PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : اشعار سکوت، تنهایی و مرگ



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 [10] 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

amir 69
02-11-2008, 11:22
گریه های تلخ مه سرد و بی اثر
بین کوچه های دل رد نمی شوی دگر

باید از نگاه تو واژه ای جدا کنم
خیره تر نمی شود دیدگان من به در

سنگ هم اگر شوی اشک می نویسمت
دوست دارمت هنوز شعله ی پر از خطر

گیسوان قلب من از غرور غم شکست
گرچه مانده روز آن جای پای یک نفر

ریشه های قلب من خشک شد به پای تو
بیت بیت این غزل حال می شود از تبر

amir 69
02-11-2008, 13:48
حوالی شب
ترا دیدم
با فانوس ماه
به ملاقاتم آمدی
و مرا بردی
تا آغوش شب

نرسیده به صبح رفتی
تا این پوسته خالی
باور کند
تباهیش را
بی جادوی مهتاب

magmagf
03-11-2008, 06:18
جسارتم را بر صلیب خواهم کشید
نمیگذارم مانند عیسی راه گریز بیابد!!
عیسی خدا را داشت و جسارتم ، من را
این عدالت من است!
.
.
.
آه ...
کاش غریبه ای بودم
در حال گذر
کاش نگاهم را پاسخ نمیدادی
یا سلامم را جواب
کاش انکار میشدم
کاش در این ازدحام انسان هایی که مثل کرم بر هم می لولند
گم می شدم
کاش نبودم

magmagf
03-11-2008, 06:20
چیزی مثل الکل در هواست
حال آدمی مثل من را خراب می کند خراب
وقتی دل لبریز غم غربت است
عشق تو جایی
و تو جایی دیگر،
آدمی مثل من را غمگین می کند غمگین
چیزی مثل الکل در هواست
آدمی مثل من را مست می کند، مست.

magmagf
03-11-2008, 06:33
مي دانم

دل آسمان مي شكند

چگونه مي توانم گريه نكنم

از آن همه ستاره

تنها سنگي شعله ور

به خانه ام افتاد

گيسوانش را بريدند و

برايم پست كردند

و باقي اينكه

سلامت باشم

چگونه مي توانم گريه نكنم

من از باز كردن هيچ نامه اي خوشبخت نبوده ام .

eshghe eskate
03-11-2008, 14:31
ما را ز درون خویش غافل کردند
فهمیدن عشق را چه مشکل کردند
انگار کسی به فکر ماهی ها نیست
سهراب بیا که آب را گل کردند

eshghe eskate
03-11-2008, 14:36
دلا تا چند می نازی به خود در عالم فانی

مگر در این سرای غم تا چندین سال می مانی


بزرگان جهان همه رفتن از انها نشانی نیست


مشو مغرور ای دل چند روزی هم تو مهمانی

تو هم روزی به چنگش می روی با حال اسان


نماند سیم و زر بهر کسی جزء یه کفن ای دل


بود ره دور مرکب خسته و گمراه می مانی


از بهر من بنویسید که زود پرید ولی اسان


ره ربان ره پر پیچ جهانید همه


از غم جور زمان خسته دلانیم همه


در گذرگاه جهان رهگذرانیم همه


می رود قافله عمر شتابان شب و روز


پی این قافله ما نیز روانیم همه


بار ذلت مبند بر تن خود ای دل


سر تن اسوده در این خاک روانیم همه


دنیا سراب چی است که باید ازآن گذشت


بگذر از این سراب چه تما شا چه می کنی


گیرم که عمر نوح کنی یا که بیشتر


کشتی شکسته در دل دریا چه می کنی


گیرم که تمام ثروت عالم ازان توست


دست تهی در عالم عقبا چی می کنی


گیرم به ناز تن خاکی به پروری


در زیر خاک با تن تنها چه می کنی

magmagf
04-11-2008, 06:20
رد زمان را

روي چهره‌ات دنبال مي‌كنم

با هر جاي پايش

تنهاتر مي‌شوم

magmagf
04-11-2008, 06:20
لال شده‌ام

همين‌ قدر كه نمي‌توانم

كلمات را كنار هم بگذارم

تا از دوري تو بگويم

magmagf
04-11-2008, 06:22
عبور ثانيه‌ها با من گفتند


زمان ما را مي‌گذارد و مي‌گريزد



آن‌چه رفتنت هم با من نگفت

magmagf
04-11-2008, 06:25
دیر یا زود

مانند یک دسته‌ی گل

باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم

به خواستگاری‌ آن زن ِ خاکی

که نه نخواهد گفت

آغوشش را باز خواهد کرد

و همه چیزم را خواهد گرفت



و من همه چیزم را به او خواهم بخشید

بی هیچ حسرتی

مگر این حسرت ابدی

که دهانم را می‌گیرد



دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم

magmagf
04-11-2008, 12:21
هر جا بروی

كسی هست

كه منتظرت نباشد

amir 69
04-11-2008, 13:49
تمام گذشته ی من
چند نقطه شد
که نویسندگانش
در انتهای نوشته میگذارند...

amir 69
04-11-2008, 14:37
اندیشه ی زرد فصل خزان
جوانه های سبز فصل تازه بهارم را ریخت
آخر چرا !!؟
این عدل، منصفانه نیست
که بهار ...
کوتاه ترین فصل زندگی من باشد

هیاهویی در دل اگر ندارم
از بی رونقی نیست
از آنست که رویایی در سر ندارم
تنهایی بشکست رویای نا تمام مرا

Ghorbat22
05-11-2008, 04:34
تا به تو تکیه کردم پشتم رو خالی کردی
تو رسم دل شکستنه و بد جوری حالی کردی
بیا ببین چه خستم غمگین و دل شکستم
حالا به خاک نشستم کوه غرور بودم
خیال می کردم که تو واسم پشت و پناهی
واسه خستگی هام هم یه تکیه گاهی
چه آرزوهایی که بر تو بستم
غرور این دل رو به پات شکستم
دیگه امروز دیدنت خواب و خیاله
داشتن عشقتو دوباره حالا امید محاله

Ghorbat22
05-11-2008, 04:37
تنهاتر از آن لک لک پیرم امشب
وامانده و زخمی و اسیرم امشب
دیگر بروید و راحتم بگذارید
تا سر بگذارم و بمیرم امشب

Ghorbat22
05-11-2008, 04:40
یادت نره به یادتم
یادت نره با رفتنت
تموم نشد قصه ی ما
هر جا که هستی عشق من
گاهی به خواب من بیا
تو رفتی اما اسم تو ورد زبون من شده
خاطره ی قشنگ تو بلای جون من شده

magmagf
05-11-2008, 06:15
بی تو تنهایم

با تو سکوت

با این همه

دلم برای تو تنگ می شود…

magmagf
05-11-2008, 06:16
برای خورشید

شعری

خواندم

رفت پشت ابر

گریست…

magmagf
05-11-2008, 06:22
کوچه از من پرسيد

کين چنين سرد و خموش

به کجا می روی امشب به کجا ؟؟!!

گفتمش
آن روزی
که همه زندگيم زين جا رفت
تو از او پرسيدی

به کجا می رود از خانه ی ما ؟؟؟!!!!!

magmagf
05-11-2008, 06:32
این وقت شب انگار

کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را

لای برفها می کارد ...

*

کم می آورم

برف چشمانم هی آب می شوند...

*

زمستان

همین است که هست

حالا در این باغچه
حتی
دلتنگی هم
نمی روید!

amir 69
05-11-2008, 15:09
لبهایم درد میکند
بس که کشیدمشان تا کنار گوشهایم
چشمهایم دم کرده اند
بس که ابرهایش را خشکانده ام در این فضای بارانی
و قلبم...
هنوز میتپد!
تا یادآورم باشد
هنوز خون میخواهد
برای زنده ماندن!
آری...
این است رسم انسان بودن...

amir 69
05-11-2008, 15:16
سرتو بالا بگیر اگر که دل شکسته ای
دل به اسمان ببند اگر غریب وخسته ای
فکر نکن به گریه هات چشم های خیستو ببند
نذا راشکهاتو ببینن ،توی غصه هات بخند
تو باید تنها بمونی وقتی جنس شیشه ای
آخه میشکنن تورا ادم های همیشه ای

vahide
06-11-2008, 00:07
عزيمت



مرد در انتهاي خيابان گم شد.

ماه بالا بود.

پرنده اي لاي درختان صيحه كشيد.

داستاني معمولي و ساده.

كسي توجهي نكرد.

ميان دو تير چراغ برق در خيابان،

لكه بزرگي از خون.

دل تنگم
06-11-2008, 12:04
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونمو دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور

توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور

توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست

اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی

صدای سازم همه جا پر شده
هر کی شنیده از خودش بیخوده

اما خودم پر شدم از گلایه
هیچی ازم نمونده جز یه سایه

سایه ای که خالی از عشقو امید
همیشه محتاجه به نور خورشید

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور

توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست

اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش...

دل تنگم
06-11-2008, 15:29
روزگاري اي آشناي من
همزبان من بودي شب همه شب
دلفريب من دلرباي من
مهربان من بودي شب همه شب
گذشته ها رفت و دگر نمي آيد
کو آن ياري ها ؟
مهر و دلداري ها ؟
که جانم بياسايد ؟
گذشته ها رفت و دگر نمي آيد
زين پس زاري ها
شب ها بيداري ها
غمي بر دل افزايد
مستي و بي خبري
به کجا به کجا شد ؟
بي خبر از تو کنون
دل خسته چرا شد ؟
زان همه بگذشته ما
خاطره اي مانده به جا
صحبت و مستي کو ؟
لذت هستي کو ؟
کجا شد قرارم ؟
دريغا بهارم کو ؟
جز تو که چون جاني
شمع شبستاني
نگاري که دل را به دستش سپارم کو ؟
خاطره تو به جا بود اين شبها
بي تو دگر منم و غم تو تنها
شراب آرزوها اي شب به ساغرم کو ؟
نگاه گرم و گويا امشب برابرم کو ؟
دگر چه مي خواهم من
چو کشيده اي از بر من دامن

magmagf
06-11-2008, 15:40
آنقدر دوستت دارم که ترک‌ات می کنم!

ترک‌ات می کنم در حالیکه می دانم

بارانهایت در من خواهد بارید

جوانه هایت در من خواهد شکفت

بوی کودکان‌ات در هشتی خاطراتم

خواهد پیچید.

magmagf
06-11-2008, 15:46
من براي دردهاي ريشه دار

دير زماني است

با سكوت گلاويزم

و نمي دانم

آه كدام ستاره

بر آيينه ي بخت من نشسته است

كه اين گونه كويري ام...

Ghorbat22
06-11-2008, 15:52
دل اگر کوچه ی عشق است و صفا
دل اگر کلبه ی جان است و وفا
دل اگر سیر کند در عرش اعلا
باز طلب یار کند در شب تنها

eshghe eskate
06-11-2008, 19:54
زندگی....
پرواز
زندگی چون قفسی است


قفسی تنگ

پر از تنهایی

و چه خوب است

لحظه ای غفلت آن زندانبان

بعد از آن هم

پرواز

eshghe eskate
06-11-2008, 19:56
کسی ما را نمی جوید.

کسی ما را نمی پرسد.کسی تنهایی ما را نمی گرید.

دلم در حسرت یک دست

دلم در حسرت یک دوست

دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده ست.

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی؟

کدامین آشنا آیا

به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را؟

و اما با توام!

ای آنکه بی من

مثل من

تنهای تنهایی .

تو که حتی شبی را هم

به خواب من نمی آیی.

تو حتی روزهای تلخ نامردی

نگاهت را

التیام دستهایت را دریغ از ما نمی کردی.

من امشب از تمام خاطراتم

با تو خواهم گفت.

من امشب

با تمام كودكي هايم

برایت اشک خواهم ریخت.

eshghe eskate
06-11-2008, 19:57
مترسک ناز می کند


کلاغ ها فریاد می زنند


و من سکوت می کنم....


