PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 [6] 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

Ar@m
24-07-2008, 11:29
تاريكي من عاشق تو ام
در تو هيچ چيز براي ديدن نيست
چشم هاي بينا در تو كور مي شوند
رستاخيز دستاني كه نور را جستجو مي كنند
از تو آغاز مي شود
و اميد
در ژرفاي سياه تو براي به سرانجام رسيدن
شكل مي گيرد!
و حتي مي توان در نااميدي نفسگير تو از همه چيز
دست كشيد!
با تو مي توان يا در اوج قله بود
يا در انتهاي پستي
و من اين هردو را عاشقانه
دوست دارم!

Ar@m
26-07-2008, 10:48
شايد سرانجام وقت آن است
كه از تمام آرزوهاي طلايي ات دست بكشي
عادت كني كه مي شود شكوه بلندي ها را
ازپشت قاب يك نقاشي هم تحسين كرد!
باختم
فاصله ها
فاصله هاي دور
حيرت زده ام كرده اند!

mehrdad21
26-07-2008, 12:40
مراتع سوخته ،جای ماندن نبود
تاریکی رادرید،
تا به ساحل برسد.
باید از مرزهایی خطرناک رد می شد .
در راه پارتیزان ها برایش هورا کشیدند .
قاچاقچی ها دست تکان دادند.
همه چیز خوب پیش می رفت.
اما ناگهان با انفجار یک مین آتش گرفت و سوخت.
خاکستر شد.
این بود حکایت اسب سفیدی که می خواست از شب بگذرد.

magmagf
26-07-2008, 16:51
اینجا نیایید

حرفهایم را نخوانید

حرف هایم حرام شده است

من حرام شده ام

magmagf
26-07-2008, 16:52
هی دلم برای خودم تنگ می شود

هی به گذشته فکر می کنم

بعد به این نتیجه می رسم که بهتر هم نمی توانست باشد آینده ...

...

magmagf
26-07-2008, 16:53
باور کنید من درخت نیستم

به من تکیه نزنید

هی

من درخت نیستم

magmagf
26-07-2008, 16:53
ماندن

صبر کردن

برای کسی که دیگر نمی دانی

هست ...

نیست ...

کار بزرگی است

تو آدم بزرگی هستی ...

magmagf
26-07-2008, 16:54
دوست داشتن فقط یک معنی دارد

آن هم جدایی است

اصلا اگر قرار بود آدم ها در این دنیا آخرش به همدیگر برسند دیگر کسی عاشق نمی ماند ...

دل تنگم
27-07-2008, 02:24
کِز کرده تویِ خلوتش، در کنج ِ دیوار
مَردی که دنیایش شده، نخ های سیگار

او توی این دنیا ندارد همزبانی
جز این که هر شب می زند، آهسته گیتار

تنها برای او همان عشق قدیمی
آن بی وفایی که ندارد معنی ِ یار

او خیره می ماند به سقف و می شمارد
معکوس از امروز تا آن روز دیدار

لبخندِ تلخی می نشیند بر لبانش
از این که عشقی کرده قلبش را گرفتار

یک لحظه، فکری سرد از ذهنش گذر کرد
حالا فقط پُک می زند محکّم به سیگار

در یک غروبِ تلخ، از روزی مه آلود
مَردی برای عشق، خود را می زند دار

حالا در این دنیا، چه چیزی مانده باقی
از او، به جز صد پاکتِ خالی سیگار

هدی موسوی/جهرم

دل تنگم
27-07-2008, 02:29
هميشه تاريک مي آيي

تکه اي از خوابم مي ربايي،

و آشفته ترين شبِ جهان را

در جانم مي ريزي!

اين گونه بي قرارم مکن!

يک بار با چراغ بيا

چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:

روياهايم،

که در پشتِ پلک هايم به تماشايت به خواب رفته اند.

karin
27-07-2008, 06:06
چیزی در تو رویاست
دقت کردی؟
چیز گمنامی
در تو
رویاست





عاشقانه اول برای توست





مثل باد بر برگی
من با آرامی
و ناکامی
عاشقت هستم

کارم از زلف و اینها گذشته
از دامن و اینها
از تمام مجانین دیگر



دیوانه ترم




وجب به وجب هایت را می شناسم



بند بند
انگشت هایت را
بوسه به بوسه
زبان در زبان در هم گردیدیم



در هم ادغام شدیم

من
تمام شدم
و برای من هنوز
تو
تمام دنیایی



دلم برایت گرفته است
همين



و حرفهاي من غير اين نبود

karin
27-07-2008, 06:08
broken
من بودم
در حالت
oh my god
اشک های سردم
تیک تیک
روی صورتم
ریخته بودند
just lonely
I was
من آبروی شاعرها را
برده بودم
من
قبل اینکه داستانم را بنویسند
مرده بودم

magmagf
27-07-2008, 19:19
می دانی سنجاقک...این روزها کسی آمده که دست هایم را بگیرد و از این مرداب لعنتی بیرون بکشد...

می دانم که می تواند

می دانم که می توانم

می دانی سنجاقک...یک بچه قورباغه بودم آنوقتی که تو آمدی و زود هم پر کشیدی و رفتی از مرداب...

حالا قورباغه باشعور تر شده حتی یاد گرفته قور قور کند! این کار بزرگی است برای یک قورباغه ی خسته.

همیشه گفته بودم این را که یک روزی می اید که همه می فهمند که من آن کسی بودم که می خواستم

می خواستم

می خواستم توی شب بروم

اما

تنها نه...

جزو دنیای شما نشدم اما اشکالی ندارد دیگر

حالا شب خالی ست

توی سرنوشت من دخترکی ست

که به خاطرش به دیوار شب شمشیر می زنم

شب بوی دخترک را گرفته ...

magmagf
27-07-2008, 19:20
تکرار


خانه تاریک است

صدای خر خر کولر می آید

من نشسته ام

نسکافه می خورم

نسکافه می خورم

نسکافه می خورم

magmagf
27-07-2008, 19:22
پنجشنبه ها مثل جمعه است

جمعه مثل هیچ روزی نیست اما

karin
28-07-2008, 15:34
حالا تو همه ی کلاس های زبان ِ جهان را برو
چه فایده
که زبان مرا نمی فهمی!؟

karin
28-07-2008, 15:36
هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم
کوچه‌ها را بلد شدم
خیابان‌ها را بلد شدم
ماشین‌ها را، مغاز‌ه‌ها را
رنگ‌های چراغ قرمز را
جدول ضرب را حتی
دیگر در راه هیچ مدرسه‌ای گم نمی‌شوم
ولی هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم
آدمها را بلد نیستم!

karin
29-07-2008, 09:40
دنیا زشتی کم ندارد؛
دنیا زیبایی هم کم ندارد؛
دنیا اما از تو خیلی کم دارد،
خیلی.‏
آن‌قدر که وقتی دور می‌شوی، دلم برایت تنگ می‌شود.‏
لعنتی.‏
آن‌قدر که لحظه‌ی آخر، در اداره‌ی پست، آدرس گیرنده‌ی همه‌ی نامه‌هایم را خط می‌زنم

karin
29-07-2008, 09:42
دلم می‌‌سوزد‏
داریم تمام می‌شویم. در چند سالگی...‏

لعنتی‌ام می‌کنی
و من اصلاً دلم نمی‌خواهد.‏
اصلاً دلم نمی‌خواهد توی اتوبیوگرافی‌ام بنویسم
«من در ‏بیست‌سالگی، چهل‌و‌پنج‌ساله شدم.»

magmagf
29-07-2008, 16:27
تو در بودنت هم نبودی

قطعا

بعد از این

در نبودنت هم نخواهی بود

magmagf
29-07-2008, 16:35
صفر را بستند

تا ما به بیرون

زنگ نزنیم

از شما چه پنهان

ما از درون زنگ زدیم

دل تنگم
30-07-2008, 05:38
بی ثمر می کوشم

جایی در دلِ تو باز کنم،

این قفس بَر باد است!

آتش ِ عشق ِ هوس های تو را

پر مرغانِ خیالم ننشاند!

بی ثمر می کوشم

بسُرایم غزلِ عاشق ِ تنهایِ تو را!

چه بگویم به تو از این همه سودایِ کبود

به تو از این همه غوغایِ هبوط؟

کاش می دیدی!

رقص ِ خورشیدِ شبِ تار ِ تو را.

کاش می دیدی!

یک شب، شعر ِ آغوش ِ تو را در رُستن.

من عبث پندارم!

مرغ بیمار امیدم جان داد

و تو لبخند زنان

در خیابانِ هزاران تصویر

باز هم خواهی رفت.

تو، توهُم بودی،

وهمِ گلبرگِ گل ِ شمعدانی،

وهمِ آغاز ِ بهار،

وهمِ لبخندِ کلاغ،

من افسوس زمستان بودم ،

فکر ِ سبزی و فسون

در رگِ من جان داد...

من به خود می گفتم:

عشق محتاج ِ دل است،

نه به چشمی زیبا...

من تصور کردم،

که تو عاشق بودی

که تو عاشق هستی

و عبث فهمیدم

تو، توهُم بودی...!

leira
30-07-2008, 15:13
چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش
شاخه ای که از آب می گیردم
دست تو باشد

t.s.m.t
30-07-2008, 15:59
سالها بود که کسی مرا می پایید

و من تو را،

و تو اورا

و او...

این چنین بودن بیجا نیست !

