرگ‌تری بروم …

- حرفی نداریم
اسمت را به ما بده
زیر باران صدایت می‌کنیم:
تازه می‌شود
ما گوش‌هایمان را برای بریدن ِ زبانت تیز کرده بودیم
چیزی از خواب‌هایت به یاد نداریم …

- این همه راه نیامده‌ام
که دستم را با چشم‌هایی تنگ بخوانید
و نانی بریده بر پیشانی‌ام بگذارید
مشتم را تنها برای زنی باز می‌کنم
که دل‌اش را بر زخم بازویم ببندد …

- تو با لهجه راه می‌روی
از جای پایت نمی‌توان فهمید
کجای زمین گم خواهی شد
هیچ راه به انجامی در کف دستت دیده نمی‌شود …

- پیش‌بینی‌های شما
به تابلوهای کنار جاده می‌ماند
تازه‌گی را از پشت پیچ برمی‌دارند
و من بی آن که پیچیده‌تر شده باشم
از سوآل‌های شما
به ساده‌گی می‌رسم،
این راه را پیش‌تر قدم‌هایی کهنه کرده‌اند
تا می‌توانید بیراهه برایم بیاورید …

بهزاد زرین پور

zhoovaan
15-10-2010, 01:26
می‌دانم دلگیر می‌شوی
اما چه کنم
پاییز مرا می‌کشد
شیشه عطرش در جیب من مانده
و خودش رفته
تا تمام درخت‌ها را بیهوش کند
و بازگردد

فرصت نیست
تا برایت بگویم
برگ ریزان روح یعنی چه
و من چقدر از بوی پاییز را استشمام کرده‌ام
و …

فرصت نیست …

پنجره‌ها پس از زمستان گشوده می‌شوند

پونه ندایی

Amir..H
15-10-2010, 01:47
من به اندازه نادیدن تو بیمارم

و به شوق نگهت شب همه شب بیدارم

ثانیه.روز.زمان.ساعت و من دلتنگم

دیگر از هرچه دروغ است و کلک بیزارم

خسته از هرچه که بی تو به سرانجام رسید

خسته از شعر و ز هر صحبت طوطی وارم

گرمی و هرم حضورت بدنم را سوزاند

نکند خوابم و یارب نکند تب دارم؟

گرم صحبت شدم و هیچ نمی دانستم

ساعتی هست که همصحبت این دیوارم

narmine
15-10-2010, 02:24
سکوت کرده ای و من
دلشوره می گیرم
از رنجی مشترک

شاهزاده خانوم
15-10-2010, 06:01
هی خانم
که خیره نگاه می‌کنی
لباسم شبیه او بود یا قد و قواره‌ام؟
شرم نکن / من درد ِ تو را می‌فهمم
من هم به یاد ِ او
به ابرها و آدم‌ها
حتا به دیوار
خیره شده‌ام
هر چه دلت می‌خواهد نگاه کن

---------- Post added at 05:57 AM ---------- Previous post was at 05:55 AM ----------




بگذار گریه کنم

برای عاطفه ای که نیست

و دنیایی که

انجمن حمایت از حیوانات دارد

اما انسان

پا برهنه و عریان می‌دود

بگذار گریه کنم

برای انسانی که

راه کوره های مریخ را شناخته

اما هنوز
کوچه های دلش را نمی شناسد...





---------- Post added at 06:00 AM ---------- Previous post was at 05:57 AM ----------



اگر چه نزد شما تشنه ي سخن بودم
كسي كه حرف دلش را نگفت من بودم

دلم براي خودم تنگ مي شود آري
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم

نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را؟
اشاره اي كنم، انگار كوهكن بودم




---------- Post added at 06:01 AM ---------- Previous post was at 06:00 AM ----------

تمام راه را دویده ام

یک نفس...

بی وقفه...

بی آن که کسی در پایان راه به انتظارم باشد

شاهزاده خانوم
15-10-2010, 06:16
در آينه غريبه‌اي‌ست
که از من مي‌خواهد

موهاش را شانه کنم
عطر بر ضربان ِ شقيقه‌اش بمالم / ابروهاش را مرتب کنم

او غريبه‌‌‌اي مشوش است
و مثل ِ ديوانه‌ها
گريه مي‌کند



---------- Post added at 06:16 AM ---------- Previous post was at 06:14 AM ----------




. تو دور می شوی

من در همین دور می مانم !

پشیمان که شدی

برنگرد !

لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !

dashmojtaba
15-10-2010, 07:20
دیگه هیچوقت عاشق نمیشم
اونی که من دوسش میداشتم
من براش مهم نبودم
از همون کودکی انگار کسی عشقم رو نفهمید
به سوی دختری دویدم
تا بوسه ای ازش بگیرم
سیلی محکمی بم زد !
من دیگه تنها شدم
همه جا منفور شدم
عشقو کم کم من یادم رفت
آره هیچوقت عاشق نمیشم
چون اون که من دوسش میداشتم
با قساوت قلب تمام
رفتو ناپدید شد
و در ناکجاآبادش تا میتونست به من خندید

ilta
15-10-2010, 08:48
فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آنچنان توانا نیست
که پا بر سر یاس بتواند نهاد ....

احمد شاملو

ilta
15-10-2010, 08:55
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید .
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بی هوده نیست .

حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است ...

topoly1000
15-10-2010, 12:20
سلام من عضو جدید هستم نمی دونم باید چی کار کنم یکی منو راهنمایی کنه تو این قسمت ممنون میشم:13::41:

جو عمومی رو نیگاه کن .متوجه میشی .

فقط یه لطفی کن اگه قصد فعالیت داری مطالب تکراری مرحمت نکن .

منتظر مطالب زیبا تون هستیم .