این مزرعه ی زندگی من است


خشک و بی نشان

Ghorbat22
07-11-2008, 04:38
گفتم بهار
خنده زد و گفت
ای دریغ دیگر بهار رفته نمی آید
گفتم پرنده؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم درون چشم تو دیگر؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکوت سکوتی گزنده نیست.

Ghorbat22
07-11-2008, 04:39
آنقدر رفته ای که تمام
درهای باز مانده به یاد تو
روی پاشنه های انتظار
پوسیده اند .

Ghorbat22
07-11-2008, 04:40
در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی تو امشب گریه ام با من غریبی می کند
دیده در راه است چشمانم که باز آید هنوز

دل تنگم
09-11-2008, 09:38
وقتي كه شب
به خانه برميگردي
و صداي كليد را در قفل مي شنوي
بدان كه تنهايي
وقتي كليد برق را ميزني
صداي تيك را مي شنوي
بدان كه تنهايي
وقتي در تخت خواب
از صداي قلب خودت نميتواني بخوابي
بدان كه تنهايي
اگر صدايي از گذشته
ترا به روزهاي قديمي دعوت كنه
بدان كه تنهايي
و تو بي آن كه قدر تنهايي را بداني
دوست داري
خودت را خلاص كني
كه اگر اين كار را هم كني
باز تنهايي

دل تنگم
09-11-2008, 09:40
در ميان من و تو فاصله هاست

گاه مي انديشم
مي تواني تو به لبخندي
اين فاصله را برداري

دل تنگم
09-11-2008, 09:45
بي تقلاتر از مرداب مي ميريم
و ککِ هيچ سوسكي در مرگِ ما نمي گزد
ما ساده نيستيم چون پرندگان
و به گرد مهرباني اسب هم نميرسيم
ما چون سگان
پاسدار ِ حريم ِ حُرمتِ كسي نيستيم
و از فروتني گاوان
نصيبي نبُرده ايم
ما عددي نيستيم
و در ميانِ هيچ كِرمي نمي خزيم...
ما هيچ هم نيستيم...

دل تنگم
09-11-2008, 09:47
شاکی ام، اما نه از تو
از خودم لجم گرفته...
از خودم که بیشتر از تو
منُ دستِ کم گرفته

دل تنگم
09-11-2008, 09:52
سرگذشتِ دلِ من
زندگي نامه ی انسان است
كه لبش دوخته اند،
زنده اش سوخته اند،
وبه دارش زده اند...
...
با دلی بی آهنگ
و دست هایی که ذره ای ریتم ندارند
بزرگ ترین سمفونی جهان را نوشتن
ناباورانه است

eshghe eskate
09-11-2008, 14:31
يه روزي فكر ميكردم بدون تو ميميرم
پيش خودت ميگفتي تو چنگ تو اسيرم
يه روزي فكر ميكردم كنار تو ميمونم
تا دنيا دنيا باشه از عشق تو ميخونم
يه روزي فكر ميكردم برام خيلي عزيزي
اگه يه روز نباشي دل رو به هم ميريزي
يه روزي فكر ميكردم صادق و باوفايي
اما حالا ميبينم از اين حرفا رهايي
برام ديگه مهم نيست عاشق من نباشي
فقط مي خوام خيلي زود از پيش من جدا شي
فقط بدون كه ديگه تو قلب من تو مردي
خيلي وقته ميدونم قلبم و از ياد بردي
منم ميخوام رها شم ميخوام با تو نباشم
منم ميخوام مثل تو با يكي آشنا شم
الان ديگه ميفهمم كه عشق تو سراب بود
خدا رو شكر تو قلبم هنوز يه قطره آب بود
خداحافظ عزيزم.حال دلت خرابه
تو ديگه هيچي نيستي عشقت مثل حبابه

eshghe eskate
09-11-2008, 14:33
اگه با بودن من غم تو دلت جون ميگيره
ميميرم که تا ابد قلب تو آروم بگيره
اگه با بودن من باغ تو ويرونه ميشه
ميرم اما ميدونم دل بي تو ديوونه ميشه.

eshghe eskate
09-11-2008, 14:34
به تمام اشک هایی که برای رسیدنت ریختم قسم
وبه اون سیاهی شب هایی که با خدای خودم برای رسیدن به تو دردودل کردم سوگند
بی تو نفس کشیدن برای من سخته
و تو ای مهربانم
تمام زیبایی دنیای منی..............

eshghe eskate
09-11-2008, 14:35
چه خوشبختند آنان که می توانند چشمان قشنگ تو را ببینند
نه از زمانه ملولم و نه از جهان سیرم
ولی اگر تو بگویی بمیر می میرم
یک بر خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد
گوشه گوشه این دل خراب سرشار از عطر یاد تو
و مه ی زندگی منی
من بی تو هیچم........

eshghe eskate
09-11-2008, 14:36
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

amir 69
10-11-2008, 11:48
از این آشفتگی ها خسته ام ، خسته
دلم دم کرده اینجا خسته ام ، خسته

کجا رفتی – بگو بی سیب ، بی آدم ؟
لبم خشکید حوا ! خسته ام ، خسته

چنان از جزر و مدت ساحل آلودم
که از امواج دریا خسته ام ، خسته

تنم این قدر از کم بودنت کم شد
که دیگر از تو حتی خسته ام ، خسته

مرا آخر غبار قرن می پوشد
همین امروز – فردا خسته ام ، خسته

دل شب هم از این مرثیه می گرید
نباید حرف زد تا خسته ام ، خسته

seied-taher
10-11-2008, 13:50
تو که نيستي تا ببيني ريخته سقف مأمن من
اي ستاره تن کجايي باز بيا به خلوت من
لحظه هام پر از هراسن واسه تکرار شب و روز
نمي شه باورم اينکه تو کنارم نيستي امروز
نمي خوام بهت بگم که لحظه هام بي تو مي ميرن
آخه مردنه واسه من به لحظه رنگ چشماتو نديدن
اما تو رفتي و با رفتنت همه ي دنيامو بردي
آخرش به من نگفتي قلبت رو به کي سپردي
اما من واسه دوباره ديدنت همه ي ثانيه هامو مي شمارم
لحظه لحظه ياد خاکستري خاطره هاتو مي شمارم

دل تنگم
11-11-2008, 01:31
دیگر به چیزی نمی اندیشم
در این سیاره پرت
نمی شود رستگار شد
امید
آمدنت بود که نیامدی
بگذار
عاشقا نه هایم را باد ببرد
چرا که...
تو هرگز وجود نداشته ای

دل تنگم
11-11-2008, 01:32
تنها آن ها که مرده اند
از مرگ نمی ترسند
چون من
چون من که بارها
مردانه مرده ام
تابوت خویش را همه عمر
بر دوش برده ام

دل تنگم
11-11-2008, 01:33
می نویسم... می نویسم... از تو
تا تن کاغذ من جا دارد...
با تو از فاصله ها خواهم گفت
گریه این گریه اگر بگذارد

دل تنگم
11-11-2008, 01:34
گاه گاهی به خودم می گفتم
تو چه تنها شده ای
تو و تنهایی و این حجم ِ اتاق
مثل یک فاجعه را می ماند
گاه گاهی به خودم می گفتم
کاشکی معجزه می شد
و کَسی می آمد توی تنهایی من...
گاه گاهی به خودم می گفتم...

دل تنگم
11-11-2008, 01:36
تو بیا...
که اگر آمدنت دیر شود
یا اگر آمدنت قصه پوچی باشد
من ترا ای همه خوب
تا دم مرگ....
نخواهم بخشید

seied-taher
11-11-2008, 16:44
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانهء عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم
در پشت شیشه های اتاق تو
آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به عمق روح تو راهی داشت
لغزیده بود در مه آئینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقهء گندم بود
موهای من ، خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینهء من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه، بوته هیچ نمی روید !
زآنجا نگاه خستهء من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید
در چارچوب قاب طلائی رنگ
چشم (( مسیح)) بر غم من خندید
دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاق های گیسوی من آن جا
بر روی تختخواب تو افتاده
از خانهء بلوری ماهی ها
دیگر صدای آب نمی آید
فکر چه بود گربهء پیر تو
کو را به دیده خواب نمی آمد
بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به سوی تو
می خواستم که با تو سخن گوید
اما خموش ماند به روی تو
آنگه ستارگان سپید اشک
سوسو زدند در شب مژگانم
دیدم که دست های تو چون ابری
آمد به سوی صورت حیرانم
دیدم که بال گرم نفس هایت
سائیده شد به گردن سرد من
گوئی نسیم گمشده ای پیچید
در بوته های وحشی درد من
دستی درون سینهء من می ریخت
سرب سکوت و دانهء خاموشی
من خسته زین کشاکش دردآلود
رفتم به سوی شهر فراموشی
بردم ز یاد اندوه فردا را
گفتم سفر فسانهء تلخی بود
ناگه به روی زندگیم گسترد
آن لحظهء طلائی عطرآلود
آن شب من از لبان تو نوشیدم
آوازهای شاد طبیعت را
آن شب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطرهء ابدیت را

Ghorbat22
11-11-2008, 20:25
خنده ی آدم ها همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست
گاهی دل اینقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره
یک حرف ساده هم گاهی چه قدر غم میاره

Ghorbat22
11-11-2008, 20:26
وقتی که رفت و منو از یاد برد
هر چی که داشتم همه رو باد برد
تو کنج عزلت خودم نشستم
هرچی که آینه بود زدم شکستم
زخم زبونا را به جون خریدم
از همه حتی از خودم بریدم

Ghorbat22
11-11-2008, 20:27
چی بگم از کجا بگم دردمو با کیا بگم
بهتره که دم نزنم حرفی از عشقم نزنم
از عشقی که گم شد و رفت عاشق مردم شد و رفت
عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود

Ghorbat22
11-11-2008, 20:28
دلم گرفته ....دلم عجیب گرفته
چرا گرفته دلت ؟ چرا؟
مثل اینکه تنهایی ...چه قدر هم تنها
دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک
دچار آبی دریای بی کران باشد

Ghorbat22
12-11-2008, 07:21
ای که گفتی آشنایی با غریبان مشکل است
آشنایی می توان کرد و جدایی مشکل است

Ghorbat22
12-11-2008, 11:56
کسی از سیل یارانم نمی پرسد ز حال من
در این بیهوده رفتن ها ای دل برس به فریادم

Ghorbat22
12-11-2008, 11:57
به هرکس از سر مهر و محبت می کنم جان را فدا
مثل عقرب می زند نیشم نمی دانم چرا

Ghorbat22
12-11-2008, 11:58
از با تو بودن برایم عادتی ساختی
که هرگز بی تو بودن را باور ندارم

amir 69
12-11-2008, 12:11
آخرين ستاره هم بر زمين افتاد
و همه به محبوبشان رسيدند ...
در آسمان هم سهمي براي من نبود

eshghe eskate
12-11-2008, 15:32
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم
بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام
جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی
شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام
نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی
همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام

eshghe eskate
12-11-2008, 15:35
حال تو روشن است دلا از ملال تو
فریاد از دلی که نسوزد به حال تو
ای نوش لب که بوسه به ما کرده ای حرام
گر خون ما چو باده بنوشی حلال تو
یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
در کار خود زمانه ز ما ناتوان تر است
با ناتوان تر از تو چه باشد جدال تو ؟
خار زبان دراز به گل طعنه می زند
در چشم سفله عیب تو باشد کمال تو
ناساز گشت نغمه جان پرورت رهی
باید که دست عشق دهد گوشمال تو

Ghorbat22
13-11-2008, 04:21
ای کاش می دانستم پس از مرگ من
چه کسی اولین اشک را خواهد ریخت
و آخرین کسی که مرا از یاد خواهد برد کیست....

Ghorbat22
13-11-2008, 04:25
زندگی اجبار است
مرگ اختیار است
عشق یک بار است
جدایی دشوار است
ولی نفس کشیدن بی تو محال است.

