PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 [14] 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

kavoshm
01-09-2009, 12:28
زندگی قصه پر غصه یک زندانیست
که حبس ابدی محکوم است

amir 69
01-09-2009, 15:26
اشتباه نكن

رفتنت فاجعه نيست

من ايستاده مي ميرم

چون بيدهاي مجنون

azerioghlan
02-09-2009, 12:37
وقتی بدانی میمیری
همه چیز ا طور دیگری می بینی

hamedmotevali
03-09-2009, 10:37
زندگی تکراریست
خنده ها تکراری گریه ها تکراری
من در این تکرارها مانده در بهت و سکوت
دیگران می خندند و دلم می داندکه چقدر تکراریست
همه جا غرق سکوت
کوچه ها رو به غروب
همه جا تاریک است
پیش رو تاریکی
پشت سر تاریکی

دل من می ترسد

ترس هم تکراریست....

farryad
03-09-2009, 13:43
حالا که رفته ای
دوباره زنگ می زنم
شماره همان شماره است
گوشی را برمی دارند
گوشی را می گذارم!

محمدرضا عبدالملکیان

فاطمه ذبيحي
03-09-2009, 23:44
مرگ جسم زايش روح و نجات او از تنهايي و حصارهاي دنيا و پيوستن به دنياي بي پرده شفافيهاست.اما قبل از ترك جسم پروانه شو وبعد در فضاي فراجسم به پرواز درآ

camaro lt
05-09-2009, 14:07
سلم بر همه...

من یه زمانی چیزایی مینوشتم.اما نمی دمنم اسم اونها رو میشه شعر گذاشت یا نه؟

amir 69
05-09-2009, 16:00
بدرود عاشقانه ترين لحضه ها،دورد
يادش به خير با تو حضورم چه سبز بود

اما سكوت محض زمين در حجوم سرب
همدست سنگ و آهن و سيمان، تو را ربود

بعد از تو بر سياهي شب تكيه مي كند
مردي كه از لطافت خورشيد مي سرود

حتي طلوع در افق چشم هاي او
همچون غروب بي رمق و سرد مي نمود

اينك درون معبد اوهام خويشتن
تا صبح پيش پاي خودش مي كند سجود

Ghorbat22
05-09-2009, 18:02
تا وقتی بود

شعر حفظ می کرد

حالا فقط

شعر او را حفظ می کند . . . .

karin
06-09-2009, 06:25
دوستان عزیز لطف کنید در انتخاب مضامین شعرهایی که در تاپیک قرار میدید دقت لازم رو داشته باشید
شعرهایی با موضوعات تنهایی، غم و مرگ - همون طور که از نام تاپیک هم پیداست - در اینجا قرار داده میشن.
برای سایر موضوعات از تاپیک های مرتبط استفاده کنید

ممنون:11:

maralz
06-09-2009, 10:22
هر چه دیدم در میان چشم ترس
انتظار لحظه ای از مرگ بود
حالت افسرده یک شاخه گل
حالت دلمرده آهوی دل
حالت زیبای یک آهنگ نت
وقت خندیدن
برای سوگ آدمها
نمیدانی چه اندازه برایم سخت بود ....

maralz
06-09-2009, 10:26
چه اندوه بار است ؛
بزرگ می شویم
که بمیریم.....

maralz
06-09-2009, 10:27
مدیر محترم بهتره تمام شعر رو مطالعه بفرمایید
بعد درباره مرتبط بودنش نظر بدید...اگر اینها مرتبط نیست پس چی هست؟؟؟

maralz
06-09-2009, 10:28
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه در این خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

farryad
07-09-2009, 12:44
....چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ می گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی
ار دوریم اگرنزدیک;
بیاباهم بگرییم ای چو من تاریک...

karin
07-09-2009, 15:35
مدیر محترم بهتره تمام شعر رو مطالعه بفرمایید
بعد درباره مرتبط بودنش نظر بدید...اگر اینها مرتبط نیست پس چی هست؟؟؟

مطمئن باشید همه شون مطالعه شدن که در مورد مرتبط بودنشون نظر داده شده
برای مثال این شعر سهراب:


گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلکها را بتکان کفش به پا کن وبیا

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود


جذب کنند
پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :ـ

بهترین چیز رسیدنم به نگاهی است که از حادثه

عشق تر است..مفهوم غم و اندوه داره یا مرگ؟

یا این پست شما:


چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است “تنهاخوشبخت بودن!”
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
دکتر شریعتیاصلا شعر هست؟



شما در ارسال پست دقت کنید که تکراری یا بی ارتباط نباشه نگران نوع مدیریت نباشید!

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:05
مگه بهت نگفته بودم بی تو رزوگار من تیر وتار
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب دار
دیگه جون نداره دستام آخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:06
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به سادگی من خندیدی
به من وعشق پاکی که پر از یاد تو بود
و یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:07
کاش می شد هیچ کس تنها نبود
کاش می شد دیدنت رویا نبود
گفته بودم با تو می میرم
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود !
سالیان سال تنها مانده ام
کاش روز دیدنت فردا نبود !

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:09
حيف لحظه هاي خوبي كه براي تو گذاشتم



حيف غصه اي كه خوردم چون ازت خبر نداشتم



حيف اون روزا كه كلي ناز چشاتو كشيدم



حيف شوقي كه گفتي داره اما من نديدم



حيف حرفاي قشنگي كه براي تو نوشتم
حيف روياهام كه واسه خاطر تو از قشنگي هاش گذشتم
حيف شبها كه با خيالت زير مهتاب
حيف وقتي كه تلف شد واسه تو توي ديدن خواب
حيف اشكهايي كه ريختم واسه تو تا دم سپيده
حيف احساس طلاييم حيف اين عشق و عقيده
حيف اون كسي كه دائم عاشقم بود توي رويا
حيف كه تو از راه رسيدي اونو دادمش به رويا

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:11
کاش کسی توی دلمون پا نمی ذاشت
کاش اگر پا می ذاشت دلمون رو تنها نمی ذاشت
کاش اگر تنها می ذاشت ردپاش رو روی دلمون جا نمی ذاشت

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:12
از عذاب رفتن تو مي سوزم تو اوج غربت
واسه بودن با تو ندارم يه لحظه فرصت
اينجا اشك تو چشام رو به كسي نشون ندادم
اگه بشكنه غرورم خم به ابروم نمي يارم
وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه
وقتي نيستي هر چي اشكه تو صدامه
از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از غصه رفتنت مي سوزم
كاشكي بودي و مي ديدي كه چي آوردي به روزم
حالا عكست تنها يادرگاره از تو
خاطاتت تنها باقي مونده از تو
وقتتي نيستي ياد تو هر نفسات آتيش مي زنه به اين وجودم
كاشكي از اول نمي دونستي كه من عاشق تو بودم

Ghorbat22
07-09-2009, 21:09
وقتی می آمدی
حیاط پر می شد از عطر ترنج
حالا تو رفته ای
و فقط
رنج مانده است ...

Ghorbat22
07-09-2009, 21:19
چقدر سرد است

وقتی که نیستی

و می خواهمت ....

camaro lt
07-09-2009, 21:47
سلام بر همه..

اینطور که متوجه شدم جایی برای نوشته های من نیس چون بیشتر به شعر نو و یا به قول یکی از دوستان شعر سپید شبیه است...البته اگر مدیریت اجازه داد من یک نمونه به شما عزیزان تقدیم میکنم.

تشکر

محمد88
10-09-2009, 14:31
خدایا ، وحشت تنهاییم کشت

کسی با قصه من آشنا نیست

در این عالم ندارم همزبانی

به صد اندوه می نالم _ روا نیست

شبم طی شد کسی بر در نکوبید

به بالینم چراغی کس نیفروخت

نیامد ماهتابم بر لب بام

دلم از این همه بیگانگی سوخت

به روی من نمی خندد ا میدم

شراب زندگی در ساغرم نیست

نه شعرم می دهد تسکین به حالم

که غیر از اشک غم در دفترم نیست

بیا ای مرگ ، جانم بر لب آمد

بیا در کلبه ام شوری برانگیز

بیا ، شمعی به بالینم بیاویز

بیا ، شعری به تابوتم بیاویز !

دلم در سینه کوبد سر به دیوار

که: « این مرگ است و بر در می زند مشت»

_ بیا ای همزبان جاودانی ،

که امشب وحشت تنهایی ام کشت

karin
10-09-2009, 17:04
سلام بر همه..

اینطور که متوجه شدم جایی برای نوشته های من نیس چون بیشتر به شعر نو و یا به قول یکی از دوستان شعر سپید شبیه است...البته اگر مدیریت اجازه داد من یک نمونه به شما عزیزان تقدیم میکنم.

تشکر


سلام

اینکه چه سبک شعری باشه مهم نیست
اگر اشعارتون با محتوای این تاپیک هم جهت هست در این تاپیک قرار بدید

از تاپیک شعر گمنام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]) هم می تونید استفاده کنید :46:

dourtarin
10-09-2009, 17:14
تنهای تنها از کوچه های شهر می گذرم

کوچه نشینان روزگار سیاهم را از چشمان تو می دانند.

Gabriel¹
10-09-2009, 22:37
تو خراب من آلوده مشو
غم اين پيكر فرسوده مخور
قصه‌ام بشنو و از ياد ببر
بهر من غصه بيهوده مخور
 
تو سپيدي من سياهم ، خسته‌اي گم‌كرده راهم
تو به هرجا در پناهي ، من به دنيا بي‌پناهم
تو طلوع هر اميدي ، من غروبي نااميدم
تو سپيد ِ دل‌سياهي ، من سياه ِ دل‌سپيدم
 
نه قراري نه دياري، كه بر آن رو بگذارم
به چه شوقي به چه ذوقي، دگر اين ره بسپارم
چه اميدي به سپيدي، كه به رنگ شب تارم
 
 شوق ِ بودن، بوده تنها اشتباهم، اشتباهم
تو سپيدي من سياهم ، خسته‌اي گم كرده راهم
گنه تو بي‌گناهي ، بي‌گنه غرق گناهم...






مرحوم تورج نگهبان

camaro lt
11-09-2009, 00:11
بستر ابدی......



باران خیال انگیز برگهای رنگارنگ دوباره از راه رسید...
همان بارانی که در هر برگش خاطرات شیرین من و تو نگاشته شده بود...
همان پاییزی که برایمان به جاودانگی و طراوت بهار بود زیرا که نخستین دیدارمان در آن جشن برگهای رنگارنگ و جواهر گونه رخ داد....
ولی حال تمامی آن خاطرات شیرین و دلنشین زهر تلخی شده است که ذره ذره به کام روح و جانم نفوذ میکند و مرا دچار زجری جانفرسا کرده است..
زیرا که نه پاییز و نه زندگی هیچ کدام برایم جلوه ای ندارد..
چون تو در کنارم نیستی ...و من در کنار بستر ابدی تو نشسته ام...
ای کاش میتوانستم..ای کاش میتوانستم تمام آن زهر تلخ را به یک باره فرو برم و به تو بپیوندم....

*******************

به یاد دارم زمانی من و تو در این فصل به میهمانی طبیعت میرفتیم...
کوزه ای سفالین آب و چند سیب زرد و سرخ و دسته ای از رزهای رنگارنگ که تو برایم میآوردی به همراه داشتیم..
رزهایی که میگفتی معنایی از عشق و صداقت دارند..
همه آنها همراه همیشگی ما بودند ..
من به یاد آن دوران همه را در کنار تو گذاشته ام ..
در آن زمانی که برای همیشه رفتی.....

*******************

حال کوزه شکسته شده و سیبها زرد و پوسیده شده اند...
و آن دسته گل رزی که آورده بودی پزمرده و سیاه گشته...
همانند روزگاران تیره و سیاه من..
به یاد می آورم که چگونه دستان مرا عاشقانه میگرفتی ..
و بدون آنکه چیزی بگویی نشان میدادی که چقدر مرا دوست داری....
و لی حال به جای دستان تو بر خاک سیاه و مرده چنگ میزنم که تورا در چنگال خود گرفت....

********************

بر تنه درختی تکیه میزنم که یادگاری از من و تو بر آن نقش بسته است...
به کجا میتوانم بروم تا خاطره ای از تو نداشته باشم؟....
تمام ذرات زندگیم مملو از یاد تو گشته و نبودت را بیشتر از هر زمان دیگر به یاد می آورم...

*******************

چه فصلها که بیاید و برود و تو نباشی...
هزاران برگ بریزد و تو نبینی.....
دشتها سفید شود و تو در کنارم نیستی...
چه گلها بروید و جهان را عطر آگین کندو تو در این جهان نباشی....
مهتاب را در کنارم نظاره نکنی و ریزش باران خنک را به همراه هم تجربه نکنیم...
همان بارانی که زمانی قطرات شفافش بر گلبرگ رزها جلوه گری میکرد...
هم اکنون نیز آن قطرات بر روی گلبرگهای پزمرده و سیاه شده آن رزها میدرخشد...
ولی..ولی نه قطرات باران پاییزی..
که آن اشکهای گرم و اندوهگین من است که در نبود تو می بارد...

***************


بر اساس یک ماجرای حقیقی...

تشکر

sepideh_bisetare
11-09-2009, 13:50
گفتی که امشب اومدم بهت بگم باید برم
گفای می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
باید برم برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود

sepideh_bisetare
11-09-2009, 13:51
خداوندا کسی در پشت پرچین نگاهم کرد
نگاهم کرد و با افسون چشمانش سر براهم کرد
نگاهم کرد و مکثی کرد معبایی به چشمم داد
و بعد از آن برایم سفره های از غم فراهم کرد
سفر غربت اسیری دربدربودن چه می گویم
که تنها شوق ماندن در کنارت بی پناهم کرد

sepideh_bisetare
11-09-2009, 13:52
هیچ وقت نشد بهت بگم که من چقدر دوست دارم
نشد یه روز بهت بگم که من فقط تو رو دارم
روزا با تو بیدار میشم شبا با تو به خواب میرم
هیچ وقت نشد نفهمیدی که بی تو دنیا ندارم
میگن شعرای عاشق یه دنیا شعر و قصه ست
اما چرا عزیزم چشام لبریز غصه است
میگن گل شقایق نشون داغ عشق
من از نگاه داغت شدم باغ شقایق
میگن اشکای عاشق پیش خدا خیلی عزیزه
نمی دونم تا کی باید بریزه بریزه بریزه
میگن تو این زمونه عشقا همه دروغه
عاشق نبوده حتما اونکه اینارو گفته
آخر دلم پی نگاهت شد ابر پاره پاره

sepideh_bisetare
11-09-2009, 13:52
باید فراموشش کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود آرام تلقین می کنم
کم کم زیادم میروی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین میکنم

sepideh_bisetare
11-09-2009, 13:53
از عذاب رفتن تو مي سوزم تو اوج غربت
واسه بودن با تو ندارم يه لحظه فرصت
اينجا اشك تو چشام رو به كسي نشون ندادم
اگه بشكنه غرورم خم به ابروم نمي يارم
وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه
وقتي نيستي هر چي اشكه تو صدامه
از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از غصه رفتنت مي سوزم
كاشكي بودي و مي ديدي كه چي آوردي به روزم
حالا عكست تنها يادرگاره از تو
خاطراتت تنها باقي مونده از تو
وقتتي نيستي ياد تو هر نفسات آتيش مي زنه به اين وجودم
كاشكي از اول نمي دونستي كه من عاشق تو بودم

sepideh_bisetare
11-09-2009, 13:54
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نگو از کی گرفته
کسی که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد خودش ویرون شد از درد

bidastopa
11-09-2009, 21:04
قاصدک غم دارم،غم آوارگی و دربدری،غم تنهایی و خونین جگری،قاصدک وای به من،همه از خویش مرا می رانند،همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند،قاصدک دریابم ! روح من عصیان زده و طوفانیست،آسمان نگهم بارانیست،قاصدک غم دارم،غم به اندازه سنگینی عالم دارم،قاصدک غم دارم،قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی،قاصدک حال گریزش دارم،می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست،پستی و مستی و بد مستی نیست،میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست،شاید آن نیز فقط یک رویاست،شاید آن نیز فقط یک رویاست

Ghorbat22
12-09-2009, 06:24
آهاي ستارۀ خسيس!
يه چشمكي به ما بزن
يه شب بيا كنار ما
يه سر به اين زمين بزن
اينجا پر از ستاره نيست
شب‌ها سياه و سربيه
چشم‌ها همه به آسمون
تاريك و بي يه قطره نور
منتظر اومدنت
كلي اتاق سوت‌وكور

Ghorbat22
12-09-2009, 06:31
دلواپسی من از نیامدنت نیست!
می ترسم
در پس این دل دل زدن ها
بیایی و دلخواه تو
نباشم

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:13
اشکهایم بی اختیار می آید چون تو را در این شبها گم کردم
تورا یادم بود ولی ... خودت را گم کرده بودم
چقدر وقت است که تنهای تنها در نیمه ی شب
با تو و از تو سخن نگفته بودم
....................
تولدت مبارک.

