PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 [13] 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

Ghorbat22
16-03-2009, 10:36
تو این شب غریب کسی به فکر ما نبود
تو این دیار بی کسی هیچ کس دل سوزمون نبود
حالا تو هم تنهام نذار
نذار که تنها بمونم
تو این شهر شلوغ چه کار کنم
نمی دونم
ولی این و یادت باشه هر جا باشی
دوست دارم
حتی اگر هم یادی از من نکنی بازم می گم
دوست دارم
خدانگهدار عزیز خوشت باشه که هستی
چون دوست من تو هستی
برات دعا می کنم
برات دعا می کنم
یک چیزی تو دلم هست میگه بازم می ایی
خدا کنه درست باشه دل میگه می ایی
گر چه نزدیکم بهت ولی دلم تنگه برات
نمی دونم چه کار کنم
دوسِت دارم
دوسِت دارم...

amir 69
16-03-2009, 22:32
تو کـه نيستي تا بـبـيـني من و اين دل شکسته
تک و تنها توي غربت به اميد تو نشسته

تو که نيستي تا ببيني منو اين دستاي خسته
يه ورق کاغذ خالي با يه احساس شکسته

تو که نيستي تا ببيني منو اين روزاي غميگين
يه سکوت سرد و وحشي توي لحظه هاي سنگين

تو که نيستي تا ببيني منو ديواراي سنگي
فاصله بين منو توست،کاش بگي که برميگردي

تو که نيستي تا ببيني منو اين پلکاي خيسم
تو تموم بي کسيها دارم از تو مينويسم

تو که نيستي تا ببيني لحظه هام بي تو چه سردن
واسه نبودن تو هموشون معني دردن

amir 69
16-03-2009, 22:59
سر در گریبانم
دلم اندوه ماه را می‌طلبد
سقف آسمان را می‌شکافم
تکه ابری برای گریستن می‌یابم

halflife g
16-03-2009, 23:22
کاش دلم تنها نبود

ساده و گریان نبود

کاش تو این دنیای بزرگ

دل من بی کس نبود

دل من تنهای تنهاست به خدا باور کنید

عاشق لطف و صفاست به خدا باور کنید

دل من پر درده پر اندوه و غصه است

اینا همش کار دنیاست که یه نقشه است

دل من عاشق معشوق یه دل پر فروغ

دل من مست رفاقت توی این شهر شلوغ

دل من کسی نداره که بخواد با اون بباره

دل من همیشه تنهاست میدونم این اجباره

NikYar
17-03-2009, 13:59
عاقبت روزی مزار سرد من
مأمن دنجی برايت می شود
عکس من با آخرين لبخند محو
شاهد شب گريه هايت می شود

می گذاری سر به روی گور من
سنگ قبرم می شود دنيای تو
از تمام آنچه با هم داشتيم
ياد من می ماند و فردای تو

با خودت آرام نجوا می کنی
شعرهايی که برايت گفته ام
قلب بی تابت، پریشان می شود
تازه می فهمی چقدر آشفته ام!

می شوی دلتنگ من، اما چه سود؟!
آن زمان که فرصتِ دیدار نیست
بعد من حتی رفیق دستِ تو
سیمهای مشکیِ گیتار نیست

لمس خواهد کرد انگشتان تو
نامِ این از زندگی خط خورده را
چشم زیبای تو گریان می شود
هر کجا بیند گُلی پژمرده را...!

شاعر : نفیسه مقدادی (غزل)

NikYar
17-03-2009, 14:07
از مزارِ تو باز برگشتم
تلخ و آشفته و پریشانحال
پیشِ چشمانِ من مجسَّم شد
روزهای قشنگ و دورِ وصال

رفتی و آسمان دیده ی من
سوگوار از غم تو می بارید
مردنم را به هر نفس صدبار
هیچ کس جز خدا نمی فهمید

مثل آوار ریخت بر سرِ من
کاخ عشقی که تو بنا کردی
باورم می شود مگر این درد
که به این خانه برنمی گردی؟!

شبِ کوچ تو تازه فهمیدم
بودنت اوجِ آرزویم بود
شاهد لحظه های دلتنگی
قاب عکس تو، روبرویم بود!

روی عکس تو آن نوار سیاه
تازه کرده دوباره داغِ تو را
پس از این همدم دل من کیست؟
از که گیرم کنون سراغ تو را؟

بی تو از روزگار خط خوردم
بی تو بر باد رفت،تقدیرم
باز بر دفترِ دلم با اشک
می نویسم که: بی تو می ميرم!

شاعر : نفیسه مقدادی ( غزل)

Ghorbat22
18-03-2009, 11:43
جعبه مدادرنگی را برمی دارم
جای خالیت را سبز می کنم
و از جاده ای که رفتی
تا امتداد خانه قلبم فرش قرمز پهن می کنم
و مداد آبیم را نمی تراشم
تا زمانی که بیایی و آسمان دلم را آبی کنم

amir 69
20-03-2009, 00:11
روزگار هرگز نفهمید
که عاشق شکست خورده
بهترین برنده ست،
هم عشق را برده
و هم غم عشق را..

barani700
25-03-2009, 02:16
از من بگریزید که می خورده ام امشب
با من منشینید که دیوانه ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی خبر از گریه مستانه ام امشب
یک جرعه از آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه ام امشب

JEFF_HARDY
25-03-2009, 21:42
مي دونم ترانه هست،ولي من هميشه تو تنهايي هام گوش ميدم...

خواب سرخ بوسه ها

رفتی و از رفتن تو
قلب آینه شکسته
کوچه ها در خلوت شب
پنجره ها همه بسته
آسمان خاکستری رنگ
بغض باران در نگاهش
خنجری در سینه دارد
توده ابر سیاهش
بی تو من از نسل
بارانم بارانم بارانم
چون ابر بهارانم
گریانم گریانم گریانم
بی تو من با چشم گریان
سیل غم برد آشیانم
خواب سرخ بوسه هایت می نشیند بر لبانم

بی تو من از نسل
بارانم بارانم بارانم
چون ابر بهارانم
گریانم گریانم گریانم
بی تو من با چشم گریان
سیل غم برد آشیانم
خواب سرخ بوسه هایت می نشیند بر لبانم

Nassim999
29-03-2009, 00:59
تنم كوير خشكه چشام اسير و بي تاب
بيا و بركه اي شــو تو اين كـــوير بي آب

rezaete
01-04-2009, 22:38
با تو هستم!

صدای باران را می شنوی،

دانه های باران را لمس می کنی،

سرت را بالا بگیر، روح آبی ات را در فیروزه بیکران آسمان به

پرواز در بیاور...

و ترنم باران را با تمام وجود لمس کن

تا باور کنی که ...

تنها نیستی...

b@ran
03-04-2009, 16:22
دلم به حد مرگ گرفته

تنها آذین خیابان

حجله های ناکامان است

نوری اگر در آسمان پیداست

گلوله های منور

و نور ضد هواییست

دلم به حد مرگ گرفته

مسافری که بدرقه کردم غروب

شادی بود...

b@ran
03-04-2009, 16:23
ماه غمناک
راه نمناک
ماهی قرمز افتاده بر خاک

amir 69
03-04-2009, 22:31
گریان شده ٬
همچون
دخترکی لجباز
پا به زمین می کوبد...

تو را می خواهد ٬
تمام ِ تو را
دلم.

amir 69
04-04-2009, 13:23
دوباره برگشتی به ذهن مرده من
که تنها
مرگ می تواند آن را
دوباره زنده کند..

safeye-aval.blogfa

amir 69
04-04-2009, 13:34
از روزی که فلک از تو بریده است مرا
کس با لب پر خنده ندیده است مرا
چندان غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آنکه آفریده است مرا

MaaRyaaMi
04-04-2009, 20:01
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
« باید برم » برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود ، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبت این جوری عاشق شدنه
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یه نفر میره آدم و تنها میزاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا میزاره
همیشه یه دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این ور دنیا جا می مونه
دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه
بمون واسه خونه ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنچره ای که عاشق دیدن توست!

farryad
04-04-2009, 20:11
شعري از احمد شاملو

مرگ را دیده ام من
در دیدا ری غمناک،من مرگ را به دست
سوده ام
من مرگ را زیسته ام،
با آوازی غمناک
غمناک،
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده
آه، بگذاریدم! بگذاریدم!
اگر مرگ
همه آن لحظه آشناست که ساعت سرخ
از تپش باز می ماند
و شمعی- که به رهگذار باد-
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند،-
خوشا آن دم که زن وار
با شاد ترین نیاز تنم به آغوشش کشم
تا قلب
به کاهلی از کار
باز ماند
و نگاه چشم
به خالی های جاودانه
بر دو خته
و تن
عاطل!

دردا
دردا که مرگ
نه مردن شمع و
نه بازماندن
ساعت است،
نه استراحت آغوش زنی
که در رجعت جاودانه
بازش یابی،

نه لیموی پر آبی که می مکی
تا آنچه به دور افکندنیاست
تفاله ای بیش
نباشد:
تجربه ئی است
غم انگیز
غم انگیز
به سال ها و به سال ها و به سال ها...
وقتی که گرداگرد ترا مردگانی زیبا فرا گرفته اند
یا محتضرانی آشنا
-که ترا بدنشان بسته اند
با زنجیرهای رسمی شناسنامه ها
و اوراق هویت
و کاغذهائی
که از بسیاری تمبرها و مهرها
و مرکبی که به خوردشان رفته است
سنگین شده اند،-

وقتی که به پیرامون تو
چانه ها
دمی از جنبش بعز نمی ماند
بی آن که از تمامی صدا ها
یک صدا
آشنای تو باشد،-

وقتی که دردها
از حسادت های حقیر
بر نمی گذرد
و پرسش ها همه
در محور روده ها هست...

آری ،مرگ
انتظاری خوف انگیز است؛
انتظاری
که بی رحمانه به طول می انجامد
مسخی است دردنک
که مسیح را
شمشیر به کف می گذارد
در کوچه هائی شایعه،
تا به دفاع از عصمت مادر خویش
بر خیزید،

و بودا را
با فریاد های شوق و شور هلهله ها
تا به لباس مقدس سربازی در اید،
یا دیوژن را
با یقه شکسته و کفش برقی،
تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند
در ضیافت شام اسکندر
***
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غمناک
غمناک،
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده

magmagf
05-04-2009, 09:52
ديگه سراغمو نگير ، كه از تو هم بدم مياد
دلم يه چند روزيه كه ، مرگ نگاهتو ميخواد


تازگيا حس ميكنم ، مال غريبه ها شدي
بهتره كه يادم بره ، شور يه عشق بي خودي


بهتره كه دل بكنم ، از كلك نگاه تو
جدا كنم راهمو از ، راه پر اشتباه تو


بايد منم غريبه شم مثل خودت مثل چشات
قلبمو سنگي بكنم از تب سرد خنده هات


بايد كه از شهر دلت ، برم كه دربدر بشي
تو كوچه ي نگاه من ، مثل يه رهگذر بشي


اگه يه روز به خاطرت ، شدم تو غصه ها اسير
حالا ازت بدم مياد ، ديگه سراغمو نگير

Ghorbat22
05-04-2009, 19:49
برای من از دور دست تکان نده !
من تو را همین نزدیکی گم کرده ام ...

Ghorbat22
05-04-2009, 20:23
نمي خواهم از تو صدايي بشنوم
نمي خواهم فكر كني
براي تو رخت سياه پوشيده ام
قبول كرده ام گم شده اي
قبول كرده ام آن دورها
پشت قله های برف گرفته
گرگ
تکه پاره ات کرده است
قبول کرده ام
اما
نمی دانم چرا
قرارمان یادم می آید و
بی اختیار
خیابان ها را گریه می کنم.

Ghorbat22
05-04-2009, 20:27
می بینی ؟
دیگر تنها نیستم !
جای تو را بغض پر کرده است ...

farryad
06-04-2009, 10:56
اندوه

دنيا سراسر
گورستان عظيمي است
از عشق.
ديواري از درختان سبز
در روياي نسيمي
كه در خواب است
براي هميشه.
سپيده كه مي زند
باريكه آفتابي
اين جا مي تابد
كه شامگاهان
براي آخرين بار
نام مرا بر سنگ گورم
روشن خواهد كرد.