Ghorbat22
13-11-2008, 04:25
تو را گم کرده ام امروز .... و حالا لحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند
و چشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند نمی دانی چه غمگینند ...
چراغ روشن شب بود برایم چشم های تو ...نمی دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام ....بی تاب و دلگیرم ...
کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه میمیرم .

rezaete
13-11-2008, 11:14
داری میری نمیبینی خواستنت رو توی چشمام
وقتی نیستی نمیدونی روزا تیرست مثه شبهام
داری میری نمیفهمی حرفامو در پشت لبهام
داری میری نمیمونی تا بدونی چرا اینجام

rezaete
13-11-2008, 11:15
تموم خاطراتت یادم میاد
یاد اون روز که دلت میگفت منو میخواد
اگه تو نمونی پیشم دیوونه میشم
آخه من چیکار کنم تو بمونی پیشم
فکر تو یه لحظه از سرم بیرون نمیره
من میگم میمونی اما دل میگه میره
میدونستم میری و تنهام میذاری
تو که از حال دلم خبر نداری
میدونستم آخرش این جوری میشه
یکیمون تنها میمونه تا همیشه

rezaete
13-11-2008, 11:16
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری

eshghe eskate
13-11-2008, 14:02
یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو

magmagf
13-11-2008, 17:26
بهاری دیگر آمده است

آری …اما

برای آن زمستان ها که گذشت

نامی نیست…

magmagf
13-11-2008, 23:29
گلایل را دوست دارم

به خاطر قلبش

که از پس برگ های لطیفش پیداست.



دل آدمی پیدا نیست

و سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردو

اگر بگشایی

و ببینی.

magmagf
13-11-2008, 23:30
نگاه کن چه پیر می شوند

رویاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند.

magmagf
13-11-2008, 23:31
نمی داند به قربانگاه می رود

گوسفندی

که از پی کودکان می دود

که عقب نماند.

magmagf
13-11-2008, 23:32
چمدانت را می بستی

مرگ

ایستاده بود

و نفس هایم را می شمرد.

magmagf
14-11-2008, 10:17
باران صبح نم نم می بارد

و تو را به یاد می آورد

که نم نم باریدی

و ویران کردی

خانه ی کهنه را.

magmagf
14-11-2008, 10:17
تا چشم کار می کند تو را نمی بینم.



از نشان هایی که داده اند باید همین دورو برها باشی



زیر همین گوشه از آسمان که می تواند فیروزه ای باشد



جایی در رنگ های خلوت این شهر



که در عطر سنگین همین ماه



که شب بوها را گیج کرده است



پشت یکی از همین پنجره ها



که مرا در خیابان های در به در این شهر تکثیر می کند



تا به این جا



تمام نشانی ها درست از آب در آمده است



آسمان / ماه / شب بو های گیج



میز صبحانه ای در آفتاب نیمروز



فنجان خالی قهوه



دستمالی که بوی دست های تو را می دهد



و سایه ی خنکی که مرغابیان



به خرده نانی که تو بر آن پاشیده ای تک می زنند



می بینی که راه را اشتباه نیامده ام



آنقدر نزدیک شده ام



که شبیه تو دیگر به ندرت می بینم



اما تا چشم کار می کند تو را نمی بینم



تو را ندیده ام.....

magmagf
14-11-2008, 10:18
دلم به بوی تو آغشته است



سپیده دمان



کلمات سر گردان بر می خیزند



و خواب آلوده دهان مرا می جویند تا از تو سخن بگویم



کجای جهان رفته ای



نشان قدم هایت چون پرندگان همه سویی ریخته است



باز نمی گردی می دانم



و شعر چون گنجشک بخار آلودی بر بام زمستان



به پاره یخی بدل خواهد شد

magmagf
14-11-2008, 10:19
از همه ی روز هایم کسی می ریزد به پهنای صورتم



مثل جوراب حراجی



بی دوام است خنده ام

seied-taher
14-11-2008, 12:39
چه مي شد که مرزي نبود
براي نثار محبت
و انسان کمال خدا بود چرا نه
چه مي شد که نبض گل سرخ
طپش هاي هر قلب عاشق
وعشق آخرين حرف ما بود چرا نه
چه مي شد که دست من و تو
پل محکم عشق مي شد براي تمامي دنيا
و دنيا پر از شوق پروانه ها بود
و جنگل رهاورد گل دانه ها بود
چرا نه چرا نه
چه مي شد که اندوه ما را
شبي باد همراه مي برد
و فردا هوايي دگر داشت
گل مهرباني به بر داشت
چه مي شد که خواب گل ناز
به روياي ما رنگ ميزد
و رويا همان زندگي بود
چرا نه چرا نه
و دل شيشه غصه بر سنگ ميزد
چه مي شد که انسان عاشق
دلش پروانه مي شد
و دنيا پر از بال بود چرا نه
وبا عشق مي ماند با عشق مي خواند
چه مي شد که انسانکمال خدا بود
چرا نه چرا نه
چه مي شد بلوغ ستاره
فضاي شب تيره زندگي را
پر از شعر خورشيد مي کرد
چه مي شد فروغ سپيده
کوير همه آرزوي ما را
گلستاني از عشق و اميد مي کرد
چه مي شد که هو هوي مرغ شباهنگ
دل صخره و کوه را آب مي کرد
و دريا حريم غم و غصه هاشو
گذرگاهي از عشق مهتاب مي کرد
چرا نه چرا نه

magmagf
15-11-2008, 06:11
کافه ای تاریک

بیست و چهار دقیقه رو بروی هم

بیست و چهار دقیقه سکوت

_رنگ های رفته ی دنیا را مجسم کن

رویاهای گمشده در مه

راست می گفت

نبودن بیشتر از بودن بود

بلند شدم

و بیرون آمدم از دنیا



گروس عبدالملکیان

magmagf
15-11-2008, 06:12
هر شب که می خواهم بخوابم
می گويم
صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ
‌ وانمود می کنم
هيچ دلتنگ نبوده ام
صبح که بيدار می شوم
می گويم
شب با چمدانی بزرگ می آید
و ديگر
نمی رود





آشنايان
مي آيند ، می روند
و با چشمهایشان
همه چيز را خط خطی می کنند

و کلمات
از دهانشان پاشیده میشود
و من
لکه های حروف را
در حوض کوچک قلبم
می شويم

و نگاهم
بر کشالهء جاده
خم می شود
و روی دستهایم می ماسد
و کفشهايم
مدام فلش می شوند
پاهايم مصمم ....

magmagf
15-11-2008, 06:14
خاطره ها در گل و لای زخم می خورند و می میرند

حقیقت چتر کهنه ای ست

میان خرت و پرت های انباری

عشق در اتاقی تنهاست

خمیازه می کشد و پیر می شود

magmagf
15-11-2008, 06:17
باشد قبول است
دلم دیگر
نه نگرانی آشنای نگاهی را می خواهد
نه دلگرمی مهربان بوسه ای.
نه هوایی حرف های عاشقانه
و نه بی تاب دوستت دارم های ناگهانی می شود


و نه حتی
هق هق دلتنگی اش
در گوش شبها می پیچد.


باشد،هرچه شما می گویید
دلم نه تنگ نبودن ها می شود
نه لبریز از اشتیاق با هم بودن ها.

باشد، فراموش می کنم
آن همه پرپر زدن در عطر خنده ها را
و دلم
می گذرد از خیر تمام ثانیه هایی
که در خواب هم
به یاد دوست داشتن سر شد.

باشد اما در عوض
شما هم از یاد ببرید
چشمان سیاه دخترکی را
که با لب های خندان ٬تلخ تلخ
تنهایی تان را می گریست.



فراموش کنید قلب کوچکی را
که ساده می پنداشتید سخت بودن هایش را
و سخت می گرفتید همه ی
خواستن های آسانش را.

magmagf
15-11-2008, 06:22
گر چه خویش را به هر چه خواستم رسانده ام

عشق من ! قبول کن هنوز بی تو مانده ام...

دل تنگم
15-11-2008, 07:21
به خانه ات برگرد
تنها رهاش کردی
زیر کوهی از درد

دل تنگم
15-11-2008, 07:22
حالا که فرقی نمی کند...
کنارت ایستاده باشم
یا نه
بگذار همه چیز را...
از وسط قیچی کنم
تا تو...
در نیمی باشی
من...
در نیمی دیگر
راستی.......
با دستی که
روی شانه ات
جا گذاشته ام ...
چه می کنی؟...

دل تنگم
15-11-2008, 07:24
گر چراغ ِ خانه روشن ماند
کَس نمی گوید که: "خاموش!"
گر عذابی در دلِ من ماند
کس نمی گوید: "فراموش!"
هیچکس را سراغی از شبِ من نیست
آن که پرسد "آی مرد خسته، مرگت چیست؟" کیست؟

دل تنگم
15-11-2008, 07:24
من و تو یکی بودیم
یکی بود،
یکی نبود!...

دل تنگم
15-11-2008, 07:26
دیشب غم ِ دل به دل بگفتم، بنَهُفت
چون صبح دمید، دیگری هم می گفت
من بودم و دل، راز مرا فاش که کرد؟
دیگر غم ِ دل، به دل، نمی باید گفت

Ghorbat22
17-11-2008, 00:00
رفتن تو از ترانه نیست
سهم من از هجرت تو زمزمه ی شبانه نیست
در این طلوع نیمه جان مرا به نام بخوان
سفر نکن ....سفر نکن ...که خانه بی تو خانه نیست

Ghorbat22
17-11-2008, 00:02
شب با همه ی تاریکیش
روز با همه ی روشناییش
بهار با همه ی زیباییش به پایان می رسند
اما تنهایی من هنوز پا برجاست .

amir 69
17-11-2008, 10:35
هر شب بی تو
در بستر تنهایی
دلم به جای تمام تنهایان تنگ می شود
و چشمانم می خواهند بجای همه چشمهای عاشق بگریند.
اما انگار اشکی برایم باقی نمانده است
و تنها بغضی از زهر در گلویم می جوشد.
قلبم در خلوتی ناامید می تپد
ببین چگونه می سوزم!
آه نمی دانی تو
بی تو جهان چه سرد و تاریک است!
باور کن
بی تو زنده نخواهم ماند
ای تنها جان پناه من!
تنهایم نگذار!
تنهایم نگذار!

amir 69
17-11-2008, 10:39
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

amir 69
17-11-2008, 11:05
شعر من درد غریبانه یک اقرار است
بعد روز و شبم مثنوی تکرار است

من و تو عهد نبستیم که با هم باشیم ؟
به لبت آنچه روانست چرا انکار است؟

با تو این خانه پر از شوق غزل سازی بود
زندگی بی تو برایم همه اش اجبار است

هوس بوسه ی تو کشت مرا آخر کار
هوسی بود اگر در سرم آن یک بار است

سیب من!سرخ شدی! تا که بچیند دستم
تن تو حسرت هر روز من تبدار است

کاش می آمدی و حال مرا می دیدی
دل من دیر زمانیست تو را بیمار است

شمیم

MaaRyaaMi
17-11-2008, 12:32
سنگ قبرم سبک باشد
حبسم نکنید در یک فاصله‌ی کوتاه
یعنی
تاریخ تولد و مرگم را رها کنید
نامم را نیز
یک جمله تنها حک کنید آن جا
مثل یادداشتی
زیر دست و پای باد
بنویسید:
" می‌روم چای دم کنم"

eshghe eskate
17-11-2008, 15:26
خیلی وقته دیگه نیستی بودنت شده یه حسرت

میرم و تنها می مونی که بشه برات یه عبرت

روزگاری دل ما هم گره خورده بود و اما

من که شیدایم و تنها ان شاء الله نباشی تنها

روزگار ما همینه ,روزگار دل بریدن

مشینیم تنهای تنها, از ته دل آه کشیدن

میرم و رو شونه هایم مونده یک نگاه خسته

پیش تو به یادگاری می ذارم دل شکسته

میرم اما تو بدون که زخمی ام, پرهام شکستن

من که رفتم اما قومی به امید تو نشستن

سهم من خاطره بود و حسرت و یک دل پر خون

تو ولی خوش باش و خوشحال می گذره شبهای مجنون

eshghe eskate
17-11-2008, 15:27
یک شب تو بی دلیل بی رد و بی نشان

از من جدا شدی یکباره ناگهان

رفتی و بی تو سرشارم از غروب

رفتی و من تنها شدم در این جهان

حالا بیا ببین من بی تو چگونه آه

تاریک گشته است تصویر آسمان

دلگیر می شوم بی روی ماه تو

یعنی بیا بمان ای خوب مهربان

نفرت گرفته ام بی تو زهر چه هست

نفرت ز درد عشق نفرت ز این و آن

هر چهار فصل من بعد از تو شد خزان

آه ای بهار سبز دیگر مرا امان .

eshghe eskate
17-11-2008, 15:28
سالها در دیده ام عکس سراب افتاده است

خسته ام آیینه ام از بازتاب افتاده است

کهکشانی عکس با خود دارم اما همچنان

گوشه تاریک من بی آفتاب افتاده است

مثل مردابی که در خاموشی خود میتپد

رویش نیلوفرم در وهم آب افتاده است

آلبومی خالیم از پچ پچ تصویرها

عکس من چون عکس از چشمان قاب افتاده است

نیست داری تا بیاویزم بر او با افتخار

این گلوی را که در چنگ طناب افتاده است

Ghorbat22
17-11-2008, 18:24
خسته نیستم
......خوابم نمی آید
اما ...
چشم هایم دارند به روی هم می روند
زیرا ...
دیگر طاقت دیدن لحظه های بی تو رو ندارند .