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:14
من رفتم
و تو فقط گفتی
برو به ...........
مدت هاست که بی تابم
بی تاب بازگشت و
کلام آخرت
راستی
"به سلامت "
بود یا
"به جهنم"

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:15
بر شانه هایم زدی
تا تنهاییم را تکانده باشی!
دلت را به چه خوش كرده اي...
تكاندن برف از شانه هاي آدم برفي؟؟؟

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:15
قاب عكستو زدم جاي ساعت ديواري

از اون موقع به بعد تو شدي تمومه لحظه هام . . .

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:17
فکرشو کن یه شب با هم یه گوشه ای تنها باشیم با چهار تا دیوار و یه سقف جدا از این دنیا
باشیم من باشم و تو باشی و یه جفت دلهای بیقرا فرصت خوب انتقام از لحظه ای انتظار
فکرشو کن عروسکم به اون شب پر التهاب چشمهاتو روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب
فکرشو کن دستهای من رو قلب تو جون بگیره دل دل بیقرارتو، تو سینه آروم بگیره نه ساعتی
باشه که شب سر بره و تموم بشه نه هیچ کسی سر برسه ، ثانیه ای هروم بشه چشمهاتو
روی هم بذار ، امشب به یاد من بخواب .........

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:17
رفت وطاقت عشق من آوار شد
رفت وعشق دلم بر دار شد
رفت و گویی طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
این هم از یک عمر مستی کردنم
باز هم شبنم پرستی کردنم
ای دل شوریده مستی میکنی
باز هم شبنم پرستی میکنی
من که گفتم این بهار افسردنیست
من که گفتم این پرستو رفتنیست

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:18
تقدیم به آنکه دارمش دوست
تقدیم به آنکه قلبم از اوست
در آشنایی امروز می نویسم تا در جدایی فردا
به یادم باشی...زیرا..
آشنایی یک حادثه است
وجدایی یک قانون
رفاقت قصه های تلخی است که من از نامش گریزانم
بیا قدر یکدیگر را بدانیم که ناگه ز یکدیگر نمانیم
درسکوت شب های من! حضور تو رساترین صداست
وجود تو حقیقتی انکار ناپذیر است
که روشنایی شب های دلتنگی است
آکنده از تمنا وسرشار از عشق دل را به تو
می سپارم....!
دلم را فقط به تو ای بهترینم می سپارم....!
"تقدیم به غریب آشنا"

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:19
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم
تو رفته ای ورفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
به احترام رجعتت من نازکمتر میکنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا اخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت وپناه چشمهای عاشقت
با اشک وتکرار و دعا راه تو را تر میکنم

sepideh_bisetare
12-09-2009, 15:20
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست؟
عشق کدام است؟
غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمریست در هوای تو از اشیان جداست
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید پیش از این نپسندی به کار عشق ازار
این رمیده ی سر در کمند را
هنگامی که از جاده های شب عبور میکنی در این اندیشه مباش
که خورشید برای تو بیگانه طلوع خواهد کرد
و قلبی که به هوس گفت دوستت دارم
بدان هرگز معنی لغت عشق را نخواهد داشت

farryad
12-09-2009, 16:07
از ذهن ته كشيده‌ي فرهاد روزها
شيرين چه تلخ مي‌رود از ياد روزها

افتاده يا شكسته و يا لخته لخته سوخت
برگ خزان چشيده‌ام از باد روزها

هر چند كهنه ولي باز تازه است
اينجا سكوت زخم به فرياد روزها

اين چشم‌هاي يخ‌زده غمگين دويده‌اند ؛
تا انتهاي مصرع مرداد روزها

گفتي درست مي‌شود اما نمي‌شود
كاشانه از خرابي آباد روزها

تنها دريغ و درد و اين تلخ ناگزير
مانده‌است در گلوي من از باد روزها

با من بخوان دوباره ولي با صداي گرم
با ناي دل‌شكسته و ناشاد روزها

تكرار‌هاي فاصله كمتر نمی شوند
در انحصار عادت بیداد روزها

فداکار

dourtarin
12-09-2009, 20:57
اگه روزی آینه ام بشکند
تنهاییم را قاب می گیرم

eblisandenzo
13-09-2009, 10:46
ما را بجز این جهان جهانی دگرست
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست
قلاشی و عاشقیش سرمایه‌ی ماست
قوالی و زاهدی از آنی دگرست

bidastopa
14-09-2009, 19:43
با من اگه زخم تمام خنجر هاست
با من اگه درد تمامی دنیاست
عشق کوچک من ای ماهی خسته
قلبم اگه قلبی به وسعت دریاست
واسه پرپر زدنم گریه نکن گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن گریه نکن
واسه من گریه نکن
واسه من گریه نکن
راه عاشق گم شدن تو شعر یک آوازه
مرگ عاشق سفری به شکل یک پروازه
قصهء بودن من حدیث برگی در باد
غم تنهایی من به وسعت یک فریاد
اگه با من غربت همهء غم زده هاست
اگه هر شکستنم یه شکست بی صداست
واسه پرپر زدنم گریه نکن گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن گریه نکن
واسه من گریه نکن
واسه من گریه نکن
اگه با من خودتو تو قاب سنگی دیدی
بعد من شعر منو به آینه ها یاد میدی
اگه با من حدیث یه تک درخت تنهاست
بعد من قصهء من ترانهء عاشقهاست
رفتنم مرثیهء قدیمیه رفتن نیست
رفتنم شعر منه حکایت مردن نیست
واسه پرپر زدنم گریه نکن گریه نکن
واسه ویرون شدنم گریه نکن گریه نکن
واسه من گریه نکن
....واسه من گریه نکن

منبع:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

bidastopa
14-09-2009, 19:47
اتل متل کلاغ پر دوباره حرف آخر
يه آسمون دو رنگی دوباره مرگ باور
اتل متل سپيده سايه به ما رسيده
ماه مرده توی ياد شبی که صب نديده
اتل متل ستاره اينجا بهار نداره
زندگی رنگ پوچی آينه پر از غباره
شکسته بغض بارون پريده رنگ گلدون
اينجا فقط سکوته تو هق هق خيابون
چی شد که ناز مهتاب شکست تو دست ابرا
خوابا مونو کدر کرد رنگ سياه رويا
کجای اين قمارو ساده به شب سپرديم
کجای قصه بد بود که بازی رو نبرديم
اتل متل دو رنگی قلبای سرد و سنگی
دوباره سهم ما شد گلايه های رنگی
اتل متل کلاغ پر دوباره فصل آخر
نمونده چيزی از ما بجز سقوط باور

farryad
15-09-2009, 14:20
هيچيم
هيچيم و چیزي کم
ما نيستيم از اهل اين عالم که ميبينيد
وز اهل عالم هاي ديگر هم
يعني چه پس اهل کجا هستيم؟
از عالم هيچيم و چيزي کم،
غم نيز چون شادي براي خود خدايي، عالمي دارد
نور سياه مبهمي دارد
پس زنده باشد مثل شادي، غم
ما دوستداره سايه هاي تيره هم هستيم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هيچيم و چيزي کم.
*
رفتم فراز بام خانه، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسکها بسيار
ديدم که اينک روشنايم خورده خواهد شد
کشتم اسير بي مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده خونِ مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنايم را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت، شادي رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه ديدم آن طرف تر از سکنج بام
يک دختر زيباتر از رويای شبنم ها
تنها
انگار روح آبي و آب است
انگار هم بيدار و هم خواب است
انگار غم در کسوت شادي ست
انگار تصوير خدا در بهترين قاب است
انگارها بگذار
بيمار!
او آن «نمي داني و مي داني» ست
او لحظه فرّار جادويي
او جاودانه، جاودانتاب است
محض خلوص و مطلق ناب است
*
از بام پايين آمديم، آرام
همراه با مشتي غم و شادي
و با گروهي زخمها و عدّه اي مرهم
گفتيم بنشينيم
نزديک سالي مهلتش يک دم
مثل ظهور اولين پرتو
مثل غروب آخرين عيساي بن مريم
مثل نگاه غمگنانه ي ما
مثل بچه آدم
آنگاه نشستيم و بخوبيّ خوب فهميديم
باز آن چراغ روز و شب خاموش تر از تاريک
هيچيم و چيزي کم.

مهدي اخوان ثالث - م.اميد

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:40
دوباره ابر بغضم داره سرمي ره از اشك
چه قد حیف اینجا نیستی روشونه ت سر بذارم!
یه عمره دوری از من ولی ای کاش بدونی
که هر ثانیه بی تو هوای گریه دارم
نبین آروم گرفته م تو این زندون ِ حسرت
که قلبم کوه ِ درده اگه طاقت میارم
تو فصل تلخ دوریت عذابه زنده موندن
کی غیر از تو می فهمه چه تلخه روزگارم ؟!
چه بی سوسوی چشمات ستاره بی صدا سوخت
چه سوت و کوره بی تو شب ِ تیره وُ تارم

Rainy eye
15-09-2009, 17:40
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین میکنم
من میتوانم ... می شود!!!
آرام تلقین میکنم
حالم نه اصلاً خوب نیست...
تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین!!!
خود را برای درک این ، صد بار تحسین میکنم!!
کم کم ز یادم می روی
این روز گار ورسم اوست...
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین میکنم!!

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:41
آخه تا کی جدایی دلم افتاده از پا
بیا برگرد عزیزم تمومه بی تو کارم
بیا برگرد عزیزم من ِ دیوونه این جا
دارم میمیرم اما هنوز چشم انتظارم
تا بر گردی به خوابم مث لمس یه رویا
بخونم تو نگاهت که - میمونی کنارم -
بیا برگرد عزیزم
هنوز چشم انتظارم ...

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:42
لیلی و مجنون شویم،افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن،خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گوی
اگر مویت چو روزم شد پریشان،شانه اش با من
سلام ای غم،سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو،لانه اش با من
مگو دیوانه کو،زنجیره گیسورا ز هم وا کن
دل دیوانه،دیوانمه،دیوانه اش با من
در این دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده،شکرانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون،گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد،فلک در کار سرمستان
تو پیمان بشکنی،نشکستن پیمانه اش با من

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:42
شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد از وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون زتو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که چون این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:43
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
ناله می لرزد می رقصد اشک...
اه که بگذار بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم خنده لب و خونین دل
میروم از دل من دست بر دار
ای امید عبث بی حاصل

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:43
می خواستم گلی که بدهد بوی آرزو،اما نیافتم
شبهای بس دراز با دیدگان مات،بر مرکب خیال نشستم امیدوار دنبال یک ستاره فضا را شکافتم
می خواستم ستاره امید خویش را ،اما نیافتم.
بس روزهای تلخ و غمگین و نامراد،
همراه موجهای خروشان و بی امان تا عمق بیکرانه دریا شتافتم،
شاید بیابم آن گوهری را که می خواستم ،اما نیافتم.
امروز یافتم گم گشته ای که در طلبش عر من گذشت.
اما کنون نشسته مرا روبرو تویی آنکس که بود همره با سحر منم،
وآن گل که داشت بوی آرزو تویی.
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان،تو آن ستاره ای که نشستی به دامنم.
همراه موج در دل دریا نمیروم،
تک گوهرم تویی که شدی زیب گردنم

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:44
اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت
این منم چون گل یاس نشستم سر راهت ت
و ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم
اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم
اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده
تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده
اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم
میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم
تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند
تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:45
شبی غمگین شبی بارانی و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
دلم در حسرتش ماند
مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت تنهایی غریب است
ببین با غربتش با من جه ها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد...

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:45
در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازهء یک پنجره میخوانند

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:46
انچنان آلودست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد.
چون ترا می نگرم
مثل این است که از پنجره ای
تکدرختم را ، سرشار از برگ
در تب زرد خزان می نگرم.
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان می بینم.
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار
فراموش
کنم.

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:47
چقدر سخته توی چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم کهنه همیشگی رو به قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه ونفرت بشی حس کنی هنوزم دوستش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته توی خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه دونه های اشک گونه هاتو خیس بکنه اما مجبور بشی بخنندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار توی خودت بشکنی و اون وقت آروم و زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک.

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:48
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد
مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند
سایه در سایه این ثانیه ها خواهم مرد
شعله های بی تو ز بی رنگی دریا گفتند
موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد
گم شدم در قدم دوری چشمان بهار

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:48
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه
بگین به این شکسته دل یه عمره دلواپسه

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:49
باز باران
می چکد بر دفترم
تا بشوید هرچه دارم در سرم
باز باران
بی بهانه
میزند بر جان خسته
تا بشوید گونه ها را
از غبار سفله بسته
باز باران
بی ترانه
میزند بر دشت لاله
تا بشوید زخم و درد عاشقی را
از درون قلب های زخم دیده
باز باران
بی نشانه
می زند بر صاحبان این زمانه
تا بشوید رنگ تزویر و ریا را
از لباس مردم در خواب مانده
حال باران
در درون ابر پنهان می شود
رنگ و بویش از دیده میگردد نهان
می گریزد او از این درد عیان
باز باران
دور می گردد زمن
تا نبیند سیل اشک و آه من

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:50
می شه مثل یه قطره اشک بعضی ها رو از چشمت بندازی ٫ ولی هیچ وقت نمیتونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشات جـاری میشن.