M3HRD@D
15-10-2010, 12:45
پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنید

من که رفتم بنشینیدو...هوارم بزنید

باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد

بنوسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم.. سیر شدم

پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید

آی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و...بیایید... و.... کنارم بزن

narmine
15-10-2010, 14:39
آيينه‌ها دچار فراموشی‌اند
و نام تو
ورد زبان كوچه خاموشی …

امشب
تكليف پنجره
بی چشمهای باز تو روشن نيست! …

قیصر امین‌پور

narmine
15-10-2010, 14:49
می‌روی شاد و دریغ
و نمی‌دانی هیچ
بعد این فاصله‌ها
كمر صبر مرا می‌شكند …

خیر در پیش و سفر بی‌تشویش
توشه راهت گل مریم – سبدی نورانی
كوله بارت مملو – از صداقت… پاكی – از عشق
پیش راهت چمن عاطفه سبز
مَركَبت معجزه‌ی تخت سلیمان بادا
من چه میدانستم سر رفتن داری
من چه میدانستم، سر بیگانگیت در پیش است
ای مسافر

من كدامین سخنم بوی دلتنگی داشت
یا كدامین شعرم قامت ترد ترا
در سحرگاه شكفتن نستود؟
در سحرگاه صداقت نسرود؟
ای مسافر
سفرت بی‌تشویش …
***
… ای مسافر
سفرت بی، تشویش
برو ای شادترین خاطره‌ی زندگیم
برو ای پاك‌ترین آیه‌ی تقدیس خدا
برو ای چشم خوشت معركه گیر
دست ما نیست كه خود، تقدیر است …

ای مسافر
سفرت بی‌تشویش
تو كه در سردی دی
خبر از باغچه‌ی سبز وفا می‌دادی
و خزان‌ت همه كاجستان بود
- زچه كوچ؟
كوچ تو …
كوچ بهاران خدا را دارد
ناز تبریزی و افرا از توست
بی تو می‌پوسم نرم
بی تو می‌سوزم گرم
و به خاطر بسپار
بی تو من می‌شكنم
بی تو … می‌دانم و می‌دانی خوب
روزهایم شب ظلمانی بی‌پایانیست …


---------- Post added at 02:49 PM ---------- Previous post was at 02:44 PM ----------

حجم تنهایی من
بیشتر از
بودن ِ توست

نغمه دانش

Miss Artemis
15-10-2010, 15:38
و من همچنان تنهايم و
اين تنهايي تاريك و تلخ را هيچكس درك نميكند
هنوز هم من در پيچ و خم نادانسته هايم
پرسه ميزنم و هنوز راه حلي
براي اين دلتنگي مرگ آور
پيدا نكرده ام...

narmine
15-10-2010, 16:08
نگو که سیاهپوشی به برق چشم هایم می آید ...
ع ش ق
غیر از لباس ، روزگارم را هم سیاه کرد !

Amir..H
15-10-2010, 18:55
نوبت من شده بود

که معلم پرسید

صرف کن رفتن را

و شروع کردم من

رفتم ، رفتی ، رفت ...

و سکوتی سرسخت

همه جا را پر کرد

سردی ِ احساسش

فاصله را رو کرد

آری رفت و رفت

و من اکنون تنها

مانده ام در اینجا

شادی ام غارت شد

من شکستم در خود

سهم من غربت شد

من دچارش بودم

بغض یک عادت شد

خاطرات سبزش

روی قلبم حک شد

رفت و در شکوه شب

با خدا تنها شد

و حضورش در من

آسمانی تر شد

اشک من جاری شد

صرف ِ فعل ِ رفتن

بین غم ها گم شد

و معلم آرام

روی دفترم نوشت

تلخ ترین فعل جهان است رفتن

Amir..H
15-10-2010, 19:06
یک عشق عروج است و رسیدن به کمال ،
یک عشق غوغای
درون است و تمنای وصال ،
یک عشق سکوت است
و سخن گفتن چشم ،
یک عشق خیال است و....خیال است و....خیال

mehr aeen
15-10-2010, 20:21
دوستی
دختری را دوست داشتم
او هم مرا دوست داشت
تنهایش گذاشتم
متاسفم !
چرا که تنهایی ام را بیش از او دوست داشتم
متاسفم !
85/06/14-R

narmine
15-10-2010, 20:31
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می‌شوی …
و سال‌هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی می‌بریم
که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!

چارلز بوکوفسکی

M3HRD@D
15-10-2010, 20:48
در اين خلوت سرا من هم به تنهايی لقب دارم
پريشانی و شيدايی در اينجا هم شده کارم
تو دنيای منی و من غزلهايم بنام تو
ميان عمق رويايم شدم محبوب و رام تو
صدايت می کنم هر شب ميان خواب و رويايم
نمی دانی که هستم من ولی ديريست شيدايم
ميان ظلمت شب ها غمم را با تو می گويم
تو که تنها کسی هستی که جان را در تو می جويم
نمی دانم چه خواهد شد اسيرم در دو راهی ها
غرورم يکطرف ماند و دل ديوانه ام اينجا
چه می شد بشکنم روزی غرور جنس سنگی را
بگويم عاشقت هستم بمان با من تو ای زيبا

narmine
15-10-2010, 21:04
پشت دلواپسی صخره پلنگی در برف
ماه پرتاب پریشان قشنگی در برف
نخل فواره‌ی كوتاه طبیعت خشك است
تا كلاغی بتكاند دل تنگی در برف
آسمان، تلخ؛ زمین تا به گریبان تاریك
مستطیلی ست به تنهایی سنگی در برف
دشنه‌ای داشت پدر تشنه‌تر از اسبم بود
یادگار از پدرم كهنه تفنگی در برف ...


رضا بروسان

narmine
15-10-2010, 21:11
انگار نمی آید و هم می آید
این دور و بر انگار که کم می آید
او عابر و من پیاده رو ، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم می آید !