مهره های بازی دوران است،

که:

از ازل یکی پیش است از ما

karin
30-07-2008, 18:35
باید می‌رفتی
این‌بار نه تو از قطار جا ماندی، نه من؛
تو رفتی آن‌طرف ریل؛
هم تو جا ماندی، هم من.
می‌دانم تا آخر عمر، همیشه شک می‌کنم؛
باید می‌رفتی؟

Ar@m
30-07-2008, 23:56
كودك كه هستي
باهرچه كه هست
شادي
بزرگ كه مي شوي
با هرچه كه نيست
غمگين!

micropersian
31-07-2008, 13:47
با این که تو این تاپیک کمتر به شعر های کلاسیک با قافیه بر خوردم ول این شعرو که از خودمه رو اینجا میزارم دوستان لطفا نظرشون رو بگن نظر شما خیلی برام مهمه


این همه رنج و مصیبت بر تن ملت ببین

ظلم ظالم را و خبث و زشتی طینت ببین

*********************************
میرود ملت فرو در منجلاب ظلم و جور

در پلیدی های آن نابودی فطرت ببین

********************************

نیست پاکی و صفا در بین علم ای دریغ

کاخ ارزش های انسانی تو بی هیبت ببین

**********************************

کس نتاند کو بماند صاف و صادق در جهان

تو اگر خواهی چنین این کار پر زحمت ببین

**********************************

میکشند و میخورند همچون وحوش اندر زمین

هر کجا سکنی که داری خویش در غربت ببین

**********************************

نیست رحمی در میان گرگ های هم گروه

زندگی در این سرا پر ترس و پر وحشت ببین

*************************************

هر کسی در فکر خویش است و همه در لاک خود

جستجو ها را پی پوییدن ثروت ببین

************************************

هر کسی دارد خدایی نام آن باشد هوس

جمله ادیان الهی خار و بی زینت ببین

**********************************

کل دولت ها شعارند و همه ننگ و ریا

هر تکاپویی که دارند در پی قدرت ببین

***********************************

گر به گوش تو نیاید خوش سخن های معین

لااقل در این سخن با ذره ای دقت ببین

t.s.m.t
31-07-2008, 16:48
با این که تو این تاپیک کمتر به شعر های کلاسیک با قافیه بر خوردم ول این شعرو که از خودمه رو اینجا میزارم دوستان لطفا نظرشون رو بگن نظر شما خیلی برام مهمه


این همه رنج و مصیبت بر تن ملت ببین

ظلم ظالم را و خبث و زشتی طینت ببین

*********************************
میرود ملت فرو در منجلاب ظلم و جور

در پلیدی های آن نابودی فطرت ببین

********************************

نیست پاکی و صفا در بین علم ای دریغ

کاخ ارزش های انسانی تو بی هیبت ببین

**********************************

کس نتاند کو بماند صاف و صادق در جهان

تو اگر خواهی چنین این کار پر زحمت ببین

**********************************

میکشند و میخورند همچون وحوش اندر زمین

هر کجا سکنی که داری خویش در غربت ببین

**********************************

نیست رحمی در میان گرگ های هم گروه

زندگی در این سرا پر ترس و پر وحشت ببین

*************************************

هر کسی در فکر خویش است و همه در لاک خود

جستجو ها را پی پوییدن ثروت ببین

************************************

هر کسی دارد خدایی نام آن باشد هوس

جمله ادیان الهی خار و بی زینت ببین

**********************************

کل دولت ها شعارند و همه ننگ و ریا

هر تکاپویی که دارند در پی قدرت ببین

***********************************

گر به گوش تو نیاید خوش سخن های معین

لااقل در این سخن با ذره ای دقت ببین

خوبه ،دست شما درد نکنه ،شعرت پر مضمونِ ولی ،سه چیز در شعر کلاسیک حرف اول رو میزنه
اول اینکه باید دقت کنی واجهای تمامی مصرع ها برابر باشن یعنی وقتی مصرع اولت با 15 واج(بخش) شروع شد تمامی مصرع های بعدی باید 15 واج داشته باشن
دوم شعر کلاسیک اصلا به این علت کلاسیک نامیده شده که تاریخ انقضا نداره،یعنی نباید پایبند به عصر و شخص به خصوصی باشه،همیشه ماندگار و مربوط به دوره ی خاصی نمیشه
و سوم اینکه اگه می خوای ادامه بدی باید از همین الان سبکت رو مشخص کنی در واقع باید لا اقل 30-40 دیوان شاعران بنام رو بخونی.
البته من خودم شاعری بلد نیستم شما گفتی نظر بدین اینم نظر من بود .

Ar@m
01-08-2008, 22:58
شايد اگر يادم برود ديروز را
چگونه لبخند زدن را دوباره
به ياد بياورم
اما
نه نمي شود
ديروز بود
كه چگونه لبخند زدن را
آموختم!

دل تنگم
01-08-2008, 23:39
پژواک

وقتی که کوه
با همه صخره بودنش
ناچار در مقابل فریاد تسلیم می شود!
از قلب مهربان تو
هرگز بعید نیست
تا روزی از سر رافت
در پاسخ صدای من
این جمله منعکس شود:
دوست دارمت!
دوست دارمت!
وست دارمت!
ت دارمت!
دارمت !

t.s.m.t
02-08-2008, 19:28
یادم آمد ، هان؛
ظهر بود و سوزان
مثل هر روز،
خشک و بی رحم،با مردمی سرد
چشمهایم در پی باران بودو دلم می سوخت
و دلم می سوخت
ناگهان،
دیدم از دور مردی،
ساده بود اما افتاده،
چوب دستی داشت به دست،
چهره اش پر زغمی
مثل یک دوست،گویی که سالها بود با او

چشمهایم می پایید
چشم هر نامحرم را
کس و نا کس،
مرد و نامرد را

چوب دست مرد نیز همچو چشمم در پی چیزی بود
اینجا و آنجا...
آجری یافت،
مرد خندید
تکیه ای کرد بر آن،شکری گفت:
که نماند امروز هم
زیر چرخ کبود،
همچو دیروز

او نمی دید و می دید
و من می دیدم
که چنان مردم بی رحم
می گذشتند از کنارش،

یادم افتاد هان،هوا گرم بود
وکمی خشک
مثل هر روز
ناسپاسیهایم طنین انداخته بود آنجا
مثل یک نت بود که تکرار می شد هر بار
این نبود چیزی جز؛
کفر، کفر...

مرد نیز چیزی می گفت؛
زیر لب ،آهسته
گویی که نمی خواست
بشنود هیچ کس، صدای او
می شنیدم از دور که می گفت:
شکر،شکر...

او نمی دید و می دید
و من میدیدم و نمی دیدم!

magmagf
02-08-2008, 22:12
زن عجیبی بودم

که می توانستم

ساندویچ شیر و گردو درست کنم

و طوری خواب تو را ببینم

که تعبیر نشوی!

این طور بود که توانستم از تو فرار کنم

با ساکی

پر از اسکلت معشوق های قبلی ات!

magmagf
02-08-2008, 22:19
...

پشت شیشه‌ی دکان آقا خیام نوشته
یک انگشتری عقیق زنانه پیدا شده

می گذرم
از تو
از نشانی‌ها
نشانی‌های دقیق یک انگشتری عقیق زنانه

سارا اردهالی

magmagf
02-08-2008, 22:25
شک نکن

که اشتباه گرفتی

گل هایت را هم ببر!

karin
05-08-2008, 14:15
باید حتماً رفته باشی
تا معنای رفتن را بفهمی
اما تنها این، کافی نیست...

باید حتماً به این هم فکر کنی
که می‌توانستی نرفته باشی
می‌توانستی رفته نباشی
اما رفته‌ای و می‌توانی بازگردی
ولی تنها این هم کافی نیست...

شاید،
باید حتماً کسی
بازگشتنت را بخواهد
تا معنای رفتن را بفهمی

magmagf
05-08-2008, 14:42
سنگ ریزه نیستی

حضورکوه راببوسی

تاقله

قطره نیستی

حضور رود راببوسی

تادریا،

تو سکوتی

یک سکوت بغض آلود.

کاش دروشوی

باهلال ماه،

یک تبسم،

باگپی کوتاه!



کاش دروشوی

پیش ازآن که باران ببارد

رودبالابیاید

دیوارشود

میان مان!

*

هدیه ی خوبی نیست سکوت

کاش دروشود

باگپی کوتاه!

magmagf
05-08-2008, 15:43
چه شد که آخرش من به آن بچه های بد فروخته شدم؟

کوچه به یادش نمی ماند

شرمنده ام

شرمنده ی خودم

که آسان

فروخته شدم

می فهمی نه؟

من هنوز نفهمیدم

نمی فهمم.

magmagf
05-08-2008, 15:44
من از تو نمی خواهم چنین بیندیشی که تو را از یاد برده ام!
برای خود نمی توانم شکایتی کنم . . .
همانطور می گذرانم/
شاید کمی خسته تر از گذشته . . .
اگر چه معترفم که در زندگیم تنهایی بسیار است!
اما در ژرفای عمیق ِ من و تو همچون یکدیگر نبودیم!
شاید چون تو در جستجوی صحرا بودی و من در جستجوی اقیانوس
چیزهای بسیاریست که من در طلب شرح ِ آنم . . .
اما من خسته ام . . .
در صدد جر و بحث نیستم . . .
تو خودت میدانی این را .!.

karin
05-08-2008, 21:31
به‌نگاهی دل باختن

تا

دل باختن به نگاهی

زمین

تا

آسمان

فرق دارند


می‌فهمی؟

magmagf
06-08-2008, 04:54
خواب
طعم عسل داشت
در بعد از ظهر هایی که
آسمان
کمی بالاتر از درخت کاج بود

با این همه
ما به ایستگاه ها رفتیم
تا دور شدن را
از قطارها یاد بگیریم

سرانجام
از من و تو
تنها خرگوشی سفید
میان کومه های یونجه به خواب رفت .


رسول یونان

magmagf
06-08-2008, 04:58
کودک که بودم شمردن ستاره ها را

به من سپرده بودند

يک

دو

سه

به صد نرسيده

خوابم می برد

وستاره ها

در انتظار شمارش من

تا سپيده دم

بيدار می ماندند

اينک

اعداد بزرگی ياد گرفته ام

وشمردن ستاره های بسيار

ستاره ها، امٌا

از سرزمين آبی تخيل

پرواز کرده اند

وزمينه

دودی

دودی است

magmagf
06-08-2008, 04:58
بادکنک از دست کودک رها شد
و مورچه ای را با خود به آسمان برد
کودک عاجزانه نگاهم کرد
چهارزانو بر زمین نشست
و گریست

در این بازی
نقش من چه بود؟

magmagf
06-08-2008, 04:59
پاکنويس روزها
چه فايده ای دارد؟

چرک نويس اش را
نمی توان دور ريخت

magmagf
06-08-2008, 05:06
شعرهايم را به آتش هديه خواهم کرد
خاکسترش را به باد
اندوهم را به خاک خواهم سپرد
و براي آيندگانم هيچ نخواهم گذاشت
جز لبخندي در قابي کهنه

دل تنگم
06-08-2008, 15:38
من و تو شبیه هم هستیم

تو ماهی نیستی

و خفه نمی شوی در اقیانوس اشک های من

و من نیز سمندر نیستم

و نمی سوزم در لهیب آتش عشق تو

دل تنگم
06-08-2008, 15:42
چقدر دوریم از هم!