آنتونين بارتوشك

ترجمه:احمد پوري

gmuosavi
06-04-2009, 18:42
زنده وار

چه غريب ماندي اي دل ! نه غمي ، نه غمگساري
نه به انتظار ياري ، نه ز يار انتظاري
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد
كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باري
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
كه به هفت آسمانش نه ستاره اي ست باري
دل من ! چه حيف بودي كه چنين ز كار ماندي
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاري
نرسيد آن ماهي كه به تو پرتوي رساند
دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباري
همه عمر چشم بودم كه مگر گلي بخندد
دگر اي اميد خون شو كه فرو خليد خاري
سحرم كشيده خنجر كه ، چرا شبت نكشته ست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاري
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
كه چو سنگ تيره ماندي همه عمر بر مزاري
چو به زندگان نبخشي تو گناه زندگاني
بگذار تا بميرد به بر تو زنده واري
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باري
سر بي پناه پيري به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ دير نگشايدت كناري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران كه رها كنند ياري

هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سايه)

gmuosavi
06-04-2009, 18:54
لالالالا نــــــخواب ســـــودي نـــــداره

هـــــمون بــــهتر كه بـــــشماري ستـــــــاره

همون بهتر كه چـــــشمات وا بـــــمونه

كه مــــــاه غـــــصه ش نشه تنها بيــــــداره



لالالالا نــــــخواب بازم ســـفر رفـــت

نمــــــيدونم به كــــارون يا خزر رفـــــــت

فقــــط دردم ايـــــنه مثـــــــل هـــميشه

بـــــدون اطــــلاع و بـــــي خـبر رفـــــــت



لالالالا نــــــخواب ميدونـــه جنگــــــه

دست هر كـــــــي مــــي بيني يــه تفنگــــه

يـــــــه عــــمر دور چشماش گشتم اما

نفهــــميـدم كه اون چشــــما چــــه رنـگـــه



لالالالا نــــــخواب زنـدونـــه دنــــيـــا

ســـــر نــــاســـازگـــاري داره بــــا مــــــا

بشيـن بــازم دعــا كن واســه اون كــه

مــــــا رو ايـــــنجا گــــذاشت تنهاي تــنــها



لالالالا نـــــخــــــــواب اون راه دوره

خدا مــي دونه كــــه حـــالــش چــه جـوره

تـوي خلوت مي گم اينجا كـسي نيست

خداييــش كـــــه دلــــم خيـــلي صــــــبوره



لالالالا نـــــخواب تـيـره ست چراغـم

مـثـله آتــــش فــــشون ميــمونه داغـــــــــم

به جونه گــــلدونا كم غصه اي نيسـت

هـــزار شـــب شــد نيومد بــــاز ســراغــم



لالالالا نخـــواب خواب كه دوا نيست

دل ديــــونه داشتــن كـــه خـــطا نـيـســــت

ميگن دسـت از سرش بـردار، نـميشه

آخــه عــاشق شــدن كه دست ما نـيـســــت



لالالالا نخـــواب تـنـها مـــيمـــونـــــم

كـمـك كــــن قـــدر چــــشمـات رو بــدونـم

چـــــرا چـــشمات پـر خـشم عــزيزم؟

مـــگه مـــن مـــثل اون نـــــــامـــهربـونـم؟



لالالالا نــــخواب مــــاه و نــــگاه كن

مــــن اسفند و مــــيارم تــــــو دعــــا كـــن

بـــــگو بــرگرده پــيـش مـــا بـمـونــه

كـــتاب حـــافظ و بــــردار و وا كـــــــــــن



لالالالا نــــخواب ســـــرما تـــــو راهه

هـمـيـشه عـــــــمر خــوشبختي كــــــــــوتاهه

مـــيگن بــــا يــــه فرشته اونو ديــدن

دروغــــه جــــــون دريــــــا اشـتـبــــــــــاهه



لالالالا نــــخواب تلـــخه جــــدايــــي

كمـــــر خـــــــم مــــيشه زيــــر بي وفــايي

تو بـيـدار بـاش هـــمه تو خواب نازن

بـــراي كـــــــي بخونــم پــــس لالايــــــي؟



لالالالا نــــخواب تــــــنـهايـــي زرده

اگـــــــه طـــــــولاني شـــــه مـثـله يه درده

اگـــــه چـشـم انـتـظار باشي كه هيچي

دروغ مــــيگي بــــه دل كــــه بــر ميگرده



لالالالا نــــخواب اشــــكـــــــت زلاله

مـثـله بـــــارون پـــــاي نـــــــــــخل وصاله

من وتو هم شب و هـم قلب وكـشـتـيم

ولـي اون چـي؟ چـقـدر اون بــــــــــي خياله



لالالالا نــــخواب دنـــــيـا خـسـيـســه

واســـــــه كــــم آدمـي خــــوب مـــي نويسه

يكي لبهاش تو خوابم غرق خنده ست

يكي پلكهاش تو خوابم خــيس خـــــــــيسه



لالالالا نــــخواب عــــــاشق يه سيبه

هـمـيـشـه سـرخ و تـــــــب دار و غــــريبه

تا اون بالاست رسيده ست اماتنهاست

پـايـيـن هـــم كــــه بـيـفـتـه بــــي نـصـيـبـه



لالالالا نــــخواب ايـــــنجا سيـــــاهي

پــــــر امـــــــا تـــو تــــنگ قـصـه مـاهـي

اوني كه مـاهـا رو بيـدار نگـه داشت

الهــــي خـواب بـــــــاشه حـــــالا الهـــــــي



لالالالا نــــخواب تا اون بـــــــخوابه

بـشـيـن ايـنـقـدر كــــــه تـا خـورشيـد بـتابه

زمـونــي كـــه يـقـيـن كـردم بيدار شد

بـــــخواب بـــا يـــــاد عـكـسي كه تو قابـه



لالالالا بــــخواب بـيـداره حــــــــــالا

ديـــــگه بـــــايد بــــخــوابي پــــــس لالالا

بـــــخواب ديگه تو مي توني بخوابي

بـبـيـن خــــــــورشيد اومــــد بـالاي بــــالا



لالالالا ايـــــنــــم بــــود ســــرنوشتم

ايــــن از امـــــروزم و اين از گـــذشـته ام

نمي خوابم تا تو بـرگـردي يــك روز

مـــنم خـواب رو واسـه اون روز گــذاشتم

Ghorbat22
07-04-2009, 19:14
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام!
به تکرار یکنواخت
دوری و دوستی
خورشید و ماه!

Ghorbat22
07-04-2009, 19:16
چه رنجی است

سالها زیستن

به خاطر کسی که

هرگز نزیست به خاطرت...!

omid2020-com
07-04-2009, 20:04
خسته ام از رای زمونه
رنجور، سخت، آشفته
بی بال تر از شاپرک
دلگیر تر از غروبم
تنها تر از یه کوچه
26-11-87

amir 69
09-04-2009, 14:43
تمام آبرويم را

در زلزله ای باختم.
زلزله ای که مرکزش
درون قلبم بود.
پس لرزه هايش انگشتانم را لرزاند.
او آنجا بود
و
ويرانی مرا
می ديد...

safeye-aval

Ghorbat22
09-04-2009, 18:04
امروز تمام وقت دنبال تو مي گشتم
ديگر بچه نيستيم
كه قايم باشك بازي كنيم
اگر براي هم گم شويم ديگر
هرگز
پيدا نخواهيم شد!

Ghorbat22
09-04-2009, 20:36
پاییز آمده ...
حس ِ درختانی که
ذره ذره می میرند را
خوب می توانم بفهمم ...

Ghorbat22
09-04-2009, 20:37
دیر زمانی است خاطراتت، یادت
جا مانده اینجا
گویا خیال نداری سراغشان بیایی
امانت داریم خوب است!
روی چشم نگه داشته ام هنوز هم
فکر بازی در سر دارم
بازی مبادله
خاطرات مال تو
تو مال من

Ghorbat22
09-04-2009, 20:39
از تو اثری نیست
این نامه را برای خودم مینویسم !
چرا که خوب میدانم
به زودی برگشت خواهد خورد ...!

magmagf
09-04-2009, 21:30
چشمهايت را نقاشي کشيدم ..

و هر شب از دلتنگي هايم با او حرف ميزنم

و چشمهايت در نقاشي ..

آرام آرام گريه ميکند !!!

dream of night
10-04-2009, 02:12
وقتی تمام شاپرکها زنده بودند
تصویری از تو در دلم همچون سحر بود
اما کنون
شام مرا هرگز امیدی از سحر نیست

farryad
10-04-2009, 17:09
چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر کنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم ایا لانه خواهد بست ؟
دیگر ایا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز اینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر
سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردنک اندهان ماند سرود من

استاد مهدي اخوان ثالث

Ghorbat22
11-04-2009, 19:08
شعری ست ناسروده

جای خالی ات

اندوهی که در واژه ها

نمی گنجد...

dream of night
11-04-2009, 22:59
به یاد آخرین ترانه او را می خوانم
به پاس لحظه های غزل تنگ میشود
هر آینه دلم برای تو،تنها ستاره ی صبحم

magmagf
12-04-2009, 23:43
وقتی که ابرها

در قلب من می بارند

در لحظه های دلتنگی

چیزی برای گفتن نیست…

amir 69
13-04-2009, 15:59
شاید اگر دائم بودی کنارم
یه روز میدیدم که دوست ندارم
می خوام برم که تا ابد بمونم
سخته برای هر دومون میدونم

فکر نکنی دوری و اینجا نیستی
قلب من اونجاست تو تنها نیستی
خودم میرم عکسام ولی تو قابه
میشنوه حرفو ولی بی جوابه

رفتنه من شاید یه امتحانه
واسه شناخت تو، تو این زمونه
غصه نخور زندگی رنگارنگه
یه وقتایی دور شدنم قشنگه

مراقبه گلدونه اطلسی باش
یه وقتایی منتظره کسی باش
کسی که چشماش یه کمی روشنه
شاید یه قدری هم شبیهه منه

کسی که چشماش يه کمی روشنه
شايد يه قدري هم شبيه منه..

amir 69
13-04-2009, 16:26
اگر این مرغ دریایی فقط رفتن رو می شناسه
دلیلش بی وفایی نیست سکوتش پر ز احساسه

فقط رفتن می تونه سهم من باشه
فقط دل بستن و کندن می تونه مال من باشه

amir 69
13-04-2009, 16:32
دیگر بس است این همه افسون ودلبری
با این حساب راه به جایی نمی بری
میخواهم از نگاه تو اینبار بگذرم
با یک نگاه بی رمق و سرد وسر سری

farryad
14-04-2009, 09:25
فریادی و دیگر هیچ .
چرا که امید آنچنان توانا نیست
که پا سر یاس بتواند نهاد.
***
بر بستر سبزه ها خفته ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
و با امیدی بی شکست
از بستر سبزه ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
***
اما یاس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست !
فریادی
و دیگر
هیچ !


شاملو

magmagf
14-04-2009, 23:07
آه باران

ای امید جان بیداران

بر پلیدی ها

که عمری ست… در گرداب آن غرقیم

آیا چیره خواهی شد؟

magmagf
14-04-2009, 23:08
یک قطره اشک

مثل یک کوه قوی ست

مثل یک عقیده مصمم است

قصه های زیادی برای گفتن دارد

قصه های نو، قصه های کهنه

می تواند از دشمنی بیاید

یا از غم، از شادی، خشم

خوشی یا زیبایی

farryad
15-04-2009, 15:06
وقتی کلید را
در جیب هایم پیدا نمی کنم
نگرانِ هیچ چیز نیستم

وقتی پلیس
دست بر سینه ام می گذارد
یا وقتی که پشت میله ها نشسته ام
نگرانِ هیچ چیز نیستم

مثل رودخانه ای خشک
که از سد عبور می کند
و هیچکس نمی داند
که می رود یا باز می گردد

گروس عبدالملكيان

amir 69
15-04-2009, 20:53
نامش فراموش است
از یادم
زیرا که من نه دیگر فرهادم
و او نه دیگر شیرین
بیگانه وار در شب شادی گسار ما
دیگر بهاری نیست..

farryad
16-04-2009, 15:41
از اینگونه مردن

می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم.

خیالگونه،
در نسیمی کوتاه
که به تردید می گذرد
خواب اقاقیاها را
بمیرم.
***
می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.

در باغچه های تابستان،
خیس و گرم
به نخستین ساعت عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم.
***
حتی اگر
زنبق ِ کبود ِ کارد
بر سینه ام
گل دهد-
می خواهم خواب اقاقیا را بمیرم
در آخرین فرصت گل،
و عبور سنگین اطلسی ها باشم
بر تالار ارسی
در ساعت هفت عصر

شاملو

فاطمه بیرانوند
17-04-2009, 11:32
میروی و می ماند انتظار و دیگر هیچ
لحظه های پاییزی احتضار و دیگر هیچ
در کمین گامت بود کوچه ای که خوابش برد
کوچه ای که می ماند در غبار و دیگر هیچ
چرخ می زند تا اوج آن کلاغ سرگردان
گوش می کنم آرام قار قار و دیگر هیچ
می روی و می دانی راه دیگری هم بود
می روی و می ماند انتظار و دیگر هیچ

farryad
17-04-2009, 20:12
هيچ مي داني چرا چون موج
در گريز از خويشتن پيوسته مي كاهم؟
زان كه بر اين پرده تاريك
اين خاموشي نزديك
آن چه مي بينم نمي خواهم
وان چه مي خواهم نمي بينم

شفيعي كدكني

amir 69
23-04-2009, 22:35
ما ،

خاطرهء باران هاییم
که از ذهن آسمان پاک شده است.
از این پس
دعای باران را
به نام من
و به نام تو
خواهند خواند.