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:50
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:52
آخرین قصه !
بیا ای بی وفای من
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم
تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی
و امشب آخرین اندوه من مهمان توست
بیا نامهربان
و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن
چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم
و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود
قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود
که من در وصف چشمانت
کلامی سهل بنویسم
درون شعر های من
همیشه نام و یادت بود
درون قصه های من
همیشه قهرمان بودی
ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر
تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من
درون قصه هایم ، قهرمانهارا
به خون خواهم کشید آخر
و دیگر شعرهایم بوی خون دارد
ببخش ای خاکی خسته
اگر امشب به میل من
کنارم تا سحر بیدار ماندی
برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم
که امشب میزبان
رنج من گشتی
خداحافظ
برای آخرین لحظه خداحافظ ....!؟

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:53
روی عکسا گرد وخاکه بیشتر دلا هلاکه
قحطی گلای پونه ست تقدیرا دست زمونه ست
عهد وپیمونا شکسته رشتۀ دلا کسسته تقویما رو ماه تیره
زندونا پر اسیره آدما یا همه مردن یا که مات ودل سپردن
عـصر ما عـصر فریبه عـصراسمای فریبه عـصر پژمردن گلدون
چترای سیاه تو بارون مرگ آواز قناری مرگ عکس یادگاری
تا دلت بخواد شکایت غصّه ها تا بینهایت دلای ادما تنگه
غـصّه هم گاهی قشنگه چشما خونه سؤاله
مهربون شدن محاله
حک شده رو هر دیواری که چرا دوسم نداری
خونه هامون پرنرده پشت هر پنجره پرده
تا دلت بخواد مسافرتا بخوای عاشق وشاعـر
شبا سرد وبی عـروسک دلای شکسته از شک
زلفای خیلی پریشون خط زدن رو اسم مجنون
شهری که سرش شلوغـه وعـده هاش همه دروغـه
چشمای خیره به جاده ادمای صاف وساده
رؤیاهای نرسیده عـشوه های نخریده
اسمونا پر دوده قلب عاشقا کبوده
گونه گلدونا زرده رفته وبر نمی گرده

sepideh_bisetare
15-09-2009, 17:54
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم
تو رفته ای ورفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
به احترام رجعتت من نازکمتر میکنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا اخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت وپناه چشمهای عاشقت
با اشک وتکرار و دعا راه تو را تر میکنم

* RoNikA *
16-09-2009, 11:28
تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است

تنهایی در قطار

هزار نفر .

به تو فکر می کنم

در چشم های بسته آفتاب بیشتری هست

به تو فکر می کنم

و هر روز

به تعداد تمام دندان هایم سیگار می کشم .

ما چون بارانی هستیم

که همدیگر را خیس می کنیم .

* RoNikA *
16-09-2009, 11:33
هرگاه کودکی می میرد
چشم اش در خانه می ماند
بر حلوایی که مادر می پزد

* RoNikA *
17-09-2009, 01:42
حباب های تنم

وول می خورند

روی لب هایی که تو را می خوانند

آسمان نه گانه ای می شود

وقتی می گشایم

برایت

دستهایم را


تو

همیشه سیب ها را دوست داشتی

و من

گندم ها را کال می خورم



گناه گناه است

از هر نوع که باشد،

ارزش عریانی ما را دارد

sepideh_bisetare
17-09-2009, 12:16
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
ای که بی تو تک و تنهام توی این غربت سنگی
می دونم بر نمیگردی شدی همرنگ دو رنگی
همه زندگی من اون نگاه عاشقت بود
چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟
رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشناتو
واسه من باقی گذاشتی التهاب لحظه هاتو
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی

sepideh_bisetare
17-09-2009, 12:18
قشنگ ترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت
تا باز هم بدانی که عاشق ترین پروانه ات بودم
و مجنون ترین دیوانه ات هستم

sepideh_bisetare
17-09-2009, 12:19
hن خس و خاشاک تویی، پست تر از خاک تویی
شور منم نور منم، عاشق رنجور منم
زور تویی کور تویی، هاله ی بی نور تویی
دلیر بی باک منم، مالک این خاک منم‏

sepideh_bisetare
17-09-2009, 16:34
دلم با تو بود
تو ولی سرد شدی
آنقدر سرد که به ناچار گرمایم را به تو بخشیدم
و تو به من تهمت سرد شدن زدی

@mehdi@
17-09-2009, 23:31
مرمت کن منو از نو/ نذار خالی شم از رویا/ نگاهم کن اگه حتی/ تموم شه خواب این دریا

sepideh_bisetare
18-09-2009, 01:51
بی دل و خسته...
بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
زآشنایان کهن یار و پرستاری نیست
یا رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر
کاندر این شهر طبیب دل بیماری نیست..

sepideh_bisetare
18-09-2009, 01:55
در ظلمات تنهایی های من ٬
تو . . . یاد تو . . . و خاطراتت ٬
روشنترین ستاره های منند . . .
پر نورترین شعاعهای امید . . .
وقتی که چشمهایم را . . آرام می بندم . . .
آرامش یاد تو ٬ در همه رگهایم
طراوت شیرینی می دواند . . .
و مرا به سوی آینده سوق می دهد . .
با گامهایی استوار .

sepideh_bisetare
18-09-2009, 01:56
در حضور خار...
در حضور خارها هم مي شود يك ياس بود
در هياهوي مترسك ها پر از احساس بود
مي شود حتي براي ديدن پروانه ها
شيشه هاي يك متروكه را الماس بود
دست در دست پرنده بال در بال
نسيم ساقه هاي هرز اين بيشه ها را داس بود
كاش مي شد حرفي از "كاش مي شد" هم نبود
هر چه بود عشق بود و احساس بود و ياس بود

sepideh_bisetare
18-09-2009, 01:57
چشم چشم دو ابرو .............. نگاه من به هر سو
پس چرا نيستي پيشم ؟............. نگاه خيس تو کو ؟
گوش گوش دو تا گوش............یه دست باز یه آغوش
بيا بگير قلبمو ............................ يادم تورا فراموش
چوب چوب یه گردن.................جایی نری تو بی من!
دق مي کنم ميميرم ................. اگه دور بشي از من
دست دست دوتا پا ..................... ياد تو مونده اينجا
يادت مياد که گفتي ................. بي تو نميرم هيچ جا
من؟من؟یه عاشق.....................همون مجنون سابق

* RoNikA *
18-09-2009, 16:44
تا چندی دیگر

دمی بر بال باد می آسایم

و آنگاه،

زنی دیگر

باز مرا خواهد زایید

آمدم تا بفهمانم آدمان را

«می توان حوا بود و آدم ماند»

و این رسالت من بود

که اجداد من،نسل در نسل

«شبان»بوده اند.

* RoNikA *
18-09-2009, 16:46
دلم می‌گیرد

بعد از سکوتی

می‌شکند

باران بارید .... دیشب

و تو هیچگاه با اسب نیامدی

نه با اسب سفید

نه حتی با اسبی سیاه

* RoNikA *
18-09-2009, 16:52
نه در آغوشم
نه در نفس‌هایم
نه در دلم

که در گلوی منی
بغض کرده‌ای
و مرا
هر لحظه
نزدیک‌تر می‌کنی
به انفجار درونم

amir 69
18-09-2009, 22:35
سهم ِ تـو از من
هرچه بود ؛
سـپـردی اش بـه بـاد .
سهم ِ من از تــو
هر چـه بـود ؛
هـســت .
عـزیـز می دارمـش
تا آخرین نـبـض ِ بـودن
تا لحـظـه ی سـپــردن بـه خــاک ...

* RoNikA *
18-09-2009, 23:08
در گوشه ای از اتاقی دور

کودکی گریه می کند

و اشکهایش را

بر دفتر خاطرات من می ریزد



حق با تو بود

ما نباید بزرگ می شدیم ...

* RoNikA *
18-09-2009, 23:10
جدایی مان

هیچ یک از تشریفات آشنایمان را نداشت

فقط

تو رفتی

و من سعی کردم سنگ دل باشم

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:32
شايد بي اجازه .....اما در تمام لحظه ها تو با من بوده اي .....نشان به ان
نشان كه زنده ام ......
و در اين نوروز خيال امدنت را باز به اغوش خسته ميكشم............

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:33
و من همچنان تنــــــهـا ... نمی گویم خوشبختی ام را ...

کاش آرامشم را نمی دزدیدی ...

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:34
من در اين کلبه خوشم
تو در آن اوج که هستي خوش باش
من به عشق تو خوشم
تو به عشق هرکه هستي خوش باش !!!!!

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:35
بی دل و خسته...
بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
زآشنایان کهن یار و پرستاری نیست
یا رب این شهر چه شهری است که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:37
برای تو
لحظه های غمگین وسختی را درتنهایی می گذراندم و تو نبودی تا یادی از عشق کنم
تا حس عاشق بودن . مرا رها کند از این یکنواختی ها.......
وتو آمدی ومن برایت می نویسم :
تو شدی عشقم . تو شدی آن حس خوبی که از زندگی می خواستم ....
وحالا زندگی یعنی باتو بودن وتنها برای حس تو بودن .راحت نفس کشیدن من .
آن بی پناه تنها بودم که زیر سایه ی مهر تو آرامش را حس کردم
مهربانم دیگر تو هیچ . نمی خواهم. فقط همواره یک خواسته دارم !
همیشه مهربانم بمان تازمانی نیاید که با اندوه بگویم،
او هم رفت !
ولی همان طور که گفتم شد
او هم رفت !
او هم رفت!

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:38
چندی ست حتی از خودم دلتنگ هستم
روحم پریده از وجودم منگ هستم
مرغ نگاهِ تو گریزان گشته از من
اینروزها گویی به چشمت سنگ هستم
سازی که ناکوک است و خارج می نوازد
دل می خراشم بس که بد آهنگ هستم
گویی دقایق سخت سنگینند و من نیز
بر گردن این لحظه ها آونگ هستم
دیگر در آیینه نمی بینم خودم را
انگار مثل شیشه ها بیرنگ هستم

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:39
دوست ندارم به مرگ فکر کنم
مرگ به من فکر می کند اینروزها
گوشم سوت می زند
پلکم می پرد
نوک بینی ام می خارد
باید منتظر مهمان باشم
اما...
دوست ندارم به مرگ فکر کنم
دوست ندارم ...
دوست ندارم ...

sepideh_bisetare
19-09-2009, 10:40
تا تو رفتی این دل من بی تو تنها مانده است
آتشی زین کاروان رفته بر جا مانده است
روزها بگذشت و من در شوق دیدارم هنوز
منتظر چشمم به بازیهای فردا مانده است
طاقت بار فراقت بیش از اینم مشکل است
همتی کاین رهرو کوی وفا وا مانده است
روز و شبها با خیالت گفتگوها کرده ام
زنده مجنون با امید عشق لیلا مانده است
شوق دیدار تو بر این دل تسلی میدهد
زین سبب در این مصیبتها شکیبا مانده است
در میان بحر غمها زورق قلبم شکست
قایق بشکسته سرگردان به دریا مانده است
سهم من از گردش دور زمان شادی نبود
بار سنگینی ز ناکامی و غمها مانده است
کاش بودی و میدیدی چه دردی میکشم
ای طبیب من ؛ مریضت بی مداوا مانده است

farryad
19-09-2009, 14:12
نمیدانیم اگر عبور کنیم
وارد شده ایم
یا خارج!
نمیدانیم اگر گام برداریم
دور شده ایم
یا نزدیک!
حیران ایستاده ایم
نمیدانیم بخندیم
یا گریه کنیم!

عمران صلاحی

* RoNikA *
19-09-2009, 22:41
دوست داشتم تو را
به اندازه دوست داشتنم
در آغوش بگیرم
اما ،
چقدر فاصله دارم از تو
انقدر که فقط
لبخند های تو را می بینم
و تو مرا هیچ

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:47
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ..
.تنهايي را دوست دام زيرا تجربه کردم ...
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا....
در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و
انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:48
غریبی
غـر یـبـی می دهد آزارم امشب
دوبـاره تـشنـه دیـدارم امشب
فضای چشمهایم باز ابری است
هـوای از تـو گـفـتن دارم امشب

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:49
دشنه
آخ که چه ساده خواستمت روی چشام میذاشتمت
دشنه شـدی به جون من گفتی نمی شناسمت
آخ چه بهونه گــیر شـدی من کـه نمیشـه باورم
گـفـتـی هـوای عشـق تو دیـگـه پـریـده از سـرم
مگه نخواستی جون بدم؟ این دل و این دشنه تو
تـمـوم کـن ایـن وصیت رو بـذار بـشم خـراب تـو
بـه آبـروی دل قـسـم تن به قـضا داده مـنم
بـبـخش که بـا حـقارتم حوصلتو سـر می بـرم
ببخش که ساده می شکنم تـو دستـای نـازک بـاد
آخـه هـمیشه بـاخـتن رو جـز تو کـسی یـادم نداد

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:51
دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟ دلت نمیاد شیشه دلش رو
با سنگ زخم زبون بشکنی؟ دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی.حتی اگه بره و همه چیزو با
خودش ببره... حتی اگر از اون فقط های های گریه ی شبانت بمونه و عطر آخرین نگاهش
حتی اگر بعد از رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی تکیه کنه دیدی؟هر گوشه و کنار شهر
هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرش رو میده چه حالی میشی؟بر می گردی و به
اون رهگذر نگاه می کنی تا مطمئن بشی خودش نبوده

sepideh_bisetare
20-09-2009, 15:59
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
واژه خسته ُکه یک روز کبوتر شد و رفت

farryad
21-09-2009, 17:50
بنگ بنگ بنگ
بمیرید تمام آرزوهای کودکی من
ببین مادر،این منم
پسری که روی پوتین های سربازی روییده
پسری که قرار بود دکتر یا مهندس یا سرباز صفر!
چه فرقی میکند،دنیا همه ی ما را بازی میدهد
با تفنگ،بی تفنگ
ببین مادر،این منم،پسری که روی پوتین های سربازی روییده
پسری که هر شب
با تفنگش به بستر میرود
و
ستاره های آسمان روی دوشش را
میشمارد...

رسول رستمی

* RoNikA *
23-09-2009, 21:40
آن قاصدك كه برايت فوت كردم
جايي بين ما

سرش به هوا شد و
انگار به تو نرسيد


تمام زندگي ام را نذر ميكنم
به نيت سر به راهي قاصدك
كه بيايد
نام مرا توي گوش تو زمزمه كند

* RoNikA *
23-09-2009, 21:42
کوله بارم را ببستم
پا نهادم در رهی،
ناروشن و تاریک و لغزان
پس نهادم ریشه‌هایم،
ریشه‌هایم
ریشه‌هایم ...
وانهادم آشیانم
کنج‌ ِ ترسانِ سرایم
عشق ِ شیرینم
امیدم، آرزویم .
غنچه‌ِی لرزان ِ لب‌ها،
خنده‌ی ِ شاداب و شیرین
روشنای ِ عمق ِ چشمان ِ خروشانی
که موج در موج می‌غلتید
فرو می‌رفت
در عمق چشمانم.
هنوز، در گوش من
در یاد من
در اندرون ِ روح ِ خسته‌ِی پژمرده‌ام جاریست.
بر آن پس‌کوچه‌های ِ پیچ پیچ ِ سرد و تاریک و نمور ِ خاطراتم
باره باره سر کشیدم
با خود از بی‌خود
عطش‌سوزان گذشتم.
یادم آمد
یادم آمد
یادم آمد ...
وای بر من،
در کجای ِ این شب ِ سرد ِ زمستانی،
نهان سازم نگاه‌ِ خسته‌ی فرسوده‌ی خود را ؟
که چند دیریست
آسمان ِ چشم من ابریست.
اگر بارد ؟
اگر بارد ؟

NeGi!iN
25-09-2009, 17:45
بعد از سلام خدمت همه ی شما دوستان ... :11:





مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از اموج نور
در زمستان غبار آلود و دود
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها ، دیروزها !