تو بیستون یخ زده ای و

من تیشه ی فرهادم

تو زنجیر وزن و قافیه ای و

من شعری بی وزن

هرگاه شب و روز به رسیدند

من و تو نیز آن گاه

با هم م خندیم و می گرییم!

magmagf
07-08-2008, 12:48
ترانه های انسان ها از خود انها زيباترند
از خود انها اميدوارتر
از خود انها غمگين تر
و عمرشان بيشتر
بيشتر از انسان ها به ترانه هاشان عشق ورزيده ام
بی انسان زيستم
بی ترانه هرگز
به عشقم خيانت کردم
به ترانه اش هرگز
و ترانه ها هرگز به من خيانت نکردند

magmagf
08-08-2008, 07:07
این وقت شب

چهار و چند دقیقه ی بامداد است وهنوز

تمام هر چه هست

از برای شفای تحمل و خستگی خواب است

درخت

پنجره

خیابان

خواب

و نور

که پابه ماه چراغ

با شب زانو ... چانه می زند

ومن

که از احتمال یک علاقه ی پنهان خوابم نمی برد

تنها پرنده ای که سحرخیز تر از اذان باد و عطر شبنم است می فهمد

شب زنده دار درمان ندیده ای چون من

از چه خیال یکی لحظه ی خواب شکسته اش در چشم خسته نیست

کاش کسی می آمد

کسی می آمد از او می پرسیدم

کدام کلمه چراغ این کوچه خواهد شد

کدام ترانه شادمانی آدمی

کدام اشاره شفای من ؟

حالا برو بخواب

ثانیه ها فرمان بر بی پرسش مرگ اند

ساعت چهار وچند دقیقه ی بامداد است هنوز

magmagf
08-08-2008, 07:11
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
اين روزها
از دوستان و آشنايان
هرکس مرا می بيند
از دور می گويد:
اين روزها انگار
حال و هوای ديگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا،همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل هميشه ساکت و آرام.

اين روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گيجم
حس می کنم
از روزهای پيش قدری بيشتر
اين روزها را دوست دارم
گاهی
از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظات را خوب می دانم
اما
غير از همين حسها که گفتم
و غير از اين رفتار معمولی
و غير از اين حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای ديگری ندارم

رفتار من عادی است

magmagf
08-08-2008, 07:16
دخترک لب دريا ايستاده بود
و از ته دل آه مي کشيد
و از اين که آفتاب رو به افول است
احساس درد مي کرد

عزيز
اين قصه سر دراز دارد
نگذار تا غبار اندوه بر گونه هايت بنشيند
خوشبختي هميشه
از يک سو غروب مي کند
و از ديگر سو طلوع

magmagf
08-08-2008, 07:17
گاهي ماه به قدري سرش گرم مي شود که از آسمان ناپديد مي شود
به همين دليل است که بعضي شب ها آسمان بي ماه داريم
اما سرانجام ماه هر جا که باشد بر مي گردد
مثل آدم هايي که مي روند اما روزي بر مي گردند

t.s.m.t
08-08-2008, 10:15
منم ، آن گرگ خسته و پیر
آواره از خانمان خود

زوزه هایم در نیمه های شب مرحمی است بر زخمهای همیشگی
و انسانها چه زود باورند
گویی ناله ی مرا به شیپور جنگ تشبیه می کنند

می خورم که زنده بمانم
مگر شما این چنین نیستید که مرا متّهم کردید

کدامین گرگ در تجاوز به شهر شما در امان ماند، که،
در امان مانید از تجاوز به بیشه ی کوچکمان
ولی شما در امان ماندید
و من در خانه ی خود اسیر
و زوزه هایم در نیمه ها ی شب مرحمی ست بر زخمهای همیشگی

و چگونه با این ادعایتان
ناله را از تجاوز تشخیص ندادید


مانده ام در خانه ی تاریک خود،
خانه ای که شما بر من تاریک کردید
آواره و بی خانمان،
اما هنوز چشمانم سو سو می کند
و گرمی دلم مرا گرم می کند
و اشکانم مواظب تنها یادگار بیشه یمان است ؛
که مبادا خشک شود!

.::. RoNikA .::.
08-08-2008, 12:47
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام، کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم، این چنین بی دست و پا خود را

چنان از طرح وضع ناپسند خود، گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

t.s.m.t
08-08-2008, 16:29
گفته ام بارها و می گویم باز :
زان به هنگام تقسیم نور،
سهم ما نیز همچون دیگران!
سایه ای بیش نبود.

.::. RoNikA .::.
08-08-2008, 17:44
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم

دل تنگم
09-08-2008, 00:56
تحقیر می کنی و تردید دارم هنوز
گفته هایت با دلت یکی باشد

از رفتن می گویی و هنوز
سرشار ماندنم

از نبایدهایی می گویی که با همه ی وجود
بایدشان را می خواهم

خسته ام از این حس تنهایی
از این همه "اما"، "اگر"، "شاید"، "باید"، نباید
دل تنگم و خسته....

magmagf
09-08-2008, 19:28
من حرفی نداشتم
کلمات مرا زدند
سخت و ستمگرانه
چونان که به سخن در آمدم
رسوا و بی‌پروا

اینک
چه کسی مرا به خانه راه خواهد داد؟

با این همه تنِ
سیاه و کبود !



سارا محمدی

magmagf
09-08-2008, 19:29
از همان آغاز

از همان یکی بود ، یکی نبود قصه ی ما

من . . . آن یکی که بودم

و تو . . . که نبودی !

دیگر چه فرقی می کند

بمانی یا بروی . . . وقتی از آغاز نبودی !

کاش قصه گوی این قصه می دانست

برای قصه ای که قرار است نا تمام بماند

یکی بود ، یکی نبود نگوید . . .

magmagf
09-08-2008, 19:29
.

.

.

کابوس می بینم

کابوس!

چرا بیدارم نمی کنی؟

آه دوباره یادم رفته من و تو هم خانه نیستیم...................................... ........

magmagf
09-08-2008, 19:31
سنگینی زبانم و مزه ی گس دهانم با زلالترین آب معدنی های دنیا از بین




نمی رود.




ذرات ِ معلق ِ دود ِ سیگار یا تفاله ی افکار آدمکها ؟!!!




ذهنم ، نامطمئن به من و هجوم بی مروت تردید.




نا آرام بخواب ، من هنوز زنده ام ...

magmagf
09-08-2008, 19:35
درد می پیچد در تنم

دنبالش می کنم

می دانم از کجاست

درمان نمی شود

magmagf
10-08-2008, 20:29
این روزها همه آدم ها تهدید می کنند

بهتر که باشند

با زبان اسلحه تفهیم می کنند . . .

magmagf
10-08-2008, 20:34
روزگار غریبی است!"

خواب آب می بیند دریا!

magmagf
10-08-2008, 20:46
زير آوار خاطرات

له می‌شوم

هيچ چيز نمانده از من

جز روح گريان

نشسته در ويرانه‌ها

بيهوده می كوشی

بيش از اين

نمی توانی

نابودم كنی

magmagf
10-08-2008, 20:48
گفته بودي

بوي مريم براي رؤياهايت رنگ مي آورد

رؤياهاي رنگي ات حالا

كدام پيراهن زنانه را معطر مي كند ؟ ...

karin
10-08-2008, 22:30
هرگز
خوشی‌هایت را
با کسی که
سختی‌هایت را
شریک نشد
شریک مشو
هرگز

karin
10-08-2008, 22:50
بیا ، بیا مرا رنگ بزن
بیا مرا سبز کن
پلک ها و دست ها و تمام انگشتانم را رنگ سبز بزن.
می خواهم همرنگ روزهای بی ترسی شوم که منتظر آمدنشان هستم ...
می خواهم رنگ روح باشم ، هنگامی که جان می گیرد .
هنگامی که می داند حالا حالا ها کار دارد و می خواهد بماند و
نفس بکشد .
رویمان را آن طرف می کنیم که اخم این روزها خاکستری مان نکند .

سبزم می کنی ؟

magmagf
11-08-2008, 14:01
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم


رونيكا جان بيت آخرش را فراموش كرديد


خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم



ممنون خانمي اما جناب حافظ شاعر گم نام محسوب نمي شوند ها:31:

دل تنگم
12-08-2008, 03:12
کمی بخواب،
کمی قهوه ترک با طعم تلخ!
کمی هم منم با هِجای تو!
چقدر حالا زیاد شدی
با کمی من...!

من زیر نگاهت
شاید یعنی:
کلاهت را به احترام حرف ها بردار
تا کمی هم آیِ بی کلاه....

cityslicker
12-08-2008, 09:04
پس

ملائک از اتومبيل ها پياده شدند


و بوي پيراهني بي جيب

بر سينه ي مناره قد کشيد

اتفاق

توان ايستادن نداشت

که خدا

در دورترين نقطه جهان

پنهان شده بود

magmagf
12-08-2008, 11:14
می پرند از سرم

دسته دسته پروانه ها

پر بودم عمری از پروانه هایی که

شمعی برای طواف

پیدا نکردند

گور پروانه ها را بکنید

بیرون سرم خیلی دوام نمی آورند

سرد است

magmagf
12-08-2008, 11:14
من کفر نمی گویم

من فقط می ترسم

تو باشی نمی ترسی

وقتی اجابت هیچ دعایی را

به چشم نبینی؟!

magmagf
12-08-2008, 11:16
نوروز به نوروز

کهنه تر می شوند و

ارزشمند تر

شراب های ناب و

سیرترشی های زیرزمین مادربزرگ

نوروز به نوروز

کهنه تر می شوند و

بی قدر تر

حرمت باران ها و

واژه هایی از قبیل دوستت دارم


مهديه لطيفي

magmagf
12-08-2008, 11:19
چه اشکالی دارد اگر

بهشت را به جهنمیان بدهند

تو را

به من ؟

magmagf
12-08-2008, 11:21
نمی دانم از کدام جهت بود که

بی جهت

باد وزیدن گرفت و

چنان سنگ تمامی گذاشت که

اینکه با خاک یکسان است

همان شهر بازوان توست



چند شعر اخر همه از شاعر خوب و خوش ذوق كشورمون خانم لطيفي است

cityslicker
12-08-2008, 13:21
نخواب دنیا خسیسه!