" امیر آقایی "

amir 69
24-04-2009, 23:28
رفته بودم سر حوض تا ببینم
شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب
در حوض نبود...

magmagf
25-04-2009, 11:02
به نابودی کشوندیم تا بدونم

همه بود و نبودِ من تو بودی

بدونم هر چی باشم بی تو هیچم

بدونم فرصت بودن تو بودی



همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره تمومه

همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه



پریشونِ چه چیزا که نبودم

دیگه می خوام پریشون تو باشم

تویی که زندگیم و آبرومی

باید هر لحظه مدیون تو باشم



تو می تونی فقط کاری کنی که

دلم از این همه حسرت جدا شه

به تنهاییت قسم تنهای تنهام

اگه دستم توی دستت نباشه



همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره تمومه

همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه



تو همیشه هستی اما

این منم که از تو دورم

من که بی خورشید چشمات

مث ماه سوت و کورم



نمی خوام وقتی تو هستی

آدم آدمکا شم

چرا عادتم تو باشی؟

می خوام عاشق تو باشم



تازه فهمیدم به جز تو

حرف هیشکی خوندنی نیست

آدما میان و میرن

هیشکی جز تو موندنی نیست



منو از خودم رها کن

تا دوباره جون بگیرم

خسته م از این عقل خسته

من میخوام جنون بگیرم



همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره تمومه

همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه

farryad
27-04-2009, 14:48
پاييز هيچ حرف تازه اي براي گفتن ندارد

با اين همه از منبر باد که بالا مي رود

برگ ها چه زود به گريه مي افتند!!!


حافظ موسوي

MaaRyaaMi
28-04-2009, 13:52
گاهی آسمان
نهالی پر از نارنج می شود
تا دست می بری
تیک تاکی
تاک تیکی
از جا می پراندت
رشته های نارنجی تنت، در هم پیچ می خورند
اما،
یک فنجان چای کافی ست
تا دوباره سبز شوم!

همیشه اینجا آسمان آبی ست
کافی ست دل بدهی
تا آبی شوم!

گاهی مرگ روی پرده می رود
چشمهای طاقتت گرد می شوند
قبله ات را به سوی شرق می چرخانی
گونه هایت زرد
چشمهایت سرخ می شوند
اما
بنفشه ای آرامت می کند
فارغ از بی فروغی دنیا
سوار بر گهواره ای، تمامی رودها را
تا نیلی نیل سفر می کنی !
نیلی می شوم!
پس
چرا پدر مرا مینیاتور می خواند
مادر ساحره صدایم می کند؟
مگر نه اینکه یک روز بارانی
ذره ای مربای رنگین کمان در دهانم گذاشت!
حالا چرا ، سرمه بر چشمم می کشد و مدام می ترسد از اینکه
گاهی رنگ عوض می کنم!

amir 69
29-04-2009, 10:43
گوشی تلفن را می گذاری ...

بی آنکه بدانی

شاید

این آخرین کلمات من باشد !



" پژمان الماسی نیا "

farryad
29-04-2009, 11:49
وقتی که من بچه بودم ،
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .

وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .

وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .


وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .


وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .


وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .


وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .

اسماعيل خويي

amir 69
29-04-2009, 20:35
باید برای سنجاقکها گریه کنیم
برای قاصدکها
برای بید
حتی کاغذ
وحتی آن خودکار آبی
وهر آنچه که روزی به نام تو دوستشان داشتم...

amir 69
29-04-2009, 20:45
پس کی خواهی آمد!؟
من خسته‌ام،
خرابم،
خُرد و خَرابم کرده‌اند
ديگر اين کلماتِ ساکتِ صبور هم فهميده‌اند.

farryad
30-04-2009, 13:38
اندوه

نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست می بارد
در شب دیوانه ی غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
در شب دیوانه ی غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران ، آه ، ساعتهاست
همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر

اخوان ثالث

amir 69
01-05-2009, 22:57
وقتی غریب میشوی انگار مرده ای
سهمی از آسمان و خدایش نبرده ای
حتما تو هم برای نمونه فقط دو روز
کش ضربه های نحس زمان را شمرده ای
وقتی شبانه غم به دلت خانه میکند
یعنی که از زمین و زمان زخم خورده ای
کوچه صدا نمیکندت خانه خالی است
رویای خود به بستر بی جان سپرده ای

amir 69
02-05-2009, 00:27
دستانم
بوی سکوت نيمه شب را
گم کرده است.
آرامشی نيست.
آرامشی خواهد آمد؟

safeye-aval.blogfa

amir 69
03-05-2009, 18:08
سکوت عجیبی دارد اینجا
دیگر تنها مانده ای و خیال بودن،
خنده هایم و نوشته هایی که...
با خودت چه کرده ای!؟ با من چه می کنی !؟
دل تنگ می شود
تنهایی عجیبی است، دیوانه می کند گاهی
وقتی می دانی دیگر برق چشمان را توان دیدن نیست...
کاش می شد در کنار هم...
سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر را!

amir 69
03-05-2009, 18:21
بهانه بسيار است برای گريستن
تحملی بايد
که افشای راز سوختن
خصلت پروانه نيست..

amir 69
03-05-2009, 18:47
مرا از چه می ترسانی!
که سال هاست تنهايم
و به تنهايی،مانوس ،تا ابد
می خواهی بروی؟
ـ ملالی نيست

MEHR IMAN
04-05-2009, 10:42
سینه لحظه دیروز را خواهم شکافت
در دلش دمی است که من با تو بودم
ذره ای که متعلق به من است
سینه لحظه دیروز را خواهم شکافت.:11:

magmagf
04-05-2009, 23:15
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را




خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را




نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را




خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را




کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را




نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را




چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را

barani700
04-05-2009, 23:46
باورم نیست که تنها شده ام
و کسی چون تو ندارم که شبی نیم شبی
زیر باران پریشانی و درد
سایه بان شب تنهایی چترش بشوم
باورش آسان نیست
تلخ تلخ است ولی با این حال
باورم نیست تو را گم کردم
چه کنم
جز به چشمان تو حتی به دل آینه هم شک دارم
بی تو در شهر دلم می گیرد
کاش می دانستی تو
تشنه عاطفه هایت هستم
کاشکی می دیدی
که چه تنها شده ام...

barani700
04-05-2009, 23:49
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند


چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد


آخ که چقدر تنهایم ...!


دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده


خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته


روبروی آینه نشسته ام ... آیا این منم؟!!!


شکسته...دلتنگ...تنها .... تو با من چه کردی!؟؟؟


شاید این آخرین زمزمه های دل تنگیم باشد


دیگر هیچ نخواهم گفت... اما منتظرم...انتظار دیدن...


می روی وگريه می آيد مرا ساعتی بنشين که باران بگذرد..!

farryad
05-05-2009, 09:12
می ریزیم
ریز
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچ کس ندانست
تکه های خودکشی یک ابر است

amir 69
05-05-2009, 12:25
تو را براي ابد ترك مي كنم ، مريم
چه حُسن مطلع تلخي براي غم ، مريم

براي او كه تو را از تو بيش تر مي خواست
چه سرنوشت بدي را زدي رقم ، مريم

دو سال هست كه من عصرهاي دلتنگي
براي يافتنت مي زنم قدم ، مريم

اگرچه نيستي اما هنوز هستي من
تويي به جان عزيز خودت قسم ، مريم

پُكي عميق به سيگار مي زنم هر چند
تو نيستي كه ببيني چه مي كشم ، مريم

همه مرا به خودم واگذاشتند ، همه
همه همه همه حتي تو هم تو هم ، مريم !

barani700
06-05-2009, 01:09
چه بی تابانه میخواهمت...
ای دوریت، آزمون سرد زنده به گوری...
چه بی تابانه تو را طلب میکنم
تنهائیت را با كـه قسمت میكــنی خوب مـن !؟

barani700
06-05-2009, 01:17
تو دیگر تنها نیستی ،
خانه ای خواهم ساخت برایت ،
از استخوانهایم برایش ستون و ازپوستم برایش سقفی ،
قلبم را با برق شكاف میان سینه هایت میشكافم
واز گرمی خون رگهایم
برای شبهای تاریك تنهاییت آتشی می افروزم
و تا همیشه در كنارت میسوزم تاهمیشه . . .
و در عوض فقط از تو میخواهم
گونه های خیسم را پاك كنی.

farryad
07-05-2009, 15:44
خيابانگرد
در ميان سايه هاي چهار راه
زني در تاريكي فرو مي رود و به انتظار مي ايستد
تا به سر رسيدن پليسي دو باره راه افتد
با لبخندي شكسته،
ماسيده بر صورتي رنگ شده روي استخواني خسته،
و چشماني به حسرت نشسته.
تمامي شب عرضه مي كند به رهگذران آن چه را كه مي خواهند
از زيبايي افسرده اش، از تن پژمرده اش، از روياهاي به باد سپرده اش

و كسي چيزي نمي پذيرد.

كارل سندربرگ

magmagf
07-05-2009, 22:56
گویی

ردیف شیون دارد

تار ناکوک دلم

بی دست گاه شور تو…

farryad
08-05-2009, 19:20
من هم مي ميرم
اما نه مثل غلامعلي
که از درخت به زير افتاد
پس گاوان از گرسنگي ماغ کشيدند
وبا غيظ ساقه هاي خشک را جويدند
چه کسي براي گاوها علوفه مي ريزد؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل گل بانو
که سر زايمان مرد
پس صغرا مادر برادر کوچکش شد
و مدرسه نرفت
چه کسي جاجيم مي بافد؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل حيدر
که از کوه پرت شد
پس گرگ ها جشن گرفتند
و خديجه بقچه هاي گلدوزي شده را
در ته صندوق ها پنهان کرد
چه کسي اسبهاي وحشي را رام مي کند؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل فاطمه
از سرما خوردگي
پس مادرش کتري پر سياوشان را
در رودخانه شست
چه کسي گندم ها را به خرمن جا مي آورد؟

من هم مي ميرم
اما نه مثل غلامحسين
از مارگزيدگي
پس پدرش به دره ها و رود خانه هاي بي پل
نگاه کرد و گريست
چه کسي آغل گوسفندان را پاک مي کند؟

من هم مي ميرم
اما در خياباني شلوغ
دربرابر بي تفاوتي چشمهاي تماشا
زير چرخ هاي بي رحم ماشين
ماشين يک پزشک عصباني
وقتي که از بيمارستان بر مي گردد
پس دو روز بعد
در ستون تسليت روزنامه
زير يک عکس 6در 4 خواهند نوشت
اي آنکه رفته اي...
چه کسي سطل هاي زباله را پر مي کند؟

سلمان هراتي

amir 69
09-05-2009, 12:49
این روزها
مثل روزهای آخر پاییز است
به زودی برف می بارد
و ما هیچ وقت هم دیگر را نخواهیم دید..

barani700
10-05-2009, 15:16
روشنای کهکشان تنهایی من است


شک ،


در من پایان می گیرد


آنگاه که لبخند می زنی به رویم


امید،


در من جان می دمد


آنگاه که


گوشی صبور می شوی


برای گفته ها و ناگفته هایم


هم پای دردها و


دریغ هایم می شوی


تا مباد از خود وا پس بمانم


همتای من اگر تو


تا ابد


چله نشین شادی های


بیپایان خواهم بود


با تو


به هر چه آفتاب اقتدا می کنم


این همه نجابت


دریغ است که


در حصار حسادت من اسیر بماند


تابنده باش


آنچنانکه که بوده و هستی


نه برای من


برای همه کسانیکه


برای رسیدن به امیدهاشان


به آفتابی چون تو نیاز دارند؛


صادق و صمیمی و پاک

farryad
10-05-2009, 19:58
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
...و ماه را ز بلندایش به روی خاک، کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم ، آری _ موازیان به ناچاری _
که هر دو، باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریب کار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود.
"حسین منزوی"

amir 69
11-05-2009, 23:48
به خدا خسته از آن زخم زبانت شده ام
بی خيال تو و ابروی کمانت شده ام

عشق تو بر دل من بار گرانيست و من
بی تحمل شده از بار گرانت شده ام

آنقدر دلبر و دلدار و فريبا نشدی
مکن اين فکر که مجنون زمانت شده ام

دو سه روزيست که رفتی و دلم آزاد است
آری آزاده ترين مرد جهانت شده ام

اشکم از ديده فرو ريخت و رسوايم کرد
حرف آخر...تو کجايی؟نگرانت شده ام

amir 69
11-05-2009, 23:49
تمام ماجراي من
سه واژه شد براي تو
سه واژهي جدا، جدا
من و ..
شب و ..
هواي تو ..

amir 69
12-05-2009, 00:40
چه سود گر بگویمت
که شام تا سحر نخفته ام
و یا اگر دمی به خواب رفته ام
تو را به خواب دیده ام
چه سود گر بگویمت..

amir 69
12-05-2009, 01:00
چهار نقطه
و شش حرف ..
كلمه كوتاهي بود
انتظار..

farryad
12-05-2009, 10:28
رنگ سرخ
می‌تواند بنشیند بر درخت انار
لب‌های تو
یا
پیراهنِ پاره‌پاره‌ی یک سرباز

هیچ اتفاقی نمی‌افتد
ما
عادت داریم

ندیده‌ای؟!
همان انگشت که ماه را نشان می‌داد
ماشه را کشید
ندیده‌ای؟!
که از تمام آدم‌برفی‌ها
تنها
لکه‌ای آب مانده بر زمین

دود، فقط نام‌های مختلفی دارد
وگرنه سیگار من و خانه‌های خرمشهر
هر دو به آسمان رفتند


غروب را قدم زده‌ام
صبح زود را گذاشته‌ام برای مردن
و باد
که فکر می‌کردیم
تنها از دوسویمان می‌گذرد
عقربه را تکان داد و
ما پیر شدیم

باد،
رفتن بود

زندگی،
رفتن بود

آمدن،
رفتن بود

انسان و ابر
در هزار شکل می‌گذرند

عبدالملکیان

Rainy eye
12-05-2009, 12:38
وقتی تو نیستی ،رنگ دریا را دوست ندارم
شب به پایان میرسد، شب را نیز دوست ندارم
از لابلای مریم های خفته ،با فانوسی کم سو
راهی به سویت می جویم...
وتو نیستی...نیستی تا ببینی
آسمان چقدر امشب زیباتر است!!!!!!
اما این اسمان را نیز بی تو دوست ندارم...