bushido
15-10-2010, 21:51
زندگانیم و زمین زندان ماست
زندگانی درد بی درمان ماست
رانده‌‌گانیم از بهشت جاودان
وین زمین زندان جاویدان ماست
گندم آدم چه با ما كرده‌ است؟
كآسیای چرخ، سرگردان ماست
در قمار عشق می‌بازیم ازآنك
كاسه كوزه‌دار ما، شیطان ماست
عهد ما، انسان كاملتر شدن
وآنكه ناقص‌تر، كنون انسان ماست
هوشیاران آن جهانی، كین جهان
پایه‌اش بر غفلت و نسیان ماست
جسم قبر و جامه قبر و خانه قبر
باز لفظ زندگان، عنوان ماست
جمع آب و آتشیم و خاك و باد
این بنای خانه ویران ماست
كائنات از ما طلبكارانند سخت
هر یكی را خشتی از ایوان ماست
چون ادا خواهیم كردن این قروض؟
باد هم باقی نه در دكان ماست
مور را مانیم كاندر لانه‌ها
روز باران، هر نمی طوفان ماست
احتیاج.! این كاسه دریوزگی
كوزه آب و تغار نان ماست
آبروی ما به صد در ریخته است
لقمه ی نانی كه در انبان ماست
دزدهای خانگی چون حرص و كین
روز و شب بنشسته پای خوان ماست
اصل ما عقل است و باقی هر چه هست
چون قفس زندان مرغ جان ماست
عقل ما سلطان و بازش پیروی
از هوای نفس نافرمان ماست
عقل را مسلوب دار از سلطنت
پس هوای نفس ما سلطان ماست
وآنچه حض نفس حیوانی در او
علت عقل، آفت ایمان ماست
گیرم از سرها گسست افسارها
داغ مهر بندگی بر ران ماست
باز هم تكرار آن ظلم عظیم
آنچه شرحش رفته در قرآن ماست
جز به اشك توبه نتوان پاك كرد
لكه ننگی كه بر دامان ماست
عمر می‌آید به پایان، باز گرد
كین علاج رنج بی‌پایان ماست
میزبان را نیز با خود می‌برد
مهلت عمری كه خود مهمان ماست
زهر این پیمانه باید نوش كرد
زآنكه شرط لازم پیمان ماست
خضر راه خویشتن باش ای فقیر
چشم گریان چشمه حیوان ماست
شهریارا، هر غمی را دارویی‌ست
داروی دیوانگان دیوان ماست

narmine
15-10-2010, 22:09
او را که دل از عشق مشوش باشد

هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی

بشنو، بشنو که قصه‌شان خوش باشد


شیخ بهایی

ferdfe
15-10-2010, 22:59
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.



روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.



بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.



بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.



بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.



بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.



روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.



روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.



روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.



روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.



بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.



روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.



بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.



روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.



بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.



بر هر تن تسلیم
بر پیشانی یارانم
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.



بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.



بر پناهگاه های ویرانم
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.



بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.



بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.



به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.

Miss Artemis
15-10-2010, 23:21
خانه ما گور است

چشم آرزوهامان کور است

بین ما فاصله دور است

پدرم میگفت:عشق دردلهایمان خاموش است

فکر شادمانی مان کابوس است

Miss Artemis
15-10-2010, 23:27
مرگ آبشخوريست بی پايان

که همه عاقبت خورند از آن

فخر نام و حقارت ذلت

محو گردد در اين سيه تربت

گور اين نيکمرد و آن بد کار

M3HRD@D
15-10-2010, 23:28
وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست

Miss Artemis
15-10-2010, 23:33
دسته ای علف چیده ام

خاطراتی از تو ، که پائیز زرد کرده و

کشته .

همه ی ما به آغوش زمین باز می گردیم ...

رایحه ی کشدار دسته های علف ،

و به یاد داشته باش ، که به انتظار دیدنت می مانم .

M3HRD@D
15-10-2010, 23:47
آنان كه به شادي ام نمي آسودند

يك عمر در انتظار فرصت بودند

تا من به تو اعتماد كردم آنها

دستان تو را به خون من آلودند

پاي سند قتل من انگشت زدند

اين قوم مرا به نيت كشت زدند

خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه

يعني كه مرا دوباره از پشت زدند

---------- Post added at 11:47 PM ---------- Previous post was at 11:47 PM ----------

آنان كه به شادي ام نمي آسودند

يك عمر در انتظار فرصت بودند

تا من به تو اعتماد كردم آنها

دستان تو را به خون من آلودند

پاي سند قتل من انگشت زدند

اين قوم مرا به نيت كشت زدند

خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه

يعني كه مرا دوباره از پشت زدند

Miss Artemis
16-10-2010, 00:00
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم

و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند

کویر لبهایم

سکوت اشکهایم

زندان سینهام

پاهای لرزانم

من یک انسانم

مثل همه آنها٬ مثل تو......

Miss Artemis
16-10-2010, 00:04
سایه ی مرگ دو روزیست که به من میخندد

دل من جز تو به روی همه در میبندد

M3HRD@D
16-10-2010, 00:14
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
وحشي بافقي

ilta
16-10-2010, 00:18
دست از چرا و
چاره و
چمچاره
می شویم و زل می زنم به جهل رابطه
بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟
تو چه می دانی
چه ها که نمی کند این ترس؟
بیخودی لبخند نزن

narmine
16-10-2010, 01:07
تا گل غربت نرویاند بهار از خاك جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بی خزانم
گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشناییهات می خواهم بمانم
بی گمان زیباست ازادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاك سیاهش
شعرهایم را به ابی های دنیا می رسانم
گر تو مجذوب كجا آباد دنیایی من اما
جذبه ای دارم كه دنیا را بدینجا می كشانم
نیستی شاعر كه تا معنای حافظ رابدانی
ورنه بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم
عقل یا احساس حق با چیست ؟ پیش از رفتن ای خوب
كاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم

بهمنی

F l o w e r
16-10-2010, 10:49
باد می وزد
لا به لای برگهای سبز بید
با غرور
با شکوه
این همان ترانه ی قدیمی است
این همان صدای خنده های تو
این همان صدای آشنا، صمیمی است
قلب برگ های قلب من
می تپد، از صدای هوی باد
یاد تو، زنده می شود درون سینه ام
نه!
این صدای عشق نیست
این تپش، صدای وحشت من است
این تپش صدای خاطرات کهنه ی تپیدن است
بید من به جای برگ
سنگ می دهد
پرغرور باد، رفته ای ز یاد....

Ghorbat22
16-10-2010, 18:56
کاربران و دوستداران انجمن ادبیات [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

به علت رعایت نشدن برخی از قوانین تاپیک های شعری و دادن پست های تکراریه زیاد این تاپیک به مدتی نامعلوم بسته خواهد شد !

سعی ما بر این است که هر چه زودتر رسیدگی شده و خیلی زود بازش کنیم [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

امیدوارم که بعد از باز شدن مثل سابق نباشه و شاهد پست های تکراری نباشیم .