واسه کمتر کسی خوب می نویسه!
یکی لب هاش همیشه غرق خنده است...
یکی پلک هاش تو خواب هم خیسه خیسه...

magmagf
13-08-2008, 08:25
حالا که به خودم رسیدم

می گویند دیر است

درها را بسته اند

کلید هم گم شده…

magmagf
13-08-2008, 08:29
حرف من

حسابِ همه‌یِ

روزهایِ رفته‌یِ

عمری است که

پای تو

گذشت

مهناز چتر فيروزه

magmagf
13-08-2008, 08:52
افتادم

به جاده ای که دوست می داشتم

و جاده مرا برد

برد

برد

به جایی که دوست نمی داشتم


شهاب مقربين

magmagf
13-08-2008, 08:57
خانه هنوز هست

اما آدم‌هایش مرده‌اند


یا شاید

( باید این‌طور می‌گفتم: )

خانه ویران شده‌است

اگرچه آدم‌ها هنوز هستند


نه

( این‌طور هم نشد )

خانه هنوز هست

آدم‌ها هم زنده‌اند

اما در این میانه

چیزی غایب است انگار


( نمی‌دانم )

شهاب مقربین

magmagf
13-08-2008, 08:58
خانه را رها کردم
خیابان و
جاده‌‌ها را
به جست و جوی جایی که جایی نیست


شما را رها کردم
اما مرا رها نمی‌کند خیال شما
که در خانه‌های خود خواب می‌بینید
که از جاده‌های دراز
بازگشته‌ام
به خانه‌های شما



شهاب مقربین

karin
13-08-2008, 13:22
حوالی روزگارم گیج میزند خیالات وهم انگیز
که فقط تو میفهمی حسشان را
که تو فقط انگیزه تزریق میکنی در رگهای بودنم
و همین کافیست...
نیست؟

.::. RoNikA .::.
13-08-2008, 14:46
کوچه ها
جویبارهای کوچکی
که در پیچیدگی راز
دریا می شوند.

زیبا،
ماهیانی
که شعر را
"نیما" می شوند.

در بازگشتی
از این دست
دریا جاودانه می شود
و ماهی خانه ای می شود
برای زندگی

...... زندگی .......

cityslicker
13-08-2008, 17:17
نه فقط برای تو
بلکه برای همه ی تابوت ها گل و شاخه های سبز می آورم.
برای تو
ای مرگ پاک و مقدس
ترانه ای به طراوات صبحدم خواهم سرایید.
دسته های گل سرخ همه جا را پوشانیده است
ای مرگ، من تو را با سرخ گل ها و لاله های زود رس می پوشانم.
ولی اکنون پیش از همه گل های یاسی را که پیش از همه می شکوفد
دامن دامن می چینم
شاخه ها را از بوته ها جدا می کنم
با آغوشی انباشته می آیم و همه را به پای تو می ریزم
به پای تو
و همه ی تابوت های تو
ای مرگ.

magmagf
14-08-2008, 07:50
خواهش ميكنم :

بي حوصلگي هايم را ببخش ،

بداخلاقي هايم را فراموش كن ،

بي اعتنايي هايم را جدي نگير ،

در عوض

من هم تورا مي بخشم

كه مسبب همه ي اينهايي !

magmagf
14-08-2008, 07:51
تقدیر می رود

چون آب روانی

و ما در آن

دست و پا می زنیم


بیژن جلالی

magmagf
14-08-2008, 07:53
حالا دیگر ۵ شنبه های عزیز عزیز تر شده اند

چون با خودم قرار دارم

خودم که هرگز ترکم نمی کند



فریبا عرب نیا

zooey
14-08-2008, 09:23
بی خیال می رفتم که دیدمش
در حاشیه ی گذرگاه
نازک. وحشی. سرخ. سر به سوی نور
در این سرما
دیروز نبود
می تواند هجوم یک باد به سادگی پرپرش کند. لگد یک عابر بی نگاه ویرانش کند
ولی بازیگوشانه ایستاده. بی بار. بی بند. بی نیاز. تنها
هست. خیلی ساده. فقط هست
آن قدر هست که نمی تواند چیزی از بودنش را به تو نبخشد
فردا نیست
چیزی گلویم را می فشرد. اما چه باک؟
در این لحظه زیباست. همین حالا

karin
14-08-2008, 21:54
خسته نیستم
بیزارم
دلم گرفته
و یاد تو
که می افتم
هر شب
گریه ام می گیرد
خسته نیستم
لبریز خواهشم
پر از چیزهایی که هی می خواهم و نیست
و چیزهایی که هرگز ممکن نیست
لبریز از دویدنم
لبریز از گذشتن
خسته نیستم
تنم خسته است
روحم دارد
به سوی همه جا اوج می گیرد

karin
14-08-2008, 21:55
نفرت، تلخ است
و فراموشی
- این که حتی متنفر هم نباشی -
وحشت‌ناک..

.::. RoNikA .::.
15-08-2008, 00:54
در سکوت نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد درون بسترم

ثانیه ها ساز دیگر می زنند
سایه ها هم رنگ دیگر می شوند

باد می رقصد به بام خانه ام
باز من با این جهان بیگانه ام

شاخه های بید در هم می رود
نسترن هم شکل دیگر می شود

هر کسی با درد خود در خلوت است
خواب یا بیدار چشمانی تراست

آینه تاریک و تنها می شود
آسمان در فکر فردا می شود

حرف ها را خواب با خود می برد
یک ستاره چشمکش را می زند

ماهی قرمز درون حوض شب
خواب دریا دیده اما بی سبب !

شاپرک در خواب گل ها می رود
یک نفر از خواب راحت می پرد

پیچک همسایه زیبا می شود
نرد بان خانه تنها می شود

رد پایی می خزد در کوچه ای
ماه می آید کنار خوشه ای

من چه خوشبختم !چه خوشبختم! کنون
شاهد این جلو ه های گو نه گون


آری ! آری! نیمه شب تنهاترم
ماه می تابد به چشمان ترم

magmagf
15-08-2008, 06:55
من كه معمولا گرفتارم، شما هم خسته ايد

چندمين ماه است اينكه با دلم ننشسته ايد



باورش سخت است اما اين شما هستيد كه

از من و شعرم گذشتيد و به خود دل بسته ايد



مثل كبكي زير برف و مثل يك تنديس كور

من دلم مي سوزد آقا چشمتان را بسته ايد



من دلم مي سوزد اينجا توي اين دلمردگي

از سپيديها گسستيد و به شب پيوسته ايد



اين تعارف ها به حال ما چه فرقي مي كند

بنده شيطان منم، باشد! شما وارسته ايد



كاش اما يك دو روزي هم شبيه من....ولي،

چشمتان را بسته ايد انگار...

باشد...

خسته ايد...



پریا کشفی

magmagf
15-08-2008, 06:56
من اعتراف مي كنم آقا كه مدتي است از چشم هاي مات و سياه تو خسته ام

اصلن چرا دروغ بگويم عزيز من؟! ...از جز جز صورت ماه تو خسته ام!



اقرار مي كنم...بله...اقرار مي كنم: من هيچوقت مثل تو عاشق نبوده ام

تو بي سبب به پاي من افتاده اي كه من، هرگز براي عشق تو لايق نبوده ام



من يك دروغگوي بزرگم مرا ببخش...يا نه! نبخش... نبخش و نفرين بكن مرا

اما به جان من..نه! به جان خودت قسم، از من نپرس با تو چه كردم؟ چه شد؟ چرا؟



مي خواهم از هميشه رهاتر شوم وَ باز، ديوانه وار راهي افسانه ها شوم

مي خواهم از تو، از خودم، از ما جدا شوم، من هم شبيه باقي ديوانه ها شوم



من از حصار عشق و محبت...بله! حصار! من از همين علاقه ي تو خسته مي شوم

در من تمام ثانيه ها تلخ مي شود، وقتي به التهاب تو دلبسته مي شوم



وقتي تمام خاطره ها اولش تويي، وقتي كه حُسن مطلع صبحم صداي توست

وقتي كه هيچ نور اميدي به جز تو نيست، حتي نفس كشيدن من هم براي توست



وقتي به عشق چشم تو بيدار مي شوم، وقتي به خواب مي روم و خواب من تويي

وقتي كه شاعرم وَ تمام دقيقه ها در روزهاي شاعري ناب من تويي



وقتي "چهارپاره" تويي "مثنوي" تويي وقتي حضور تو همه شعر و ترانه است

وقتي كه حرف عادي مان هم براي هم مانند شعر و زمزمه اي عاشقانه است



آقا! من از تمام همين ها گريختم، از اينكه تو همه ي باورم شوي

از اينكه در تو گم شوم و مهربان من! تو نيمه ي هميشگي ديگرم شوي



از اينكه مثل هيچ كسي ساده نگذري از لحظه هاي غمزده ي بي نصيب من

از اينكه مثل كوه صبور و بلند و سخت در لحظه هاي خستگي ام ياورم شوي



از اينكه من براي توي باشم تو مال من، از اينكه سرنوشت من و تو يكي شود

از اينكه نام من وَ تو در هم گره خورد تو سايه ي سرم بشوي همسرم شوي!



آقا نخند! ...آه...به جان خودت نخند! باور بكن تمامي اين ها حقيقت است

ديوانه ام؟!...قبول! ولي هرچه گفته ام، باور بكن تمامي اش آقا حقيقت است



* * *

لبخند مي زني و من از خواب مي پرم، در ذهن من خيال خوشت جان گرفته است

در چشم هاي قهوه ای پر ترانه ام، انگار مدتي است كه باران گرفته است...

magmagf
15-08-2008, 07:29
هرچند يك پرنده ي بي بال و پر نبود

اما نشسته بود ... به فكر سفر نبود



دختر دلش هواي سكوني عجيب داشت

يعني كه خسته بود و َ اهل خطر نبود



دختر در اين سكوت مداوم كه ذوب شد

برعكس كودكيش پر از شور و شر نبود



مانند يك مجسمه بي روح و بي صدا

خاموش بود... پي دردسر نبود



دختر...همان پري...كه دلش رنگ آب بود

حالا به فكر موي سپيد پدر نبود



انگار سنگ تيره شد انگار مرده بود

كز كرده بود توي خودش...نه! دگر نبود



اصلن نبود دخترك اما وجو د داشت!

نه شعر نه ترانه در او كارگر نبود...