Rainy eye
12-05-2009, 12:41
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است
صدایی نیست
ماوایی نیست
حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز ،
جوابگوی دلتنگی هایم نیست...

Rainy eye
12-05-2009, 12:42
روزی صد بار باهم خداحافظی کردیم
اما افسوس...
معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم
که تو را به خدا سپردم!

Rainy eye
12-05-2009, 15:16
افسوس يا حسرت يا عشق بي پايان؟
من با تو ، يا بي تو؟
با اين همه پرسش
اين روزهاي من
پر مانده از ابهام
لبريز هر اوهام
فردا ولي شايد
با ياد امروزم
باشم بسي خندان...
يا گريان....
يا درد بي پايان.

Ghorbat22
12-05-2009, 18:44
تو به بدرقه من آمده ای

من چشم براه آمدن اتوبوسی هستم

که مرا از تو دور می کند!

چه بیرحمم من...

Ghorbat22
12-05-2009, 18:56
همه با من همراه‌اند
جز آرامش
که چشم‌ به‌ راه توست
تا همراهم شود ...

magmagf
13-05-2009, 05:08
نه امیدی ــ چه امیدی ؟ به خدا حیف ِ امید ! ــ

نه چراغی ــ چه چراغی ؟ چیز ِ خوبی میشه دید ؟ ــ

نه سلامی ــ چه سلامی ؟ همه خون تشنه ی هم ! ــ

نه نشاطی ــ چه نشاطی ؟ مگه راهش میده غم ؟ ــ

farryad
14-05-2009, 09:43
استادیوم
حضور گم شده ی صد هزار آدم گم
حضور وحشی رنگ
طنین نعره ی مسلول و خنده ی مسموم
طنین دغدغه، جنگ
یکی به عربده گفت:
" درود بر آبی
به هرکجا که روی رنگ آسمان آبی است " .
به طعنه گفت کسی با غرور و بی تابی
" ولی نبود آبی
میان هیچ رگی، خون هیچ کس هرگز
درود بر قرمز "
فضای ساده و سبز زمین آزادی
در انفجار صدای ترقه ها در دود
90 دقیقه کدورت
90 دقیقه کبود

در آستانه ی در
غریب و غمزده طفلی کنار وزنه ی پیر
به فکر سنجش وزن هزار نا موزون
و پیرمردی گنگ
تکیده
تشنه
به دنبال لقمه ای روزی

کدام استقلال ?
کدام پیروزی?

amir 69
14-05-2009, 14:29
باران مي بارد ..
نمي دانم چرا هر وقت من مي خواهم
خشک بمانم و بي چتر ،
آسمان براي دلم آستين بالا مي زند..

amir 69
14-05-2009, 14:48
درنگ نکن...
می دانی که...
آسمان در جایی دیگر بی تاب توست...
ببار و برو...
در سوگ نشستن اش با من!

Ghorbat22
14-05-2009, 18:53
به یاد آر مرا..
این خاطرات را...
فقط گاه گاهی
که به عروسکهایت
خیره می شوی

farryad
14-05-2009, 19:01
آواز چگور

وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من
نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شبها
با خاطر خود می نشست و ساز می زد مرد
و موجهای زیر و اوج نغمه های او
چون مشتی افسون در فضای شب رها می شد
من خوب می دیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی
در تیرگی آرام از سویی به سویی راه می رفتند
احوالشان از خستگی می گفت ، اما هیچ یک چیزی نمی گفتند
خاموش و غمگین کوچ می کردند
افتان و خیزان ، بیشتر با پشت های خم
فرسوده زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل
چون قوم مبعوثی برای رنج و تبعید و اسارت ، این ودیعه های خلقت را همراه می بردند
من خوب می دیدم که بی شک از چگور او
می آمد آن اشباح رنجور و سیه بیرون
وز زیر انگشتان چالاک و صبور او
بس کن خدا را ، ای چگوری ، بس
ساز تو وحشتناک و غمگین است
هر پنجه کانجا می خرامانی
بر پرده های آشنا با درد
گویی که چنگم در جگر می افکنی ، این ست
که م تاب و آرام شنیدن نیست
این ست
در این چگور پیر تو ، ای مرد ، پنهان کیست ؟
روح کدامین شوربخت دردمند ایا
در آن حصار تنگ زندانیست ؟
با من بگو ؟ ای بینوا ی دوره گرد ، آخر
با ساز پیرت این چه آواز ، این چه آیین ست ؟
گوید چگوری : این نه آوازست نفرین ست
آواره ای آواز او چون نوحه یا چون ناله ای از گور
گوری ازین عهد سیه دل دور
اینجاست
تو چون شناسی ، این
روح سیه پوش قبیله ی ماست
از قتل عام هولناک قرنها جسته
آزرده خسته
دیری ست در این کنج حسرت مأمنی جسته
گاهی که بیند زخمه ای دمساز و باشد پنجه ای همدرد
خواند رثای عهد و ایین عزیزش را
غمگین و آهسته
اینک چگوری لحظه ای خاموش می ماند
و آنگاه می خواند
((شو تا بشو گیر ،‌ ای خدا ، بر کوهساران
می باره بارون ، ای خدا ، می باره بارون
از خان خانان ، ای خدا ، سردار بجنور
من شکوه دارن ، ای خدا ، دل زار و زارون
آتش گرفتم ، ای خدا ، آتش گرفتم
شش تا جوونم ، ای خدا ، شد تیر بارون
ابر بهارون ، ای خدا بر کوه نباره
بر من بباره ، ای خدا ، دل لاله زارون ))
بس کن خدا را بی خودم کردی
من در چگور تو صدای گریه ی خود را شنیدم باز
من می شناسم ، این صدای گریه ی من بود
بی اعتنا با من
مرد چگوری همجنان سرگرم با کارش
و آن کاروان سایه و اشباح
در راه و رفتارش

اخوان ثالث

amir 69
14-05-2009, 21:57
عهد کردم که ز چشمان تو شعری نسُرایم دیگـر
دم فــــرو بَنــــــدم و از دل ، ننویســــــم دیگـر

من به پیمــان شکنی شهره ام انـــدر این شهـــر
این غزل را تو ببخشـــــــا ، ز خطایم بُگـــــذر

قـــول دادی به کنـــــــارم تو بمانی ، امـــــــــا
جـای خالــیت شده پُــــر ز خیــــالت دیگــــــر

ضرب الامثــــال ِ جهانــی شـده ام در عشقـت
در مَثــَـل جنگ مکــن ، زاری حــالم بنگـــــر

رسم این نیست که خندان شوی از گریه ی من
لا اقـل زخـــم زدی ، از نمکـش دَر بُگــــــذر

گـفته بــودی به دو بــوسه بـدهی کامـــــــم را
کامـم از دود پــُر و آتـش و سیــــگار ِ دگــــر

قلــم جــور تو پیـشــــــــــانی مـن را بنـوشت
قسمت و شیــــوه ی ایـــــام ، دروغـی دیگــر

گر چه از سر نرود خاطـره ات ، اما چَـــشم
فرض می دارم از اکنون ، تو و دلـدار ِ دگـر

kawa-poetry.blogfa

hosseinmusicmaster
14-05-2009, 22:45
گفتم کاش همیشه باهم باشیم
گفتی فعلا که هستیم
دلم می ترسید
دیدی رفتی

farryad
15-05-2009, 14:17
کوه ها با هم اند و تنهایند
همچو ما با همان تنهایان

شاملو

barani700
18-05-2009, 00:19
روزگار سختي است
آدمها خشكند
حقايق تلخند!
و روياها شوكران
جوي هاي روان تنگ اند
و درختان ِ قطور ضعيف!
خورشيد گرم است و سوزان
!ماه بي خيال و فروزان
مي دانم، من مي دانم
تو هم مي داني ... همه مي دانند
روزگار عجيبي است!
انسانها در ميان خرابه هايي که زيبايشان مي نامند
مي زيند و به آن عشق مي ورزند
و اينچنين بر حقارت خود دامن مي زنند
و من به دور از هياهوي آدمک هاي دل خوش
همچنان در خود فرو مي روم
هر چه بيشتر در ميانشان مي زيم
دورتر مي شوم و غربيه تر!
آري...
معصوميت كودكي هايم گم شده است
اما من هنوز هم همان كودك عاشقمو ساده دل!
و همچنان در انتظار؛
در انتظار ظهور باغي از جنس اقاقي
كه مرا از خود و خويشتن ها برهاند
و به سر منشأ خود بازگرداند .
و رسيدن به خدايي که در اين نزديکيست
من اينجا تنها ماندم!
خدايا
مرا به بغضي که از تو مي شکند،بسپار
مرا به باد هاي تندِ رهاکننده ي گويا؛
.مرا تا هميشه به باران شوينده، بسپار
انتظار سخت ترين مجازاتي است
.كه برايم در نظرگرفته اي
پروردگارا ! مرا بـــبــــــــــر!

Rock Magic
18-05-2009, 14:34
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلي از كان محبت برنيامد سالهاست
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
شهر ياران بود و خاك مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهر ياران را چه شد
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند
كس به ميدان درنمي آيد سواران را چه شد
زهره سازي خوش نمي سازد مگر عودش بسوخت
كس ندارد ذوق مستي مي گساران را چه شد
حافظ اسرار الهي كس نمي داند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد

amir 69
19-05-2009, 12:23
آخرین دستنوشته من
طرحی است
از رویای رسیدن
که به آن می اندیشم
و امروز
غم دوری از هم
فاصله ایست جاوید
میان آن رویای کودکانه
و این واقعیت تلخ
اما صادقانه...

amir 69
19-05-2009, 12:25
گفتم بهش دوست دارم
تو خواب و مرگ و بیداری
فدای یک تار موهات
که تو من و دوست نداری

اون ندید اشکای من و
یه بار بهم نگفت نرو
به قلبی که داره ترک
می گفت برو خب به درک

گفتم گلم بمون نرو
نرو به روم نبند درو
نه اون غرور سرش میشد
نه اعتماد نه التماس
حیف عاشق کسی شدم
که عاشق غریبه هاست

Rainy eye
19-05-2009, 14:09
تو رفته ای


دوستت دارم

این را هر شب

گوشزد می کنم به خودم

تا صبح فردا

روز تازه ای باشد

به این ترتیب همه چیز روبه راه می شود

فقط یک مساله ی کوچک باقی است


این که:
روزهای من تویـــــی !!

Rainy eye
19-05-2009, 14:13
آن قدر خوابت را دیده ام

که دیگر برایم واقعی نیستی

ذهنم پر می شود از موسیقی خیال تو .

سر بر آستان رویاهایم می کوبم

و آرزوی دیدار تو را زمزمه می کنم .

دستی از ورای خیال

دستانم را مسخ می کند

و سریرم را مسح می کشد .

دست ِ رسیده از خیال ِ تو را

دیوانه وار لمس می کنم

با لبان تکیده از نگاه ِ تو

افسوس ، که باز خواب دیده ام تو را !

barani700
19-05-2009, 22:44
من غم بيهودگي ها مي زند موج
در تو غروري از توان من فزون تر
در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد
در تو گريزي مي گشايد هر زمان پَر
اي كاش در خاطر گل مهرت نمي رست
اي كاش در من آرزويت جان نمي يافت
اي كاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فريبي رشتة عمرم نمي بافت
انديشة روز و شبم پيوسته اين است
من بر تو بستم دل؟
دريغ از دل كه بستم
افسوس بر من ، گوهر خود را فشاندم
در پاي بت هايي كه بايد مي شكستم
اي خاطرات روزهاي گرم و شيرين
ديگر مرا با خويشتن تنها گذاريد
در اين غروب سرد درد انگيز پائيز
بامحنتي گنگ و غريبم واگذاريد
اينك دريغا آروزي نقش بر آب
اينك نهال عاشقي بيبرگ و بي بر
در من ، غم بيهودگي ها مي زند موج
در تو غروري از توان من فزونتر.