دیدگانم همچو دالان های تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دست های فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از راه تا در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود

بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:03
رفتنم نزدیک است
مرگ من نزدیک است
مرگ من سایه وار
از پس من زمین را می کاود
مرگ من هم آغوشم
در بستر بیداری می خندد
مرگ من در پشت پنجره
در انتظار رسیدن می گرید
مرگ من ساده است
مرگ من سرخ است
مرگ من سرد است
مرگ من سرمست از من
آواز رسیدن می خواند
مرگ من در میخانه قلبم
شراب حسرت می نوشد
مرگ من نزدیک است
مرگ من دست در دستم
کوچه ها را در انتظار رسیدن به کوچه ای بن بست
تا آخر زمین گردش می کند
مرگ من آواز چکاوک است
در کوچ زمستانی
مرگ من دشتی است
به وسعت ابدیت
مرگ من سراسر خون است
از فرق شکافته فرهاد
مرگ من نزدیک است
مرگ من از غروب خورشید سرخ است
مرگ من حسرت رسیدن است
مرگ من ابتدای ازل نیست
و انتهای ابدیت هم نخواهد بود
مرگ من تنفس ماهی است
در خفگی حوض
مرگ من ستاره ای است
در آسمان هفتم
مرگ من بر روی شانه ام
آواز هوسناکی در گوشم زمزمه گر است
مرگ من آغازی بر رسیدن بهار
در تمام اعصار تاریخ است
مرگ من کوچ پرستو نیست
مرگ من گریه شمع نیست
مرگ من بال پروانه نیست
که در شبهای انتظار با شعله شمعی بسوزد
مرگ من بید مجنون نیست
که با نسیمی از حسرت نگاهت بلرزد
مرگ من شیون ندارد
مرگ من شیرین است
اما هیچ فرهادی عاشق ندارد
مرگ من لیلی است
اما هیچ آواره مجنونی ندارد
مرگ من نزدیک است
مرگ من از پشت صبح پیداست
مرگ من در طلوع آسمان پیداست
مرگ من از پشت بال پروانه پیداست
مرگ من در آیینه چشمانم پیداست
در صدای جویبار پیداست
در صدای دریا پیداست
در سکوت کوه پیداست
در هاله ماه پیداست
مرگ من نزدیک است
مرگ من فرداست
فردایی که خورشیدش از ماه نور می گیرد
فردایی که گلهایش همه ستاره
ستارگانش همه خورشید
خورشیدش همه دریا
دریاهایش همه صحرا
صحراهایش همه سراب
سرابهایش همه حقیقت
حقیقتش همه فردا
و فردایش خواهد رسید
مرگ من نزدیک است
مرگ من با طلوع خورشید می رسد
با صدای پای نسیم می رسد
مرگ من زمانی خواهد رسید
که همه چشمان عاشق باشند
و همه کویرها پر از شقایق باشد
مرگ من آنگاه می رسد
که هیچ آهویی در دام صیاد نباشد
و هیچ هجرانی در یاد نباشد
مرگ من نزدیک است
مرگ من بی صدا می رسد
اما من صدای نفسهایش را
در دستانم می فهمم
رنگ آنرا می فهمم
سرمایش را می فهمم
من مرگ را می فهمم
می فهمم که آمدنش نزدیک است
می فهمم که حسرت چشمانش در چشمانم آبی است
می فهمم که با طلوع فردا
مرگ من نزدیک است

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:03
هر کسی هم نفسم شد
دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم
که همه کار و کسم شد
اونکه عاشقانه خندید
خنده های منو دزدید
پشت پلک مهربونی
خواب یک توطئه میدید

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:09
با شکستنت شکستم
عاشقم ، عاشق و خستم
پای تو موندم و ساختم
دل به هیچ کسی نبستم
نه به عشقت ، نه به عشقم
قسم دروغ نخوردم
بازیه برده رو باختم
به تو باختم و نبردم
وقته گریه هات دلم رو
به شبا شعله کشیدم
حقمو دادی و رفتی
من به هیچی نرسیدم
خیلی ، سخته ، دل بریدن
خیلی سادست ، دل شکستن
سخته عاشقونه موندن
دل به هیچ کسی نبستن
چه عذابیه که امروز
تو رو دارم و ندارم
موندی تا ابد تو قلبم
اما رفتی از کنارم

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:12
آره اشک به چشم تو خیلی میاد
انگار احساس منم غمگینه
شاید این معجزه باشه شاید
روی خورشید داره بارون میشینه
حرف بزن بگو پشت این نگاه
پشت این گریه ها چی پنهونه
اگه تلخه اگه ناگفتنیه
راز این سکوتو کی میدونه
همه ی ترانه هام، خاطره هام
حتی زندگیم از اسم تو پره
اگه راهیم باشه بدون تو
آخرش به خط بن بست میخوره
حس میکنم حرف نگاهت
میگه این قصه تمومه
دارم حس میکنم انگار
یه دو راهی پیش رومه
دست گریه هاتو رو کن
نذار تو برزخ بمونم
بگو سرنوشت عشقم
چی شده میخوام بدونم

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:14
میخوام غرورمو به پات مثه یه شیشه بشکنم
تورو خدا نرو ازت نمیتونم دل بکنم
من که تمومه زندگیم بسته به چشمای توئه
چرا میگی یکی دیگه بجام تو رویای توئه
نمیدونی تو این روزا چه خسته و شکسته ام
تورو خدا تنهام نذار دل به دل تو بسته ام
هر چی بهم بگی قبول من دیگه حرفی ندارم
حتی بخوای میمیرمو یه عمری تنهات میزارم
چند شبیه تو کوچتون مستمو پرسه میزنم
دونه به دونه عکساتو با گریه بوسه میزنم
چیزی نمونده بخدا قسم که من دیوونه شم
اگه بری بجون تو تیغو به رگهام میکشم
گیج و خمارو دربدر ببین چه درگیر توام
خودت بگو چکار کنم آخه نمک گیر توام

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:16
دلخوش کدوم شب شهریوری وقتی پا ئیز توی راه خوب من
دیگه هیچ مسافری تو جاده نیست آخه شب خیلی سیاه خوب من
دلخوش لبخند آسمون نباش همه ی شبای ما بارونین
همه ی ستاره های عشقمون پشت ابرای سیاه زندونین
دلخوش کدوم هوای تازه ای وقتی که دیگه نفس تو سینه نیست
دیگه تو چشم خودت نگاه نکن وقتی هیچ تصویری تو آینه نیست
همه ی دلخوشیها زود گذرن همه ی غصه های وا موندنی
مهر شادی های ما رفته رفته به باد همه ی ثانیه ها سوزوندنی
بگو تو فکر کدوم خاطره ای که هنوز به خاطرش دلت خوشه
حالا که فصل جدائی اومده داره آینده ی ما رو میکشه

sepideh_bisetare
26-09-2009, 13:20
تنها نرو این راه رفتن نیست
دنیای تو چیزی به جز من نیست
تو از خودت چیزی نمیدونی
تنها نرو تنها نمیتونی
میری که با فکر تو تنها شم
میری که همدرد خودم باشم
تو آخر راهو نمیدونی
تنها نرو تنها نمیتونی
من حال این روزاتو میدونم
چیزی نگو چشماتو میخونم
این جاده تا وقتی نفس داره
چشماشو از تو ورنمیداره
من از هوای جاده دلگیرم
از فکرشم دلشوره میگیرم
این آینه تو فکر شکستن نیست
باور نکن این صورت من نیست
دستامو با احساس تو بستم
من بی نهایت با تو همدستم
تا جاده میره سمت بیراهه
گم کن منو این آخرین راهه

farryad
27-09-2009, 14:11
آقا بلند شو،این راه آهن است
...از خواب می پرد و نگاهش به آن زن است

پا در رکاب صندلی خسته ی سکوت
فریاد می زند به نگاهی که الکن است

یعنی مسافر شب دی ماه قرن پیش
آن خوب ، آن که پاره ای از تن من است

با آن بلیط کهنه که در چشم های اوست
تعبیر این هزاره ی تاریک و روشن است!

زن در خجالت آن ایستگاه خیس
با آنکه خط ممتد راهش مبرهن است

در ازدحام جاری تن های کاغذی
گم می شود میان نگاهی که الکن است

حالا قطار خواب مرا سوت می کشد
این ایستگاه چندم تنهایی من است

آزاد کاعباسی

sepideh_bisetare
28-09-2009, 13:15
می روم شبی از این سرای کاغذی
می پرم بدون بال های کاغذی
می روم شبی ولی نَهم به یادگار
توی کوچه، چند ردّ پای کاغذی
دور مانده ام از ارتفاع آسمان
بین طول و عرض این فضای کاغذی
جای پهلوان شهر را گرفته اند
مرد های آهنین نمای کاغذی!!
با حضور قلب سجده می بریم بر-
پول های کاغذی؛خدای کاغذی!!
بیت های تازه بس کنید، خسته ام
دیگر از مرور ماجرای کاغذی
خسته ام و روی کاغذی نوشته ام:
می روم شبی از این سرای کاغذی

sepideh_bisetare
28-09-2009, 13:17
آدمک آخر دنیاست بخنــــد
آدمک مرگ همین جاست بخنــد
دست خطــی که تو را عـاشق کرد
شوخی کاغــذی ماست بخنــد
آدمک خر نشــوی گریه کنی !
کل دنیا ســراب است بخنــد
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخنـد ....

sepideh_bisetare
29-09-2009, 02:28
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانه ی عاصی
در درونم های هو میکرد
مشت بر دیوارها میکوفت
روزنی را جستجو میکرد
در درونم راه می پیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه می افکند
همچو ابری بر بیابانی
میشنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیال صدایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی؟
در میان گریه مینالید
دوستش دارم نمیدانی؟

sepideh_bisetare
29-09-2009, 02:30
بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود
برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

sepideh_bisetare
29-09-2009, 02:31
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟؟؟؟؟؟؟؟

sepideh_bisetare
29-09-2009, 02:32
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و، آشوبی بپا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و روئی گشود و، شد نهان
نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
آمد و او دود شد، من شعله ای
در وجود خود، نهانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و، جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
آمدو آیینه گردانم بشد
طوطی بی همزبانم کرد و رفت
آمد و قفل از دهانم بر گشود
چشمه ی آب روانم کرد و رفت
آمدو تیری زد و، شد ناپدید
همچنان صیدی نشانم کرد و رفت
آمد و چون آفتی در من فتاد
سر به سوی آسمانم کرد و رف

NeGi!iN
29-09-2009, 15:30
خواهم که در این غمکده آرام بمیرم
گمنام سفر کردم و گمنام بمیرم
خواهم زخدایم که به دلخواه بمیرم
یعنی که تو را بینم و آنگاه بمیرم

NeGi!iN
29-09-2009, 15:34
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟!!!

sepideh_bisetare
30-09-2009, 02:08
اونی که میخواستم منو تنها گذاشت رفت...
اونی که میخواستم دلمو شکست و
به پای یه عشق جدید نشست و
چشم روی آرزوم همیشه بست و
پشت مه پنجرمون رها شد...
اونی که میخواستم مثل اشک چکید و
تو طول راه باز یه کسی رو دید و
به آرزوش انگاد دیگه رسید و
به خاطر هیچی ازم جدا شد...
اونی که میخواستم منو تنها گذاشت رفت...
اونی که میخواستم دل ازم برید و
بین گل ها یه گل تازه چید و
به اونی که دلش میخواست رسید و
با غم و غصه منو آشنا کرد...
اونی که میخواستم منو برد بهشت و
اسم منو رو سردرش نوشت و
بهونه کرد بازی سرنوشت و
تو شهر رویاها منو رها کرد...
اونی که میخواستم منو برد از یاد و
رفت پیش اون کس که دلش میخواد و
زد زیر عشقش که یادش نیاد و
مثل همه آدمها بی وفا شد...
اونی که میخواستم منو تنها گذاشت رفت...

sepideh_bisetare
30-09-2009, 02:08
روزگار...
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج و فراوان بود و بس

sepideh_bisetare
30-09-2009, 02:09
نیمه شب آواره و بی حس و حال
در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال

sepideh_bisetare
30-09-2009, 02:10
نکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد
طعنه اي بر در اين خانه ي تنها زد و رفت
دل تنگش سر گلچيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ تماشا ز د و رفت
کنج تنهايي ما را به خيالي خوش کرد
خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت
خرمن سوخته ي ما به چه کارش ميخورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زدو رفت

amir 69
01-10-2009, 14:47
اینجا
مهم نیست کجاست
بی تو
همه جا دور دست است..

sepideh_bisetare
01-10-2009, 15:45
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تودارم یادگاری سردیه این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا سینه من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم ، با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم بلکه باران شوید از جانم گناهم.»

sepideh_bisetare
01-10-2009, 15:45
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست
شرح درمانگی خود به که تقریر کنم
عاجزم چاره ی من چیست چه تدبیر کنم

sepideh_bisetare
01-10-2009, 15:46
بگيد كه هفت شبانه روز شهرو سيا ببندن
عروسي عشق منه همه حنا ببندن
ترانه خون هيچي نگو توام بيا نگا كن
ترانه هاتو خط بزن دفترتو سيا كن
بگو خدا با ما نبود آدم بدا رو دوست داشت
گل يكي يه دونمو تو باغ ديگه اي كاشت
بگو همه خوب بدونن رز سيامو چيدن
ميگن غريبه اومده برق چشاشو ديدن
اي غريبه مواظب رز قشنگ من باش
نذار كه سختي بكشه بعدا بگي كه اي كاش
اي غريبه بگو براش قصر طلا ميسازي
بگو به پاي داشتنش هر چي داري ميبازي
قسمت ما دوري نبود خدا با ما چي كار كرد؟
ناله هاي ترانه خون عاشقا رو بيدار كرد
ميخوام برم سقاخونه شمعامو پس بگيرم
بگم كه قهرم با همه يه گوشه اي بميرم

amir 69
02-10-2009, 19:34
فراموش کردنت
به معجره می ماند؛
وقتی دیوار های خانه هم تو را به یاد می آورند..

sepideh_bisetare
02-10-2009, 20:37
الا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم
چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
ز بسكه با لب مخنت ،‌زمين فقر بوسيدم
كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي

sepideh_bisetare
02-10-2009, 20:39
بوی باران بوی سبزه بوی کوچه های خاکی بوی برهنگی عشق
های و هوی رعد و برق ، انتظار باران پشت پنجره ، بغض ِنشسته در گلو
خانه ء بی تو ، من ِ بی تو ، فردای بی تو
همه چیز آماده است برای یک باران شیرین تابستانی برای اندوه آخرین روزهای شهریور
برای قدم زدن با خیالت به باران می روم !!

farryad
02-10-2009, 21:02
رفتنت چقدر شبیه عصر جمعه بود
پس از تو
انگار شب شده است

آه! دیدارت دوباره طلوع نکرد
و چشمانم
به انتظار روز
تار عنکبوت بست!

keykavoos
05-10-2009, 13:53
هرروز جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی ست به افتادن سیبی
در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز
آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه ی عمر خودت را بفریبی
چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده ست نصیبی
آیینه ی تاریخ تورا درد شکسته ست
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!

فاضل نظري

keykavoos
05-10-2009, 14:19
از شوكت فرمانرواييها سرم خالي است
من پادشاه كشتگانم، كشورم خالي است

چابك‌سواري، نامه‌اي خونين به دستم داد
با او چه بايد گفت وقتي لشگرم خالي است

خون‌گريه‌هاي امپراتوري پشيمانم
در آستين ترس، جاي خنجرم خالي است

مكر وليعهدان و نيرنگ وزيران كو؟
تا چند از زهر نديمان ساغرم خالي است؟

اي كاش سنگي در كنار سنگها بودم
آوخ كه من كوهم ولي دور و برم خالي است

فرمانروايي خانه بر دوشم، محبت كن
اي مرگ! تابوتي كه با خود مي‌برم خالي است

فاضل نظري

farryad
05-10-2009, 15:31
كاش

كه تو دو تا نام داشتى

تا من اگر قهرى و گله اى داشتم

فقط

با یكى از آن ها بود

كاش كه خانه تو دو تا در داشت

درى از پیش

براى همه سلام ها و خداحافظى ها

و درى از پشت

فقط براى درود و بدرود من

كاش كه تو هر سال یك سفر داشتى

اما دو بازگشت

...