خیلی ممنون از صبر و همکاریتون [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
21-10-2010, 21:36
سه نقطه هم که باشی،سه نقطه منی!
نقطه هم که باشی،مال منی!
تو عشق منی ... تصرف عدوانی ...
سرزمین غصب شده ...
ملک معهود منی ...
سرزمین موعود منی ...


سه نقطه های تو گاهی هزار واژه و ... من



هنوز در تب یک نقطه از لبت ... بی تاب



همیشه معنی صد اضطراب ... من بی تو



همیشه دیدن بی پرده شما در خواب



چه عاشقانه پوچی ...تو خوب می دانی



میان اینهمه رویا ... توئی کمیاب



و من چه خسته تورا در سراب می جویم



چه فصل خالی و تلخی ست سهم من زین خواب




***



خدا کند غزل های آخرم باشد



خدا کند که شوم در غمت ... خراب خراب



بیا تمام کن این انتظار را در من



بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب




***



یکی نبود و یکی بود و او نبود ... ومن



هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب

وبلاگ روژین





[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rahgozare tanha
21-10-2010, 23:18
وقتي سكوت كردي و رنگ صورتت به سرخي گراييد
و فقط نگاهم كردي
دانستم كه دوستم داري
اما حرفي نزدم !
تو كه نمي خواهي به ادامه ي اين حماقت مشتاقت كنم ؟

Amir..H
22-10-2010, 03:25
کاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم""
خنده هایم حرف است
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صد کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست

zhoovaan
22-10-2010, 11:01
...!
سه نقطه...
تنها سه نقطه...
برای آن چه که می خواهی بشنوی...
و آنچه که نمی توانم گفت...!
...
سه نقطه...
تنها سه نقطه...
برای آنچه که باید بشنوی...
و آنچه که نباید گفت...!
...
سه نقطه...
تنها سه نقطه ی بی دردِ سر...
...!

* نیمه سیب

narmine
22-10-2010, 23:06
.
حصار سکوتت را بشکن
فریاد بزن که مبادا گلهای آشنائیت پژمرده شوند
بالا را بنگر
آنجا نظاره گر است
ومن اینجا با تمام آلامت در رنجم
و باز تو از من بی خبری
برای حصارت پنجره ای بساز
و....
برای رنگین کمانم حتی رنگ سیاه را می خواهم
و برای دستانم که دیگر نایی ندارند
من تنهادستان تو را می خواهم
بیا حکایت غریبمان را
با ؛ با هم بودن به آشنایان نشان دهیم ......


آنجل

narmine
24-10-2010, 20:56
...............................

zhoovaan
24-10-2010, 21:14
بوسه های تو
گنجشککان پر گوی باغند
و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند

تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد

در نگاهت همه مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند

شاملو

Ghorbat22
25-10-2010, 22:19
تاپیـــک باز میشه [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

از تمامیه ی کاربران عزیز خواهشمندم در دادن پست های خود دقت لازم رو به عمل بیارن و شعرهایی با مضمون تنهایی و مرگ رو در اینجا قرار بدن .

قبل از دادن پست هم سرچی بفرمایید .

شعرهایی که نامرتبط با این قسمت باشه حذف خواهند شد .

با تشکر از همه ی شما [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

narmine
25-10-2010, 22:41
.
من به گلدان غم تنهایی
گل میخک دارم

میخک سرخ قشنگ و زیبا
بهر تو کاشتمش

تا به تو هدیه دهم
گل تنهایی را

ابر را گفتم، آبش را ده

باد را بهر نوازش چه سفارش کردم
تا به آن بوسه زند

بوسه‌های آرام،
همچو پروانه به گل
گر به آن بوسه زنی
با تو سخن خواهد گفت

این گل میخک من
حرفهایی دارد
که از آن بی‌خبری
ناله‌هایی دارد
همه از دربه‌دری

به سراغ من اگر می‌آیید
این گل میخک را
به شما هدیه دهم یادگاری

یک گل سرخ قشنگ و زیبا
بسپارید به خاطر گل ما را

گل میخک تنهاست
من سفر خواهم رفت؛
سفری طولانی
گل میخک تنهاست


عزیز الله کاشانیان

خواننده: مهسا وحدت
پآلبوم: ریشه در خاک

Amir..H
26-10-2010, 01:07
من

چشمان خیس

دلهره وتشویش

غم

سکوت

تباهی

من

شکایت

درد

انتظار

بی حوصلگی

سیاهی.




من
تنهایی
من
تنهایی
من
تنهایی
من
تا ابد
تنهایی...........

ilta
26-10-2010, 22:03
ببار بارون ببار بارون دلم از زندگی خونه

دیگه هر جای این دنیا برام مثه یه زندونه

ببار بارون که دلگیرم ببار بارون که غمگینم

خراب حال من امشب که دارم از غصه میمیرم

ببار ای نم نم بارون ببار امشب دلم خسته اس

ببار امشب دلم تنگه همه درها به روم بسته اس

ببار ای ابر بارونی ببار و گونه ام تر کن

مثه بغض دل ابرا ببار این بغض رو پر پر کن

نه دستی از سر یاری پناه خستگی ها شد

نه فریاد هم آوازی غرور خلوت ما شد

نه دل گرمی به رویایی که من هم بغض بارونم

نه امیدی به فردایی که از فردا گریزونم

که از فردا گریزونم ...

Amir..H
26-10-2010, 23:42
شعری میچکد در این تنهایی مسموم

زخمی سرباز میکند از درون تنی محکوم

شعری که کلماتش نامفهوم است

و زخمی که دردش نامفهوم

مرضی دارم که جنسش جنس بیماری نیست

دردی که درمانش پزشکی نیست

زخمی در روحم

دردی در تنم

سرطان دارم...سرطان بدبختی!

روانشناس باجگیر دردم را تنهایی میداند

نسخه های تجویز میکند از داروهای رنگارنگ

نیک میدانم

اینها دوای من نیست

میدانم این درد از تنهایینیست

سرطان دارم...سرطان زندگی!

نقاب زندگی را از صورتم کنار میزنم

اری...صبح شده است

فاحشه ای را در اسمان میبینم

با حرکاتی مستانه میخواند:

مردم صبح شدهِ

وقت چیدن قدرت است.

مردم دیر شدهِ

وقت پاشیدن شهوت است.

خسته ام از ان
برایم تکراریست نجوایش.