حميد مصدق

amir 69
20-05-2009, 21:57
باور نمی کنی دلم برایت تنگ است
باور نمی کنی خسته ام
خسته از تکرار لحظه های بی تو بودن
برو بپرس از ماه و از آسمون
از شمعدانی پژمرده روی تاقچه ..
از اشکهای زلالی که از گوشه چشمم جاری است
ای کاش از هم دور نبودیم..
ای کاش...

amir 69
20-05-2009, 22:01
آویخته مانده ام
از این یگانه بند فراموشی دلت
دستی به یاری شبنم عاشقم بیار
من
سالهاست
کنج دلت خاک می خورم

Consul 141
21-05-2009, 15:46
می گریزم به جهانی که در آن مستی نیست
پستی و مستی و بد مستی نیست
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست
شاید آن نیز فقط یک رویاست!!!

dream of night
21-05-2009, 17:17
رفته ای و نفس پنجره ها دلگیر است
دلم از زندگی و طرز نگاهش سیر است

رفته ای و دل کوچه به سلامی بند است
زود برگرد که دل در خم زلفت گیر است

زود برگرد که هر لحظه دلم زندانی
بی تو این کوچه ی طوفان زده در شبگیر است

دل من در هوس دیدن تو میگیرد
زندگی بی تو فقط یک قفس و زنجیر است

بی تو هر روز در این وادی پر حیرانی
دل من با غم هجران تو دامن گیر است

amir 69
21-05-2009, 23:19
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود وبس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را مبر
اخر این یک بار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟
عشق دیرینت گسسته تار و پود
گر چه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود..

amir 69
22-05-2009, 00:11
من از هجوم غمی عاشقانه می خوانم
تو مقصدت رفتن... منتظر؟ نمی مانم !
بهانه کرده دلت، یک سفر که دور و دراز
و من که راز سفر را چه خوب می دانم..

delgereftegi.blogfa

amir 69
22-05-2009, 12:51
فراموشم چرا کردی ، فتادم در هوای تو
ز احوالم نمی پرسی ، الهی من فدای تو
شکایت های قلبم را به پیش آینه بردم
نوشتم نامه با خونم فرستادم برای تو
فضای چشم من ابری کلاس درس من گریه
خیالم بی تو یخ بسته به دورم از صفای تو
برایم چشم تو هر شب هزاران قصه می گوید
مرا دریاب این لحظه که هستم همنوای تو

Consul 141
22-05-2009, 16:02
فریادهای تنهاییم را جز باد کسی نشنیده است

اکنون در فریادهایم

تو را صدامی زنم

در کوچه ی دلت قدم میزنم و هوایش را بارانی میکنم

شب را به مهمانی چشمانت می آورم

تامرا همراه ستارگان شب بپذیری

amir 69
22-05-2009, 16:32
وقتی چشمانم را روی هم می گذارم
خواب مرا نمی بَرد
تو را می آورد
از میان فرسنگ ها
فاصله

baranepaezi.blogfa

amir 69
22-05-2009, 17:13
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ِ ملالها
از راز ما سخن تواند گفت ..

amir 69
23-05-2009, 00:38
وقتی تو نیستی
هراس می کشدم.
واحساس می کنم ،
دستی درون خاک می کِشدم ...
وقتي تو نيستي...

ziba K
25-05-2009, 15:53
[کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقی ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو هستم هنوز آن بی وفا باور ندارد

amir 69
25-05-2009, 16:07
یادم باشد وقتی آمدی
راز بزرگی را به تو بگویم
اینکه در نبودنت، آسمان آبی نیست..

M2M68
25-05-2009, 17:30
شب همچون خواب سردی

آواره تر از جنون
با من می خواند
بر بستر غمناک خیال
عاشقی تنها
عاشقی گوریست به ژرفاي احساسش
پستي معشوق
عاشقي تنها
غرق در خون است چشمانش
خيره بر عكسي
چه كند تنها
در خزانش
اميد
واژه ايست بي روح
جاده اي در پيش
اشك چشمانش
دست بي دستي
غرق در وهم است
خاطرات خويش
جاده اي در پيش
بي كران
تا افق
پشت سر راهيست
غرق در افسوس
عاشقي تنها
چه كند تنها

amir 69
25-05-2009, 18:34
گاه گاهی می اندیشم به تو ..
یاد تو از سرم رفتنی نیست!
هر چند که این اندیشه
مثل همیشه دوست داشتنی نیست ..

eMer@lD
26-05-2009, 16:02
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد




باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد




غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر




باخبرگشته که دنیا چه فریبی دارد




خاک کم آب شده مثل کویری تشنه




شایداز جای دگر مزرعه شیبی دارد




سیب هر سال این فصل شکوفا میشد




باغبان کرده فراموش که سیبی دارد

eMer@lD
26-05-2009, 16:02
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود نمازش شكسته بود
برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید این درخت عمری
برای هر تیشه و تبر دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید
كل عمر پشت دری كه باز نمی شد نشسته بود
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

eMer@lD
26-05-2009, 18:08
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پائیزرادوست دارم چون فصل غم است

غم رادوست دارم چون اشک دل است
اشک رادوست دارم چون گواه دل است
دل رادوست دارم چون محبت رابه من اموخت
محبت رادوست دارم چون تورادوست دارم
وتو رادوست دارم بی انکه بدانم چرا؟
وحالا تو به من بگو چرا؟؟؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

Rainy eye
26-05-2009, 19:53
دستان دلم را به آهستگی
به روی روحم میکشم
تا احساس آن را بخوانم
نوک انگشتانم از صدای دلخراش آن
به رعشه می افتد
به من بگویید :
در کدامین روز دشوار
زندگی ام را جا گذاشته ام؟!

Rainy eye
26-05-2009, 19:55
به قاصدک گفتم:
آیا پیامم را به او میرسانی؟!
اما بادی که عاشق تر از من بود...
او را با خود برد
به ستا ره ها گفتم:
یادم را در دلش زنده کنید
آنها یک صدا گفتند
او دیگر به آسمان هم نگاه نمی کند...

MaaRyaaMi
29-05-2009, 21:32
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود

amir 69
30-05-2009, 19:43
رفتن که دلیل نمی خواهد
یک جفت پای قوی باید ...
این ، برگشتن است که چرا دارد !

محمد88
01-06-2009, 14:00
سر سازگاری ندارد سپهر...........کمر بسته بر کین ما ماه و مهر

farryad
01-06-2009, 19:00
باز پاییز است و آوای فرو افتادن هر برگ
باغ و باد و پچ پچ برگ چنار از دور
پنجه های التماس هر درخت خشک
آسمان و چشمه ی فواره هایش کور
عصر ، از آهنگ غم سرشار
باد و قیچی های ناپیدای او در کار
هر فرو افتادن برگی پیام مرگ
باز پاییز است و آوای فرو افتادن هر برگ

منصور اوجی

amir 69
01-06-2009, 20:17
هوای این زمین هنوز تلخ است!...
اینجا هنوز زمستان است!...
و باران ،
بارانی در کار نیست!...
این ابرها زاده ی توهم تواند نه پاکی دریا!...

amir 69
01-06-2009, 20:21
انگار نه آسمان خیالٍ باریدن دارد
نه من!
ولی گرمای روزهای زمینی کجا و
حُرم لحظه هایی که بر من می گذرد کجا!

Consul 141
02-06-2009, 15:52
نمی نويسم............چون ميدانم هيچ گاه نوشته هايم را نمی خوانی!
حرف نميزنم.............چون ميدانم هيچ گاه حرفهايم را نمی فهمی!
نگاهت نمی کنم..............چون تو اصلا نگاهم را نمی بينی!
صدايت نميزنم.................زيرا اشک های من برای تو بی فايده است!
فقط ميخندم....................چون تو در هر صورت ميگويی من ديوانه ام !
آه از تنهايی من که تو هيچ گاه من را نميبينی!

Consul 141
02-06-2009, 15:57
هوای خانه چه دلگير ميشود گاهی
ازاين زمانه دلم سير می شود گاهی

Consul 141
02-06-2009, 15:58
پشت شیشه ام بر گرد کودکی ام روی تاقچه توی قاب تنهاست ،
آغوش تو کجاست؟
چقدر انتظار ... !

Consul 141
02-06-2009, 15:59
یک عمر دور و تنها ، تنها به جرم اینکه
او دل سپرده می خواست من سر سپرده بودم

Rainy eye
02-06-2009, 20:50
خسته اند
این دو دست خالی
از دوری ها خسته اند
از لحظه هایی که نیامده
یک به یک خط میخورند...
چشمهای منتظرم
در کنار راه بی راهی که هرگز
به دستهای تو نمیرسند، خشکید!!!!
بیا این جاده مال تو...

Rainy eye
02-06-2009, 21:51
دلواپست هستم
دلواپس دلی که پس کشیده ای
این سطر حرف اضافه ندارد
مثل تمام جمله هایی که بی هیچ حرف اضافه ای
دوستشان می داشتی
دلواپست هستم ...

amir 69
04-06-2009, 13:53
باران كه مي آيد
گوش به زنگ صداي تو
تكه تكه ترانه هاي كهنه را كنار هم مي چينم
و هميشه به همين حقيقت تلخ مي رسم كه :
تو هم با من نبودي !

amir 69
04-06-2009, 14:14
باید می گذشتم پیش از آنکه عادت نگذارد فراموشت کنم
عادت به بودنت،دیدنت،شنیدنت،...
و مهم تر از همه عادت به دوست داشتنت
باید می گذشتم
یادم هست که می گفتند "زمان زود می گذرد"
یادم هست که می گفتند "از دل برود هر آنکه از دیده رود"
اما اینجا زمان متوقف شده است ،گویی پنهان است
شاید ساعتها خوابیده اند
و من می دانم
دلم برایت تنگ شده است
دل من تنگ شده است ...
برای آن روزها،روزهایی که هیچگاه باز نمی گردند..

farryad
06-06-2009, 09:25
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم
ديدی آن ترک ختا دشمن جانست مرا
گر چه عمری به خطا دوست حسابش کردم
منزل مردم بيگانه چو شد مردم چشم
آن قدر گريه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افگنده و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مُرد زحسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و خوابش کردم
دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدريجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

فرخی یزدی

amir 69
13-06-2009, 13:49
با نگاهت آتش می زنی
با دستت خاموشی
چه کار است ..؟!
نگاه مکن ..

amir 69
14-06-2009, 22:40
گاهی آنقدر واقعیت داری
دستهایم
هوا را در آغوش می گیرد ...

omid_3dsmax9
14-06-2009, 22:52
از زندگانی ام گله دارد جوانی ام،
شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام،
دارم هوای صحبت یاران رفته را،
یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام...!

-شهریار-

amir 69
17-06-2009, 17:40
من از این راه ازین حادثه ها خسته شدم
از همه مردم و از شهر شما خسته شدم

مردم از فرط غم و هیچ ندانست کسی
من ازین دوری و این فاصله ها خسته شدم

وای بر من که به دنیای شما آ مده ام
دیگر از زندگی " از آب و هوا خسته شدم

خنده ها بر لبشان است و خنجر در کف
من ازین حقه و نیرنگ و ریا خسته شدم

با نگاهش همه دنیا به تو می بخشد و لیک
می ستاند همه عمرت ز جفا خسته شدم

دردها رانده به این خسته ی تنها و غریب
من ازین اشرف مخلوق خدا خسته شدم

من سراپای وجودم همه ترسید از مرگ
کاش می شد که بمیرم به خدا خسته شدم

peyman_nn
17-06-2009, 18:12
ممنون ازهمگی دوستان



ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند ، چه تلخ است قصه ی عادت




.

dourtarin
19-06-2009, 19:12
بگذار مجنون باشم بی لیلی
شیرین باشم بی فرهاد

آتش باشم بی گدازه
دریا باشم بی موج

سقوط کنم از آسمان
افول کنم از جهان

گم شوم در گرداب
محو شوم در مرداب

ولی باشم زنده ولی باشم لبریز مهر ولی باشم با معنی !

dourtarin
19-06-2009, 19:32
آمدن، افتان و خیزان
در به در دنبال تاکستان خوشبختی دویدن
چیدن یک خوشه از آن یا نچیدن
این تمام زندگانی ست.