*

اين اولين سكانس به پايان رسيد و بعد

اين قهرمان كه دختركي بيشتر نبود



بيدار شد .. و ََ تا به خود آمد سكانس بعد

مي خواست باز پر بزند....بال و پر نبود...

magmagf
15-08-2008, 07:33
غمگين تر از هميشه كنارت نشسته بود

وقتي خزان به روح بهارت نشسته بود



تو در خيال رفتن و در چشم هاي او

غم واژه هاي طرح گذارت نشسته بود



در چشم هاي خسته ي اين زن...سوار پير!

مي تاختي وگرد و غبارت نشسته بود



تنها نه اينكه مال تو باشد، پس از تو نيز

عمري به پاس ايل و تبارت نشسته بود



يعني كه پنجه هاي پلنگت نبود و باز

در انحصار مرگ شكارت نشسته بود...



سهم جواني اش كه به پاي تو نيست شد

بعد از تو نيز آينه دارت نشسته بود



در خلوت و توهم قبر و سكوت و مرگ

هر عصر جمعه پاي مزارت نشسته بود



اين سرنوشت بيوه زنان قبيله بود

روزي به جبر قوم كنارت نشسته بود



حالا تو رفته بودي و بعد از تو باز هم

با خاطرات تيره و تارت نشسته بود...

دل تنگم
16-08-2008, 03:49
در حجم ِ خالی ِ حضورت،

تمام ِ لحظه‌ها را آجری

و از هر آجری ديواری ساختم.

هوايی برای نفس‌ کشيدن نيست

و گام های زيادی تا فاصله...!

نازدانه ی من!

اگر حجم ثانيه‌ها امانت دادند، بدان:

به اندازه تمام انتظارها، بی‌قرارت بوده‌ام...!

دل تنگم
16-08-2008, 03:57
ديشب، به يادِ تو

هفت آسمان را

در جستجوي ستاره ات بوييدم...

سرت را روي شانه ام بگذار،

ديگر برايت

نه حافظ خواهم خواند،

نه شمس،

نه حتّي سهراب!

فقط تو...

شعر ِ تو را خواهم گفت!

magmagf
16-08-2008, 05:16
ما کاشفان کوچه های بن بستیم

حرف های خسته ای داریم

این بار

پیامبری بفرست

که تنها گوش کند




گروس عبدالملکیان

a-r-i-y-a-n-a
16-08-2008, 14:18
روز اول که پوستر عشق را
روی دیوار قلبم دیدم،
باور کردم!
نفهمیدم از اوّل که آنهم یک تبلیغه
عکسش قشنگتر از خودشه!
وقتی رفتم که امتحانش کنم
یا برای قلبم تنگ بود یا گشاد

حالا فعلاً تو رژیمم
گفتم یک خورده احساس کمتر بخورم
شاید که بالاخره اندازه بشه!

حالا هر روز از جلوش رد می شوم
نگاهش می کنم
و خودم را سایز می زنم!

همینجوری شدکه یاد گرفتم
رؤیاهایم را قیچی کنم رو الگوی حقیقت
و بپیچم دور قلبم
که خدای نکرده
ار سرمای قلب آدمها
سرما نخوره!

a-r-i-y-a-n-a
16-08-2008, 19:11
درخت همسایه سیب داشت
و تو در حسرت داشتن سیبی
به تماشای درخت
و چیدم من برایت
همسایه آمد
غضبناک و ...
فریاد شنیدم
درد کشیدم ...
سالها میگذرد
حال که میبینم گذشته را
تو ارزش سیب داشتن را نداشتی
کاش هرگز تمنای چشمانت را برای داشتن سیب نمیدیدم

magmagf
16-08-2008, 20:54
مادرم یک عمر به دنبال عشقی گشت

که من هنوز نیافتمش

ای کاش دخترم ...


فریبا عرب نیا

magmagf
16-08-2008, 20:59
هميشه در كابوس ها


ترني از رويم رد شده است.


امروز


پايان كابوس هايم خواهد بود

Ar@m
17-08-2008, 01:30
پنجره
بسته شو
راحتم بگذار
از آنسوي خيال انگيزت
كه باز مي شود به سمت جاده هاي سبز
تپه هاي رويايي
و دوردستهاي مه گرفته ي آرام
متنفرم
شايد ديگران تصميم بگيرند بجاي لعنت فرستادن به تاريكي
شمعي روشن كنند
من اما تصميم گرفته ام خاموش كنم هر شعله ي اميدي را
ميان پنجره هاي بسته بنشينم
به هرچه روشنايي است
لعنت بفرستم!

Doyenfery
17-08-2008, 05:01
i was
and i,am
and shall i be to the end of time
,for i am without END
i have cleft the vast spaceof the infinite,
and taken fliht in the world of fantasy
and drown nigh to the circle of light on high
But Behold Me A Captive Of Matter

magmagf
17-08-2008, 10:02
خیلی خوش آمدید

همه چیز مهیا ست

دستور بفرمایید

انواع عشق های آسان

دوستی های مخصوص

رابطه های نزدیک

با گفتگو های اضافی

به قیمت خودتان....

magmagf
17-08-2008, 10:05
در دستانم خطی نیست

نه خطی که طول عمرم را نشان دهد

نه خطی که آینده ام را بگوید

و نه خطی که مرا به کسی برساند

من تمام خطوط دنیا را در چشمانم پنهان کرده ام

تا از نگاه متعجب کف بین ها دلم خنک شود .


شاعرش را کسی می شناسه ایا ؟

magmagf
17-08-2008, 10:11
لطفاً كمي لبخند بزنيد يا نزنيد

اين عكس توي هيچ قابي جا نميگيرد و تنها . . .

يادگار زني است

كه اول اين شعر نوشت " دربست " . . . بعد رفت و در را بست

magmagf
17-08-2008, 10:16
ما دو عكس تنها بوديم



كه دنيا ميخواست از آلبوم بيرونمان كند...كرد..



امشب كه بر عكس ديگري خوابيده ايم.... سري به آن البوم بزنيد



سايه من است اين درخت كه خستگي تبرت را ميگيرد



عميق تر بزن من ترا سطحي نمي خواستم ..........

magmagf
17-08-2008, 10:19
هر چه می خواهی بزن...

هزار تا هم روش

آن که دل دارد

از باختن دست بر نمي دارد . . . .



علي عبدالرضايي

Ar@m
17-08-2008, 19:55
مرا با غمهاي احمقانه ام تنها بگذار و برو
مرا سرگردان و خسته در نيمه راه اين خيابان طولاني بي انتها
تنها بگذار و برو
مرا فراموش كن تا ابد
و ميان خاطراتت بميران و محو كن
چنانكه انگار هرگز نبوده ام، هرگز نشناخته اي مرا، نديده اي مرا
مرا بگذار و برو
خسته تر از آنم كه بخواهم حتي براي تو
وجود داشته باشم
خاطره باشم
بدرخشم
مرا بگذار
تنها
و برو!

Doyenfery
18-08-2008, 14:35
i was
and i,am
and shall i be to the end of time
,for i am without END
i have cleft the vast spaceof the infinite,
and taken fliht in the world of fantasy
and drown nigh to the circle of light on high
But Behold Me A Captive Of Matter

من بودم ،
من هستم .
و تا آخر زمان خواهم بود
زیرا وجود مرا پایانی نیست .
من راه خود را از میان فضاهای بیکران گشوده ، در دنیای خیال پر
کشیده ، و در آن بالا به حلقه نور نزدیک شده ام .
با وجود این بنگرید چگونه اسیر ماده ام

a-r-i-y-a-n-a
18-08-2008, 17:04
راست میگفتی تو،
دستمان فاصله داشت
و مردد بودیم،
من نمی فهمیدم.
راست میگفتی تو،
شب ما خسته و بیحوصله بود،
خانه مان،
کوچه مان،
من نمی فهمیدم.
من ندیدم،
لب تو خنده نداشت
و فقط،
طرح لبخند بر آن پیدا بود.
من ندیدم،
صبح آن روز دلت،
مرغ پرکنده و بی تاب،
پی راه فرار،
از من و از ما بود.
دیدم ام،
دل من نخواست باور بکند،
که سفر رفتن تو،
آخر قصۀ عشق ما بود.
راست میگفتی تو،
من ندیدم،
من نمی فهمیدم.

a-r-i-y-a-n-a
18-08-2008, 17:11
برای من که دور از زادگاهم،
و به درد زادگاهم آگاهم،
نایاب است کفن و قبر،
دچار دانستن اما گمراهم،

و برای من که به تاریخ سرسپرده ام،
وز ترس اینده عمر را نشمرده ام،
حال در این غم آبادی ها،
نیمه جان اما نمرده ام،

حالا من سیه رو زین خاک بی بار،
زین پستی میلرزم گناهبار،
چراکه میدانم سزهم چیست،
درد مرگ دار یا رگبار،

چو دور از موطنم از تباهی لبریز،
و بسترم از اشک گویی شالیز،
و این بود انتخاب من که شوم،
از خودخواهی پاییز،

چه دریایی که ساحل را نبینم،
چه دنیایی که حاصل را نبینم،
چه میدانی که ما در ان بجنگیم،
ولی جز مرگ این دل را نبینم،

اگر خاک تو زرین نیست مقصر منم،
اگر شاه تو امین نیست مقصر منم،
در عذاب گنهم تو را با خود به آتش من کشیدم،
گر که آتشکده در سرزمین نیست مقصر منم،

حال نگهم بر زمین صدایم با مرز با حیاست،
که جای تو نه در نقشه جغرافیاست،
چه بسا قلبهایی که میمیرند در راه تو،
آری تو جایت در قلب عشاق با وفاست،

karin
18-08-2008, 20:02
بنویس در دفتر خاطراتت
بنویس یکی بود که میخواست خدا را ببیند!
بنویس پرواز همیشه خوب است
رویاها همیشه خوبند!
رویاهای قبل از خواب!
رویاهای شب های تنهای من!
بنویس شبهای بی تو بودن که تمامی نداشت
حالا از خودم فرار میکنم و این شبها!
نه این را ننویس خلاف قول قرار است!
بنویس حالم خوب است!
این را هم بنویس و برای تنها دخترم بخوان!
دنبال قرینه ها که بروی
دیگر غصه ای نمیماند!
هر دلی قرینه دلی دیگر است

karin
18-08-2008, 21:30
زمان خیلی زود میگذرد ...
حالِ الان ما با حال دیروزمان پر از تفاوت است...
آن روزها ما قادر بودیم
از هر اتفاقی،
یک شادی طولانی بسازیم!
و این روزها
سخت بدنبال یک اتفاقیم...

karin
18-08-2008, 21:36
چوب حراج زده ام به تمام رازهای دلم
یکجا...!
آتش زده ام به دارائیم...
به زندگی ام...
حراج زمستانی...
با تخفیف و کمی انصاف...!
...
مشتری همیشگی دلتنگی هایم...

karin
18-08-2008, 21:37
این یک لجنزار خیلی کوچک است
تو دنبال چیزی می گشتی که نبود
اگر هم بود
دست تو که تا آرنج توی لجن می گشت، از کثافت، جداش نمی کرد
تو خیلی سعی کردی
که یادت برود اینجا، این، یک لجنزار کوچک است
و بعد همه جا
همین بود

karin
18-08-2008, 22:13
بچه تر که بودیم
دلمان میخواست مطمئن شویم هروقت که از خواب بیدار می شویم خورشید طلوع کرده باشد...
که موقع بیدار شدن مادر باشد....
که آدمهای بد فیلمها همیشه گیر بیافتند...
که...
کاش هنوز هم همان بچه تر بودیم....
دلمان خوش بود به همان ...
می بینی حالا آرزوی مطمئن شدن هم نمی توانم داشته باشم...
دلم اطمینان میخواهد...