و چرا زودتر نگفتم

كه كاش تو دو تا دل داشتى

یك دل گرم

براى من و دایه ات

و یك دل سرد

براى پسر همسایه ات


مفتون امینی

halflife g
05-10-2009, 21:12
مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نمي بريد از من

زمين سوخته ام نااميد و بي حركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من

عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من

خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من

saba_moha
05-10-2009, 21:59
تو اگر میدانستی ..

که چه دردی دارد

که چه زخمی دارد

خنجر از دست عزیزان خوردن

از من خسته نمیپرسیدی

اه ای مرد....

تو چرا تنهایی..

bidastopa
06-10-2009, 12:55
در آيينه مي ديدم سوختن پروانه را


همان آخر دانستم، كه پروانه خودم بودم

bidastopa
06-10-2009, 13:00
شمع من

نهفته ها و گفته هاگ

همه از بي وفائيت مي گويند

پريشانم

مي دانم، خواهم سوخت

farryad
06-10-2009, 21:50
تمام دفتر شعرم را
چه کودکانه
با نام تو سیاه کردم
و چه بی رحمانه
تمام خاطراتم را
با پارچه ای سپید
به گور سپردی...

rahgozare tanha
06-10-2009, 22:08
چنان دلگيرم از دنيا
كه جز مرگم نمي خواهم
به زخم اين دل خونين
دگر مرحم نمي خواهم همه نامهربانانند
دراين دنياي پر تزوير
چنان شد حاصل عمرم
كه جز مرگم نمي خواهم

rahgozare tanha
06-10-2009, 22:13
امشب شب آخره كه مزاحمت شدم
خورشيد فردا مال تو ببخش كه عاشقت شدم

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:07
حالا که عادتم دادی به غصه های شاعری
زیر قرارات زدی و میگی دلت میخواد بری
حالا که دیگه دلمو نمیدمش دست کسی
lیخوای بری یه جا دیگه به آرزوهات برسی
حالا که مردمم دیگه قصه ما رو میدونن
دلت میخاد بقیه قصه رو هرگز نخونن
حالا که من تنها شدم با عطر اون بوته ی یاس
از جون چشمام چی میخوای دوست دارم یا التماس؟
حالا که من به خاطرت قید سفرهامو زدم
تو تازه یادت افتاده که حیفی چون خیلی بدم
حالا که لحظه های من به خاطرت هدر شدن
بهونه های رفتن و می ذاریشون تقصیر من
حالاکه یکی از راه رسید با چشمای درشت
بگو کی بود بهم میگفت چشمای نازت منو کشت؟
حالا که پاییزم میخواد بشینه پشت پنجره
بهتره هرکی نمیخواد بمونه خیلی زود بره
حالا که دیگه فال حافظ نکرده معجزه
بهتره بازنده بشم دلم تو این مبارزه
حالا که شیرجیه هوا تو آسمون سرنوشت
حالا که دیگه نمیشه با همدیگه بریم بهشت
حالا که ثابت شده تو نموندی پای وعده ها
برو منم میگذرم از کرده ها و نکرده ها
اما بدون اگه یه روز خوردی به یک صخره سرد
هر کاری دوست داری بکن ولی پیش من بر نگرد

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:20
آسمانم... آسمانم ابری است ...
سنگی است... بی برف است و بی باران و بی آفتاب و بی نسیم...
بی رگبار و بی بهار و بی خزان... حتی...
آسمانم دور است... و پنهان... بی خورشید است و بی مهتاب...
آسمانم بی رنگ است و سرد... یخ می بندی اگر نگاهت در نگاهش تلاقی کند ...
سرد می شوی اگر نیم نگاهی به آن بیاندازی... پنهان شوی بهتر است... هر جا که می توانی...
چشمهایت را ببند... گوشهایت را بگیر... صدای قلبت را خفه کن... به هیچ چیز فکر نکن...
نه رویایی... نه گذشته ای... نه روز های طلایی... نه قلب آتش کشیده ای... نه آینده ای...
نه تویی... انگار که هرگز متولد نشده باشی...
فکر کن مرده ای... آخر مرده ای...
باورت نمی شود هنوز ؟

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:29
هر کاری کردم که تورو گم کنم از خاطره هام
به در بسته خوردم و باز از تو گم شد لحظه هام
خاطره های بودنت چه جور فراموشش کنم
دلی که تو آتیش زدی چه جوری خاموشت کنم
جای نگاتو پر نکرد هیچ کسی با هر چی که بود
انگاری تو خون منی ، تو گوشت و پوست و تار و پود
دروغ نمیگم بعد تو خیلیا رفتن و اومدن
اما توی نگاه من هیچ کدومش تو نشدن
فکر نکنی ازت میخوام بیای و با من بمونی
اینا رو گفتم که فقط صداقتم رو بدونی
من نمیخوام که مثل تو هرزی باشم توی دمن
من عاشق عشق می مونم ، تو دیگه مردی واسه من

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:35
تکیه کردم من به تو ای نوگل دشت و دمن
بهتر از من دیدی و خالی نمودی پشت من
میکنم با تو همان کاری که کردی با دلم
گر که روزی بیخبر گردی اسیر مشت من

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:35
خواهم بر سر خاک من ای قوم نیایید *** بی قوممو بی خویش چو این قوم شمایید
بگریختم از دست شما در قفس تنگ *** زین بیش در پی آزار من چرایید؟
تا بدم نیش, کنون نوش چه رنگ است *** حقا که شما اهل ریایید و فریبید

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:36
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند

sepideh_bisetare
07-10-2009, 01:37
حالا که رفته‌ای
بی دلیل در می‌زند
هیچ آمدنی گرمم نمی‌کند
*****
حالا که رفته‌ای
در همین شب برفی
شعر آمده است
می‌بینمش در آیفون تصویری
مردد مانده‌ام
نه!
خانه نیستم
*****
حالا که رفته‌ای
می‌گویند در میان همه دفترهایت
نه پروانه‌ای خشکیده
نه گلی، نه گلبرگی
می‌گویند در میان هه دفترهایت
کودکی است که با پروانه‌ها
به سراغ ماه می‌رود
*****
حالا که رفته‌ای
خیالی از تو
خلوتی از ماه
و بالِشی از دریا
کافی است
برای خوابی که بیدار

rahgozare tanha
07-10-2009, 23:46
ديروز تمام خاطرات با تو بودن را دور ريختم
امروز هر چه مي گردم خودم را پيدا نمي كنم

Ghorbat22
10-10-2009, 20:48
مرا با خیالت تنها نگذار

اصلا به تو نرفته است

مهربان نیست

آزارم می دهد

دلم خودت را می خواهد ...

Ghorbat22
12-10-2009, 18:36
اسمت را موج می‌برد
خودت را کشتی
موهايت را باد
و يادت را
دفتر گم‌شده‌ام
اسمم را
سنگی نگه می‌دارد
خودم را گوری،
و يادم را...
مهم نيست!!!

Ghorbat22
12-10-2009, 18:47
قرار بود فقط بی قرار من باشی
و روزهای مبادا کنار من باشی
قرار بود که مهتاب من شوی نه فقط
شبی ستاره ی دنباله دار من باشی
که هر ستاره ی دنباله دار رفتنی است
خیال می کردم ماندگار من باشی.
سر قرار نبودی خمار برگشتم
قرار بود که چشم انتظار من باشی
تو دستهای خودت را به دستهای کسی
بدون اینکه کمی شرمسار من باشی!
بهار رفت و تو رفتی من و خزان ماندیم
قرار بود بمانی بهار من باشی.
چرا مرا به امان خدا رها کردی ؟
به جای اینکه خداوندگار من باشی

...

keykavoos
12-10-2009, 19:35
قرار بود فقط بی قرار من باشی
و روزهای مبادا کنار من باشی
قرار بود که مهتاب من شوی نه فقط
شبی ستاره ی دنباله دار من باشی
که هر ستاره ی دنباله دار رفتنی است
خیال می کردم ماندگار من باشی.
سر قرار نبودی خمار برگشتم
قرار بود که چشم انتظار من باشی
تو دستهای خودت را به دستهای کسی
بدون اینکه کمی شرمسار من باشی!
بهار رفت و تو رفتی من و خزان ماندیم
قرار بود بمانی بهار من باشی.
چرا مرا به امان خدا رها کردی ؟
به جای اینکه خداوندگار من باشی

بعضي از شعر ها اونقد قشنگن كه آدم احساس مي كنه يه بار زدن دكمه ي تشكر كفايت نمي كنه. دستت درد نكنه.


ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده

انگار که طوفان غزل در تو وزیده

دریاچه­ی موسیقی امواج رهایی

با قافیه­ی دسته­ی قوهای پریده

این قدر که شیرینی و آن قدر که زیبا

ده قرن دری گفتن، انگشت گزیده

هم «خواجه» کنار آمده با زهد پس از تو

هم «شیخ اجل» دست از سر معشوق کشیده

صندوقچه­ی مبهم اسرار عروضی

«المعجم» از این دست که داری نشنیده

انگار «خراسانی» و «هندی» و «عراقی»

رودند و تو دریای به وصلش نرسیده



با مثنوی، آرام مگر شعر بگیرد

تا فقر قوافی نفسش را نبریده...



مفعول̕ مفاعیل̕ دل بی سر و سامان

مستفعل̕ مستفعل̕ این شعر پریشان

بانوی مرا از غزل آکنده! که هستی؟

در جان فضا عطر پراکنده! که هستی؟

از «رابعه» آیا متولد شده­ای یا

با چنگ تو را «رودکی» آورده به دنیا

درباری «محمود»ی یا ساکن «یمگان»

در باده­ی مستانی یا جامه­ی عرفان

استوره­ی «فردوسی» در پای تو مقهور

«هفتاد من مثنوی» از وصف تو معذور

ای شعرتر از شعرتر از شعرتر از شعر

من با خبر از عشق شدن، بی خبر از شعر

دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم

تا «قونیه» تا «بلخ» چرا ریشه دواندم



آرام غزل، مثنوی شعر و جنون شد

این شعر، شرابی است که آغشته به خون شد

برگرد غزل، بلکه گلم بشکفد از گل

لا حول و لا قوة الّا بتغزّل



بانوی تر و تازه­تر از سیب رسیده!

بانوی تو را دستی از شاخه نچیده!

باید که ببخشید پریشان شده بودم

تقصیر خودم نیست، هوای تو وزیده

آشوب غزل هیچ، که خورشید هم امروز

در شرق فرورفته و از غرب دمیده



این قصه­ی من بود که خواندم، که شنیدی

«افسانه­ی مجنون به لیلی نرسیده»(۱)



۱. از شیخ اجل، جناب سعدی



پ. ن.: نام شاعر محفوظ است!

rahgozare tanha
14-10-2009, 14:48
يادمه مي گفتي:
من هميشه پشتتم نترس
و من هرگز فكر خنجري رو كه پشتت قايم كرده بودي نكردم !

farryad
15-10-2009, 18:34
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو

اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

سعدی

Snow_Girl
16-10-2009, 19:13
در این وداع
خونی ریخته نخواهد شد
بهانه ای وجود ندارد
چرا که من در پشیمانی بسر می برم
از حقیقت
از هزاران دروغ
پس بگذار مورد بخشش قرار گیرد و پاک شود

با آنچه که کرده ام
رودررو خواهم شد
برای گذر از کسی که شده ام
خودم را پاک می کنم
و رها می کنم هرآنچه که کرده ام را

سلب آسایش
هرچه که درباره من تصور می کنی
در خلال زمانی که دارم این نامه را می نویسم
با دستانم
در شک و دودلی
پس بگذار رحمت(بخشش) وارد شود
و همه چیز را پاک کند

با آنچه که کرده ام
رودررو خواهم شد
برای گذر از کسی که شده ام
خودم را پاک می کنم
و رها می کنم هرآنچه که کرده ام را

برای آنچه که کرده ام
دوباره از نو آغاز می کنم
و اگر چه درد خواهد آمد
امروز پایان می یابد
من خود را می بخشم

رودررو خواهم شد
برای گذر از کسی که شده ام
خودم را پاک می کنم
و رها می کنم هرآنچه که کرده ام را

هر انچه کرده ام
هر انچه کرده ام
ببخش هر انچه کرده ام

amir 69
16-10-2009, 22:49
چه سخت می گذشت
روزهایی که همه،
سراغ تو را
از من می گرفتند...

rahgozare tanha
16-10-2009, 23:02
ديدم از كوچه ما با دگران مي گذري
با دلم گفت نگاهت: نگران مي گذري
خبرت هست كه دل از تو بريدم زين روي
ديده مي بندي و چون بي خبران مي گذري
گاه بشكفته چو گلهاي چمن مي آيي
روزي آشفته چو شوريده سران مي گذري
ما نظر از تو گرفتيم چه رفته است تورا
كه به ناز از بر صاحبنظران مي گذري
بگذر از من كه ندارم سر ديدار تو را
چه غمي دارم اگر با دگران مي گذري
اي بسا ماهرخان را كه در آغوش گرفت
خاك راهي كه عروسانه بر آن مي گذري
ناز مفروش و از اين كوچه خرامان نگذر
كه به خواري ز جهان گذران مي گذري
تو هم اي يار چو آن قوم كه در خاك شدند
روزي از كارگه كوزه گران مي گذري

Ghorbat22
18-10-2009, 11:53
بیچاره دلم

دکتر برایش نیم ساعت گریه تجویز کرده است

آن قدر ساده است

که اگر صدای شر شر باران بشنود

خیس می شود

هی ...

تو که رفته ای چه خوب کردی !

رفتن از شعر گفتن

ساده تر است

...

amir 69
20-10-2009, 14:53
چقدر دیر تو را پیدا ... چقدر زود تو را از دست ...
بگیر دست مرا بانو ! که دست های شما گرم است

اگرچه دست دلم خالی است ، اگرچه ساکت و خاموشم
ستـاره های دلـم اما ، بـه آسمـان شمـا پیـوسـت

و کوچه کوچه قدم می زد ، طراوت تن تو در من
که خانه خانه دلم آن شب ، دریچه های غمش را بست

مرا شکسته و سرگردان ، میان قصه رهـا کردی
چقدر دیر تو را پیدا ... چقدر زود تو را از دست ....

amir 69
03-11-2009, 13:33
دم رفتن
آفتاب را هم بردی انگار

حالا
همهء روزهایم
ابری و بارانی ست.

" پژمان الماسی نیا "

Rainy eye
04-11-2009, 23:39
دوست دارم بدانم پس از مرگم
اولین قطره اشک را چه کسی بر سر مزارم میریزد؟!
و آخرین کسی که مرا فراموش میکند کیست؟!

amir 69
05-11-2009, 20:19
نميگذاشتم به اساني دلم را ببري

اگر ميدانستم

بعد از تو

زندگي كردن چقدر دل ميخواهد. . .

amir 69
05-11-2009, 23:23
از این جا
تا جایی كه تویی
قدم نمی رسد
دست دراز می كنم
چیزی می نویسم
دریایی
دلی
قابی
غمی
از بی نشان
تا نشانی كه تویی
مرهم نمی رسد
در این جا و این دَم
رونقی نیست
عطشناك آنم
آن دَم نمی رسد ...