از تکرارهای هر روزش بیزارم،سر درد دارم.

از عشوه های پر از شهوتش بیزارم،وحشت دارم.

میگویم سرطان دارم...

مینویسم ولی...

واژه هایی که نقش میبندند بر روی کاغذ ،ب رایم بی رنگند

ارتعاشات و تارهای صوتی حنجره ام هم محبوسند،بی حرفند.

بغض هم از حیرت در گلویم مات میماند !!

هه!!

رنگش پریده.

اه ...من چقدر حرف دارم!

اری!

من سرطان دارم...سرطان بی حرفی!

برای نوشتن اشعارم یک همراه میخواهم

روزی که انسان را به قیمت ارزانی میخرند .

شبی که سرباز را به شکل یک ولگرده بیکاره مینگرند

من برای گفتن دردهایم یک همدرد میخواهم .
سرطان دارم ...سرطان خوشبختی!

چون به اندازه ی تمام دردهایم راز دارم!

چون به وسعت حرفهایتان سکوت دارم

چون به اندازه ی یک پسرک حشری هم شهوت ندارم

چون به عمق گور جای دارم.

سرطان دارم...سرطان تنهایی!

من به اندازه ی خالقم تنهایم.

جان سرباز نگو کفر است ،تنهایم.

من به اندازه ی یک لاشه ی گندیده تنهایم.

سرطان دارم...

هم خوش خیم ...


هم بد خیم...

از همه نوع دارم.

سرطان کم حرفی...

سرطان پر حرفی...

سرطان خیالی...

سرطان پر دردی...

سرطان ...

اه...!

باز هم راست گفتم

من سکوت دردم را بر دیوار فریاد می زنم.

کوله بار دردم را در شب بار میزنم.

تن را به خاک میزنم.

سرطان دارم...سرطان زندگی!

رهایی از این درد برایم مشکل است.

انگار سرطان در گلبولهایم هم رخنه کرده!

حضورش برایم شکل یک روسپی رو سیاه شده است.

بی تفاوت...بی هوس...بی شکل..

سرطان دارم

برای جدایی از این مرض کمک نمیخواهم

من به خالق سرطانم هم دلبستگی ندارم.

برای رهایی از ان فرشته الهی نمیخواهم

من به حضورشان نیازی ندارم

من خود وحیدم یعنی تنها

به هیچ احدی نیازی ندارم.

سرطان دارم ...سرطان در به دری!

من به شکل یک طوفان اواره ام

به حکم خالق...محکومم

محکوم به بد بختی...

محکوم به تنهایی...

محکوم به دربه دری...

محکوم به بی شهوتی...

من به جنس یک جسد محجوبم.

من به شکل یک گور خاموشم

سرطان دارم ...


سرطان زندگی.....

سرطان..

(وحید سرباز)

Amir..H
27-10-2010, 18:45
حسرت یعنی نداشتن چشمان تو،
حسرت یعنی نرسیدن به دستای تو،
حسرت یعنی هر لحظه خواستن تو،
حسرت یعنی ...

ilta
27-10-2010, 18:58
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو در راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من ...

SaЁeD
27-10-2010, 20:02
رفتم که در این منزل بیداد بدن/در دست نخواهد بر خنگ از باد بدن
انرا باید به مرگ من شاد بدن/کز دست اجل تواند آزاد بدن
------
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

narmine
27-10-2010, 21:03
هییسسسسسسسسسسسسسسسس

F l o w e r
28-10-2010, 10:46
آه ... آری... این منم .... اما چه سود

«او» كه در من بود، دیگر، نیست، نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او كه در من بود، آخر كیست، كیست؟

zhoovaan
28-10-2010, 20:38
زن، زيباست اما از آن زيباتر رد گام هايش بر نوشته‌هاي ماست... وقتي كه رفته است.

نزار قباني

< A L I >
29-10-2010, 20:25
‎‫زندگیم رو به راه است...!

رو به راهی که رفته ای..

رو به راهی که مانده ام....
 ‬

narmine
30-10-2010, 23:00
“از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بوَد کز ما خدا برگشته است”

اشراق اصفهانی

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](642).jpg

narmine
31-10-2010, 00:04
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Maryam j0on
31-10-2010, 15:00
چه سخت ..







هم پاییز باشد !







هم ابر باشد !..








هم باران باشد ..!








هم خیابان ِ خیس باشد ..







امـــــا..







نه تـــــو باشی ..







نه دستی برای فشردن باشد !..







نه پایی برای قدم زدن باشد و ..








نه نگاهـــی برای زل زدن ......

scarllett
01-11-2010, 18:50
برف پاک کن ها دست تکان می دهند
بر سه شنبه برف می بارد
دست تکان می دهیم
خداحافظ!
برف پاک کن ها
از روی برف سه شنبه را می روبند
من دست تکان می دهم
نقش تو را پاک می کنم
خداحافظ!
بر جاده ی خالی برف می بارد
و برف پاک کنی دیوانه وار
به این سو و آن سوی جدار گلو می کوبد
در گلویم بر نام تو برف می بارد

scarllett
01-11-2010, 19:05
دلم که می گیرد
دره ها سقوط می کنند
و سنجاقی از ماه
بر پیراهنم تکرار می شود
چراغ را روشن کن !
تا لبانم گلی ست
تو هیچگاه
پیر نخواهی شد
گیلاس توامان
چراغ را روشن کن
و برای دوباره خواندن
علامتی بگذار!

scarllett
01-11-2010, 19:13
همه ء جاده ها شکل عبورند
مثل ِ راه ِ نگاه ِ تو
و هوای دلدادگی چه دلگیر!
صدای فاصله می آید
شعله هایی به اتراق می خواندم
تا می آیم بنشینم
رفته ام
همیشه برای دل دیگران ؟
دلم برای من منتظر می ماند.
انتخاب تاوان سنگینی دارد
شاید برای همین است که
ما همواره چشم به راه ِ کسی هستیم
آدمی
جراحت ِ خسته ء منتظر
<در خواب ِ آبی ِ جبرییل
و بشارت ِ موعود >

F l o w e r
01-11-2010, 21:04
با درد مینویسم ....