Ghorbat22
17-11-2008, 18:27
صبح که بیدار شدم
ترسیدم سرم را از روی بالشت برگردانم
این کار را کردم
تو به قولت عمل کردی
من هم جای خالیت گل رزی گذاشتم ...

Ghorbat22
18-11-2008, 03:42
سبک بالان ساحل ها ندیدند به دوش خستگان باریست دنیا

مرا در اوج حسرتها رها کرد عجب یار وفاداریست دنیا

عجب آَشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا

میان آنچه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواریست دنیا

عجب خواب پریشانیست دنیا

Ghorbat22
18-11-2008, 03:43
سیرم از زندگانی

در بهار جوانی

زان كه بی او ندارم

طاقت زندگانی

ای كه منعم نمایی...از پریشانی دل

میكنی از ملامت خنده بر زاری دل

تا كه عاشق نگردی

حال عاشق ندانی

شب نمی شود كه از غمش خون نگریم....

Ghorbat22
18-11-2008, 03:46
شبانه های غمگین ،روزای بی ترانه
خواب و سکوت مرداب ، گودالی از بهانه

یک یار بی مروت ، یک اندوه بی پایان

یک مرداب حقیقی ،از اشک برف و باران

اینها همه حکایت از درد بی غروبند

از تشنه کامی عشق در رفتن تو بودند

ما عاشقان مرداب ، در گودال بهانه

درگیر با چه هستیم،با عشق و یا زمانه....

magmagf
18-11-2008, 06:04
از شوكت فرمانرواييها سرم خالي است
من پادشاه كشتگانم، كشورم خالي است

چابك‌سواري، نامه‌اي خونين به دستم داد
با او چه بايد گفت وقتي لشگرم خالي است

خون‌گريه‌هاي امپراتوري پشيمانم
در آستين ترس، جاي خنجرم خالي است

مكر وليعهدان و نيرنگ وزيران كو؟
تا چند از زهر نديمان ساغرم خالي است؟

اي كاش سنگي در كنار سنگها بودم
آوخ كه من كوهم ولي دور و برم خالي است

فرمانروايي خانه بر دوشم، محبت كن
اي مرگ! تابوتي كه با خود مي‌برم خالي است

magmagf
18-11-2008, 06:05
راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پيله ابريشمش پروانه مرده است

در تُنگ، ديگر شور دريا غوطه‌ور نيست
آن ماهي دلتنگ، خوشبختانه مرده است

يك عمر زير پا لگد كردند او را
اكنون كه مي‌گيرند روي شانه، مرده است

گنجشكها! از شانه‌هايم برنخيزيد
روزي درختي زير اين ويرانه مرده است

ديگر نخواهد شد كسي مهمان آتش
آن شمع را خاموش كن! پروانه مرده است

magmagf
18-11-2008, 06:08
بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند

magmagf
18-11-2008, 06:09
اين طرف مشتي صدف آنجا كمي گل ريخته
موج، ماهيهاي عاشق را به ساحل ريخته

بعد از اين در جام من تصوير ابر تيره‌ ايست
بعد از اين در جام دريا ماه كامل ريخته

مرگ حق دارد كه از من روي برگردانده است
زندگي در كام من زهر هلاهل ريخته

هر چه دام افكندم، آهوها گريزان‌تر شدند
حال صدها دام ديگر در مقابل ريخته

هيچ راهي جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا مي‌گذارم دامني دل ريخته

زاهدي با كوزه‌اي خالي ز دريا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ريخته!

دل تنگم
18-11-2008, 07:08
توی هر گوشه این شهر...
دارم از عشق تو یادی
می سوزونه منو یادِ...
دلی که به من ندادی
میرم و گم میشم آخر...
تو غروب دشت غربت
نمی تونم که بمونم...
توی شهر بی محبّت

دل تنگم
18-11-2008, 07:09
از تهی سرشار...
جویبار لحظه ها جاری...

دل تنگم
18-11-2008, 07:36
در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک به دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من هزار غربت باقی ست
تنها نشدی که درد تنها بکشی

Ghorbat22
19-11-2008, 04:30
باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
تو را کم دارم امشب

Ghorbat22
19-11-2008, 04:32
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

Ghorbat22
19-11-2008, 04:33
ز درد عشق تو که با کس حکایتی نکردم
چرا جفای تو کم شد
شکایتی که نکردم .

magmagf
19-11-2008, 06:10
بعد از خواندن
بسوزانش

درست مثل مردی که ...

درست مثل مردی که
اشتباه گرفته بود
ستاره را با آرزو
شعر را با زندگی

مردی که فکر می کرد
انسان پرنده است
با یک نگاه
می توان پرید
به آن سوی میله ها

فکر می کرد
با تکرار همیشه همین چند واژه
می توان همراه بود تا ابد

چند واژه که به همین راحتی
می توان سوزاند

این بار فقط
بعد از خواندن
بسوزانش

magmagf
19-11-2008, 06:10
یا محول الحول والاحوال

امسال

پاییز حالی به حالی

هنوز مهرش کامل نشده

همه درختان را برهنه کرد

magmagf
19-11-2008, 06:11
انتظار زیادی ندارم



فقط

کاری کن

زمین سریعتر بچرخد



یا زمان انتظار مرا

کم کن



درکم کن



کمکم کن

magmagf
19-11-2008, 06:13
با تو به دنیا آمده بود

کوچک



برای همراهی ات

دست که بر شانه ات گذاشت

دیگر برای خودش مرگی شده بود

magmagf
19-11-2008, 08:13
زن پنجره را گشود.

باد با هجومي، مو هايش را

چون دو پرنده،

بر شانه اش نشاند. پنجره را بست.

دو پرنده بر روي ميز بودند،

خيره در او .

سرش را پايين آورد،

در ميانشان جا داد و آرام گريست.

Ghorbat22
20-11-2008, 04:27
اين مثنوي حاصل پريشاني من است
بشنوكه سوزنامه ويراني من است
امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام
بلكه به يمن آمدنت جان گرفته ام
گفتي غزل بگوغزلم شور وحال مرد
بعداز تو حس شعرفنا شدخيال مرد
گفتم مرو كه تيره شود زندگانيم
بارفتنت به خاك سيه مي نشاننت
گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد
بر چشم باز فرصت ديدن نمي دهد

Ghorbat22
20-11-2008, 04:29
خسته ام زین زندگی ، زین عذاب نا گزیر

گشته ام همچون سراب ، در میان این كویر

آسمانی بس سیـاه ، روزگاران تبـاه

گرگهایی بس جـری ، بره هایی سربزیر

عشقهـایی مختصـر ، قلبهایی محتضـر

چشمهـایی منتظر ، در سكوت این مسیـر

ای تو عشق اولین ، ای امیـد آخرین

آمـدی از راه دور ، آمدی اما چه دیر

قصه هـایم غصه بود ، در به رویم بسته بود

هر طرف را بنگـرم ، خشكسـالی و كویر

بر دل تنگ "سهـا" ، نقش زیبایی بزن

نقشی از یك خاطره ، در دل قابی اسیـر

Ghorbat22
20-11-2008, 04:30
خیلی وقته غم و غصه ها تو دلم خونه کردن
شادی ها پر کشیدن غصه ها جاشونو گرفتن

حسرت یه لحظه شادی بد جوری به دلم مونده
تنهایی و غم و غصه دلمو فقط سوزونده

این روزا آسمون دلم سیاه و تاره
حتی یه قطره اشک از چشام نمی باره

غصه خوردن شده برام یه عادت
دیگه چیزی برام نمونده جز یه دنیا حسرت...

Ghorbat22
20-11-2008, 04:31
امشب بوی باران تازه است

التماس گریه بی اندازه است

تازگی ها شب برایم اشناست

من و شب هستیم،غم هم پیش ماست

اسمان امشب كنارم امده ست

انتظارم ، انتظارم امده ست

عشق با الاله خلوت كرده است

با نگاه لاله صحبت كرده است

چشم من خاصیت شب بو گرفت

شب به بوی اشك هایم خو گرفت

می نویسم گاه زیبا ، گاه زشت

مانده ام در لابه لای سرنوشت

روز از گنجایش غم خالی است

شب برای گریه هایم عالی است

Ghorbat22
21-11-2008, 04:50
شكست عهد من و گفت هرچه بود گذشت
به گريه گفتمش آري ولي چه زود گذشت
بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد
بهار رفت و تو رفتي و هرچه بود گذشت

Ghorbat22
21-11-2008, 04:54
دراين شهرفراموشي يكي هم ناله مي خواهم
نشد هم ناله اي پيدا ومن ازگفتگو خسته

الاساقي برافروز ان چراغ باده راامشب
خمستاني مهياكن مكن دست وسبو خسته

نيم كمتر زمجنون بيابان گردجان خسته
كه ليلاي وصالت را,شوم از جستجو خسته

Ghorbat22
21-11-2008, 04:56
کجا بودی وقتی برات شکستم
یخ زده بود شاخه ی گل تو دستم
کجا بودی وقتی غریبی و درد
داشت من تنهارو دیوون می کرد
کجا بودی وقتی از پنجره
می پرسیدم این چندمین عابره
کجا بودی وقتی تو رو میخواستم
که دستات اروم بشینه تو دستم
کجا بودی وقتی که گریه کردم
از تو به اسمون گلایه کردم
کجا بودی وقتی کنار عکست
شبا نشستم به هوای چشمات
کجا بودی تو لحظه نیازم
وقتی می خواستم دنیامو بسازم
کجا بودی ببینی من میسوزم
عین چشات سیاه رنگ روزم
کجا بودی تشنه ی چشمات بودم
نبودی من عاشق دنیات بودم
کجا بودی وقتی دیوونت بودم
وقتی که بی قرار شونت بودم
کجا بودی وقتی چشام به در بود
ترانه هام شکایت سفر بود
نبودی پیش من بی ستاره
ترک میخورد دلم با یه اشاره
کجا بودی وقتی که مینوشتم
ترانه هام همه مال فرشتم
کجا بودی وقتی که پرپر شدم
سوختم و از غمت خاکستر شدم

magmagf
21-11-2008, 09:31
آه

یک آهنگ بود



ناتمام

مرثیه شد

magmagf
21-11-2008, 09:32
نامه ات که رسيد

ديدم هنوز کال است

آن " دوستت دارمی"

که دوست داشتم برايم بنويسی





حالا آنقدر از هم دوريم

که ديگر می توانيم بنشينيم

و هرچه دلمان خواست به هم بگوييم



وقتی اينجا همه چيز برای من شب است

و آنجا برای تو روز



وقتی که هق هق مرا قهقهه می شنوی



نمی دانم

وقتی می گويم " دوستت دارم "

بعد از گذر از آن همه سوراخ و سيم

بر آن نوار چه چيز ضبط می شود



انگار اينبار هم فراموش کردم نامم را بگويم

شايد نفهمی

چه کسی برايت سلامی

به آن دستگاه سپرده

sheko0o
21-11-2008, 12:38
نام شعر: مسافر
شاعر: سهراب سپهری

- ...
- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.
- چقدر هم تنها!
- خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.
- دچار يعني
- عاشق.
- و فكر كن كه چه تنهاست
اگر ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بيكران باشد.
- چه فكر نازك غمناكي !
- ...
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

rahgozare tanha
21-11-2008, 13:00
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یارو یا یار به من
یا هر دو بمیریمو به پایان برسیم

mummified
21-11-2008, 23:07
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حتا یک ستاره در شب نمی ماند
شب نخواهد ماند

.من می میرم، و با من، وزن ،
جهان بی تحمل نیز.
من پاک می کنم ، اهرام را ،
مدالهای عظیم را،
جهان و چهره ها را.
من باید گذشته ی انبار شده را پاک کنم.
باید از تاریخ غبار بسازم، غبار از غبار.
هم اکنون به آخرین غروب می نگرم.
آخرین پرنده را می شنوم.
پوچی را به کسی نمی دهم.