Rainy eye
20-06-2009, 14:58
دیگر نمانده برای دلم نای زندگی
گیر است در این خیانت تو ، پای زندگی
تو در کتاب فلسفه ام چه می کنی آخر؟!
گلبرگ خشکیده من !!لای زندگی
یک چشم به ساعت و تقویم یک چشم به تو
مشغول خواندنم ، خواندن روزهای زندگی

Rainy eye
20-06-2009, 15:00
لحظه ها میگذرد
و در این تنهایی
اندکی بیش نباید خندید
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است!!!!!
پشت این خنده سرد وبی روح
گریه ای مستتر است
تو چرا می گریی؟!
تو چرا میخندی...؟!

eMer@lD
20-06-2009, 15:47
زندگی یه قصه است که وقتی میری تو بطنش



میبینی با همه اتفاقات شیرین و تلخش



فقط تلخی های روزگار شد نصیب ما



از جاده ابریشم یه کوره راه مسیر ما



یک کم فکر کن و توی زمانه سیر کن



زندگی یعنی چی واسه جوون جهان سوم



جز اینه که صبح زود تا غروبها کار کنه ؟



بعد شب تا صبح با کانال اروپا حال کنه



نه ! نگو ندیدی ، جدیدی ! زندگی همینه بازم



همیشه زور و مرگ و فقر توی کمینه واست



تو جوونیهاش عکس پیریشو میزنه به قاب



توی جامعه هم رو صورتش میذاره نقاب



همون دختری که می خواد باز با من باشه



با یه خرج کوچیک ، می تونه پاکدامن باشه



درد و دل های من روی کاغذ پلاسه هر دم



زندگی همینه ! حرفهامو خلاصه کردم




آرزوهام ، تو دست باد



پس کی میشیم از غم آزاد؟؟؟



رویای من ، نقش آبه



امشب خدا ، انگار خوابه




دیدی همه روزها، یک رنگه تمومش



باز خوبیش اینه که با تو دل سنگه زمونه



سختیهاش واسه اینه ، تو از نشاطت کم بذاری



زود میمیری ، کافیه چشمهاتو هم بذاری



دوست نداری با کسی تو رو مقایسه ات کنن



بمیری می فهمن نمیشه معاوضت کنن



همیشه واسه تحقیر تو هست دستهایی حاضر



آره واسه ما مرغ حیاط همسایه غازه



یه روزی عشقت میره از پیشت و خودکشی می کنی براش



سر یک ماه واسه عشق دیگه می کنی تلاش



قانون اینه ! زنده باد و شب نشده مرده باد!(مصدق)



جای زندگی این زنده ها به یاد مرده هان



توی سختی ها همین بسه که کنارت یه دوسته



زندگی یه سیبه باید گاز بزنی با پوستش(سهراب سپهری)



زندگی یعنی خفه شو بی باک ! تو پسر بد



دیگه حرفهام تموم ، حالا نقطه سر خط




آرزوهام ، تو دست باد



پس کی میشیم از غم آزاد؟؟؟



رویای من ، نقش آبه



امشب خدا ، انگار خوابه




بذار حرفهام ، یک جا جمع شن یه بار



اون گوشه ای و می کنی منو چپ چپ نگاه



میدونی در آسمون به روم بسته نبود



زندگی منم رنگی بود زیر سقف کبود



ولی انگار باید آینده ها رو پیش بینی کنیم



تا بتونیم تیره بختی ها رو پیشگیری کنیم



مثل مادر که همیشه فکر پس اندازه



زندگی آسفالته ، که پره دست اندازه



این زندگی عقده ایه ! می کنه تلافی یه جوری



حالا بگو از وقتی بچه طلاقی چه جوری؟



اولها گیر نمیدن که میگی خوبه ! بد نیستو



ولی پاست میدن عین توپه بد مینتون



زندگی یه اسبه که میره به تاخت ، آره



درست مثل یه بازی که برد و باخت داره



تو میبازی ! یکی باید اشکهاتو پاک کنه



این زندگی ادامه داره تا تو رو خاک کنه...

"محمد بی باک"

amir 69
21-06-2009, 11:33
سکوت این روزها
پر از صداهای مبهمی اند
که دیگر صدای تو را نمی شنوم..

dourtarin
23-06-2009, 23:20
نذار که گم بشم تو، خاطرات نخ نما !
چن تا گریه مونده تا دیدار بعدی ما!

یغما گلرویی

dourtarin
23-06-2009, 23:21
شونه به شونه می رفتیم
منُ تو ، تو جشن بارون!
حالا تو نیستیُ خیس ِ
چشمای منُ خیابون!

یغما گلرویی

dourtarin
23-06-2009, 23:22
وقتی چشمای تو سرسنگینن،
همه ی ترانه هام غمگینن!

بی سرزمین تر از باد یغما گلرویی

barani700
24-06-2009, 00:05
آسمان ابری‌ست
تا نجابت شویی اين مسخ خواب آلود
يك شبانگه باقی‌ست.


حتم شب بر اين است
ماتمی در راه است
اندکی بايد خفت
شايد اين وهم دغل‌باز شرور
به درك آويزد.


چه كنم ؟
بغض دم‌كرده‌ی عصيانگر من
دل به دريا زده است
چاره ای نيست
تا زمان پابرجاست
قصه ای بايد گفت :


ماتمی در راه است
آسمان هم ابری‌ست
اندکی بايد خفت...

paiez
24-06-2009, 12:19
ساعت

واپسین غروب حیات
آخرین نفس هایش را
به جهان برزخ روانه می کرد
نمی دانست که هست یا نیست

زمان هشیاری
از آخر کار خویش ، گله داشت

صدای سوت قطار
در غار برزخ پیچید
در کوپه ی پر هیاهوی لحظات
به خواب رفته بود عمیق

ساعت هفت شب بود
به ایستگاهش رسید ، به گونه ای دیگر
پیاده شد
و در هتل همان جهان اطاقی گرفت


شماره ی اطاقش را وقتی خواهم دانست
که در همان ایستگاه آخر پیاده شوم ،
جوری دیگر
فقط
ساعتش را نمی دانم

مرداد ۸۷
گلی امیر اصلانی

amir 69
28-06-2009, 11:09
سیاه می پوشم
برای همیشه گی نبوده هایت
نبودنت
نبودنم
نبودگی هامان ..

dourtarin
28-06-2009, 13:55
عشق من!‌ بي‌قرارم!‌ تو اما...
من تو را دوست دارم،تو اما ...
من فراموشي خاطراتم
احتمالاً‌ غبارم،تو اما...
هيچ‌كس اين طرف‌ها ندارد
هيچ كاري به كارم، تو اما...
گوش كن، من رگ خشك باغم
من كجا جويبارم، تو اما...
برگ زردم، بله، ‌مي‌پذيرم
پوچ و بي‌اعتبارم، تو اما...
چهره دردناك وتبسم؟
خنده‌اي مستعارم، تو اما...
بي‌پناهم، سپر هم ندارم
چشم اسفنديارم،‌ تو اما...
صورتم سرخ ... آري، قشنگ است
از درون هم انارم، تواما...
فصل‌ها از بهارم گذشتند
خب، تمام است كارم، تو اما...
گفتمت: فصل خوبي است،
گفتي:خسته‌ام، كار دارم، تو اما...

dourtarin
28-06-2009, 14:10
کوزه ام را می شکنم

تا آب بداند
هم قد تشنگی ام نمی شود

sepideh_bisetare
29-06-2009, 13:41
خسته ام ....... از بغض کهنه عشق
کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟
فریادم می رسد؟ صدایم رصاست؟
رفتی تو
برو .... راحت و آسوده برو ..... گرچه می دونم که رفتی
حالا منم که دیگه تنها نیستم ..
آره .. خیلی وقته من و تنهایی ها رفقیم....
بغض من باز نمی شه تو صدام ........
خدایا.........
اینو بدون بعد برو .......هیبچی تموم نشده
عاشقم، عاشقی دیدی از عاشقی سیر بشه؟

dream of night
30-06-2009, 01:03
او چو در من مرد ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوییا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

dream of night
30-06-2009, 01:09
بی تو تمام خانه به اتمام میرسد...

dream of night
01-07-2009, 02:02
دلتنگ تر از همیشه به دنبال بوی تو
ای پر کشیده به سوی دیار حق...

dourtarin
01-07-2009, 23:17
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست



ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست




مرا در اوج می خواهی؟ تماشا کن ، تماشا کن



دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن




در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما




همه از من گریزانند



تو هم بگذر از این تنها




فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم



دلم چون دفترم خالی ، قلم خشکیده در دستم




گره افتاده در کارم



به خود کرده گرفتارم




به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟




رفیقان یک به یک رفتند



مرا با خود رها کردند




همه خود درد من بودند ، گمان کردم که هم دردند




شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند



به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند




گره افتاده در کارم



به خود کرده گرفتارم


به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟

dourtarin
02-07-2009, 23:00
گریه نمی کنم نه اینکه که سنگم

گریه غرورمو بهم می زنه

مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمی کنه قدم می زنه

ماتاتا
04-07-2009, 19:59
این "او" كیست..؟!


او را دوست دارم !

او نیامد ، او رفت !

او مرا دوست نداشت!

این "او" كیست ؟!

كه رد پایش همه در شعر من است...

این "او" كیست ؟!

كه تمنای وصالش همه در چشم من است...

این "او" كیست ؟!

كه تپش های دلم در نگهش بیدار است...

این "او" كیست ؟!

كه یكباره عشقش در سینه من جا خوش كرد...

این "او" كیست ؟!

هر كه می خواهد می تواند باشد !

او كه نشناخته قلبم زیر چنگال قساوت له كرد !

او مرا دوست نداشت !

او نیامد ، او رفت !

او را دوست دارم !

amir 69
06-07-2009, 12:11
آسمان پر شده از ستاره

و دل من
پر از تنهایی..
شاید فردا
اثری از هیچ کدام نباشد..

Ghorbat22
08-07-2009, 10:43
از تو که حرف می زنم همه ی فعل هایم
ماضی اند !
حتی ماضی بعید
ماضی خیلی خیلی بعید
کمی نزدیک تر بنشین
دلم برای یک حال ساده تنگ شده است ...

Ghorbat22
08-07-2009, 10:55
نه تو آمدی
نه من از یاد بردم
یلدای انتظار قصه نیست
شب هم نیست
اگر نه به سر می آمد ...

farryad
08-07-2009, 21:25
برویم ای یار ای یگانه ی من!
دست مرا بگیر!
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود
که ایشانند!
ایشان دردند و بود خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند.
و چنین است
که چون با زخم وفساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینت استوار تر می بندند.
برویم ای یار ای یگانه ی من!
برویم و دریغا!به هم پایی این یقین
که هر چه از ایشان دور تر میشویم
حقیقت ایشان را آشکاره تر
در می یابیم!

با چه عشق و به چه شور
فواره های رنگین کمان نشا کردم
به ویرانه رباط نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتی ست که از قعر جهنم
به خاطره یی اهریمن شاد
اشارت می کند.
و دریغا ای آشنای خون من ای هم سفر گریز!ـ
ِآن ها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام
در شماره
از گناهان تو کم ترند!

شاملو

farryad
08-07-2009, 23:02
و امروز
آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست


و دریای شهرمان
چنان خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد.
.
.
.
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم

این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند

عبدالملکیان

Ghorbat22
09-07-2009, 17:48
آيينه ها دچار فراموشي اند
و نام تو
ورد زبان كوچه خاموشي
امشب
تكليف پنجره
بي چشم هاي باز تو روشن نيست...

dourtarin
10-07-2009, 22:35
من سال‌های سال مُردم

تا اینكه یك دم زندگی كردم

تو می‌توانی

یك ذره

یك مثقال

مثل من بمیری؟


قيصر امين پور

rezaete
11-07-2009, 10:05
تلفن کنترل بود و ما می‌دانستیم
حالا آنجا پرونده قطوری هست از داستان عاشقانه ما
از گفتگوهای تلفنی بی‌پروا
از سکوت‌های پر از شاید و امّا
شاید یک روز به جرم حرف‌های غیر عاشقانه بازداشتم کنند
و پرونده رسوایی عاشقانه‌ام را بگذارند روی میز
من هیچ چیز را انکار نمی‌کنم
نه دلتنگی‌های تو را
نه نفس‌ زدن‌های خودم را
فقط می‌گویم ببخشید آقای قاضی!
ممکن است یک نسخه از این داستان عاشقانه
که لای این پوشه‌های خاکستری گیر کرده به خودم بدهید؟
این زندگی من است
روایت مستند سال‌هایی که بی‌پروا حرف‌های عاشقانه زدم
و تلفن کنترل بود

«معصومه ناصری»

farryad
11-07-2009, 18:49
یک شعر تازه دارم ، شعری برای دیوار
شعری برای بختک ، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد ، یک بار تا همیشه
باید که می نوشتم ، شعری برای رگبار
این شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی ،‌ چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت ،‌ چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت ،‌ چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
گمراهه های باطل ،‌بن بست های انکار
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ،‌ ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم ،‌ جان دوباره ،‌من نیز
حل می شوم در اینان این جرم های بیزار
بوی تو دارد این باد ،‌وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من ، همچون نسیم عیار


حسین منزوی

N O V A L I S
11-07-2009, 19:33
دست از طلب ندارم تا کام دل بر آید / یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر / کز آتش درونم دود از کفن بر آید
-حافظ-

Nassim999
11-07-2009, 20:53
در رهگذر تند زندگی
جا مانده ام
و عنکبوتان
بر در و دیوار دلم تارها تنیده اند
دستی نیست تا نوری براورد ،
که تنها و بیکس نمانم ..

Nassim999
11-07-2009, 20:54
اما نه ....! ! !
پاهایم توان راه رفتن ندارد
چشمهایم
خوب نمببیند
و بالهایم
شکسته است
میخواهی کمکم کنی
امانه !!!
بدون تو هم میتوانم پرواز کنم

farryad
13-07-2009, 19:12
در موج تاب آینه چو چشم گشودم
آنقدر پیر گشته بودم
که لوح حمورابی را می‌توانستم
به جای شناسنامه ارائه دهم
بودن چه سود ؟
با خورد و خواب
دل‌فسرده‌تر از مرداب
طرحی ز یک سراب، نقشی عبث بر آب
باید شناخت، ورنه به‌ناگاه خوش‌بخت می‌شوی
بی‌رحم و تنگ‌دیده و دل‌سنگ می‌شوی
قارون چنانکه شد
گند کثیف خوشبختی را
با عطرهای عربستان نمی‌توانی شست.