دل تنگم
19-08-2008, 04:06
تو ای کسی که هيچ گاه

نيامدی به وعده گاه

هنوز هم سه شنبه ها

به وقتِ مرگِ آفتاب

کنار ِ نرده های باغ

به انتظار نشسته ام...

بیا! ببین که در مرور ِ سال ها

شکسته ام... شکسته ام

magmagf
19-08-2008, 14:24
به دریا که زدم

خواب طوفان را هم نمی دیدم

طوفان هم خواب مرا !

تو پلی زدی

از من به طوفان

از طوفان به من

آنقدر که به دریا زدن

گناه محسوب می شود

از این به بعد

magmagf
19-08-2008, 14:25
می پرستمت ، می دانی ؟

به اندازه ی تمامی سر سبزی همين درخت رو به رو

دلگير می شوی

گريه می کنی

حواسم نبود ، زمستان است !

magmagf
19-08-2008, 14:28
تنها خواب که می بینم

تا چشم کار می کند هستی

چشم که می گشایم رفتی

وقتی نیامده می روی

نتیجه می گیریم

دزد زبردستی ست صبح

magmagf
19-08-2008, 14:30
غبار به غبار راه لعنت شده را

پشت سرت از سر می گذراندم

یک قدم مانده به رسیدن

از بودنت رخت بسته و

از دلدادنت دست شستی


وقتی چیزی برای مقصد نامیده شدن ندارم

هر چهار سوی این راه ناتمام

به تو نمی رسند !

magmagf
19-08-2008, 14:31
همین که نباشی ،

نبودنت بر گونه هام جاری می شود و

سر چشمه ای می شوم

برای آغاز خاطره شدنت !

Ar@m
19-08-2008, 15:34
حسوديم مي شود به هرچه پرنده است
تا اوج نگيرند خبري از فرود نيست
من اما روي زمين صاف هم
در طبقه همكف
سقوط مي كنم
هرروز از خودم كوتاهترم
از سايه ام سياهتر
از زمين زير پايم
پست تر
هرروز
حسوديم مي شود به هرچه پرنده است

a-r-i-y-a-n-a
19-08-2008, 17:23
بسته ام بار سفر
کوله بارم بر دوش
چمدانم در دست
نگهم خیره به راه.... قصد رفتن دارم
نگهی خیره به آینده ای در دوردستها
چه بگویم از این سفر؟
تنها توانم این گویم که دلم اینجاست اما...
هر چه خواهم نتوان کردن
احساسهاست که اگر جوشش کنند
شاید که توانند کاری کنند
می زنند نعره که برو، نمان اینجا
جایی نیست برایت
آینده ای نیست برایت
در این دیار می پوسی، می سوزی، می میری ...!!
آری! می توانم بروم
چون آزادم، نیست پایم در زنجیر
اما بی تفاوت نیستم بر این موهبت
این توانم گویم که چون گل باشی و عمرت مانندش نباشد
این توانم گویم که در برابر طوفانها ایستادگی کن
غم معنایی ندارد
جایی در دلها ندارد
دلی که ایمان دارد
غم با آن دل کاری ندارد
چرا پژمردگی؟
به یاد او باش که پژمردگان را حیاتی دوباره می بخشد
زیاد است سخنانی که به سخره می افتند
باور نمی شوند
گودال تاریک فراموشی سرنوشت شان خواهد شد
خود بگو!!!...خود بگو با تو چه گویم ای دوست؟
بسته ام بار سفر
کوله بارم بردوش
چمدانم در دست
نگهت خیره به راه...قصد رفتن دارم...
تو خواهی گفت: " دست حق همراهت....خیر پیش"

a-r-i-y-a-n-a
19-08-2008, 17:24
هوای رفتن به سر دارم ،
به کجا ؟
نمی دانم !
کاش می شد رفت !
کاش این آرزوی دور ، نزدیک می شد ...
کوله بارم گر چه خالی است
لیکن چشم به درگاه تو دوخته ام
و بر این آرزوی دور
سالها سوخته ام !
و انتظار چه واژه درد آوری است ،
وقتی زمین در مدار تکرارش به آخر می رسد
و من هنوز اندر خم یک کوچه ام
جمعه های ناتمام ، یکی یکی می آیند
و تو ، ای نازنین من...
هنوز نیامده ای ،
و نمی دانی چه بر سر عاشقت می آید
و چه مرثیه ای بر لبانش ، جاری می شود :
جز کلامی ، گلایه ای ، آهی !
جمعه های ناتمام ! غصه های ناتمام !
و آرزوی آمدنت ، در امتداد لحظه های سنگین
هنوز ...
لبخند را بر لبانم
و امید را در نگاهم
زنده می دارد ...
به امید آن روز ...

mehrdad21
19-08-2008, 23:43
هموطن عزیز!
شما که فرصت سرخاراندن ندارید
وقت همسنگ طلا را حرام خواب نکنید
من با چهل سال تجربه
به جای شما خواب خواهم دید

به این زوج زیبا
که در حباب شیشه ای پر برف می رقصند
نگاه کنید !
این والس نیمه تمام
کپی ی کوک دار یکی از خوابهای من است .
همین خواب استثنایی را می توانم
دربست برای شما ببینم .
فقط با یک تلفن
شما می توانید
رقص محبوبتان را
در حباب دلخواهتان
سفارش دهید
رنگی یا سیاه و سفید
با تخفیف مخصوص
برای خوابهای سفارش شده
در روز روشن .
من با لیوان آب
و قرصهای خواب آورم
کنار تلفن نشسته ام ....

mehrdad21
19-08-2008, 23:44
باران عصرهای بهشت

برف تند نیمروز جهنم
شبنم آب شده در دهان

سیب خنک

تقطیر موسیقی موتزارت
افسانه ی نیما ...

تو هیچ کدام از این ها نیستی
حوایی حیات بخشی که به یاری من می شتابی
شیطان -فرشته ی کوچکی خندان
که قفل بهشت را دزدیدی
و مخفیانه برای من کلید می سازی

eMer@lD
19-08-2008, 23:57
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزد
من خودم هستم و یک دنیا ذکر
که درونم لبریز
شده از شعر حقیقت جویی

من خودم هستم و هم زیبایم
من خودم هستم و پا بر جایم

من دلم می خواهد
ساعتی غرق درونم باشم
عاری از عاطفه ها
تهی از موج سراب
دورتر از رفقا
خالی از هرچه فِراق
من نه عاشق هستم
نه حزین ِ غم ِ تنهایی ها
من نه عاشق هستم
ونه محتاج نوازش یا مهر

من دلم تنگ خودم گشته و بس
مَنِشینید کنارم
پیِ دلجویی و خوش گفتاری
که دلم از سخنان غم و شادی پر شد

من نه عاشق هستم
ونه محتاج ِ عشق
من خودم هستم و مِی
با دلم هستم و هم سازیِ نِی
مستی ام را نپرانید به یک جملة....«هی!»

mehrdad21
20-08-2008, 00:00
از دنیا برایش
یک خیابان کپک زده مانده است
از خیابان یک خانه ی ورم کرده
و از خانه
یک اتاق کوچک
با تخت خوابی که شب به شب
بزرگ تر می شود .

eMer@lD
20-08-2008, 00:27
در رطوبت زمان
خود را به اعداد می فشاريم
تا با پيامکی ارسال شويم
يا شماره ای که به هم ارتباطمان دهد
اينگونه است روزگار معاصر ما
زندگی می گذرد از آخرين پيچ تاريخ
با هرزی مختصری
که رهايمان می کند
تا
در رطوبت زمان
اکسيد شويم
اعتبار عشق من دائمی است
نگران طولانی شدن زمان مباش
عقلم را می فشارم در دست
تا احساس شوم
در تبلور تصویر
و عکس عقلی می شوم سرخ
خود را می فرستم به تمام مشترکینی که
هیچگاه در دسترس نمی باشند


بهزاد جلالی

دل تنگم
20-08-2008, 01:31
باور کن يک روز حوصله ي خورشيد
طبق حاصل هيچ حرفي سر مي رود
از اين همه سکوت
غرقه مي شويم در رويا
بهتر نيست
ببينيم در گردش زمين
تا کجا
کجاي ناتمام
تمام مي شویم؟
من!
تو!
و حتی
خدايي که از شيطان
در تعجبِ يک کال
سيب
به دندان زده است...

دل تنگم
20-08-2008, 01:33
سخت است از چشمان من چیزی بفهمی
چیزی از این بارانِ پاییزی بفهمی

من دوستت دارم، ولی یادت بماند
دیگر نباید بیش از این چیزی بفهمی

دل تنگم
20-08-2008, 01:36
به نام هیچ کس
من خدایم را پشت دیوارهای بلند حاشا
با یک ضربه داس
کُشتم!
دستم را مفشار
دست های من آلوده ست
به نفس های عمیق هوسم
و به خدایی که همین جا کشتم
من تو را نیز یک روز
در شک
خواهم کُشت
و برایت
گریه ها خواهم کرد...
باز هم می آیی!!
باز هم به عبث
عشق مرا می خواهی؟

wordist
20-08-2008, 08:02
روزي كه آمدي
تند تند تايپ مي كردي
و
ميان من و تو
"فاصله" نمي گذاشتي
چون درست تايپ كردن نميدانستي

...