ترجمه از انگلیسی
مهناز بدیهیان


منبع:

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

mummified
21-11-2008, 23:09
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرگ
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینه‌ام
پاهای لرزانم
من یک انسانم
مثل همه آنها٬ مثل تو......


منبع:

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

mummified
21-11-2008, 23:23
اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد

***
در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم

***
من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم
پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم


منبع:

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

mummified
21-11-2008, 23:26
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




كينه شكست ديروز را
امروز با تو به جشن مي نشينم
خود را به تو مي سپارم
مرا به باغ خيال الوده كن
مي خواهم از تو لبريز شوم
از تكه نان خشكيده بر دست مرد تنها
خنده احساس بر نفس سنگين دل
صندليهاي شكسته
صفحات تا خورده
رويش جنگلها
مرگ شب بر قاب شكسته ديروز
زاغكي كه نشسته بر درخت برهنه امروز
تپش شوق امروز ولع خورشيد دارد
اما خورشيد بر بام خانه چرت مي رند
و دستان سرما زده كودك پشت ميزمدرسه مي نويسد
اب
نان
ازادي
باران
مادر
با با
اكنون تو با مني
با كبريت نم دارم فانوس دل روشن مي كنم
از گلويم پر مي كشد فرياد
كه من خوشبختم
از تو جان مي گيرم
و گريستن را بر فراز دلتنگي از تو مي اموزم
لبريزم كن
لبريزم كن

شاعر:
فاطمه سيستاني

Ghorbat22
22-11-2008, 05:50
قسمت نشدببينمت خدا نگهداري كنم
فرصت نشد بمونم وازتونگهداري كنم
گفتم اگه ببينمت دل كندنم سخته برات
اگه يه وخ بگي نرو رفتن پرازرنجه برام
گفتم صداتو نشنوم نديده ازپيشت برم
پشت سرم زاري نكن چكاركنم مسافرم
من ميرم ولي بازتوبدون
هميشه
يادتو ازخاطر من فراموش نمي شه

Ghorbat22
22-11-2008, 06:09
رفتم،مراببخش ومگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پراز دردبي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود
رفتم كه داغ بوسۀ پرحسرت ترا
با اشك هاي ديده زلب شستشودهم
رفتم كه ناتمام بمانم دراين سرود
رفتم كه بانگفته به خودآبرودهم
رفتم،مگو،مگوكه چرارفت،ننگ بود
عشق من ونيازتو وسوز وساز ما
ازپرده خموشي وظلمت،چو نور صبح
بيرون فتاده بودبه يكباره رازما
رفتم،كه گم شوم چويكي قطره اشك گرم
درلا بلاي دامن شبرنگ زندگي
رفتم كه درسياهي يك گوربي نشان
فارغ شوم زكشمكش وجنگ زندگي
من ازدوچشم روشن وگريان گريختم
ازخنده هاي وحشي و طوفان گريختم
ازبستروصال به آغوش سردهجر
آزرده ازملامت وجدان گريختم
اي سينه درحرارت سوزان خود بسوز
ديگرسراغ شعلۀ آتش زمن مگير
مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته واسير
روحي مشوشم كه شبي بي خبرازخويش
دردامن سكوت به تلخي گريستم
نالان زكرده ها و پشيمان زگفته ها
ديدم كه لايق تو و عشق تونيستم

mummified
22-11-2008, 08:00
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذ ره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو د گار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پرورد گارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا صدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلو ده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش، با من

منبع:

برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

mummified
22-11-2008, 08:05
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم
بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :
که می خواهـيـم و نمی توانـيـم
که می توانـيــم و نمی گـذارنــد !
بگذار ميان من و تو فاصله ای نـمـانــد
نه به خاطر خودت ،
و نه به خاطر من !
که به خاطر اين عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش
بـيـش از آنی که من دوسـتـت دارم


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
22-11-2008, 11:08
تنم از خیال هوس

خودم از زمین جا مانده

برای دختری که روی مدار سوم

تاریک مانده است

عروسک بیاورید

تنهایی بدتر از تاریکی ست

Ghorbat22
23-11-2008, 05:12
گريه کردن تا سحر کار من است
شاهد هم چشم بيمار من است
فکر کردم که او يار من است. نه! فقط در فکر آزار من است
نيتش از عشق تنها خواهش است ”دوستت دارم“ دروغي فاحش است
يک شب آمد بغض تلخي در گلويم کرد و رفت
پايبند جستجويم کرد و رفت
عاقبت بي آبرويم کرد و رفت
اين دل ديوانه آخر جاي کيست

Ghorbat22
23-11-2008, 05:15
برايم بگو زندگي چيست؟
آيا خون دل خوردن و يا حيله اي به حيله ي زندگي افزودن
يا پشت به ديوار آرزو کردن
يا اولش عشق و آخرش نيست شدن........

magmagf
23-11-2008, 11:53
اولين پل جهان را چه كسي ساخت ؟

مانند من

شايد جدايي را تجربه كرده بود

كه دوستان زيادي دارم

و از هر چه جدايي متنفرم

اما

چه بسيار به تاچار

با آن روبه رو شده ام …

magmagf
23-11-2008, 11:57
يك مرد براي عاشق شدن

به يك لحظه نياز دارد

براي فراموش كردن

به يك عمر !

magmagf
23-11-2008, 11:58
تاريخ شناسنامه سياه هزار خروس جنگي ست

درود به حيله روباه زمان

كه خون خروسهاي جنگي را

چ

ك

ه

چ

ك

ه بر خاك مي ريزد !

magmagf
23-11-2008, 11:59
در پنجره باور نمي كرديم خورشيد را

اگر مي دانستيم

كه هنوز خانه اي هست

كه در آن

برف

پشت زغال را مي شكند

magmagf
23-11-2008, 12:00
قانون تكثير ماهي را

بافندگان تور

تصويب كرده اند

و دريغا دريا ، دريا

آبستن هزاران ماهي غمگيني است

كه بايد به گشادناي تور پرتاب شود

magmagf
24-11-2008, 06:04
دل من نمی شکند!…

دل مرد که نمی شکنه

دل مرد که نمی گیره

مرد که گریه نمی کنه…

بیهوده زخم زبان می زنی

دل من نمی شکند

جای دل قبلی ام که از دست افتاد را

این یکی گرفت

نشکن

اما ارزان تر…

magmagf
24-11-2008, 06:08
ما هر دو محتاطانه

خودمان را پشت غیر مستقیم ترین فریاد ها

پنهان کرده ایم

و کلاغ های پاییز امسال

کلاغ نیستند که !

فریاد های غیر مستقیمی اند که

دارند جور ما را می کشند

magmagf
24-11-2008, 06:09
من از تو سروده ام تا به حال ،

از هر چه واژه که فکرش را کنی

حالا از تمامی اندازه های انتظار و بی قراری

از تمامی حدود عشق و نياز و تنهايی ، سر رفته ام

حالا نه چيزی برای - برای تو گفتن - دارم

نه ديگر چيزی برای سر رفتن ...

magmagf
24-11-2008, 09:42
وقتي تو نيستي

گويي شبان قطبي

ساعت را

زنجير كرده اند

و شب

بوي جنازه هاي بلاتكليف مي دهد

و چشمها

گويي تمام منظره ها را

تا حد خستگي و دلزدگي

از پيش ديده اند

وقتي تو نيستي

شادي كلام نامفهومي ست

و دوستت مي دارم رازيست

كه در ميان حنجره ام دق مي كند !…

magmagf
24-11-2008, 09:43
هيچ چيز از آن انسان نيست

هرگز

ني قدرتش

ني ضعفش

و ني دلش حتي …!

amir 69
24-11-2008, 14:45
می روم با باد


می روم از باغ خنجر خورده ی پاییز


می روم اما...


یاد ها کی می رود با باد ها از یاد من!

MaaRyaaMi
24-11-2008, 22:05
کنار حجله‌ات ایستاده‌ای
که روبانی سیاه
روی قاب قشنگ‌ترین لبخندها
اریب شده است
خرمایی می‌خوری
که رنگ دیگری داشت
شاید شیرینی مجلس عزا نمی‌شد
حالا باید فاتحه‌ای بخوانی
برای...

شاعر:حمیدرضا اقبالدوست

amir 69
24-11-2008, 22:39
تـوي قـانون جـدايي ، بـي تـو خـنده قـدغن شد
رفــتي و هـق هـق گـريه، از تو تـنها سهم من شد

رفــتي و بي تـو بـريـدم ، از هــمه عـالـم و آدم
بـاقـيه عـمرم و بي تـو، مـن بـه بـاد و گـريـه دادم

رفتي و گرفتش از من ، رفـتـنت هرچي كه داشتم
كاشكي بودي وقت گريه، سر رو شونه هات مي ذاشتم

حـالا نـيستي كـه بـبـيني، بي تـو سـرد روزگـارم
مـثل مـحكوم بـه گـريه ، حـق خـنـديدن نـدارم

magmagf
25-11-2008, 06:03
تو بهار من بودی

تابستان من هم

بی تو

همیشه زمستان است…

magmagf
25-11-2008, 06:04
ثانیه ها رو نشمر

واسه کسی که رفته

خوب می دونم عزیزم

دوری اش واسه ات چه سخته…

اما کسی که رفته

برگشتنش تو خوابه

باید که باورت شه

آرزوهات سرابه…

magmagf
25-11-2008, 06:10
وقتي انعكاس خيابان‌هاي خيس

و جاده‌هاي برفي

در گذر تو نيست

وقتي نه با نم‌نم باران مي‌آيي

نه با هياهوي باد

باز دلتنگ تو مي‌شوم



از آفتاب تابستان هم

سراغت را مي‌گيرم

magmagf
25-11-2008, 06:13
سپيدي دفتر با برف يكي شده

زمستان شعر سپيدش را گفت

شعر از من گريخته

magmagf
25-11-2008, 06:14
روزها كه مي‌روند


يكي يكي

برگ‌ها كه مي‌افتند

يكي يكي

باز منم

يكي

يكي

amir 69
26-11-2008, 00:27
بیا ای ناجی قلبم
بی تو قلب من شکسته
این همون دل شکسته است که به انتظار نشسته
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم
عاشقم،عاشقترینم
بگو که اینو میدونم
حالا که از عشقت دیوونم
بگو که با تو می مونم
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم
می خوام از دست تو گهواره بسازم
سر بزارم روی دستات به سعادتم بنازم
می خوام اون چشمای دریایی رو آیینه کنم
با نگاهت توی چشمام دردمو تازه کنم
تو که نیستی دنیا تاریکه برای دل خسته ام
بی تو من تنهای تنهام
دل به خلوت تو بسته ام...

amir 69
26-11-2008, 00:29
مرا امشب كسی جز غم به بالين نيست

مرا هر دم غمی جز عشق ديرين نيست
تلنگر هی مزن بر شيشه عمرم
كه اين دل را دگر تاب جوانی نيست
دلم از غصه ها بر خاك و خون افتاده امشب
نگاه تو دگر بر اين دل زار و پريشان نيست
مرا درياب ای يار قديمی يار ديرينم
كه جز تو در دلم حال و هوای عشق شيرين نيست
به پوچی ميرسم هر جا روم بی تو
بيا كه زندگی را بی تو معنا نيست
بيا ای يار ديرينم كه امشب بی تو غمگينم

بيا كه بی تو اميدی به فرداهای ديگر نيست

amir 69
26-11-2008, 00:30
گاهی به یاد رفتنت از پشت شیشه ها
بر برگ های زرد و پریشان شاخه ها
در تلخی سکوت مرگبار کوچه ها
با چشم های خیس و پریشان خویش
خطی به امتداد غربت فردا می کشم
گاهی به یاد این گذر آرام و بی صدا
بر انعکاس خیسی چشمم در پشت شیشه ها
با گرمی غروب زمستانی دلم
از عمق سینه و دل آه می کشم
آخر برای از یاد بردنت ، برروی شیشه ها
رنگی سیاه سیاه،
با وسعت تاریکی قلبی شکسته و
خسته و بیمار می کشم ....