"محمدرضا عبدالملکیان"

amir 69
05-11-2009, 23:31
از اخوان...


تو را با غیر میبینم صـــــدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری زدستم بر نمی اید

نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غـــــــــــــــــم سر نمی اید

چه سود از شرح این دیوانگیها بیقراریهـــا
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی اید

توانم گفت مستم میکنی با یک نگه اما
حبیبا درد هجرانت بگفتن در نمـــــی اید

منه بر گردن دل بیش از این طرق جفا کاری
که این دیوانه گر عاشق شود دیگر نمی اید

دلم در دوریت خون شد بیا و اشک چشمم ببین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافـــــــر نمی اید

karin
07-11-2009, 22:18
اي آنکه از ديار من آخر گريختي
چون شد که از تو باز نيامد نشانه اي
از بعد رفتنت نشناسم جز اين دو حال
رنج زمانه اي و گذشت زمانه اي
در کوره راه زندگيم جاي پاي تست
پايي که بي گمان نتوانم بدو رسيد
پايي که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کي مي توانم اينکه به هر آرزو رسيد
افسوس ! اي که عشق من از خاطرت گريخت
چون شد که يک نظر نفکندي به سوي من
مي خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زيرا به غير عشق نبود آرزوي من
بيچاره من ، بلازده من ، بي پناه من
کز ماجراي عشق توام جز بلا نماند
از من گريختي و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند

نادر نادرپور

zanastark
07-11-2009, 23:36
تنهایم.....




به وسعت یک دریا




و




به تاریکی یک اسمان بی ستاره





اری تنهاییم وسعتی بس تاریک دارد...





تنهایم به اندازه سکوت یک دشت





و

zanastark
07-11-2009, 23:37
روی این مرداب به ناگه تو را یافتم
تو که سردر گریبان بهار یافته ای
دانستی در قلب من نه عشق ، نه شور ، نه احساس و نه فریادو ناله ای می جنبد...

حال تو آمدی
شکافتی مسیر زندگیم را و چراغ ساحل را روشن .....‼
اما چه سود;
چراغ هایت نیم سوزند و مرا چشمی نیست از برای دیدن ...‼
در کنار پنجره به ماتم درخت های خمیده ی زیر برف می نگریم هردو
تو به سپیدی برف و من به خمیده گی

هر دو بی قراریم

لخته لخته ی وجودمان می چکد...
کم کم خاموشی می رسد
همچنان در انتظارت ستاره می شمارم
چراغ نیم سوزت را می نگرم
گفتی بمان ؛ بمان طلوع نزدیک ست

bidastopa
08-11-2009, 11:44
چه بس بیزارم از دنیا
چه بس مشتاق مرگم
من از گفت و شنود از عشق بیزارم
جز از امّید واهی نیست، عشق چیزی
من از امّید واهی بس گریزانم

همه دلبستگی‌هایی که با من بود
به یک‌باره همه از هم گسستند
بر آینده مرا اندیشه‌ای نیست
همین امشب، ز دنیا رفتنی باید!
دگر تاب و توانم نیست
دگر شور و نشاطم نیست
همین لحظه، ز دنیا رفتنی باید!
بسی بر جمله خوبی‌ها سگالیدم
سگالش را به تنهایی گریزاندم
سرم خسته، دلم پر خون
در این صحرای سرد ِ منجمند، تنها
به دنبال چه می‌گردم؟
پسندم نیست این پرسش
بدین گونه بباید گفت:
بدنبال چه می‌گشتم؟
درختی را همی‌جستم
حقیقت، نام بود او را
جسورانه پی‌اش گشتم
چه کنکاشی! توان‌فرسا!
در آن شب‌های تار ِ منجمند، تنها
ندیدم اندرین صحرا، نشانی زان درخت پیدا
همه نیرو، همه امّیدم از کف رفت
نه امروزی، نه فردایی
نه حتا لحظه‌ای خوابی
به دل گفتم: که این ره از چه می‌پویی؟
«در این آفاق من گردیده‌ام بسیار» *
ندارد بهره جز خار و خس و خاشاک
نشاید آن درخت در خواب دیدن‌کردنی حتا
به جای دیگری امّید باید بست
در این یک دم، ز صحرا رفتنی باید

paiez
08-11-2009, 13:50
آخرين لحظه ديدار
در آخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان آسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
و به آرامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
آسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن.

paiez
08-11-2009, 13:52
شنيده ام
جوينده يابنده است
سالهاست به درون خزيده ام تو را درهرذره جستجوكرده ام درميان همه آنچه كه بوده و نيست
و بعد از سالها دراين فكرم
ديگر به جز خويشتن كجا بجويمت

milad_street
09-11-2009, 21:44
" نسل آدم های برازنده منقرض شد! "


گونه های خونین مرا

برازنده خنجرهاست

ولادیمیرراست می گفت

نسل آدم های برازنده منقرض شد!

تو می روی و می روی

و

ماه ها و ماه ها

شاید بجوشد شعر

...
Milad Janat

amir 69
10-11-2009, 01:02
فقط باران كه نيست
برف و تگرگ و باد و آفتاب هم
براي خالي شدن بغض آسمان است
مثل ِ من كه مي خندم گاهي.

untouchable.blogfa

M.etallic.A
10-11-2009, 20:01
می روم...تا که شاید روح سردم بخرامد ، در این دشت سپید
و نگاهم گره در پیچک سبز ، جای پایم روی گلبرگ شقایق
حس آغاز دقایق ، در این پهنه بی تاب زمان
و صدای رژه عقربه بر روح و روان...

Nassim999
11-11-2009, 14:24
امشب از همان راهی که آمدم
تا مهمان مهربانی هایت باشم
به سمت دورترین سواحل گریه برمی گردم
چراغ راهم
چشم های روشن توست
راه توشه ام
عطر ترانه های آفتابی ات
و امید
امید به اینکه در پی ام بیایی
اما صدایم نکنی
بیایی و نشانی خانه بارانی ام را
که در خم و پیچ بغض سالها
با بوی پیراهن تو بنا کرده ام بیابی
و برایم نامه ای بفرستی
که تا همیشه
واژه های مهربانی ات
همراه گریه های شبانه ام باشد
همین !

Nassim999
11-11-2009, 14:32
مي خواهم امشب از ماه قول بگيرم
كه هر وقت دلم برايت تنگ شد
در دايره حضورش تو را به من نشان دهد

مي خواهم امشب با رازقي ها عهد ببندم
هر وقت دلم هواي تو را كرد
عطر حظور مهربان تو را با من هم قسمت كنند

مي خواهم امشب با درياي خاطره ها قرار بگذارم
كه هروقت امواج پر تلاطم يادها خواستند قايق احساس مرا بشكنند
دست اميد و آرزوي تو مرا نجات دهد

مي خواهم امشب با تمام قلب هايي
كه احساس مرا مي فهمند و مي شنوند
پيمان ببندم كه هر وقت صداي قلب بي قرار مرا هم شنيدن
عشقم را سوار بر ضربانهاي بي تابي به تو برسانند....

Nassim999
11-11-2009, 14:33
این منم که تو را می خوانم
نه پری قصه هستم در آفاق داستان
و نه قاصدکی در یک قدمی تو
من یک انسانم
کسی که همواره به یاد توست
سالهاست که با رودخانه و آسمان زندگی می کنم
برای کفتران چاهی دانه می ریزم
و ماه را به مهمانی درختان دعوت می کنم
این تویی که مرا در تمام لحظات می بینی
می نویسم تا تمامی درختان سالخورده بدانند
که تو مهربانترین مهربانی
پس آرام و گرم می نویسم
دوستت دارم

Nassim999
11-11-2009, 14:33
عشق را در آتش چشمانت ریختم و رفتم
از دور شاهد سو ختنش بودم و خود نیز
اشکها پیاپی و بی قرار سرازیر می شدند
از گونه های سرخ شده حرارت آتش دیگر تمام شد
اثری از آنها درچشمانت نیافتم همه خاکستر شدند
و در آسمان غروب محو شعله اش آخرین نفس ها را زد و مرد

Nassim999
11-11-2009, 14:36
قلبم،
طپيدن قلبم،
نواي قلبم براي توست
و هميشه در قلبم جاي خواهي داشت.

محبوبم،
غم نهانخانه ي دلم،
اشكهاي سوزان چشمانم،
نواي غمگيني مه از لبانم مي شنيدي برايت اين سر را فاش نكرد
كه ترا دوست دارم و قلبم آشبانه توست.

من نمي توانم جز تو ...زيبا،
تو...قشنگ،
تو...دوست داشتني
تو... مهربان در اين كاخ پر هيجان ديگري را جاي دهم.

اين خانه تعلق به تو دارد. نه به ديگري.
خرابه دلم جاي توست..

milad_street
12-11-2009, 19:49
" تهران "


شهری که از باران می گریزد

نمی داند

ما روی ابرها هم که باشیم

خیس می شویم.

ssarass
12-11-2009, 22:10
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی


من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی

ssarass
12-11-2009, 22:11
ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد،عجب از محبت من که در او اثر ندارد،غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد،دل من ز گریه خون شد دل او خبر ندارد!!!

new life
14-11-2009, 16:50
خواهم که در این غمکده ارام بمیرم
گمنام سفر کردمو گمنام بمیرم
خواهم ز خدایم که به دلخواه بمیرم
یعنی که تو را بینمو انگاه بمیرم

ssarass
14-11-2009, 17:50
اي مهربانتر از من با من .

در دستهاي تو،

آيا كدام رمز بشارت نهفته بود ؟

كز من دريغ كردي .




در كوچه باغهاي محبت،

مثل شكوفه هاي سپيد سيب،

ايثار سادگي ست .




افسوس !

آيا چه كس تو را،

از مهربان شدن با من،

مايوس مي كند ؟

new life
15-11-2009, 18:46
ابر میباردو من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابرو باران و منو یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا ................

amir 69
23-11-2009, 23:52
شبیه آن میزم
که هر کس که همراهش می شود
جای زخم هایش را پر رنگ تر می کند!

new life
24-11-2009, 22:51
یا چشم مرا زجای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا باز گذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم

sodabe samadi
02-12-2009, 13:28
و نگاه می کردم که چطور
زندگی از من رخت می بندد
و به دیگران داده می شود
محمود درویش (پس از عمل جراحی قلب و پیش از مرگش)

new life
03-12-2009, 21:37
دود می خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان میرسد افسانه ام؟
تیرگی پا میکشد از بام ها
صبح میخندد به راه شهر من
دود میخیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن

شاهزاده خانوم
05-12-2009, 23:39
اینگونه غریبانه
برای چه دوست دارمت تو را ... ؟!!
وقتی که فاصله ...
وقتی که کوتاهترین فاصله میان ما
می رسد به آنسوی آسمان .....

rahgozare tanha
07-12-2009, 13:20
بس كه جفا ز خار وگل ديد دل رميده ام


همچو نسيم از اين چمن پاي برون كشيده ام


شمع طرب ز بخت ما آتش خانه سوز شد


گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام


حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود


تا تو ز من بريده اي من ز جهان بريده ام


تا به كنار من بودي بود به جا قرار دل


رفتي ورفت راحت از خاطر آرميده ام


تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو


تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام


چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون


اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام


يا ز ره وفا بيا يا ز دل رهي برو


سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام

fanoose_shab
11-12-2009, 23:57
تابستان امسال را ازیادنمیبرم
ترکم کردی وگفتی که
به اندازه یک قرص سرماخوردگی دوستم داشتی!
....
چه زود دلتنگم شدی
چه زود سرماخوردی!!!

new life
18-12-2009, 18:03
مشت میکوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم
خفقان.......
من به تنگ امده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم آی
آی با شما هستم این در ها را باز کنید
من به دنبال فضائی میگردم
لب بامی ..
سر کوهی ..
دل صحرایی
که در انجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
ز شما خفته ی چند
چه کسی می اید با من فریاد کند

Rainy eye
18-12-2009, 18:42
تن سپید جاده
از سیل گریه آسمان
همیشه خیس خیس
و اکنون!!
جاده رفیق من شده است
اما بی انتهاتر از گذشته
امروز چون روزهای رفته
آتشفشان چشمانم
میل فوران دارد
و جاده در اشک های من
غرق می شود...

Rainy eye
18-12-2009, 18:46
وقتی که
از دور می رسی
تازه یادم می افتد
که دلم را
لای دفتر شعرم
کنج نامه ات جا گذاشته ام
راستی...!چه سر پر سودایی!!

rahgozare tanha
19-12-2009, 22:55
مي روم ديگر شما يادم كنيد
اين غزلهاي مرا دفتر كنيد
ميروم تا دل نبندم به خوبي هايتان
باز هم دل بستمو زخمي شدم باور كنيد !

rahgozare tanha
19-12-2009, 22:57
مرا با مهرباني خواندنت چيست ؟
بدين نامهرباني راندنت چيست؟
بپرس از اين دل ديوانه من
كه اي بيچاره عاشق ماندنت چيست؟

rahgozare tanha
19-12-2009, 22:59
خبر چون سيل دنيا را گرفته
كه دارا رفته سارا را گرفته
خودم را دار خواهم زد يقينا
دلم تصميم كبري را گرفته !

amir 69
22-12-2009, 22:38
های بانو
شوخی نکن

چشم خسته بسته می شود

قلب خسته
می ایستد.
" کیکاووس یاکیده "

amir 69
25-12-2009, 11:16
باران اگر دستش به بالای ابرها نمی رسد
تصویر ماه را
روی آینهء لرزان دریا می بوسد
خوب شد این چند عکس قدیمی ات را ...
کنار خداحافظی شتابان آن سال
جا گذاشتی !

" سیروس جمالی "

new life
27-12-2009, 14:38
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه فریاد میکشم از ته دل
آب ....آب .....آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !

Nassim999
30-12-2009, 21:40
گریه هایم بی صداست
اشکهایم بی انتهاست
رد پای اشکهایم را بگیر
تا بدانی خانه ی عاشق کجاست

Nassim999
30-12-2009, 21:43
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم کرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد

Nassim999
30-12-2009, 21:45
کاش همه ی دنیا را از من بگیرند اما تو با من باشی...


کاش همه ی خیابان ها را ببندند اما من در خانه ی دل تو اسیر باشم...