روزي كه رفتي
تايپ كردن بلد شده بودي
و
بين من و تو
"فاصله"
انداختي

....

و حال
اين فاصله ميان من و تو
در درونم بيداد مي كند
كاش مي دانستي كه
من
و
تو
"كلمه"
نيستيم
.
.
.
.
لعنت بر اين Space

Ar@m
20-08-2008, 21:27
امروز تمام وقت دنبال تو مي گشتم
ديگر بچه نيستيم كه قايم باشك بازي كنيم
اگر براي هم گم شويم ديگر
هرگز
پيدا نخواهيم شد!

دل تنگم
22-08-2008, 04:02
مرا از جمعه ها آغاز کُن، از شنبه بیزارم
که از حس ِ غریب و مبهم ِ آدینه سرشارم

من از تعطیل ِ چشمانِ شما - نه - برنمی گردم
خدایم خواسته، پس من کیم تا دست بردارم

به شوقت چشم های خسته را تا عشق می آرم
از اینجا می رسی؟ باشد... بگو تا چند بشمارم؟

برایم هفته از دیدار ِ تو آغاز می گردد
مرا از جمعه ها آغاز کُن، از شنبه بیزارم

دل تنگم
22-08-2008, 04:32
حرفی بزن !!!

کلامی آشناتر

چشم من راه گرفته به لب هایت...

من غریبانه

به غربت خویش زنجیرم...

کلام تو،

رمز ِ عبور ِ من از پس ِ دیوارها

آینه ی شب،

از دوریِ اختران، بی تصویرست

لحن ِ این مردم برایم غریب است...

حرفی بزن...!!!

a-r-i-y-a-n-a
22-08-2008, 11:07
تازگيها آفتاب از خود جوابش كرده است
همنشين سايه هاي اضطرابش كرده است

در دلِ يك صفحه هم حرفش نمي گنجد ،ولي
انتشارات دل مردم كتابش كرده است
.
حال و روزش پيش از اين،باور كنيدآباد بود
غير عادي بودن دنيا خرابش كرده است.


اختيار دل كه نيست اينبار هم ققنوس عشق
بي خيال شعله هاي التهابش كرده است
.
ماهي روحم به اقيانوس هم راضي نبود؛
طفلكي لالايي اين بركه خوابش كرده است
.
طفلكي يك لحظه غفلت كرد،
عاشق شد...
و بعــد
تازه فهميدم كسي آدم حسابش كرده است!!!

a-r-i-y-a-n-a
22-08-2008, 11:11
صبح
صورتم را از آينه كندم
رد سرمه
و آتشي بر لبان عاشق آينه جا ماند
در راه
كنار كوچه هاي معطل
ازبچه هاي بي توپ پرسيدم
چند شهريور ميان ماست
مي دانم
روزي دستان حاصلخيز تو مي آيد
و مثل گل كاري همين ميدان مي شوم
و ديگر هيچ
جز حرف هاي نيمه كاره ي باد
تا به اداره برسم
به مدرسه
به مغازه
به جايي كه هيچ كجا نيست
به خانه اي بي پلاك
هزار بار گم شدن را جيغ مي كشم
تو اين جا را نمي شناسي
كوچه سهم پسرهاست
سهم ما در ادامه ي صف هاي خستگي
كوچه را به انتها مي رساند
به جايي كه كلاغ هاي حاشيه ي عصر
با ترديد به شباهت دخترهاي مدرسه
نگاه مي كنند
خبر شدي ؟
ماهيان بي گذرنامه هم رفتند و دريايي شور به جا ماند
وآسمان كفاف اين همه تنهايي را نمي دهد

shady_er
22-08-2008, 13:22
در دل كوير
باورم نبود
باورش كنم

آسمان گرفت
قصه سرگرفت
باورش نبود، باورش كنم

آسمان تپيد!
باورم نبود....
باورم نكرد
شادي

a-r-i-y-a-n-a
22-08-2008, 19:07
در من ترانه اي متولد شد دلگير چون ترنمي از آهم
چيزي تپيد باضرباني گنگ در پوست عقيم گلوگاهم
چيزي شبيه قلب که جوشان شد از او پرنده اي به وجود آمد
چون غده اي بر آمده از رگ هام چون گوشتي اضافه به همراهم
حجمي که بر گلوي من آماسيد همخون اشک هاي سياهم بود
انگار چشم هاش به من مي گفت:«‌از راز گريه هاي تو آگاهم»
با لهجه ي بهشت سخن مي گفت لحني که از حلاوت امواجش
هي چشمه مي تپيد بر اندام هي رود مي شکفت سر راهم
هر قدر لحظه ها سپري مي شد مرغ بي آشيانه ي من کم کم
مي شد همان پرنده ي روياهام مي شد همان پرنده ي دلخواهم
مرغ بي آشيانه ي من شب ها بر کتف هاي بي رمقم مي خفت
آرامشش چه ساده به هم ميخورد با سرفه هاي کوچک گهگاهم
حالا چقدر فاصله افتاده ست بين من و پرنده ي غمگينم
امروز جاي بوسه ي معصومش تيغيست تلخ روي گلوگاهم
گاهي خيال مي کنم از دوري بايد تمام فاصله ها را مرد
گاهي خيال مي کنم اما نه خو مي کنم به درد جگر کاهم
شايد دوباره خون به رگانم ريخت شايد دوباره عشق به بار آمد
شايد پرنده ام شود اما نه . . .! هرگز دگر پرنده نمي خواهم!

magmagf
23-08-2008, 12:09
مثل پسرک چوبی قصه

نشسته ام تا فرشته ای چیزی نازل شود و

فرجی چیزی شود و

دنیا زیر و رو شود

magmagf
23-08-2008, 12:09
يک نفر پشت چشمانش شبنم يخ بسته می فروشد

يک نفر پشت چشمانش هنوز

به ياد چتر ها تگرگ و باران می بارد

يک نفر اينجا

قايق های کاغذی کودکيش را

بين آب و ماهی ها ، تقسيم می کند

يک نفر سالهاست

تنهايی هایش را از ياد برده است !

magmagf
23-08-2008, 12:10
نمی فهمی ام و از عهده ات خارجم انگار

دل به این خوش می کنم

که در ردایی از ابهام و آیا

گنگ و بی مفهوم بیایی و بگذری

بی آنکه بدانی می دانم

گذارت دوباره به خواب هایم خواهد افتاد

magmagf
23-08-2008, 12:13
اگر به یادم بیاوری گه گاه


من همانی ام

که سال هاست همین جای دنیا مانده ام

تو تنها کافیست مرا

گه گاهی به یادم بیاوری !

magmagf
23-08-2008, 12:14
زمستان را بدرقه کرده نکرده

به استقبال بهار میرویم

و تا بگوییم دلیلی برای دوباره نو شدن داریم


مدام فصل به فصل می شویم

wordist
23-08-2008, 13:19
دل می شود انار و لبم را ترک ترک
وا می کند به شعر لبم را و نم نمک

آهسته از مقابل من دور می شود
چون سوز سینه ای که از اندام نی لبک

مقصد رسیدن به تو ، از هر طرف که شد
با آب سیب سرخم و با باد قاصدک

اینگونه که دهان به دهان پر گرفته ام
یک روز می رسم به لبانت بدون شک

دلتنگ می شوم و به شعر تو می رسم
پاییز می شوم که لبت را ترک ترک


لیلا جعفری

wordist
24-08-2008, 10:54
ماهیان خنگ!! ...

...

قلاب ها علامت کدام سوالند؟

كه پاسخشان می شوید

...

wordist
24-08-2008, 14:23
رفتم برای دیدن سانسی که هیچ وقت

اکران نشد شبیه سکانسی که هیچ وقت ...


یعنی تمام لعنتی ام گوش میشود

تا بشنوم تو را ( فرکانسی که هیچوقت ...)


طعم شروع داری و طعم زنی که ... آه ...

یک طعم خوب ، طعم اسانسی که هیچ وقت ...


انگار پای رفتن من گیر کرده است

توی تن تو : صحنه ی دانسی که هیچ وقت ...


من میروم ... ولی نه ... به من گیر داده است

بوق پیامگیر آژانسی که هیچ وقت ...


از روی پله های جهان سر که می خورم –

قل می خورم به سمت بالانسی که هیچ وقت ...


... حالا شروع فلسفه ی مرگ و زندگی ...

حالا ادامه ی رنسانسی که هیچ وقت ...


اصلن به من چه ! من تو شوم یا تو من شوی ؟

نفرین به من ، به تو و به شانسی که هیچ وقت ...



محمد قائدی

a-r-i-y-a-n-a
24-08-2008, 17:54
تو نيستی
وديگر برای کسی
چه فرق می کند که من
شعری گفته باشم يا نه
وقتی که نيستی
تمام آوازهایم
بر دیوارهای سرد
سُر می خورند
و پاهايم
خاطرات خاک خورده آن جاده خاکی را
مرور می کنند
نه نيستی
و ديگر شعر
بالی برای پرواز نيست
بنديست که مرا
در چار ديوار اطاقم
به زنجير می کشند.