Ghorbat22
26-11-2008, 04:37
چرا رفتی چرا؟ من بی قرارم
به سر ، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم نا شکیباست؟
نه هنگام گل وفصل بهار است
نه عاشق در بهاران بی قرار است!
نگفتم با لبان بستۀ خویش؟
به تو راز درون خستۀ خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانۀ ما کوهسار است
ز دیدار رقیبان بر کنار است
چو شمع مهر،خاموشی گزینند;
شب اندر وی به آرامی نشیند
زماه وپرتو سیمینۀ او
پرندی افتد بر سینۀ او

Ghorbat22
26-11-2008, 04:40
در این شهر آزمودم من بسی را
نجستم با وفا ز آنان کسی را
تو هم هرچند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی
گذشتم من زسودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت.

magmagf
26-11-2008, 06:07
اما نمی دانی چه شب هایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم

پلک های من…

magmagf
26-11-2008, 08:20
هیچ چیز از آنِ انسان نیست

هرگز

نه قدرتش

نه ضعفش

و نه دلش حتی

و آن دم که دست به آغوش می گشاید

سایه اش سایه س صلیبی ست

و آن دم که می پندارد خوشبختی اش را در آغوش فشرده

آن را له می کند

زندگی او طلاقی عجیب و دردناک است

هیچ عشقی را سرانجام خوش نيست

magmagf
26-11-2008, 08:21
و رسم راه و کینه جویی شان چندان دور از مردی

و مردمی بود

که لعنت ابلیس را

بر می انگیخت

magmagf
26-11-2008, 08:22
بیتوته کوتاهی ست جهان

در فاصله گناه و دوزخ

خورشید

همچون دشنامی بر می آید

و روز

شرمساری جبران ناپذیری ست .

آه

پیش از آن که در اشک غرقه شوم

چیزی بگوی ...

magmagf
26-11-2008, 08:22
سرنوشتش بی رفیقی بود و بس

طفلکی بدجور دشمن شاد بود

MJNeghabi
26-11-2008, 15:22
ره میخانه و مسجد کــــــــدام است!؟
که هر دو بر من مسکین حرام است!


نه در مسجد گذارندم که رنــد است!
نه در میخانه کاین خمار، خام است!


ورای مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کاین کدام است


به میخانه امامی مســـت خفته است
نمی دانم که آن بت را چه نام است!؟


مرا کعبه خرابات است امـــــــــــروز
حریفم قاضی و ساقی امام است


برو "عـــــــــــطار" کاو خود، می شناسد
که سرور کیست، سرگردان کدام است!

بی تو بسر نمی شود – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!

magmagf
27-11-2008, 07:23
درخت انار

با گل‌هایش غوغایی کرده در حیاط

و تو این‌جا نیستی



بخندم

یا گریه کنم

magmagf
27-11-2008, 07:30
عمر دست کیست؟

می خواهم بدانم

حرف گلوله

تا چه حد راست است ؟

magmagf
27-11-2008, 07:37
هرگز
سرباز وطن نبودم
اما تنم
کشتزار تله های انفجاری ست

در هیچ جبهه نجنگیده ام
اما کسی که در پی هم کشته شد
من بودم.

فرمانده!
از من چه مانده
جز تکه چوپ پرچم آزادی
برای بازی گلف
در میدان های مین.

magmagf
27-11-2008, 07:40
ملوانی تنهای‌ام

باز مانده‌ی جنگ‌های پیروز.



کجا هستند دوستان من، سربازانم، جاشوان‌ام

کجا هستند

دشمنان‌ام.



شب نزدیک می‌شود

گرگی حتی در کمین من نیست.

Ghorbat22
27-11-2008, 21:36
بگذاشت مرا ای دل،با بی خبری عمری
با بی خبری از خود،کردم سپری عمری
چون شعله سر انجامم خاموشی وسردی شد
هرچند زمن سر زد،دیوانه گری عمری
نرگس نشدم دردا،تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد،خونین جگری عمری
دل همچون پرستویی،هر دم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل،زین دربه دری عمری
دلدار چه کس بودم یا دل به چه کس دادم

Ghorbat22
27-11-2008, 21:42
اگه تا روز قيامت
داشتنت نباشه قسمت
چشم به راه تو مي مونم
با دلي پر از صداقت

Ghorbat22
27-11-2008, 21:55
دوباره از غم پاییز می نویسم

دوباره از دوری عشق می نویسم

دوباره بر روی یاس کبود

با خط سر نوشت از عشقت می نویسم

آری دوباره می نویسم

ولی بازم این بار برای تو می نویسم

این قدر می نویسم و می نویسم

که شاید تو رو ببینم و از شوقت بنویسم

شاید وقتی دیدمت دیگر ننویسم

چون دیگر از شوقت نمی توانم بنویسم

ولی افسوس که این دنیا بی وفا نمی زارد

نمی زارد که دگر بار تورا ببینم پس می نویسم

آری از غم ندیدنت می نویسم

با اشک و غم از تو می نویسم

amir 69
28-11-2008, 00:16
در اين خلوت سرا من هم به تنهايی لقب دارم
پريشانی و شيدايی در اينجا هم شده کارم
تو دنيای منی و من غزلهايم بنام تو
ميان عمق رويايم شدم محبوب و رام تو
صدايت می کنم هر شب ميان خواب و رويايم
نمی دانی که هستم من ولی ديريست شيدايم
ميان ظلمت شب ها غمم را با تو می گويم
تو که تنها کسی هستی که جان را در تو می جويم
نمی دانم چه خواهد شد اسيرم در دو راهی ها
غرورم يکطرف ماند و دل ديوانه ام اينجا
چه می شد بشکنم روزی غرور جنس سنگی را
بگويم عاشقت هستم بمان با من تو ای زيبا

amir 69
28-11-2008, 00:38
فریادی است در سکوتم


از دوست داشتن
و جاده است در نگاهم


از عشق ورزیدن
اما
نه سکوتم را خواندی
و نه نگاهم را ....

eshghe eskate
28-11-2008, 00:54
سهل است عاشقان را از جان خود بريدن
اما روزي ياران را مشكل بود جدائي
بگذار تا بگريم چون ابر نهان
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران

eshghe eskate
28-11-2008, 00:54
آن دوست كه عهد دوست داري بشكست
ميرفت و منش گرفته دامن درد است

ميگفت كه بعد از من به خوابم بيني
پنداشت كه بعد از او مرا خوابي ست

eshghe eskate
28-11-2008, 00:55
من درد تو را از دست آسان ندهم
تا دل بر نكنم جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كه آن درد به هزار درمان ندهم

eshghe eskate
28-11-2008, 00:56
در جمله عشق بي كفن بايد رفت
دلسوخته پاره پاره تن بايد رفت
از جان بگذرد كه در سراپرده دوست
فارغ ز سر و دست و بدن بايد رفت

eshghe eskate
28-11-2008, 00:56
زندگي چيست
مردن پيش يار
آن گروه زندگان
دل مرده اند

Ghorbat22
28-11-2008, 06:15
يک روز از کنار من خواهی گذشت
روزی که
آوای مرا باد برده باشد
دندان مرا کلاغ شمرده باشد
و تنم را خاک خورده باشد

magmagf
28-11-2008, 10:57
زمین دیگر برای رویا دیدن ناامن شده است

اینجا

ثابت ترین چیز

تیک است

که با هر تاک شدنش

تو هم صد بار مرده ای و

باز از نو ...




حالا کاری ندارم که زمـین « زمـین » است یا ناامن

این رویاست یا مزخرف دیگری شبیـه واقعیت


اما به هر حـال
بعد از دو سال

تو

از روبرو می آیـی

از کنار هم رد می شویـم

لبـخند که هیـچ

به صورت هایمان

تف هم نـمی اندازیـم !

magmagf
28-11-2008, 10:58
ساده ای

آنقدر

که عاشق نمی شوی



این خیابان ها

سراغ مرا دیر به دیر از تو می گیرند دیر به دیر وُ

هیچ دری را از تو

به روی در به دری هایم نمی گشایند




همراه همین پنجره


که از چند ماه پیش بازمانده
با دهانی باز و حواسی شش دانگ

باز به دنبالت می گردم

آن قدر که کاکتوس کنار پنجره

خیال تو را با خودت اشتباه می گیرد



ساده ای



تو ؟ نه

ولی سر انجام

عاشق

تو میشود

magmagf
28-11-2008, 10:59
بالاخره

دیر یا زود

این جاده ی بی انتها

تو را یک روز

به پل شکسته ای می رساند

و در عصر گریزان رو به غروب

از حرکت باز می مانی

درست مثل هفته ای که

به جمعه می رسد

کتابی که

به صفحه ی آخر می رسد

به آخر می رسی

قبول کن

این شتر در هر خانه ای زانو خواهد زد

magmagf
28-11-2008, 11:00
من هرگز مخاطب دریا نبوده ام

و راز بی خوابی ی بیمار گونه اش را نمی دانم

فقط می دانم دریا

خواب نمی بیند

در حقیقت دریا

هرگز خواب نمی بیند

ما عادت کرده ایم

خواب ملوانان و

چشم انتظاران ساحل را

به حساب دریا بنویسیم

تنگ کوچکی

که با ماهی قرمزش

از رف به زیر می افتد

قلب مرا شاید

اما دل هیچ دریایی را نمی آشوبد

و شیون هیچ دریایی را نمی توان

از دهان شیر آبی شنید

که در خلوت شبانه ی آشپزخانه

چکه می کند

موج های سپیدی که از لا به لای انگشتان دریا می ریزند

از شب های استخوانی ما

هیچ نمی دانند

و تفی

که رهگذری سیاه مست

به دریا می اندازد

فقط خیال ساحلیان را

چرکین می کند

magmagf
28-11-2008, 11:01
سلام آقای مرگ !

درست به موقع آمدید

من و تنهایی این روزها

در یک بشقاب غذا می خوریم

البته من میز را می چینم

بعد او ظرف ها را می شوید

اگر می خواهید امشب با ما شام بخورید

حرفی نیست

من یک بشقاب اضافه می گذارم

شستن ظرفتان را نمی دانم...

magmagf
29-11-2008, 08:16
کنون که شانه تو لایق سر من نیست
چه بهتر است که بالشت دیگران باشد

هزار شکر که پای بهار ما یخ زد
تبرزنی که هوس داشت باغبان باشد

سمند خاطر مردی که گرم تاختن است
درست نیست که علاف مادیان باشد

مرنج از من اگر راندمت کبوتر کُش !
درخت دوست ندارد کلاغدان باشد

مرا حواله به این بیستون کن و بگذر
که عشق قصه شیرین خسروان باشد

magmagf
29-11-2008, 08:17
مردانی زاده اید که نوشته اند بر چوبی دار

یادگارها

و ...

و تاریخ بزرگ آینده را با امید

در بطن کوچک خود پرورده اید

شما که پرورده اید فتح را

در زهدان شکست

magmagf
29-11-2008, 08:17
ما نمی توانیم با هم باشیم ، راه ما جداست

تو گربه قصابی ، من گربه سرگردان کوچه ها .

تو از ظرفی لعابی می خوری ،

من از دهان شیر .

تو خواب عشق می بینی ، من خواب استخوان .

اما کار تو هم چندان آسان نیست عزیز .