نصرت رحمانی

farryad
19-07-2009, 14:47
اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد
در دام مانده باشد، صيّاد رفته باشد

آه از دمي كه تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

خونش به تيغ حسرت يارب حلال بادا
صيدي كه از كمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناكي سازم خبر دلت را
روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد

پر شور از حزين است امروز كوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

حزین لاهیجی

SR72
23-07-2009, 08:19
دنگ ... , دنگ...
ساعت گیچ زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار هستی من.
لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است.
لیک چون باید این دم گذرد ,
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است.
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است.

دنگ ... , دنگ...
لحظه ها میگذرد.
آنچه بگذشت , نمی آید باز.
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتوان شد آغاز.
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است.
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد , آویزم ,
آنچه می ماند از این جهد به جای :
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پیکر او می ماند :
نقش انگشتانم.

amir 69
24-07-2009, 01:17
این قصه که تو می گویی ٬
بغض سنگ را هم می شکند.
چه رسد به خواب ِ کسی
که توی آغوش تو آرام گرفته..

farryad
24-07-2009, 11:49
فلک در خاک می غلتید از شرم سر افرازی
اگر می دید معراج زپا افتادن مارا
بیدل

dourtarin
25-07-2009, 22:54
می سپارم تو را به باد تا برقصد به سازت

می سپارم تو را به برف تا ببارد به نازت
می سپارم تو را به آفتاب تا بی منت بتابد بر گیسوان سیاهت

amir 69
26-07-2009, 22:14
بارانی که روی این شهر می بارد
یک شب
روی استانبل نیز خواهد بارید
همین طور روی لندن
پاریس
و یا باکو
هرکجا باشی
یک شب
به یاد نخستین دیدار
دل تو نیز خواهد شکست
مثل دل من
زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد..

farryad
29-07-2009, 22:13
لبخند زد به ساعت روي جليقه اش؛
فرقي نداشت، ساعت و روز و دقيقه اش.
مو شانه كرد، ريش تراشيد، عطر زد؛
اين بار، هيچ حرف ندارد، سليقه اش
بر صندلي نشست، و كبريت زد به پيپ؛
دستي كشيد، روي تفنگ عتيقه اش
ـ همراه اين، چقدر پدر قوچ و ميش كشت؛
خود را ولي نه ـ مثل زن بدسليقه اش...
در لوله تفنگ، گلوله گذاشت، گفت:
آدم چه فرق دارد، قلب و شقيقه اش؟
شليك! گمپ!... بعد گلي مخملي شكفت
بر دكمه هاي تنبل روي جليقه اش!

سعید میرزایی

halflife g
30-07-2009, 14:00
از زندگي از اين همه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام

دلگيرم از ستاره و ازرده ام ز ماه
امشب دگر زهر كه و هر كار خسته ام

دل خسته سوي خانه تن خسته مي كشم
اوخ....كزين حصار دل ازار خسته ام

بيزارم از خوشي تقويم روي ميز
وز دنگ دنگ ساعت روي ديوار خسته ام

از او كه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود كه بي شكيبم و بي يار خسته ام

تنها و دل گرفته و بيزار و نااميد
از حال من مپرس كه بسيار خسته ام

SR72
31-07-2009, 09:19
اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست

اشک ِ آن شب لب‌خند ِ عشق‌ام بود.

قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.

درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.

در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.

دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد

زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.

احمد شاملو

amir 69
02-08-2009, 00:59
يک روز ،
وقتی که ديگر آفتاب بودنت معنی گرما نمی دهد
خاطرم ترا می آزارد
آفتاب بودنت
سالهاست مثل عشق نيست
روشن نمی شوم..
گرما نميدهی..

alonest@r
02-08-2009, 11:25
یاد این آهنگ فرهاد افتادم:

جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون

پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه

تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن دادره پرپر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده


رفتنت مرگ منه
تنهااااااااااا مییییییییییمیییییییییرم

amir2011
03-08-2009, 00:18
باز هم دلتنگم و دارم هوای دیدنت
لیک می ترسد دلم از خود برای دیدنت
کوفه را می بینم و می ترسم از این کوفیان
گرچه می خواهند با زاری شفای دیدنت
پای لغزان لحظه ای کافی است تا مرداب تن
دور سازد مرغ دل را از سرای دیدنت
آری از خود ترس دارد ، روز وشب ها دیده ام
کفر آن کس کو به لب خوانده دعای دیدنت
ترسم از سوی کسانی که دعایت می کنند
طعنه چون مولا علی گردد جزای دیدنت
تا که این نامردمان هستند با ما در نماز
مکه ی ما می شود دور از منای دیدنت
دست اینان را بیا رو کن ، که این شیادها
سود کردند از تجارت با صدای دیدنت
لیک دل دارد هوایت ، نیست این دست خودم
آرزو دارد دهد جان را به پای دیدنت
دارم ایمان پیش من هستی و یاری می کنی
این قلم را چون نویسد از نوای دیدنت

maralz
03-08-2009, 14:53
خدایا! خسته و دل‏شکسته‏ام،
مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل و اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بی‏کس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات.
دل غم‎زده و دردمندم آرزوی آزادی می‏کند،
وروح پژمرده‏ام خواهش پرواز دارد،
تا از این غربت‏کده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، ودر عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد...

دکتر چمران

amir 69
03-08-2009, 20:51
چه ساده بودم
آن هنگام كه می پنداشتم
تركیدن بادكنك آبی من،
ناگوارترین حادثه ی عالم است!

amir 69
03-08-2009, 23:50
چقدر فاصله دارم از تو
انقدر که فقط لبخند های تو را می بینم
و تو مرا هیچ ..

SR72
04-08-2009, 09:28
ساده دل بودم که می پنداشتم
دستان نا اهل تو باید
مثل هر عاشق رها باشند

تو هم از ما نبودی . . .
تو هم با من نبودی . . . یار
ای آوار
ای سیل مصیبت بار

SR72
04-08-2009, 09:37
من
تمامی مردگان بودم:
مرده ی پرندگانی که می خوانند
و خاموشند
مرده ی زیباترین جانوران
بر خاک
و در آب
مرده ی آدمیان
از بدو خوب

من آنجا بودم
در گذشته
بی سرود
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی
به مهر
مرا
بیگاه
در خواب دیدی
و با تو بیدار شدم

محمد88
04-08-2009, 19:44
من صبورم اما
دست من نيست گر از باغِ دلت، خوشه ي عشق تو را ميچينم
يا اگر زود به زود خواب چشمان ِ تو را ميبينم
من صبورم اما
بي دليل از همه ي فاصله ها مي ترسم ..
بي دليل از همه ي تيرگي تلخ غروب و چراغي که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما...
آه دل تنگي ِ من صبر چه ميداند چيست؟...!:13:

amir 69
04-08-2009, 22:59
از سوراخ قلبم
ميچكي
كورمال, كورمال
تمام كه ميشوي
تازه ميفهمم;
هدرت داده ام!

amir 69
04-08-2009, 22:59
دستهای تو

هنوز هم میتوانند,بر کاغذ رویاهایم
رنگ بودن را بفشانند
پس دیر بودن را
به باد های جهان بسپار
و بیا

amir 69
04-08-2009, 23:19
اگر كه حرف غزل هاي من همين باشد
خدا كند كه همين شعر آخرين باشد


نه اين كه شك كنم امشب به حرف هاي خودم
نه اين كه حرف خودم حاصل يقين باشد


پر از فراز و فرودم ، پر از پريشاني
چقدر حرف دلم توي نقطه چين باشد


ببار ابر جهنم ... جهنمي هستم
كه بند بند وجودم به شك عجين باشد


چقدر فاصله افتاده از زبان تا دل
كه گفت سهم من از تو هميشه اين باشد
***
اینجا غریبه بودم، اهل زمین نبودم
با روح بی شکیبم هرگز عجین نبودم


از جنس موج بودم ، رفتن گناه من شد
خود را شکستم اما ساحل نشین نبودم


باید گناهمان را بر شانه می نوشتند
پر بود شانه هایم هرچند این نبودم


من آخرین شروعم برگرد باورم کن
عصیان گرفته روحم اهل یقین نبودم


باری است روی دوشم از افترا و تهمت
یا من در اشتباهم یا خرده بین نبودم

"مهدی میرآقایی"

amir 69
04-08-2009, 23:23
بیا بیا که به سر ،‌ باز هم هوای تو دارم
به سر هوای تو دارم ، به دل وفای تو دارم
مرا سری ست پر از شور و التهاب جوانی
که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم
چون گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم
چو لاله بر دل خود ، داغ از جفای تو دارم
بلای جان منت آفرید و کرد اسیرم
شکایت از تو ندارم ، که از خدای تو دارم
به هجر کرده دلم خو ،‌ طمع ز وصل بریدم
که درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
به خامشی هوس سوختن ، چو شمع نمودم
به زندگی طلب مردن از برای تو دارم
خطا نکردم و کشتی مرا به تیر نگاهت
عجب ز تیر نشانگیر بی خطای تو دارم
به دام من ، دل شیران شرزه بود فتاده
غزال من !‌ چه شد اکنون که سر به پای تو دارم ؟
نکرد رحم به من گرچه دید تشنه ی وصلم
همیشه این گله زان لعل جانفزای تو دارم
دلم ز غم پر و جامم ز باده ، جای تو خالی
که بنگری که چه همصحبتی به جای تو دارم
به پیشت ار چه خموشم ، ولیکن از تو چه پنهان
که با خیال تو گفتار در خفای تو دارم

"سیمین بهبهانی"

MEHR IMAN
04-08-2009, 23:57
دیگه خسته شده بودم از همه گذشته ها، فرصت هایی که من به دلم می دادم و نکوهش های عاقلانه او!
آخر خط بود و من تک مسافر یه اتوبوسه بی مقصد
هر چند عاشق بودم و پرمعنی با یه خونه تنگ دلی، روشن و پرامید.
گفت سفاهته، وقت طلاست، تو ارزشمندی.
گفت محترمی مثل پاکی و صداقت، هر چند بویی از وفا نبردی اما آموزگار مهرورزیم که بودی!
گفت تا دنیا دنیاست با منه اما نه در کنارم پشت سجاده صفاش.
گفت تا نفسی هست دعام می کنه!
گفت خدا مهربونتر از اونیه که فراموشت کنه، حتما به آرزوهات می رسی اما درستشون. وباز خودشو از زندگیم خط زد...

Rainy eye
05-08-2009, 13:36
رها بودم
و در آسمان یک بعدی زندگی
در اوج
در پرواز
دنیا را رسم می کردم
در برگ های دفتر نقاشی کوچکم
آه!!
دیروز چه شاد بودم
ولی امروز من
کبوتری شکسته بالم
و آسمان زیستن
سه بعدی وخاکستری
امروز
چه تلخ و محزونم
از مرگ دنیای کوچک کودکی ام...

farryad
05-08-2009, 22:16
آن مرد خوشباور که با هر گریه می گریید و با هر خنده می خندید
مردی کهن با سایه ای دیرین،دلی دیرین
نومیدواری دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایه دیوار غم مرده است
از قالب پوسیده و ناساز او امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین ، لیک در سرمنزلی دیگر
مردی که باور می کند از چشم خود تنها
مردی که می خندد چو می گریند ،میگرید چو می خندند
مردی دگر با سایه ای دیگر،دلی دیگر.

محمد زهری

محمد88
06-08-2009, 01:09
باز باران! نه نگویید با ترانه! می سرایم این ترانه جور دیگر; باز باران بی ترانه دانه دانه میخورد بر بام خانه
یادم آید روز باران....پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سر خورده بودم
میدریدم قلب خود را دور میگشتی تو از من با دو چشم خیس و گریان.
میشنیدم از دل خود این نوای کودکانه پر بهانه زود بر گردی به خانه. یادت آید؟ هستی من! آن دل تو جار میزد این ترانه باز باران، باز میگردم به خانه

dourtarin
06-08-2009, 19:09
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي به جز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد و بي اميد
در وادي گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با آبهاي ديده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در اين سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو مگو که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشي وظلمت چو نور صبح
بيرون فتاده بود به يک باره راز ما

رفتم که گم شوم چو يکي قطره اشک گرم
در لابلاي دامن شبرنگ زندگي
رفتم که در سياهي يک گور بي نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگي

amir2011
06-08-2009, 23:41
من صبورم اما...
به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقيم محزونم !
و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست !!!!