فریادی هستم که به تو نمی رسم

دلم بهانه ی تو را می گیرد .... بی تو تنها و غمگینم

خاطرات زیبایمان را در ذهن تکرار میکنم

خاطراتی که دیگر برای تکرار ان های فرصتی نیست

این جاست که جز حسرت خوردن چاره ای نیست

F l o w e r
01-11-2010, 21:14
حوصله ام پر از کلاغ های سیاه

جاده

شلوغ تر از آنکه ببیند تنهاییم را

من

تنها تر از آنکه شلوغ جاده

برنجاند قامت بلند تنهاییم را

و باز خیال تو می آید و کنارم می نشیند

روی همین سنگ، بالای همین جاده (یادت هست جای همیشگی خودت )

چقدر صمیمی است

تنهاییم با خیال تو

narmine
01-11-2010, 21:17
برف می‌بارد،
برف می‌بارد به روی خار و خارا سنگ.
کوه‌ها خاموش،
دره‌ها دلتنگ،
راه‌ها چشم‌انتظار کاروانی با صدای زنگ.

بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی،
یا که سوسوی چراغی، گر پیامی‌مان نمی‌آورد،
رد پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان،
ما چه می‌کردیم در کولاک دل‌آشفتۀ دم‌سرد؟

آنک آنک کلبه‌ای روشن،
روی تپه، روبروی من. . .

در گشودندم.
مهربانی‌ها نمودندم.
زود دانستم، که دور از داستان خشم برف و سوز،
در کنار شعلۀ آتش،
قصه می‌گوید برای بچه‌های خود، عمو نوروز:

«. . . گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و ناگفته، ای بس نکته‌ها کاینجاست
آسمان باز؛
آفتاب زر؛
باغ‌های گُل،
دشت های بی‌در و پیکر؛

سر برون آوردن گُل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار؛
خواب گندم‌زارها در چشمۀ مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غمِ انسان نشستن؛
پا به‌پای شادمانی‌های مردم پای کوبیدن،

کار کردن، کار کردن،
آرمیدن،
چشم‌انداز بیابان‌های خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه‌هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن.

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی آواره،خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن؛
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن؛

گاه‌گاهی،
زیر سقفِ این سفالین بام‌های مه‌گرفته،
قصه‌های درهم غم را ز نم‌نم‌های باران شنیدن؛
بی‌تکان گهوارۀ رنگین‌کمان را،
در کنارِ بام دیدن؛

یا شبِ برفی،
پیشِ آتش‌ها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرمِ شعله بستن. . .

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.»

پیر مرد آرام و با لبخند،
کُنده‌ای در کورۀ افسرده جان افکند.

چشم‌هایش در سیاهی‌های کومه جُست‌و‌جو می‌کرد؛
زیر لب آهسته با خود گفت‌وگو می‌کرد:

«زندگی را شعله باید برفروزنده؛
شعله‌ها را هیمه سوزنده.

جنگلی هستی تو، ای انسان؛
جنگل، ای روییده آزاده،
بی‌دریغ افکنده روی کوه‌ها دامان،
آشیان‌ها بر سر انگشتان تو جاوید،
چشمه‌ها در سایبان‌های تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جانِ تو خدمت‌گر آتش. . .
سربلند و سبز باش، ای جنگل انسان!

زندگانی شعله می‌خواهد.» صدا سر داد عمو نوروز،
ـ «شعله‌ها را هیمه باید روشنی‌افروز.
کودکانم، داستان ما ز «آرش» بود.
او به‌جان، خدمتگزار باغ آتش بود.

روزگاری بود.
روزگار تلخ و تاری بود؛
بختُِ ما چون روی بدخواهانِ ما تیره.
دشمنان، بر جانِ ما چیره.
شهر سیلی‌خورده هذیان داشت.
بر زبان بس داستان‌های پریشان داشت.
زندگی سرد و سیه چون سنگ؛
روز بدنامی،
روزگارِ ننگ.
غیرت، اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق، در بیماری دلمردگی بی‌جان.

فصل ها فصل زمستان شد،
صحنۀ گُلگشت‌ها گُم شد، نشستن در شبستان شد.
در شبستان‌های خاموشی،
می‌تراوید از گُلِ اندیشه‌ها عطرِ فراموشی.

ترس بود و بال‌های مرگ؛
کس نمی‌جٌنبید، چون بر شاخه برگ از برگ.
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمه‌گاه دشمنان پُر جوش.

مرزهای مُلک،
همچو سرحداتِ دامنگستر اندیشه، بی‌سامان.
بُرج‌های شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو . . .

هیچ سینه کینه‌ای در بر نمی‌اندوخت.
هیچ دل مهری نمی‌ورزید.
هیچ‌کس دستی به سوی کس نمی‌آورد.
هیچ‌کس در روی دیگر کس نمی‌خندید.

باغ‌های آرزو بی‌برگ؛
آسمان اشک‌ها پُربار.
گرم‌رو آزادگان دربند،
روسپی نامردمان در کار . . .

انجمن‌ها کرد دشمن،
رایزن‌ها گردِ هم آورد دشمن،
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند،
هم به دستِ ما شکستِ ما براندیشند.
نازک‌اندیشان‌شان بی‌شرم،
ـ که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم، ـ
یافتند آخر فسونی را که می‌جُستند . . .
چشم‌ها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جُست‌وجو می‌کرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می‌کرد:
« آخرین فرمان،
« آخرین تحقیر . . .
« مرز را پرواز تیری می‌دهد سامان.
« گر به‌نزدیکی فرود اید،
« خانه‌هامان تنگ،
« آرزومان کور . . .
« ور بپرد دور،
« تا کجا؟ تا چند؟
« آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجۀ ایمان؟»
هر دهانی این خبر را بازگو می‌کرد؛
چشم‌ها بی‌گفت‌وگویی؛ هر طرف را جست‌وجو می‌کرد.»

پیر مرد، اندوهگین، دستی به‌دیگر دست می‌سایید
از میانِ دره‌های دور، گُرگی خسته می‌نالید.
برف روی برف می‌بارید.
باد، بالش را به پشت شیشه می‌مالید.

ـ «صبح می‌آمد.»
پیرمرد آرام کرد آغاز.
ـ «پیشِ روی لشکرِ دشمن سپاهِ دوست،
دشت نه، دریایی از سرباز . . .