کاش هر روز که از خواب برمی خیزیم تو تعبیر خواب من باشی...

green house
04-01-2010, 13:21
بيا خيال کنيم
آدم هاي اين دنيا،
سربازان خسته ي جنگي ناکام هستند،
که با زره هايي وصله دار از نفرت
به خون خواهي آرزوهاي مرده ي خويش...
اطراف تو را
احاطه کرده اند.
.
.
.
.
حالا
چاره اي براي رهايي بيانديش،
که مرز ميان خيال و زندگي
به هيچ ميل مي کند.

green house
08-01-2010, 10:42
مرگ

مرگ نزدیک است
خویش هر خویشتن است
رویای پروازی شبانه
مرحله ای از سفر است
دانه
طی راهش
گل می شود
هر بودنی
در مسیر خود
دگرگون می شود
کرم ابریشم
پروانه صفت درک جهان خواهد کرد
پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد
عشق و شوری از مرگ می شکفد
چون شراره های آتش از باد
آنجا که می تپد دل عاشق
در خوف از دست دادن یار
مرگ ضرورتی است
که باید آن را فهمید
راهی است
که باید آن را رفت
صبور بودن بر درد فراق
باور عاشقانه است
بر گردش گردونه
که در پس هر پرده ای
نشسته است صد پرده
یاد کنیم از یاری
در دیاری که دور نیست
فاصله چندان نیست
دوست سفر کرده
در جاییست که یانجا نیست
رنگ خاطره ها از یاد نخواهد رفت
که هیچ یادی از یاد نخواهد رفت
هم در ذهن زمین ثبت است
هم در یاد زمان
سرمای اولین برف اولین زمستان
با غم از مرگ حرف نباید زد
که حرف آخر را مرگ نخواهد زد



ناهید عباسی

paiez
08-01-2010, 13:42
حلقه
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر


راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است


همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر


زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

new life
12-01-2010, 18:07
ای خدا غصه نخور ! از تو فراری نشدم
بعد از ان حادثه در کفر تو جاری نشدم
با وجودیکه به حکم تو دلم زخمی شد
شاکی از اینکه مرا دوست نداری نشدم
ابر را چوب همین سادگی اش ویران کرد
منکه ویران تر از این ابر بهاری نشدم
قسمتم بود اگر رفت و منو تنها کرد
بعد از او غرق شکایت زتو اری نشدم
ای خدا غصه نخور باز همین می مانم
من زمین خورده ی این ضربه ی کاری نشدم !

AsSsi
18-01-2010, 21:33
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
وحشي بافقي

AsSsi
19-01-2010, 18:06
یک نفر یک شعر قشنگ بگوید ، خیلی قشنگ.


یک نفر یک داستان لذت بخش بنویسد ، حسابی لذت بخش.


یک نفر نی نی خوشگل و خوش زبانش را پیش من بگذارد ، چندین روز.


یک نفر یک جور بستنی شگفت انگیز برای من درست کند ، پر از طعم های جادویی.


شما را به خدا... یک نفر کاری بکند.


دیگر نمی توانم.

AsSsi
19-01-2010, 18:07
" حالا که رفته ای


قبول می کنم


از آنان که مانده اند


اندکی شاعرند و


بسیاری به مناسبت زنده اند" *


تو شاعر بودی


و مناسبت ِ زنده بودن من!

Parisa-007
25-01-2010, 17:56
از کنار گورستان گذشتیم
آن‌جا همه بودند
هم فاتحین
هم شکست‌خوردگان

در تاریکی
نمی‌توانستند ببینند
چه کسی
فاتح شد

Parisa-007
25-01-2010, 17:57
هوا ابریست
بر افق
سیاهی پاشیده اند
کاش این برف
از زمین به آسمان می بارید!

new life
25-01-2010, 19:00
وسکوت ........
زیباترین اواز در سمفونیتنهایی
در اوج فرو رفتن درخویش
در اعماق قله ی رهایی
به هنگامی که نمی بینی اشنایی که ببیندتو را
که برهاند تو را از قفس بغض
که بپرسد:
به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای
کاش گوشی سکوتم را می شنید !!!

BAZY MARG
02-02-2010, 21:15
ساده بودم که می پنداشتم

تو مرا دوست داری و با من خواهی ماند

سادگی کردم که از تو انتظار همراهی داشتم.

با من بودن را میخواستی ولی نه برای همیشه!

از تو دلگیر نیستم

از این ناراحتم که شرمنده دلم شدم

که اعتمادش را بی پاسخ گذاشتم.

دستهای خالی ام را دیدی و

نخواستی این همه فاصله بینمان پر شود

با من بودی ولی

از من و دنیایم دور بودی دور دور دور...

آنقدر که من متوجه این همه فاصله نشدم.

اشکهای و تنهایی هایم را دیدی و کاری نکردی

با تمام سختی ها و غصه ها نا امید نبودم

صبر کردم به اندازه تمام روزگار،

آنقدر که زمانه خسته شد و راه را برایمان باز کرد

ولی شکستم وقتی شنیدم مرا نمی خواهی

بریدم وقتی فهمیدم دلیل این همه نامهربانی را:

"نمی توانی فراموشش کنی"

حکایت غریبی است!!!

تو به کسی فکر میکنی که به یادت نیست

و من به توئی فکر می کنم که به یادم نیستی

و آن بزرگ مرد* چه زیبا فرمود:

"در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا

از کسانی که دوستمان دارند غافلیم شاید این است دلیل تنهاییمان"

نمی توانم بگویم دوست نداشته باش یا فراموشش کن

که من خود نیز دچار همین دردم.

هرگز نمیخواستم رفیق نیمه راه باشم،

ولی گویی چاره ای نیست:

باید رفت

باید از تو دور شد

شاید بتوان در گذر زمان از این همه دغدغه گذشت.

شاید غبار روزگار این همه خاطرات خوب و بد را بپوشاند.

می دانم ساده نیست

اینگونه گذشتن،

دل بریدن،

و تنها رفتن

ولی چاره ای نیست!

بدرود همسفر...

*ALONE*
04-02-2010, 13:51
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

*ALONE*
07-02-2010, 17:40
آرزو دارم كه بميرم ....


سالهاست كه به اميد مردن زنده ام

دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......

اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......

AsSsi
07-02-2010, 20:14
« تو گفتی...خداوند پاسخ داد»


توگفتی «آن غیر ممکن است » ..خداوند پاسخ داد«همه چیزممکن است »


توگفتی«هیچکس واقعا مرا دوست ندارد»..خداوند پاسخ داد«من تورا دوست دارم»


توگفتی «من بسیار خسته هستم»..خداوند پاسخ داد«من به تو ارامش خواهم داد»


توگفتی «من توان ادامه دادن ندارم»..خداوند پاسخ داد«رحمت من کافی است»


توگفتی «من نمی توانم مشکلاتم را حل کنم»..خداوند پاسخ داد«من گام های تورا هدایت خواهم کرد»


توگفتی «من نمی توانم ان راانجام دهم»..خداوند پاسخ داد«توهرکاری را بامن می توانی به انجام برسانی»


توگفتی «ان ارزشش را ندارد»..خداوند پاسخ داد«ان ارزش پیداخواهدکرد»


توگفتی «من نمی توانم خود را ببخشم»..خداوند پاسخ داد«من تورا بخشیده ام»


توگفتی «من می ترسم»..خداوند پاسخ داد«من کنارت هستم»


توگفتی «من همیشه نگران وناامیدم»..خداوند پاسخ داد«به من تکیه کن»


توگفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»..خداوند پاسخ داد«من به توعقل داده ام»


توگفتی «من احساس تنهایی میکنم»..خداوند پاسخ داد«من هرگز تورا ترک نخواهم کرد»


__________________

amir 69
09-02-2010, 11:09
کم رنگ که هیچ،
داری بی رنگ می شوی،
حواست هست؟!
بی رنگ،
مثل ابری که پُراست، اما
نمی خواهد ببارد!

---------- Post added at 11:09 AM ---------- Previous post was at 11:06 AM ----------


میان جنگلِ کاج های تلخ
هر نیمکتِ خالی
می تواند جای تو باشد .

و این جا
چه قدر نیمکت خالی هست
هر غروب!

***Spring***
09-02-2010, 15:38
سلام ...

در خدمت خلق بندگی ما را کشت
وندر پی نان دوندگی ما را کشت
هم محنت روزگار هم منت خلق
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت ...










.

***Spring***
13-02-2010, 09:08
سلام ...




از درون شب

تو ، ای چشم سیه ! با شعله‌ی خویش
شبانگاهان ، دلم را روشنی بخش
بسوزانم درین تاریکی مرگ
ز چنگال گناهم ایمنی بخش
خدا را ، آسمانا ! در فروبند
ز شیون‌های خاموشم مپرهیز
به چاه اخترانم سرنگون ساز
ز دار کهکشان‌هایم بیاویز
خدا را ، آسمانا ! پرده بفکن
مرا از چشم اخترها نهان کن
تنم در کوره‌ی خورشید بگداز
مرا پاکیزه دل ، پاکیزه جان کن
خدا را ، ماهتابا ! چهره بفروز
مرا درچشمه‌ی خود شستشو ده
به اشک نامرادی آشنا ساز
ز اشک پارسایی آبرو ده
بکوب ای دست مرگ ، ای پنجه‌ی مرگ
به تندی بردرم ، تا درگشایم
تو مرغان قفس را پر گشودی
من این مرغ قفس را پر گشایم
به تندي حلقه بر در زن ، مگو کیست
که در زندان هستی چون منی هست
به گوشم در دل شبهای خاموش
صدای خنده‌ی اهریمنی هست
شبم تاریک شد تاریکتر شد
نمی تابد ز روزن آفتابی
نمی تابد درین بیغوله‌ی مرگ
شبانگاهان ، فروغ ماهتابی
خدایانند و اخترها و شب‌ها
گواه گریه‌های شامگاهم
نمی‌دانند این بیگانه مردم
که در خود ، اشک‌ها دارد نگاهم
مرا ، ای سوز تب ! در بستر خویش
بسوزان ، شعله‌ور کن روشنی بخش
مرا زین لرزش گرم تب آلود
خدا را ، لذتی اهریمنی بخش
مرا ، ای دست خون آشام تقدیر
گریبان گیر و در ظلمت رها کن
مرا بر یال استرها فروبند
مرا از بال اخترها جدا کن
مرا در زیر دندانهای مریخ
به نرمی خرد کن ، کم کم فرو ریز
مرا در آسیای کهنه‌ی چرخ
غباری ساز و در کام سبو ریز
بکوب ای دست مرگ امشب درم را
که از من کس نمی گیرد سراغی
شب تاریک من بی روشنی ماند
تو ، ای چشم سیه ! بر کن چراغی


( نادر نادرپور )











.

*ALONE*
14-02-2010, 20:53
پشت دیوار همین کوچه بدارم بزنید

من که رفتم بنشینیدو...هوارم بزنید

باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد

بنوسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم.. سیر شدم


پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید

آی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و...بیایید... و.... کنارم بزن

*ALONE*
15-02-2010, 22:01
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

*ALONE*
17-02-2010, 16:07
و من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ وریا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد ز یاد

new life
20-02-2010, 12:06
احساس سوختن به تماشا که نمی شود
اتش بگیر تا که بدانی چه می کشم

golabi2
20-02-2010, 12:30
وسکوت ........
زیباترین اواز در سمفونیتنهایی
در اوج فرو رفتن درخویش
در اعماق قله ی رهایی
به هنگامی که نمی بینی اشنایی که ببیندتو را
که برهاند تو را از قفس بغض
که بپرسد:
به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای
کاش گوشی سکوتم را می شنید !!!


اینو کی گفنه؟

MEHR IMAN
25-02-2010, 01:47
خواستم شب را بنگرم، مهتاب ریشخندم کرد!
چشم بستم
افسوس مهتاب شب را هم - چون تو - از من گرفت،
دو قطره اشک پنهانی، به یاد تو ریختم !
خاطرم آمد که گفته بودی
"لیلا خورشید است و تو شب"
با خود گفتم راست می گویی؛ فاصله هایمان بسیارند......بسیاران بسیار!
خیس احساس بودم
تشنه یک دیدار،
در تمنای گفتگویی باز،
با چشمان بسته گوش بسپردم به خلوت شب،
پر ز هیاهو بود لیکن هیچ نشنیدم!
مهتاب آهسته در گوشم نجوا کرد
"گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش"
این بار نه دو قطره که یک سیل گریستم...............

Ghorbat22
25-02-2010, 11:42
هر که می آید
دو رکعت شکست
در من می گذارد
شبیه مسجدی میان راهی
میزبان نماز های شکسته ام ...

sepideh_bisetare
25-02-2010, 17:04
کاخ من بلند نبود
کاخ من سفید نبود
کاخ من نظم نداشت
کاخ من دست فردوسی نبود
کاخ من عاشق نبود
کاخ من دیوونه شد
کاخ من زیر باد و بارون پوسید
کاخ من آروم آروم ویرونه شد
کاخ من زلزله شد
کاخ من بازیچه شد
کاخ من وارونه شد
کاخ من خاک شد
کاخ من؟
خاک من؟
حالا من آزادم؟
کاخ من؟
خاک من؟
حالا می زاری برم؟

---------- Post added at 05:01 PM ---------- Previous post was at 04:58 PM ----------

اونی که گفته بود پیشم می مونه
کسی که من دلم می خواد همونه
اونی که تو پاییز واسم قسم خورد
فقط با من همیشه مهربونه
اون کسی که با ذوق و شوق به من گفت
باید که وایساد جلوی زمونه
اونی که گفت قسمت همش دروغه
یه چیزیه درست مث بهونه
اونی که ماجرای عاشقیشو
گلدون اطلسی مونم می دونه
اون کسی که می گفت ستاره هامون
تو بهترین نقطه ی کهکشونه
اون که می گفت توکل دوتامون
به لطفای خدای آسمونه
اون که می گفت دق می کنه اگر که
پای کس دیگری در میونه
اون که می گفت چاره فقط سکوته
واسه جواب حرف عاشقونه
نمی دونم چی شد که رفت و آخر
پیغام فرستاد من می رم دیوونه

---------- Post added at 05:04 PM ---------- Previous post was at 05:01 PM ----------

مگه ازت چی کم دارم که روز و شب ناز می کنی
فکر می کنی ازم سری ، بال داری ، پرواز می کنی ؟
----------------------------
ما رو بگو سپردیمش دل و چشامونو به کی
اون که به زندگی می گه ، نمایش عروسکی
------------------------------
دارم از تو می نویسم تو یه روز سرد برفی
قلمم نمی نویسه ، می گه تو نداری حرفی
-------------------------------------
برو دیگه نبینمت ، خاطر خواهیت دروغ بوده
تو خلوتم با گریه هام ، چه قدر سرت شلوغ بوده

MEHR IMAN
01-03-2010, 08:59
خواب دیدم، خوابی عجیب!
دیدم که پرستو دل باخت به عریانی یک شاخه بید
ماند
و
ترک کوچ گفت..........

hamedmotevali
01-03-2010, 11:12
در مشتهایت سوالی پنهان بود

سوال که سالها به بازی گرفت ما را
بازی دستی که میتوانست باز نشود
در آن اندوه باختی نباشد
و به یادگار لبخندی ببریم
کاش مشتت هرگز باز نشده بود
پوچ پوچ پوچ
در دستهایت چیزی برای من نبود

در دستهایت چیزی برای من نبود

---------- Post added at 11:12 AM ---------- Previous post was at 11:10 AM ----------


بسترم

صدف خالي يك تنهايي است

و تو چون مرواريد

گردن آويز كسان ديگري ...

eaw_Master
01-03-2010, 14:43
شعر را دوست می دارم
که لطیف است واژه، در میان ابیات
و چه پر معنا، بودن یک تنها،
واژه در عمق بیت
زندگی چون شعر است
می توان چون واژه، در میان شعری
پر معنا بودن
یا که بی شعری، غرق تنهایی.

مرگ آخرین واژست
چون بدام افتی، در غل یک واژه
مرگ همان واژست، یا که در شعری
تا رسیدن بر مرگ، واژه ها خواهی گفت
اثرت خواهد ماند، چون که شعر را،
طبیعت نیز دارد دوست.

MEHR IMAN
03-03-2010, 08:57
فردا را نمی خواهم
امروز هم زیاد بود
توان این همه بی تابی را ندارم....................

AsSsi
04-03-2010, 14:05
از آن دور دست

صدای سقوط دلم را شنيدم

شکست و شکست و شکست

نگاه صبورم

سقوط مرا ديد

ديدم که در خويش لرزيد

دلم گر چه سنگی است درهم شکسته

ولی چشمهايم

پر از حسرت سرخ آن سوی

ناباوريهاست

AsSsi
04-03-2010, 14:10
به تماشای بهاری خوشرنگ



سفری سوی مکانی دیگر

با همه ذوق و شتاب در پی تازه بهاری دیگر

و رسیدن به خزان... دیدن برگ به خون آلوده

رنگ زرد مردن

باغ پائیز زده افسرده!