دشوار است

هر روز خدا دم جنباندن !

magmagf
29-11-2008, 08:20
...دو قلوها سرنوشت عجیبی دارند !

مثل لاله و لادن

که چاقوی مرگ آن ها را از وسط نصف کرد .

عمل موفقیت امیز نبود

ما بلافاصله محکوم کردیم ( سندش موجود است )

- پزشک های سنگاپوری ؟

- لاله ؟

- لادن ؟

نه ! بن لادن

ما بن لادن را محکوم کردیم

جراح دیوانه ای که

با سیستم کنترل از را ه دور

برج های جهانی را

از وسط نصف کرد

( عمل کاملا موفقیت آمیز بود

چون مریض مرد )

...

magmagf
29-11-2008, 08:21
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش کشانده ای

تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار
با واسطه سلام برایش رسانده ای

حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای

دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روسری ات را تکانده ای

می رقصی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای

()

بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من ...
امروز عصر چای ندارم ...تو مانده ای

MaaRyaaMi
29-11-2008, 11:52
مرگ است که می گوید
بگیر یا می گوید
برو
یا می گوید
بمان
از این پس مرگ است که می گوید
و هم اوست که می شنود

(بیژن جلالی)

MaaRyaaMi
29-11-2008, 11:56
الف لام میم
و دور تر نمی روم
همین جا می مانم
در پای الف خواهم ماند
با لام سفری خواهم کرد به پایان
و با میم در پایان می میرم

(بیژن جلالی)

green house
29-11-2008, 20:14
ای مرگ
اگر بیایی
گلهای بسیاری
نثار قدمهایت
خواهم کرد
و پیش از آنکه
دستهایت را به سویم
دراز کنی
خود را به آغوش تو
خواهم انداخت
و قبل از آنکه عشق سرد
و بیرنگ تو
بر تن من حکومت کند
روح خود را نیز به عشق توانای تو
خواهم سپرد

بیژن جلالی

green house
29-11-2008, 21:47
مرگ می آید
با دستی چشمهای ما را
می پوشاند
و با دستی میوه خورشید را
می چیند


بیژن جلالی

magmagf
30-11-2008, 06:00
دیشب

زمانی که خواب

مرا ترک کرده بود

خنجری به سوی ماه

پرتاب کردم

و قلب او را هدف گرفتم

اینک ماه برای رویاهایم

خون می گرید…

magmagf
30-11-2008, 07:26
من اتفاق مهمی هستم

در کنار تو

راه می روم

نفس می کشم

شعر می خوانم

و تو در ازدحام دل مشغولی هایت مرا گم می کنی

مثل صدای عقربه های ساعت

در هیاهوی آدمها و ماشینها

وقتی تمام جهان سکوت می کند

تازه تیک تاکشان را می شنوی

magmagf
30-11-2008, 07:27
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد

امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد

magmagf
30-11-2008, 07:28
سهرابها به سوگ تهمتن نشسته اند
مانند بلبلان که به گلشن نشسته اند

رودابه های زخمی محبوس در تنم
آشفته موی و سلسله دامن نشسته اند

دهقان ! شتاب کن که ببینی مترسکان
در فکر شوم خوردن خرمن نشسته اند

دیدم ستاره ها به زمین پرت می شوند
گویی که در دهان فلاخن نشسته اند

بیچاره نوبهارنشینان طرف جوی
در انتظار ابر سترون نشسته اند

چون چشمهای پنجره رو به رو که باز
در چارچوب کوچک آهن نشسته اند

ته مانده های آینه های شبیه من
هر روز در محاق شکستن نشسته اند

چشم سیاه یار ! کجایی ؟ شرابها
در شیشه های کهنه به شیون نشسته اند

من کیستم ؟ که این همه هندوی ترک وش
در انتظار سوختن من نشسته اند

magmagf
30-11-2008, 07:29
قرار بود بیایی ولی نه این ساعت
چقدر منتظرت مانده ام و تو راحت

قدم زنان و چه بی فکر می رسی و سلام –
نکرده « حوصله اصلا ندارم » و صحبت

همیشه یک طرفه با دیالوگی کوتاه
تمام می شود اما منم که یک ساعت

همیشه زود می آیم که منتظر باشم
همیشه دیر می آیی که باز این مدت

دلم به شور بیفتد ، هزار راه که تو ...
هزار بار به شیطان به فکر بد لعنت ...
....

Ghorbat22
30-11-2008, 15:51
در تمامه طول زندگيم
هيچ کس خلوته تنهائيم را حس نکرد
آن که سامان غزل هايم از اوست
بی سرو سامانيم را حس نکرد

Ghorbat22
30-11-2008, 21:07
کاش دزدان عاشقی را از وجودم می ربودند
تا دگر محتاج چشمان سیاه او نباشم
آن کسی که سالها در دام چشمانش مرا افکنده بود
دیدمش عشق را تعارف به یک بیگانه کرد
عشق را آلوده کرد !!!

magmagf
01-12-2008, 08:16
و شاعران به تبار شهیدان پیوستند

...

و بدین گونه بود

که سرود و زیبایی

زمینی را که دیگر از ان انسان نیست

بدرود کرد

گوری ماند و نوحه یی

و انسان

جاودانه پا در بند

به زندان بنده گی اندر

بماند .

magmagf
01-12-2008, 08:18
بي تو اكسيژن دردم … و نفس مي خوردم !
سيب خواهش شده ام ، كرم هوس مي خوردم !

پشت اين ساعت بي عقربه ، اين ساعت شن
بي تو هر ثانيه طوفان طبس مي خوردم !!

گفته بودم كه قناري نشوم حس بديست !
گفته بودم كه بمان ، بعد قفس مي خوردم !

يك نفر جاي من اما علفي هرز كشيد –
پشت پرچين حسد – تيغ هرس مي خوردم !!

بين چشمان تو تا چشم خودم پل زده ام
جاي خالي دو خرمايي گس مي خوردم !

كاروان ! بار من افتاد !! خدا را مددي !
خوب من ! زود بيا ! بانگ جرس مي خوردم !

magmagf
01-12-2008, 08:20
وقتی که خانه عشق بیا برو ندارد
اصلا به ما چه سارا لباس نو ندارد !

اینجا شکستن دل در پای دوست حتمی ست
این شهر بی ترحم پیاده رو ندارد !

جان می دهد رفاقت ، با این همه حماقت
اصلا نکن شکایت ... ربطی به تو ندارد !!

در این فضای دلگیر هر جا نشسته ای باش
این پلکان مرگ است : عقب جلو ندارد !!

این حرف حرف قرن است ، شکلش کمی قدیمی ست :
افسوس قلب انسان حق وتو ندارد !!

magmagf
01-12-2008, 08:22
وقتی دوباره رفت سرِ بیت ِ آخرش،
تابوت شد تمام غزل در برابرش

شاعر دهان گشود وصیت کند ولی
تابوت بسته شد و غزل مرد درسرش

حتی کسی نگفت که غسلش دهید بعد،
حتی کسی نخواند نمازی به پیکرش

" یک دست جام باده و یک دست زلف یار"
شاعر نشست مثل جسد توی دفترش

دستی بلند کرد و سرِ شعر را برید
یک بیت شعر پوچ آوانگارد زد سرش

یک بیت با ردیف Can I love you نوشت
آنقدر ابلهانه که کردند مسخرش

دست از جهان کشید و غزل خواند و پر گرفت
دستی به دفترش زد و با دست دیگرش،

روی درِ سفالی تابوت خود نوشت:
شاعر از ابتدای غزل مرد در پرش

شاعر در ابتدای غزل تیر خورده بود
دستی از ابتدای غزل کرد پرپرش...

magmagf
01-12-2008, 08:23
گفتند طی شده است زمستان ، دروغ بود !
گنجشکهای مرده ! بهاران دروغ بود

از ارتفاع خشک درختان ، کلاغ ها
فریاد می کشند که باران دروغ بود

گمراه اگر شدیم به تدبیر خود شدیم
اینها که بسته ایم به شیطان دروغ بود !

یا ما نهال خرم خلقت نبوده ایم
یا وعذه های شوکت انسان دروغ بود

گردی که داشت دامن صحرا ، فرو نشست
یعنی دروغ بود سواران ، دروغ بود !

بیهوده انتظار تهمتن چه می کشید ؟!
افسانه بود رستم دستان ! ...دروغ بود !

amir 69
02-12-2008, 15:16
هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان
تاریک‌تر است و می‌نگیرد نقصان
یا دیده‌ی بخت من مگر کور شده است؟
یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟

amir 69
02-12-2008, 15:16
رفته ای اینک

اما ...
باز می گردی
چه تمنایی محالی دارم!
خنده ام می گیرد
کی بازگردی

amir 69
02-12-2008, 15:40
دوست من

دوست دل تنگی هایم
امشب پرم از قصه ...
شانه ای برای پناه نیاز دارم ...
برای هق هق ...
افسوس که دیوار پناه من است .
بیا...

amir 69
02-12-2008, 15:50
نمی دانم در امتداد این شب ها از چه سخن بگویم

به که بگویم
از این دل شکسته خواهم گفت
ولی تو
کجایی که گوش کنی نازنینم...

.::. RoNikA .::.
03-12-2008, 15:37
التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه ای کنار فانوس نفس های من
آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه کوتاه همان قسم
بارش قطره ای از ابر بارانی نگاهم کافیست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود؟
یک بار بی پوشش پرده ی باران تماشایت می کنم
ها؟
چه می شود؟

MaaRyaaMi
03-12-2008, 17:14
من که مردم
خورشيد دو سه بار تابيد بعد مرد.
بعد مرگ من خدا حکم تخليه زمين را صادر کرد
همان دو سه بار طلوع هم بخاطر من بود.
من که مردم انگار ناظم حکمت مرد.
که ديگر خدا علاقه اي براي نگهداري زمين نداشت.
که نميدانم توانش را داشت يا نداشت؟
که همه را کشت و ديگر کسي از او خبري نياورد...

::. رضا پاسبان.::

magmagf
03-12-2008, 21:56
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد
زاده ی قول تو هستم
در غبار

پس می دانم
که رنج در خانه است
در انتها ی پله ها خانه دارد
تنها انزوای من است
که در باران مرا شکر می کند
که تا صبح فردا
زنده هستم
چرا
تمام هفته را با پاروی شکسته
در خانه ماندم
خانه کوچک بود
در خلوتی خانه
از میان همه ی عادت ها
و سوگند ها
فقط تو را صدا کردم

زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد

magmagf
03-12-2008, 21:56
کتاب ها
روی هم
تفاله ها ی چای
در گلدان کنج ایوان
و ته سیگارها
در فنجان
من
روی
پاهایم

هر روز
انبار می شویم

magmagf
03-12-2008, 21:57
با این همه هجاهای تو خالی

به جای آن همه کلمات بی معنی

استاد سگرمه رفتن ابروها و نازک کردن پشت چشم ها هستی

انگشت اشاره را هم که به تهدید می تکانی

دستت را از کمر بیانداز

می دانی که خیلی وقت است

خونخوارترین پادشاهان نیز با شمشیر عکس نمی اندازند

لبخند تو برنده است

وآرامشی که تظاهر می کنی دلهره آور

کاملا درست است

قاتل من این عکس مهربان است

magmagf
03-12-2008, 21:58
بر دکه ی روزنامه فروشی

باران

به شکل الفبا می بارد



دوست دارم

چند حرف و شاخه گلی در منقار بگیرم

و منتظرت بمانم

باران عصر

موزون و مقفا

می بارد

می بارد

می بارد

و تو

دیر کرده یی

گل ها

مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند



تو نخواهی آمد

و شعر

داستان پرنده یی است

که پرواز را دوست دارد و

بالی ندارد

magmagf
03-12-2008, 21:58
ما می میریم تا شاعران بیمار شعر بگویند

ما می میریم بازی قشنگی است

وقتی مادر پوتین افسر جوان را لیس می زند

و روزنامه ها هی عکس پدر را می نویسند

کنار آدم های مهم

هر شب هزار بار عروس می شود

و خواهرم هزار بار جیغ می زند

هزار بار بازی قشنگی است

کارگران ساعت یازده احساساتی می شوند

فردا همه به خیابان می

ریز

ریز

می کنند پارچه های رنگی را

آواز می خوانند می رقصند و البته شعار می دهند

ما می میریم تا عکاس تایمز جایزه بگیرد !