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست.
بی‌نفس می‌شد سیاهی دردهان صبح؛
باد پر می‌ریخت روی دشت بازِ دامنِ البُرز،
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دو و دو و سه‌وسه به پچ‌پچ گردِ یکدیگر؛
کودکان، بر بام،
دختران، بنشسته بر روزن،
مادران، غمگین کنارِ در.

کم‌کمک در اوج آمد پچ‌پچِ خُفته.
خلق، چون بحری بر آشفته،
به‌جوش آمد،
خروشان شد،
به‌موج افتاد؛
بُرش بگرفت وم ردی چون صدف
از سینه بیرون داد.

«منم آرش!»
ـ چنین آغاز کرد آن‌مرد با دشمن، ـ
« منم آرش، سپاهی مردی آزاده،
« به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
« اینک آماده.
« مجوییدم نسب،
« فرزند رنج و کار،
« گریزان چون شهاب از شب،
« چو صبح آمادۀ دیدار.

« مبارک‌باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛
« گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش.
« شما را باده و جامه
« گوارا و مبارک‌باد!

« دلم را در میان دست می‌گیرم.
« و می‌افشارمش در چنگ؛
« دل،این جام پُر از کینِ پُر از خون را؛
« دل، این بی‌تابِ خشم‌آهنگ . . .

« که تا نوشم به نام فتحتان در بزم؛
« که تا کوبم به جام قلب‌تان در رزم؛
« که جامِ کینه از سنگ است.
« به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است.

« در این پیکار،
« در این کار،
« دلِ خلقی است در مُشتم.
« امید مردمی خاموش هم‌پُشتم.
« کمانِ کهکشان در دست،
« کمان‌داری کمانگیرم.
« شهابِ تیزرو تیرم.
« ستیغِ سربُلندِ کوه مأوایم.
« به‌چشمِ آفتابِ تازه‌رس جایم.
« مرا تیر است آتش‌پر.
« مرا باد است فرمانبر.
« و لیکن چارۀ امروز زور و پهلوانی نیست.
« رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست.
« در این میدان
بر این پیکانِ هستی‌سوزِ سامان‌ساز،
« پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز.»

پس آنگه سر به‌سوی آسمان بر کرد،
به آهنگی دگر گُفتارِ دیگر کرد،

« درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود!
« که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود.
« به صبح راستین سوگند!
« به پنهان آفتابِ مهربارِ پاک‌بین سوگند!
« که آرش جانِ خود در تیر خواهد کرد؛
« پس آنگه بی‌درنگی خواهدش افکند.

« زمین می‌داند این را، آسمان‌ها نیز،
که تن بی‌عیب و جان پاک است.
« نه نیرنگی به کارِ من، نه افسونی؛
« نه ترسی در سرم، نه در دلم باک است.»

درنگ آورد و یک‌دم شد به‌لب خاموش.
نفس در سینه‌ها بی‌تاب می‌زد جوش.

« ز پیشم مرگ،
« نقابی سهمگین بر چهره، می آید.
« به‌هر گامِ هراس‌افکن،
« مرا با دیدۀ خونبار می‌پاید.
« به بالِ کرکسان گردِ سرم پرواز می گیرد،
« به‌راهم می‌نشیند، راه می‌بندد؛
« به‌رویم سرد می‌خندد؛
« به کوه و دره می‌ریزد طنین زهرخندش را،
« و بازش باز می‌گیرد.

« دلم از مرگ بیزار است؛
« که مرگِ اهرمن‌خو آدمی‌خوار است.
« ولی آن‌دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛
« ولی، آن‌دم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است،
« فرو رفتن به‌کامِ مرگ شیرین است.
« همان بایستۀ آزادگی این است.

« هزاران چشمِ گویا و لبِ خاموش،
« مرا پیکِ امیدِ خویش می‌داند.
« هزاران دستِ لرزان و دلِ پُر جوش
« گهی می‌گیردم، گه پیش می‌راند.
« پیش می‌آیم.
« دل و جان را به زیورهای انسانی می‌آرایم.
« به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند
« نقاب از چهرۀ ترس‌آفرین مرگ خواهم کند.»

نیایش را، دو زانو بر زمین بنهاد.
به‌سوی قله‌ها دستان ز هم بگشاد:

« برآ، ای آفتاب، ای توشۀ امید!
« برآ، ای خوشۀ خورشید!
« تو جوشان چشمه‌ای، من تشنه‌ای بی‌تاب.
« برآ، سر ریز کُن، تا جان شود سیراب.

« چو پا در کامِ مرگی تُندخو دارم،
« چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش‌جو دارم،
« به‌موجِ روشنایی شستشو خواهم،
« ز گلبرگِ تو، ای زرینه‌گُل، من رنگ‌ و بو خواهم.

« شما، ای قله‌های سرکشِ خاموش،
« که پیشانی به تُندرهای سهم‌انگیز می‌سایید،
« که بر ایوانِ شب دارید چشم‌انداز رویایی،
« که سیمین پایه‌های روزِ زرین را به‌روی شانه می‌کوبید،
« که ابرِ ‌آتشین را در پناهِ خویش می‌گیرید.

« غرور و سربلندی هم شما را باد!
« امیدم را برافرازید،
« چو پرچم‌ها که از بادِ سحرگاهان به‌سر دارید.
« غرورم را نگه دارید،
« به‌سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.»

زمین خاموش بود و آسمان خاموش.
تو گویی این جهان را بود با گفتارِ «آرش» گوش،
به یالِ کوه‌ها لغزید کم‌کم پنجۀ خورشید.
هزاران نیزۀ زرین به چشم آسمان پاشید.

نظر افکند آرش سوی شهر، آرام.
کودکان بر بام؛
دختران بنشسته بر روزن؛
مادران غمگین کنارِ در؛
مردها در راه.
سرود بی‌کلامی، با غمی جانکاه،
ز چشمان برهمی شد با نسیمِ صبحدم همراه.

کدامین نغمه می‌ریزد،
کدام آهنگ آیا می‌تواند ساخت،
طنین گام‌های استواری را که سوی نیستی مردانه می‌رفتند؟
طنین گام‌هایی را که آگاهانه می‌رفتند؟

دشمنانش در سکوتی ریشخند آمیز،
راه وا کردند.
کودکان از بام‌ها او را صدا کردند.
مادران او را دعا کردند.
پیرمردان چشم گرداندند.
دختران، بفشرده گردن‌بندها در مُشت،
همره او قدرت عشق و وفا کردند.