با سکوتی غمگین ...به نمایندگی یک فریاد

همه جا خاموشی...

بهر عصیان و قیام و بیداد!!!

"آسمان" ابری و تار ...بهر بارش حاضر

بغض از خواری باغ ...یاد گل در خاطر!!!

ملتهب از اندوه ...سینه را فرمان داد:

تو ببــار ای باران!!

ومن اینجا تنها... زیر باران غمگین

پس چه شد آن گل سرخ؟! آن بهار رنگین؟!

به تماشای بهار آمد ه ام ...لیک او اینجا نیست

این خزان است خزان... این خزانی خالیست!!!

گوید اما از مرگ..از همه بیرنگی

دل او بیرحم است ...جنس قلبش سنگی!!

ناگه از پشت سرم ...تک صدائی برخاست...

گقت: دیر آمده ای از خزان هم پیداست!!!

گل به حرف آمده بود گل پژمرده زار

اشک بر چهره زرد... پیکرش خسته و زار

گفت :آن تازه بهار ..رفته از باغ جهان

زندگی یک رو نیست ..با بهار است خزان!!!

گل شود مست غرور تا که رنگی دارد

او نداند افسوس...وقت تنگی دارد!!!

غنچه ای چون کودک...بی خبر از دنیاست

آنچه او می بیند...باغ نه، یک رویاست!!!

زندگانی هم نیز...نیست کمتر ز بهار

هستی انسان هم... نیست گمتر ز قمار!

لحظه ای در اوجی لحظه ای در خواری

لحظه ای در خنده...لحظه ای در زاری!!!

باغ را ساده مبین..در درونش "هستی"ست

آنچه اینجا پیداست..."غفلتی" از مستی ست

از غرور منو تو ..مستی و نخوت ما

ما که غافل بودیم از خزان فردا

دیر برخاستنت ...شکلی از "غفلت " بود

آمدی آندم که...باغ در ذلت بود

آدمی اینگونه ست...دیر بر پا خیزد

میرود آندم که برگها میریزد!!!

در قبال خود هم ...از بهاران غافل

او ندارد چون گل...غیر "مردن" حاصل!!!

خود همی میدانی آدمی"آه" و" دم" است

آه چون بیرون داد... بینی از دنیا رست!!!

باغ را الگو ساز ...هستی خود دریاب

آخر انسان تاکی ...غرق مستی...در خواب؟!

باغ خود را بنگر ...گلشن دنیا را

تا که امروزت هست ...کو دگر تا فردا!!!

تو" کنون" بر پا خیز ...رسم بودن آموز


توشهء فردایت ...کار تو در امروز!!!

AsSsi
04-03-2010, 14:12
رشته ی مهر تو شد زنجیرم
گر جدا از تو شوم میمیرم

پس مرا یکه و تنها مگذار
مست و افتاده و از پا مگذار

AsSsi
04-03-2010, 14:12
من در خلوت تنهایی خویش تا اخرین نگاه در انتظار خواهم نشست و آنگاه
که از دیدم خارج شدی ........
.......باز هم بهار است و ابر و باران
بهار را دریاب که هر آغازی را پایانیست و انتهای هر بهاری سرمای خزان
بهار را دریاب

__________________

AsSsi
04-03-2010, 14:14
ی تو هم بغض هنوز از منو ما عاشقتر
ای تو از خاصیت عاطفه پیغام اور
همدم دور به من مثل خود من نزدیک
صاحب قصه ی میلادو هنوزو اخر
رحم کن دست تو پرپر شدنو میفهمه
رحم کن چشم تو ایثار منو میفهمه

AsSsi
04-03-2010, 14:14
هيچ جز حسرت نباشد كار من
بخت بد بيگانه اي شد يار من
بي گنه زنجير بر پايم زدند
واي از اين زندان محنت بار من
واي از اين چشمي كه مي كاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مينهد تا بشنود
شايد آن گمگشته آواز مرا
گاه مي پرسد كه اندوهت ز چيست
فكرت آخر از چه رو آشفته است
بي سبب پنهان مكن اين راز را
درد گنگي در نگاهت خفته است
گاه مي نالد به نزد ديگران
كو دگر آن دختر ديروز نيست
آه آن خندان لب شاداب من
اين زن افسرده مرموز نيست
گاه ميكوشد كه با جادوي عشق
ره به قلبم برده افسونم كند
گاه مي خواهد كه با فرياد خشم
زين حصار راز بيرونم كند
گاه ميگويد كه : كو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونكار تو ؟
ديگر آن لبخند شادي بخش و گرم
نيست پيدا بر لب تبدار تو
من پريشان ديده مي دوزم بر او
بي صدا نالم كه : اينست آنچه هست
خود نميدانم كه اندوهم ز چيست
زير لب گويم : چه خوش رفتم ز دست
همزباني نيست تا برگويمش
راز اين اندوه وحشتبار خويش
بيگمان هرگز كسي چون من نكرد
خويشتن را مايه آزار خويش
از منست اين غم كه بر جان منست
ديگر اين خود كرده را تدبير نيست

AsSsi
04-03-2010, 14:15
مهدي اخوان ثالث


با آنكه شب شهر را ديرگاهي ست
با ابرها و نفس دودهايش
تاريك و سرد و مه آلود كرده ست
و سايه ها را ربوده ست و نابود كرده ست
من با فسوني كه جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سايه ام را
با سايه ي خود در اطراف شهر مه آلود گشتم
اينجا و انجا گذشتم
هر جا كه من گفتم ، آمد
در كوچه پسكوچه هاي قديمي
ميخانه هاي شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترك ، ترسا ، كليمي
اغلب چو تب مهربان و صميمي
ميخانه هاي غم آلود
با سقف كوتاه و ضربي
و روشنيهاي گم گشته در دود
و پيخوانهاي پر چرك و چربي
هر جا كه من گفتم ، آمد
اين گوشه آن گوشه ي شب
هر جا كه من رفتم آمد
او ديد من نيز ديدم
مرد و زني را كه آرام و آهسته با هم
چون دو تذرو جوان مي چميدند
و پچ پچ و خنده و برق چشمان ايشان
حتي بگو باد دامان ايشان
مي شد نهيبي كه بي شك
انگار گردنده چرخ زمان را
اين پير پر حسرت بي امان را
از كار و گردش مي انداخت ، مغلوب مي كرد
و پيري و مرگ را در كمينگاه شومي كه دارند
نوميده و مرعوب مي كرد
در چار چار زمستان
من ديديم او نيز مي ديد
آن ژنده پوش جوان را كه ناگاه
صرع دروغينش از پا درانداخت
يك چند نقش زمين بود
آنگاه
غلت دروغينش افكند در جوي
جويي كه لاي و لجنهاي آن راستين بود
و آنگاه ديديم با شرم و وحشت
خون ، راستي خون گلگون
خوني كه از گوشه ي ابروي مرد
لاي و لجن را به جاي خدا و خداوند
آلوده ي وحشت و شرم مي كرد
در جوي چون كفچه مار مهيبي
نفت غليظ و سياهي روانبود
مي برد و مي برد و مي برد
آن پاره هاي جگر ، تكه هاي دلم را
وز چشم من دور مي كرد و مي خورد
مانند زنجيره ي كاروانهاي كشتي
كاندر شفقها ،‌فلقها
در آبهاي جنوبي
از شط به دريا خرامند و از ديد گه دور گردند
دريا خوردشان و سمتور گردند
و نيز ديديم با هم ، چگونه
جن از تن مرد آهسته بيرون مي آمد
و آن رهروان را كه يك لحظه مي ايستادند
يا با نگاهي بر او مي گذشتند
يا سكه اي بر زمين مي نهادند
ديديم و با هم شنيديم
آن مرد كي را كه مي گفت و مي رفت : اين بازي اوست
و آن ديگير را كه مي رفت و مي گفت : اين كار هر روزي اوست
دو لابه هاي سگي را سگي زرد
كه جلد مي رفت ،‌ مي ايستاد و دوان بود
و لقمه اي پيش آن سگ مي افكند
ناگه دهان دري باز چون لقمه او را فرو برد
ما هم شنيديم كان بوي دلخواه گم شد
و آمد به جايش يكي بوي دشمن
و آنگاه ديديم از آن سگ
خشم و خروش و هجويمي كه گفتي
بر تيره شب چيره شد بامداد طلايي
اما نه ، سگ خشمگين مانده پايين
و بر درخت ست آن گربه ي تيره ي گل باقلايي
شب خسته بود از درنگ سياهش
من سايه ام را به ميخانه بردم
هي ريختم خورد ،‌ هي ريخت خوردم
خود را به آن لحظه ي عالي خوب و خالي سپردم
با هم شنيديم و ديديم
ميخواره ها و سيه مستها را
و جامهايي كه مي خورد بر هم
و شيشه هايي كه پر بود و مي ماند خالي
و چشم ها را و حيراني دستها را
ديديم و با هم شنيديم
آن مست شوريده سر را كه آواز مي خواند
و آن را كه چون كودكان گريه مي كرد
يا آنكه يك بيت مشهور و بد را
مي خواند و هي باز مي خواند
و آن يك كه چون هق هق گريه قهقاه مي زد
مي گفت : اي دوست ما را مترسان ز دشمن
ترسي ندارد سري كه بريده ست
آخر مگر نه ، مگر نه
در كوچه ي عاشقان گشته ام من ؟
و آنگاه خاموش مي ماند يا آه مي زد
با جرعه و جامهاي پياپي
من سايه ام را چو خود مست كردم
همراه آن لحظه هاي گريزان
از كوچه پسكوچه ها بازگشتم
با سايه ي خسته و مستم ، افتان و خيزان
مستيم ، مسيتم ، مستيم
مستيم و دانيم هستيم
اي همچو من بر زمين اوفتاده
برخيز ، شب دير گاهست ، برخيز
ديگر نه دست و نه ديوار
ديگر نه ديوار نه دست
ديگر نه پاي و نه رفتار
تنها تويي با من اي خوبتر تكيه گاهم
چشمم ، چراغم ، پناهم
من بي تو از خود نشاني نبينم
تنهاتر از هر چه تنها
همداستاني نبينم
با من بمان اي تو خوب ، اي بيگانه
برخيز ، برخيز ، برخيز
با من بيا اي تو از خود گريزان
من بي تو گم مي كنم راه خانه
با من سخن سر كن اي ساكت پرفسانه
آيينه بي كرانه
مي ترسم اي سايه مي ترسم اي دوست
مي پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرين و خشم كدامين سگ صرعي مست
اين ظلمت غرق خون و لجن را
چونين پر از هول و تشويش كرده ست ؟
ايكاش مي شد بدانيم
ناگه غروب كدامين ستاره
ژرفاي شب را چنين بيش كرده ست ؟
هشدار اي سايه ره تيره تر شد
ديگر نه دست و نه ديوار
ديگر نه ديوار نه دوست
ديگر به من تكيه كن ، اي من ، اي دوست ، اما
هشدار كاينسو كمينگاه وحشت
و آنسو هيولاي هول است
وز هيچيك هيچ مهري نه بر ما
اي سايه ، ناگه دلم ريخت ، افسرد
ايكاش مي شد بدانيم
نا گه كدامين ستاره فرومرد ؟

AsSsi
04-03-2010, 14:16
براي چشم عاشق تو نامه پست مي كنم

ميشه آن تبسمي كه ميل توست مي كنم

غم شكستن من وتو هم تمام مي شود

تو فكر راه را نكن خودم درست مي كنم

AsSsi
04-03-2010, 14:16
رنجي كه در آغوش شهر افتاد ؟ اما بعد ...
خفاش هاي خيره سر در باد ؟ اما بعد ...
دژخيم و ديو و دشنه و دندان فراگير است
فواره ها خاموش ؟ يخ بندان فراگير است
اين ماجراي پرسه در پرخاش طولاني ست
در سرنوشت من شب و خفاش طولاني ست
خفاش ها دندان شب را در دهن دارند
دستي كه تا آرنج در حلقوم من دارند
خفاش ها در غلظت شب شست و شو كردند
خفاش ها پرواز را بي آبرو كردند
در بزم شب خفاش ها خنياگرند انگار
بر گور من بالا و پايين مي پرند انگار
اين جا هوا سرد است ، خيلي سرد ؟ خيلي سرد ؟
چرخي بزن اي آفتاب بي برو برگرد؟
يك روز با انگشتر پيغمبران در دست
گفتند مي آيي , كليد آسمان در دست
گفتن مي آيي , جهان آمد در آغوشم
يا نه ؟ زمين و آسمان آمد در آغوشم
در چشم من , مرديست با دستاري از باران
من تشنه ام ... او : آري ، آري ، آري از باران
در چشم من مرديست با يك اسب و يك فانوس
پيغمبر دردي است با يك اسب و يك فانوس
ديگر دو چشم اشتياقم را نخواهم بست
بوي تو مي آيد اتاقم را نخواهم بست
امشب هواي هجره هاي بار باراني است
بوي تو مي آيد هوا بسيار باراني است
من تشنه ام در كاسه ام شبنم نخواهي ريخت
اين قله اندوه را در هم نخواهي ريخت
يك عصر يخ بندان خودم را مي كشم بي تو
با چنگ و با دندان خودم را مي كشم بي تو
گفتند مي آيي دهن بر صورتم يخ بست
فواره هاي روح من بر صورتم يخ بست
زانو زدم تا كفشهايت رد شدند از من
گنجشك هاي نرم پايت رد شدند از من
گفتند مي آيي تو اي گيسو رها در باد
زانو زدم تا سايه ات روي زمين افتاد
تا كي صدايت آتشي در من نگيراند
تا كي بماند با من اين اندوه مادرزاد
حس مي كنم با كفشي از هنگامه مي آيي
بر جاده اي پوشيده از سر هاي بي تعداد
من خواب مي ديدم كه عصر جمعه اي نزديك
لبخند تو بر صندلي هاي جهان لم داد
با اين دهان شعله ور مي خوانمت امروز
فردا دهان من از اين هم شعله ور تر باد
با من چه خواهد كرد اين تنهايي گستاخ
با من چه خواهد كرد اين اين تنهايي جلاد
دستي بر آور اين سكوت سخت را بشكن
الله اكبري گوي اين شب هاي بي فرياد
گفتند مي آيي ورق بر گشت و باران زاد
بغضت شكست و انتظارت كار دستم داد
اي ته نشين در باور يكدست من موعود
تا كي بمانم بي تو بر دروازه ميعاد
برچينه هاي شب كمند انداختم بي تو
از صخره ها بالين فراهم ساختم بي تو
اين آخرين خون نامه را بر صخره ها بنويس
اركان اين هنگامه را بر صخره ها بنويس
بنويس باران مي زند فردا كه بر گردي
با اولين فرياد رعد آسا كه بر گردي
بنويس باران - خط تيره - باز هم بنويس
از پونه و پروانه و پرواز هم بنويس
گفتند يك شمشير پنهان در غلافي تو
يك روز باراني زمين را مي شكافي تو
دستي بر اين حجم مشوش مي كشي يا نه
روح مرا روزي به آتش مي كشي يا نه ...
امشب كبوتر ريز كن حال و هوايم را
در هم بريز امشب بساط چشم ها يم را
اين سطر ها فردا وصيت نامه من باد
در رستخيزي كه مي آيد جامه من باد ...