محمد88
07-08-2009, 15:04
آسمون ابریه اما دیگه بارون نمی آد
صدای گریه بارون توی ناودون نمی آد
اون که من دوستش دارم از خونه بیرون نمی آد
واسه این دل تنها دیگه مهمون نمی آد
نمی آد نمی آدنمی آد تا بدونه
جای خالیش تو خونه
واسه من یه زندونه
دیگه اون دوست نداره
واسه من گل بیاره
روی موهام بذاره
یادمه روزی که آشنا شدیم
روزی که مثل دو غنچه وا شدیم
وقتی اون با بوسه لبهامو می بست
نم بارون رو لبامون مینشست:41:

maralz
08-08-2009, 13:12
خدایا! خسته و دل‏شکسته‏ام، مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل و اجتماع ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بی‏کس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات.دل غم‎زده و دردمندم آرزوی آزادی می‏کند، وروح پژمرده‏ام خواهش پرواز دارد، تا از این غربت‏کده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، ودر عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد

kavoshm
09-08-2009, 11:45
آن شب که دلی بود به ميخانه نشستيم
آن توبه صدساله به پيمانه شکستيم
از آتش دوزخ نهراسيم که آن شب
ما توبه شکستيم ولی دل نشکستيم

farryad
10-08-2009, 17:33
دلتنگيهاي آدمي را باد ترانه‌اي مي‌خواند،
روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي‌گيرد،
و هر دانه‌ي برفي به اشكي نريخته مي‌ماند.
سكوت سرشار از سخنان ناگفته ا‌ست؛
از حركات نا‌كرده،
اعتراف به عشق‌هاي نهان ،
و شگفتي‌هاي بر زبان نيامده،
دراين سكوت حقيقت ما نهفته است؛
حقيقت تو و من.

مارگوت بیکل
ترجمه:شاملو

محمد88
11-08-2009, 01:28
نگران نباش گردوی پير !
حالا هزار پاييز است
که گاه می‌آيند وُ
هزار بهار است که گاه می‌روند،
هيچ پرنده‌ای
آشيانِ پرنده‌ی ديگری را تصرف نخواهد کرد.

amir 69
11-08-2009, 22:33
ماباهم
غریبه ایم انگار
وازاین غریبگی سخت دلتنگم
به من بگو
ما که باور داشتیم
همیشه را
چرا به فاصله، رسیده ایم ؟؟

amir 69
12-08-2009, 18:09
باز گرد

رد_ پاهايت را ديده ام

تلو تلو خوران

رفته اي...

محمد88
13-08-2009, 11:46
دستی تکان نداد وقتی دلم شکست
باور نمی کنم شاید نداشت دست
هر چند می شنید فریادهای دل
اما غریبه وار از کوچه رخت بست
من با خیال او اینجا نشسته ام
او بی خیال من با دیگری نشست
دیریست مانده ام بیهوده منتظر
ای کاش می رسید یارم ز دور دست
هرگز ندیدمش اما هنوز هم
نفرین نمی کنم شاید نداشت دست....

amir 69
14-08-2009, 17:31
من دلم برای آن شب قشنگ
من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
آن سیاهی و
سکوت
چشمک ستاره های دور
من دلم برای " او " گرفته است...
" محمدرضا عبدالملکیان "

dourtarin
14-08-2009, 17:38
اين روزا عادت همه


رفتن و دل شكستنه


درد تموم عاشقا


پاي كسي نشستنه


اين روزا عشق بچه ها


يه صفحه اشفتگي


گرداي روي اينه ها


فقط غم زندگيه

محمد88
15-08-2009, 16:44
ای از عشق پاکمان اندیشه مست
من تو را اسان نیاوردم بدست
حال آن کودک احساس من
زیر باران های اشک من نشست
من تو را اسان نیاوردم بدست
در دل اتش نشستن
کار اسانی نبود
راه را بر اشک بستن
کار اسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام اسمان
بار ها در خود شکستن
کار اسانی نبود

kavoshm
16-08-2009, 10:55
مثل کبريت کشيدن در باد ديدنت دشوار است
من عاشق که خلاف جهت آب شنا کردن را مثل يک معجزه باور دارم
آخرين دانه کبريتم را ميکشم در ره باد..
هر چه باداباد.....

amir 69
17-08-2009, 13:07
اشک های نیامدنت
روی گونه ام ماسید
نبوس..
نمک گیر میشوی

amir 69
18-08-2009, 15:10
زمان می گذرد...
تو رفته ای که من خوشه چین باشم
عطر به جا مانده ات را...
دستان تو ،
زیبا ترین حلقه ایست که مرا به دار می آویزد!

amir 69
18-08-2009, 15:12
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است


چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!
چقدر این همه دیدن برای من سخت است

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است

قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

farryad
18-08-2009, 20:21
خورشيد خواب رفته مگر در مدار من
اي صبح نارسيده و اي شام تارمن
كم كم سكوت سرد تو آوار مي شود
امشب كه لال مانده خدايا سه تار من
آن جست وجوي هر شبه پايان گرفته است
در جاده هاي شب زده گم شد غبار من
يك يك دريچه ها همه تاريك مي شوند
شايد به انتها نرسد، انتظار من
روزي هزاربار نوشتم: ـ بيا ببين!
ديريست رنگ واهمه دارد حصار من
تقويم نانوشته من را ورق مزن
ديگر تمام شد، گل نازم، بهار من
با اين خيال خام ترا مي زنم صدا
يك صندلي بياور و بنشين كنار من

تيمور ترنج

محمد88
19-08-2009, 01:59
با غروب این دل گرفته مرا
می رساند به دامن دریا
می روم گوش می دهم به سكوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظه هایی كه در فلق گم شدم
با شفق باز می شود پیدا
چه غروری چه سرشكن سنگی
موجكوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرخ تر از همیشه گفت : بیا
می شد اینجا نباشم اینك ، آه
بی تو موجم نمی برد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسه ها می زنیم تا فردا
تازه شعری سروده ام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو كه گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهی ها...

.

محمد علی بهمنی

Consul 141
19-08-2009, 12:44
تو رفته ای و چشم من كنار ابرهای آسمان و دل
به روزهای تا ابد بدون تو
چه اشكبار و بی گناه
نگاه می كند...

dourtarin
19-08-2009, 22:49
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند

خواستي که به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت که دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت که راه ديگري
انتخاب کن:
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب کن!


قیصر امین پور

Consul 141
20-08-2009, 12:04
هشتاد ساله می شوم
و باز
دنبال نشانه ای از تو ام
در غسالخانه
لابه لای کفن ها

و روز قیامت
دلم شور تو را می زند

آیا خداوند تو را خواهد بخشید؟

Consul 141
20-08-2009, 12:05
لعنت به این درد ِ بی درمان!

حتی دکتر هم نفهمید
تو که نباشی
نه شعری هست
نه بارانی
نه آرامشی
و
نه حتی منی!
لااقل تو بفهم.

Consul 141
20-08-2009, 12:08
دلتنگ خواهم ماند

همیشه

نه برای با تو بودن

برای

آمیزش عشق و طعم خوش لیمو

برای عاشقی هایم

برای

همه آن چیزهایی که ندیدی

farryad
20-08-2009, 19:44
نه صداي آبي جويي
نه آرامي گفتگويي
آدمي تنهايي بزرگي ست
از اينهمه ست که گاهي گريه اش مي گيرد
و اندوهش را به آسمان مي سپارد
گاهي که مي بيند آسمان
با ابرهاي سياهي که دارد
شانه اي براي گريستن ندارد
آسمان تنهايي بزرگي ست

عبدالرضايي

tara12
21-08-2009, 10:14
من آمدم تا بگذرم چون قصه اي تلخ
در خاطر هيچ آدميزادي نمانم
اينجا نيم تا جاي کس را تنگ سازم
من ميروم تا شاخه اي ديگر برويد
هستي مرا اين بخشش مردانه آموخت
:1::37:

محمد88
21-08-2009, 12:02
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض میخورم
عمریست
لبخند های لاغر خود را
در دل دخیره میکنم:
باشد برای روز مبادا

amir 69
21-08-2009, 21:47
در را پشت سرت ببند
پنجره را باز گذاشته ام
چقدر به هوا محتاجم
هوا در سرنگی کوچک

+

دلم گرفته و
باز نمی شود
در این قوطی

سرانجام
قرص ها را خواهم خورد..

" گروس عبدالملکیان"

farryad
22-08-2009, 13:08
سكوت صدای گامهايم را باز پس می دهد

با شب خلوت به خانه می روم
گله ای كوچك ازسگها برلاشهء سياه خيابان می دوند
خلوت شب آنها را دنبال می كند
و سكوت نجوای گامهاشان را می شنود
من او را به جای همه بر می گزينم
و او می داند كه من راست می گويم
او همه را به جای من بر می گزيند
و من می دانم كه همه دروغ می گويند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزيننده ء دروغها
صدای گامهای سكوت را می شنوم
خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
سكوت گريه كرد ديشب
سكوت به خانه ام آمد
سكوت سرزنشم داد
و سكوت ساكت ماند
و سرانجام
چشمانم را اشك پركرده است.

اخوان

The Ball Of Fire
22-08-2009, 18:03
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است

The Ball Of Fire
22-08-2009, 18:04
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند

محمد88
23-08-2009, 02:54
ای داد !
تند باد
توفان و سیل و صاعقه هر سوی ره گشاد
دیگر به اعتمادِ که باید بود ؟
دیوار اعتماد فرو ریخت
و کسوتِ بلند تمنا
بر قامت بلند تو کوتاه تر نمود
پایان آشنایی
آغاز رنجِ تفرقه ای سخت دردناک
هر سوی سیل
سنگین و سهمناک
من از کدام نقطه
آغاز می کنم ؟
توفان و سیل و صاعقه
اینک دریچه را
من با کدام جرات
سوی ستاره ی سحری باز می کنم ؟
حمید مصدق

farryad
24-08-2009, 12:20
بزن به سينه به سر (جيغ مي كشد: سيگار)
-بكش-!نميكشم آقا! (نميكشد انگار)
گلوله جاي قشنگي نشسته...اما...كات
مدير صحنه!گلت را از اين جلو بردار!
و باز منشي صحنه كه صورتش زخمي ست
تمام زخمهاي خودش را شمرد،سيصد بار
پلان هفصد و هفتاد و هشت مردي كه
نشست،خون خودش را كشيد رو ديوار
و بعد رفت،همينطور رفت، تا اينكه
زنش برايش نوشت: ببين علي اين كار
تو را شكسته قسم ميخورم كه من هرشب
شبيه عكس تو بي قاب ميشوم ،بيدار
نشسته ام كه تو از راه، فيلم هايت كو؟
علي تو گيج،علي تو گنگ يا علي بيمار!
تمام بوي تنت مرگ،زخم،بي عرق است
تنت تمام تنم را تكانده در گيتار
...و سكته كرد در اين قسمتي كه خوكارش
شكست.شايعه شد مرد ميكشد سيگار
و اين لوكيشن نحس آخرش فقط مرگ است
-بكش(نمي نفسد!)ها!نمي كشد انگار!


محسن ابوالحسني

farryad
28-08-2009, 16:25
می کنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی
امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی
هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی
در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی
مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟
صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی
لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی

منزوی

amir 69
29-08-2009, 06:28
باور نکن که شعر من عاشقانه است
این بیت ها برای من تنها بهانه است
تنها بهانه ای که من از غم گذر کنم
انگار بی تو غمم هم شاعرانه است ...

Consul 141
29-08-2009, 14:44
ابری می آید و

ابری می رود

از باران خبری نیست

تابستان را

به کلافه گی این روزها اضافه کن

چای داغ تعارف می کنی

گریه ام می گیرد...

Consul 141
29-08-2009, 14:45
می آمـــیـزد
خــون دل با جوهــرخــودكارم
چـــــرا بنفش نمی نویــسد
خـــودکــــار آبــی من.... ؟؟!

Nassim999
31-08-2009, 00:04
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

Nassim999
31-08-2009, 00:06
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری

Nassim999
31-08-2009, 00:07
باز هم می نالی امشب ؟
- من ننالم پس که نالد ؟
- ناله ات امشب دگر چیست ؟
- ناله ام از داغ دیشب ؟
- دیشب اما ناله کردی !
- ناله از دیشب آن شب
- پس تو هر شب ناله می کن !
- ناله تنها مرحم من
- من ننالم پس که نالد ؟

maralz
31-08-2009, 12:01
سکوت سرشار از سخنان نا گفته است
از حرکات نا کرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده .
در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من.
و باز هم سکوت
سکوتی بی پایان.

maralz
31-08-2009, 12:08
اي خدا ... بر روي من بگشاي
لحظه اي درهاي دوزخ را
تا به كي در دل نهان سازم
حسرت گرماي دوزخ را؟
ديدم اي بس
آفتابي را
كو پياپي در غروب افسرد
آفتاب بي غروب من !
اي دريغا در جنوب ! افسرد
بعد از او ديگر چي ميجويم؟
بعد از او ديگر چه مي پايم ؟
اشك سردي تا بيافشانم
گور گرمي تا بياسايم
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه
اندوه ميكارد

dourtarin
31-08-2009, 23:04
...دوزخ



همان حقیقت چشم های تو بود


بیهوده ذهن خاطره را


پرسه می زنم


شاید گوش هایم شایعه کرده بودند!


اصلاً، شاید تقصیر از حواس پرتی واژههاست!!


ــ همان شبی را می گویم


که تیرگی یک نفس می بارید


و تو گفته بودی که دوستم داری ــ


حالا،


کنج گریه کز کرده ام


وعشق را هاشور می زنم


و یادم نمی رود


که سرزمین من حوالی چشم های تو بود


و جایی است در دور دست تو


که خانه من است


جایی میان


بهشت...