آرش، اما همچنان خاموش،
از شکافِ دامنِ البرز بالا رفت.
وز پی او،
پرده‌های اشک پی در پی فرود آمد.»

بست یک‌دم چشم‌هایش را، عمو نوروز،
خنده بر لب، غرقه در رؤیا.
کودکان با دیدگان خسته و پی‌جو،
در شگفت از پهلوانی‌ها.
شعله‌های کوره در پرواز.
باد در غوغا.

ـ «شامگاهان،
راه‌جویانی که می‌جستند، آرش را به‌روی قله ها، پی‌گیر،
باز گردیدند.
بی‌نشان از پیکر آرش،
با کمان و ترکشی بی‌تیر.

آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صدهزاران تیغۀ شمشیر کرد آرش.
تیرِ آرش را سوارانی که می‌راندند بر جیحون،
به‌دیگر نیمروزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند.
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند.

آفتاب،
در گریز بی‌شتابِ خویش،
سال‌ها بر بام دنیا پاکشان سر زد.

ماهتاب،
بی‌نصیب از شبروی‌هایش، همه خاموش،
در دلِ هر کوی و هر برزن،
سر به هر ایوان و هر در زد.

آفتاب و ماه را در گشت،
سال‌ها بگذشت.
سال‌ها و باز،
در تمام پهنۀ البرز،
وین سراسر قلۀ مغموم و خاموشی که می‌بینید،
وندرون دره‌های برف‌آلودی که می‌دانید،
رهگذرهایی که شب در راه می‌مانند؛
نامِ آرش را پیاپی در دل کُهسار می‌خوانند،
و نیازِ خویش می‌خوانند.

با دهان سنگ‌های کوه، آرش می‌دهد پاسخ؛
می‌کندشان از فراز و از نشیب جاده‌ها آگاه،
می‌دهد امید.
می‌نماید راه.»

در برون کلبه می‌بارد.
برف می‌بارد به‌روی خار و خارا سنگ.
کوه‌ها خاموش.
دره‌ها دلتنگ.
راه‌ها چشم‌انتظار کاروانی با صدای زنگ . . .

کودکان دیری است در خوابند،
در خواب است عمو نوروز.
می‌گذارم کُنده‌ای هیزم در آتشدان.
شعله بالا می‌رود، پُرسوز

شنبه 23 اسفند 1337

از اینجا بشنوید حتما ...


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

Shenel Ghermez
01-11-2010, 21:44
قار، قار، قار!

نه!

اين كلاغ

هزار سال ديگر هم كه بگذرد

به خانه كه هيچ

به هيچ هم نمي رسد

حالا فقط من مانده ام

و قصه اي كه تمام نمي شود

كسي بود

كه ديگر نيست

Shenel Ghermez
01-11-2010, 21:46
من فرشته ای بودم

که بال ها را شکستم

تا با تو باشم

حتی اگر فرشته نبوده ام

گنجشک کوچکی بودم

که وسوسه با تو بودن

پرواز را

برای همیشه از یادم بُرد

Shenel Ghermez
01-11-2010, 21:48
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم

وقتی که رفت من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی او تمام کرد من شروع کردم

وقتی او تمام شد من آغاز شدم

scarllett
02-11-2010, 20:18
کدام آسیا
به نوبت
گشت؟

که بی نوبت
گشتی
رفتی ؟!

scarllett
02-11-2010, 20:27
هجرت کنار حجره سواری ست
در رنگ ارغوان

در رنگ ارغوان
(برگی که باد
برد)

پا در رکاب رفتن
هجرت کنار حجره سواری ست
هجرت کنار حجره
سواری ست

در کوچه ها سواران !
بر اسب های باد ...

آنک کنار حجره
بی برگ
ارغوان

منصور اوجی

narmine
02-11-2010, 20:41
آنکو رسید
افتاد؟

بی خرقه
خمیده
در خیمه ء زراندود

بنشسته
خسته
- پاییز

باد از سرای شیون
دارد گذار ؟!
یا
باد؟...

قاب غروب در خود
طرحی ز غصه
دارد !
...
باد از سرای شیون !
سیب رسیده آنک !
از شاخسار افتاد

---------- Post added at 08:41 PM ---------- Previous post was at 08:36 PM ----------

با دال ها که بر او
گسترده بال،
بالی زدیم
بر گوی کهکشانی.
در طول این سکوت چه می خوانند؟
(خواننده کیست؟)

بر بام درد ؛
بالی زدیم
- وقتی پرنده مسیری دگر گرفت -
در فرصتی که حصه ی ما بود
بر گوی کهکشانی.

شب ماند و دال و دال
بر بام این سکوت
بالی زدیم ...

narmine
02-11-2010, 20:52
اینجا کسی ست که می گردد
بر گرد یک مدار .
از مرگ و رنج ؛
تنها تو با خطوط خود آکنده می کنی ،
از سنگ های حالت؛

شب را و شعر را
وقتی که باز می گردی _
آکنده از شکایت و تاریکی
از بندگی نان.

بالی اگر شکست
دیگر نمی تپد
در موسم بهار
آنسان که می تپید
قلبی که می تپید.

جز استخوان و مرگ
در انتهای جاده برآورد کن که کیست ؟
جز گرد استخوان
در دستهای باد ؟

بر گرد یک مدار
اینجا کسی ست که می پوسد
در طوق بندگی ....

F l o w e r
03-11-2010, 10:47
پنجره ها بسته بود

آنگاه که از کوچه گذشتم

طعم کوچه مزه ی تند سکوت

رد پای عابران رنگ تباهی

دل و این تنهايي و تنهايي و تنهايي

بسته بود چشم هایم را اشک های بغض آلود

انگار کوچه ای بود و نبود

حرف آخرت شایعه ی مرگ جدایی

دل و این تنهايي و تنهايي و تنهايي

بگو راما! کجا دیدی نسیمی

بسته دل به نگاه آشنایی

من اما اینگونه میگویم با تو

دل و این تنهايي و تنهايي و تنهايي...