Ghorbat22
04-12-2008, 20:52
برای دیدن من دلت را دیده کن
دیدی که تنهایم؟!

bishtar
04-12-2008, 21:10
خیلی وقته که مرتب واسه تو من میمیرم
زندگیمو مث قلبم پیش چشمات می گیرم

اما این فایده نداره ، انگاری این چیزا ارزش نداره
واسه تو فرقی نداره که یکی زندگیشو هم بزاره

تو شاید خسته بشی از آزار و اذیتی که می کنی
اما من ...

amir 69
04-12-2008, 22:16
طبیبان بر سر بالین من
آهسته می گویند :
که امشب تا سحر
این عاشق دیوانه می میرد
دلم در سینه می سوزد
تو را نادیده می میرم

magmagf
05-12-2008, 00:04
روزهای زیادی است که تنهایم

می‌ترسم آنقدر غمگین باشم

که دنیا فراموشم کند

magmagf
05-12-2008, 00:05
اندوه تازه‌ای نیست

دلتنگی من و

بی‌تفاوتی آدم‌ها

magmagf
05-12-2008, 00:05
دوستان زیادی دارم

شعرها و کتاب‌هایم

و تنهایی

تنهایی

magmagf
05-12-2008, 00:05
نه باران می‌آمد

نه رنگین‌کمانی بود

آفتاب عمود می‌تابید

عشق ما و گل‌های حاشیه‌ی میدان

آهسته رنگ می‌باختند

magmagf
05-12-2008, 00:08
برای روز مبادا

که مرگ ممکن است

شعری سروده ام

پنهان در جيب پيراهنم

می دانم

دوباره در بازی کودکان

از اسب می افتم

و پيراهن پاره ام نصيب تن لاغر باد

تا فراموش نکنيد

در سطرهای آن شعر

عاشق کسی بودم

که سوار بر اسب چوبی ام

بر کف دست های مادر عروس می شود

Ghorbat22
05-12-2008, 15:02
دل تــو مثل دلـــــم ايـنـهمـه دلتنـــــگ كـه نيست
به خـــدا جنس دلــــم مثــل دلـت سنگ كه نيست
همه حرفــــات پر كــذب و پـرنيرنـــگ و فريب
عشــق من مثل تو و عشــق تو بيرنگ كه نيست
تنم اينجــاســـت همـــه فكــــر وخيـــالــم پيش تو
تو كـــه آرومي، آخــه تـو دل تو جنگ كه نيست
وقتي کـه رفتي ، واســـه من حتی دلت تنگ نشد
خونه ي عشق وشناختن كار هر سنگ كه نيست

Ghorbat22
05-12-2008, 15:35
از یار وفا که دید تا من بینم
راحت زجفا که دید تامن بینم
تو عمر من بودی و بی وفایی، چه کنم ؟
ا زعمر وفا که دید تا من بینم !

Ghorbat22
05-12-2008, 15:36
زبان خاک و خاکستر زبان غنچه پرپر
نمی خواهم نمی خواهم نمی دانم نمی دانم
حصار جان من بشکن مرا با خود ببر از من
که من دلتنگ پرواز و قفس افتاده بر جانم

magmagf
06-12-2008, 06:00
در پس خاطرات ديروز راه افتادم

و شعري از يك غريبه زير لب

دستهایم را

از اشک

برکه ای ساخته ام

و در آینه اش

چشمانم را

آماده ی تسلیم دیدم

راست ميگويد راست

ميداني، حتي سايه روشن خيال هم راست ميگويد

تو را براي ادامه اين راه كم دارم

و اين شعر نيست

magmagf
06-12-2008, 06:03
فقط به گرسنگی

و تشنگی بیاندیشیم

چون سوسمار یا سموری

و در زمان ساکن خود

تنهایی خود را در جان

تجربه کنیم

magmagf
07-12-2008, 06:09
هوای دهکده آلوده­ست

و نان نازک تیری

زیادها رفته­ست

چه روزگار غم­انگیزی­ست

که هر پرنده

هماره به ابر می­نگرد.

magmagf
07-12-2008, 06:16
گم شده بودم

در پيچ سرخ سفر

در بهت خيس فاصله

و در برگ هاي زرد تقويم

که زير چتر قدم هايشان

سر مي رفت

و مي ريخت

مي ريخت

مي ريخت



برف نمي آمد

باران نمي باريد

هوا سرد نبود

رفتنشان را شهر به انکار نشسته بود



تنها تقويم مي دانست

طعم نبودنشان

در گلوي من

چه اندازه شور است .

magmagf
07-12-2008, 09:08
مي خواستم ترانه يي باشم
كه بچه هاي دبستاني از بر كنند

دريا كه مي شنود

توفان اش را پشت اش پنهان كن

و برگ هاي علف

نت هاي به هم خوردن شان را

از روي صداي من بنويسند .



مي خواستم ترانه يي باشم

كه چشمه زمزمه ام كند

آبشار

با سنج و دهل بخواند .



اما ترانه ي غمگينم

و دريا ، غروب

بچه هايش را جمع مي كند كه صدايم را نشنوند .



نت هايم را تمام نكرده

چرا

رهايم كردي .

magmagf
07-12-2008, 09:14
زندانبان و زندانی خود باش

ای نهنگ!

در تقدیر آب

تفاوت چندانی میان تو و مارماهیان نیست.

Ghorbat22
07-12-2008, 16:25
تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم
ما که به هم نمیرسیم بسه دیگه بذار برم
کی گفته بود به جرم عاشقی یه عمری پرپرت کنم؟
یه گوشه کنج قفس چادر غم سرت کنم؟
من نه قلندر میشم و نه قهرمان قصه ها
نه برده ی حلقه به دوش نه مثل اون فرشته ها
من عاشقم همینو بس.....!
غصه نداره بی کسیم....!
قشنگیه قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم

magmagf
08-12-2008, 08:24
برو خوش باش که او بی کس تنها جان داد
تو نبودی و غمت را به شب و باران داد

نام تو بر لب او بود ، که تنها می رفت
برو خوش باش که او بی تو از اینجا می رفت

وقت رفتن نه فقط از غم تو ماتم داشت
غمش این بود که از عشق تو خیلی کم داشت

منتظر بود که شاید تو به یادش باشی
لحظه ای هم تو مگر چشم به راهش باشی

منتظر بود که شاید تو بگویی برگرد
ای دریغا که نگاهت به دل او بد کرد

برو خوش باش که او یاد تو را با خود برد
آن تنومند درخت از غم برگی پژمرد

برو خوش باش که او دیگر از اینجا پر زد
با غمت بال گرفت و به رهی دیگر زد

ولی آن لحظه ی آخر که خدا آنجا بود
کس نپرسید چرا رفت و چرا تنها بود ؟

لحظه ای گفت بگویید که من هم رفتم
عاشق و بی کس و تنها و پر از غم رفتم

کس بگوید به همانی که مرا عاشق کرد
او نه از بی کسی از غصه ی رفتن دق کرد

او فقط عاشق پرواز و پر از رفتن بود
از همان لحظه گناهش به تو دل بستن بود

هم بگویید که او رفت دگر خوش باشد
بی من و فکر من آسوده و سر خوش باشد

او که تنهایی خود را به من ارزانی داشت
هم بگویید که این قصه چه پایانی داشت

آخرش بار خودش را ز جهان هم برداشت
آنکه با عشق تو در عشق خدا هم سر داشت . . .

magmagf
08-12-2008, 08:25
اشتباه اول من و تو یک نگاه بود
عشق ما از اولین نگاه اشتباه بود

گر چه باورت نمی شود ولی حقیقتی است
اینکه کلبه ی من از غم تو روبراه بود

می دویدم و میان کوچه جار می زدم
های های گریه بود و اشک و درد و آه بود

گاه گریه می شدیم گاه خنده مثل شوق
این هم از تب همان نگاه گاه گاه بود

جنگ بر سر من و خدا و عشق بود سیب
سیب بی گمان در آن میانه بی گناه بود

هر کجای شب که مثل سایه پرسه می زدیم
ردی از عبور آفتاب و ماه بود

آفتاب من تویی و ماه من بگو چرا
با حضور آفتاب روز من سیاه بود

اهل شکوه نیستم وگرنه آنهمه غروب
بر غریبی من و تو بهترین گواه بود

زیر چتر سایه ی تو خیس گریه می شوم
مثل آن زمان که دل هنوز سربراه بود

هرچه می دوم به انتهای خود نمی رسم
مانده ام کجا ، کجای کار اشتباه بود

magmagf
08-12-2008, 08:26
پاییز اگر آمده باشی،

برگها زرد شده اند دیگر،

از واهمه ی خشاخش آنها که از شاخه جدا مانده اند.

پاییز اگر آمده باشی،

یادمانی از بهار نمی یابی،

که همه در گذر از عطشان تابستان سوخته است.

برگهایی که با بهار آمده بودند،

با پاییز رفتند.

پاییز اگر آمده باشی،

زمستان در انتظار تست،

می رسد پیش از آنکه امید به بهاری باز جوانه زند.

magmagf
08-12-2008, 08:27
می نویسم، گذر ثانیه ها را، از تو.

مینویسم، سفر کودکیت را، به خزان.

مینویسم، سراین کوچۀ دور،

ایستادست کسی چشم به راه.

مینویسم، روشنایی همه جا هست ولی،

روز من بی تو شب است.

مینویسم،دل من تنگ شده،

باز آی از طرف جادۀ دور

تا سرازیر شود دست من از حاشیه در

به هم آغوشی تو.

مینویسم، تو فراموش بکن،بدیم را

و به یاد آر که من، خوب هم بوده ام انگارولی،

بی بها بوده و کم.

مینویسم اما، تو کجا میدانی؟!

مینویسم اما،

نامه هایم را تو،

از کجا میخوانی؟!

magmagf
08-12-2008, 08:29
به مردی وفا نمودم او
پشت پا زد به عشق و امیدم
هر چه دادم به او حلالش باد
بجز آن دل که مفت بخشیدم



دل من کودکی سبک سر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهرغم به جانش کرد؟



اگر از شهد آتشین لب من
بوسه ای کرد و شد سرمست
حسرتم نیست زانکه این لب را
بوسه های نداده بسیار است



باز هم در نگاه خاموشم
قصه های نگفته ای دارم
باز هم چون بتن کنم جامه
فتنه های نهفته ای دارم



باز هم می توان به گیسویم
چنگی ازروی عشق ومستی زد
باز هم میتوان در آغوشم
پشت پا بر جهان هستی زد



باز هم دارم آنچه را که شبی
ریختم چون شراب در کامش
دارم آن سینه را که او می گفت
تکیه گاهی است بحر آلامش



زآنچه دادم به او مرا غم نیست
حسرت واضطراب وماتم نیست
غیر از آن دل که پر نشد جایش
بخدا چیز دیگرم کم نیست



دگرم آرزوی عشقی نیست
بی دلان را چه آرزو باشد
دل اگر بود باز می نالید
که هنوزم نظر به او باشد



او که از من بریدو ترکم کرد
پس چرا پس نداد آن دل را
وای بر من که مفت بخشیدم
دل آشفته حال غافل را!!!

amir 69
08-12-2008, 11:46
دیگر تو را به خواب نمی بینم
حتی خیال من،
رخساره ی تو را ،
از یاد برده است ...!

amir 69
08-12-2008, 12:52
دفتر عمر مرا
دست ايام ورقها زده است
زير باران غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشكست
در خيالم اما
همچنان روز نخست
تويي آن قامت بالنده هنوز

amir 69
08-12-2008, 21:39
اگه تنهائیمو به شب میگفتم
سوار ِ قصه رو بیدار می کرد
اگه با کوه درددل میکردم
صدامو لااقل تکرار می کرد

magmagf
09-12-2008, 00:31
سنگی در آب انداختم

که دایره ای بسازم

قورباقه ای مرد

بالا آمد

آه

سال هاست قانون بازی را

فراموش کرده ام