Ar@m
24-08-2008, 18:27
من هم مي توانم
تو نديده اي
باور نكرده اي
كه من به اندازه ي همان گودال عميق نااميدي ام
كه مرا همراه هزاران آرزوي دور
دفن كرده است
مي توانم صعود كنم اما
خواستن دليل توانستن
نيست!

magmagf
26-08-2008, 05:02
خون دل با جوهر

چرا بنفش نمی نویسد

خودکار آبی من؟…

magmagf
26-08-2008, 05:05
جستجوی بی فایده است

فکر می کنم

سر حرفی که باید به تو می گفتم اش

بلایی آمده…


کتایون اموزگار

magmagf
26-08-2008, 05:07
یادها آتشی و

فریادها خواهشی

بر نمی انگیزند

دیروز چقدر دور

فردا چقدر دیر است

magmagf
26-08-2008, 05:09
کسی از کریستف کلمب

برای ورود به آمریکا گذرنامه نخواست

که شما برای سرزمین کلمات . . .

magmagf
26-08-2008, 05:10
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا

یک سینه تپش ، نفس نفس کاست مرا

این بود تمام ماجرای من و تو

می خواستمش ولی نمی خواست مرا . . .

a-r-i-y-a-n-a
26-08-2008, 12:08
شبها صبح نشده بیدار میشوم
صبح ها به شب نمیرسند که خوابم میبرد
بی تقویم ترین آدمم
مردم را که آینه میکنم خودم نمیشود

شنبه هایم :
شکل گرفته روی دیوار چسبیده به مقدمه کتاب میخواند
یکشنبه هایم :
بازی در آورده لنگم را پرت میکند برای دوشنبه
دوشنبه :
های ام را نشسته گوشه اتاق سیگار میکشد . به فرش دروغ میگوید به خودش دروغ میگوید
سه شنبه هایم:
حالا همیشه عذادار است . یاسین گرفته به دست و در انتظار پنجره ای که زیر پایش باز شود سه شنبه هایم زرد میپوشد وقتی خورشید نیست
چهارشنبه هایم :
لج کرده رفته زیر پتو با کسی حرف نمیزند در را به روی خودش بسته در را به روی خدایش بسته چهار شنبه هایم نگرانی مادر است با بشقاب غذا پشت در ...
پنج شنبه هایم : شعر است . استکان قهوه است . پنج شنبه هایم به انتظار جمعه ی منتظری نیست .
که ادامه بدهد
باز هم خودم نشدم ...

a-r-i-y-a-n-a
26-08-2008, 12:11
مسافت شب رامی شمرم
ونبودنــهایت را
با بی شمار اشکهایم طی می کنم
آه سینه با غم نــهان قلبم عـــجین
ترسیمی ست از تکرار شبانه ام
بــا خفتنـهای پریشــان
دست و پنجه نرم می کند خواب آلودگیهایم
نکند شبی با بی خوابی همبستر شوی
در این بستر همه چیز سرگردان است
خوابهای پریده،در پژواک افکاربی رنگ
دیــگر هیــچ گـاه
خواب ساعت دیواری اتاقم را نمی پرانم
دیگر قصه تکرار تیک تاکش را نمی خواهم
من چشمانم بسته است
دوســت دارم،
ذهن پریشان لحظه های گیج شده
خالی ازهرتصویری باشد
تنها قاب خــالی اشکـهایم
در انتظار تصویر آمدن توست

wordist
26-08-2008, 12:43
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا

یک سینه تپش ، نفس نفس کاست مرا

این بود تمام ماجرای من و تو

می خواستمش ولی نمی خواست مرا . . .
سلام

به نظر مياد در مصرع سوم بجاي "تو" بايد "او" باشد

لااقل اگر اشتباه تايپي هم نباشد جايگزيني او زيباتر است

karin
26-08-2008, 17:11
حق داشتی دخترک؛
حالا که تمام زندگی‌ام شده شُرت‌کات و فرار،
دلم تنگ می‌شود برای گریه‌های پشت این گِرَدیـِنت و دغدغه‌های فرار.
می‌دانی،
«جوان شدن» را گذاشته‌ام توی ویش‌لیست‌اَم؛
بالاتر از جراحی این خفقان‌های بی‌انصاف و تمام آن کاغذ کوچولوهای پلاستیکی.


تو که یادت نیست خُب؛
درخت انجیر پیری که تو باغ بود هم به‌زور یادش می‌آید.
آن‌وقت‌ها را که تو زودتر فرار می‌کردی
و من
فکرهای پلید را از سرم بیرون می‌کردم
و تو
در حین دویدن سرخ می‌شدی
و سین اِنکارِج‌ـت می‌کرد!
دمت گرم بود و پاینده. دمت گرم باد و پاینده.


حق داشتی دخترک ولی...
ای‌کاش می‌خندیدی لااقل؛
تا الآن دلم بیاید بخندم.

دیر شد ولی؛
تا آمدم بجنبم، بیدار شدم.
ساعت ۷ و پنجاه و پنج دقیقه بود.
بین شِیو و براش، براش را انتخاب کردم.
وسط راه یادم افتاد، تو جا مانده‌ای؛
اما دیگر خیلی دیر شده بود.

نه و پنجاه و پنج دقیقه‌ی شب به خانه برگشتم.
یادم افتاد تو جا مانده‌ای.
یادم افتاد توی خانه‌ی قبلی‌ام جا مانده‌ای.


horm.org

karin
26-08-2008, 17:15
اگر عشق وجود داشته باشد
اولویت اول زندگی آدم می شود
پس...
نگو عاشقی
وقتی به فکر همه هستی
جز من!

Ar@m
26-08-2008, 20:02
و من با ترانه ها
واقعي ترين جاودانه ها
روزگار مي گذرانم
در كنار پنجره
پشت پاييز
خيره خيره مي بلعم
هواي حسرت زده ي اطرافم را

چه زود شروع كرده ام
مرور خاطرات قديمي ام را
پيري ام را ...

shady_er
26-08-2008, 21:37
گوش هايم را به نشنيدن
چشم هايم را به نديدن
فرمان داده ام
و حبس كردم خود را
در خويشتن
كه مبادا،بازهوايي شود
دل بيچاره ام قبلاً ها
پرستو بود

magmagf
26-08-2008, 22:29
سلام

به نظر مياد در مصرع سوم بجاي "تو" بايد "او" باشد

لااقل اگر اشتباه تايپي هم نباشد جايگزيني او زيباتر است



راستش نمی دونم درستش چیه


این را من از یک وبلاگی نوشتم که نویسنده وبلاگ را خیلی قبول دارم

البته با "او" به جای "تو " هم نوشتم و شاید هم بهتر باشه . دلیل انتخاب این فقط همون اهعتمادم به نویسنده وبلاگ بود

magmagf
27-08-2008, 05:03
گوشه چشمت را باریک تر کن!

به جای صورتم، به دیوار خیره شو!

میان صحبتم، خمیازه بکش.

تو که انسانی بیشتر نیستی...

گاهی وقت ها

خدا هم برای انسان کلاس می گذارد

magmagf
27-08-2008, 05:04
اشك هايم را روي نامه اي عاشقانه

با قطره چكان جعل مي كردم

خاطرم آمد

شايد دلتنگ خنده هايم باشي

ببخش اگر اين روزها

عشق با گريستن اثبات مي شود!!!!!

magmagf
27-08-2008, 05:06
آرزو هایت را یادداشت کنـ

خداوند آنها را فراموش نمی کند

اما تو از خاطرت می رود

آنچه امروز داری..ـ

خواسته ی دیروزت بوده است !!!

magmagf
27-08-2008, 05:11
اين روزها

نامه هاي پست نشده زياد مي نويسم

شعرهايم پر از نقطه چين

لبخندهايم . . . چه بگويم

اين شبها ستاره مي شمرم يك تا هزار

و ساعت كه دوازده تا دوازده . . .

كا بوسهايم . . چه بگويم

اين سالها . . .

ثانيه ها بردوش

دنبال تو – كودكي ام را مرور مي كنم . . .

شيطنت هايم . . . خاكستر

آرزوهايم . . . چه بگويم . . .


رضا حیرانی

magmagf
27-08-2008, 05:26
به سرم می زند

بزنم زیر همه چیز

همه چیز

اما سر که کاره ای نیست

این دل است که

فرمانروایی می کند…

a-r-i-y-a-n-a
28-08-2008, 12:16
نمی بخشمت !
بجای آنکه در خلوتِ خویش
پیاله‌ی شرابِ شادی هایم را
شعر بریزی
و از شانه‌هایم تا آسمان بالا روی
دزدانه
با تسبیحِ تزویرِ خویش
کدام خدا را شیطان مانده ای
که تمامِ حقیقت مرا حقیر می کنی.
چطور ببخشمت !
وقتی از عطرِ عریانِ عاطفه ام
بویی به بالایت نمی بینم .
و هنوز
پیراهنِ رؤیاهایت بوی پریروز می دهند
چطور ببخشمت
وقتی آهسته پا به خلوتِ خیالم می گذاری
تمام رؤیاهای روستائی ام را
رَم می دهی
نمی بخشمت مگر
حماقت خویش را
بر سنگ صداقتم بشکنی
و ایینه‌ای برایم بیاوری
تا تمامِ تنهایی هایم را
قسمت کنم

دل تنگم
28-08-2008, 12:19
عدم در آغاز،
یک هیچ ِ بزرگ بود
دَلََمه بسته
بر دیواره ی بی ذهنی ِ وسیع ِ جمجمه ای گیج.
تکه تکه، جنین وار،
در خود تکثیر می شد
و انعکاس ِ هیاهوی سکوت را
به بی بانگی ِ خاموش ِ یک بی چارچوب می کوبید.

در آغاز، - یا کمی بعد تر-
یک هیچ ِ بزرگ،
به عصیان ِ بی جمجمگی ِ منکسر،
به خیانت ِ بی چارچوب اندیشید.

اراده ی زمین واقع شد،
هیچ، من شدم،
عصیان، تو.
کلمه، عبارت شد،
جنین، انسان؛
و مخمل ِ گل سنگ
صخره را
به خرد شدگی ظریفی بدل کرد.

عشق، من شدم،
شک،تو.
یخ،من،
آتش،تو،
عشق،تو،
آینه،تو؛
و من در تو تکثیر شدم

و این گونه...
نسیم وزیدن گرفت،
آغاز، بی پایان شد.
عدم، مسکوت ماند.

دل تنگم
28-08-2008, 12:20
قامت می بندم
نمازعشقت رابه شکوفه های
سرخ سیب
وایمان می آورم به چشمانت
زمان دیدار
حالا اذان یک شهر
حی الا خیرالعمل
وفقط "من" اینجا بی تاب تر
حا لا که قلم تند تر می دود
وضو می گیردآب وآئینه اش
تمام سپیدی آسمان
چادرم می شود
وآبی اش جانمازم
آن وقت تنها ماه می تواند شود
مُهر پیشانی ام
چه منظره ای‌!
تسبیح دستانم تمام ستاره هاست

دل تنگم
28-08-2008, 12:24
حاشا و ابدا !
كه مرا دلگيري
از آسمان نيست!
اين سرشت ابر است كه ببارد .
اگر نبارد،
مرا راستي ادامه ي عمر چگونه است؟
ابر نمي بارد...
عمر ادامه دارد ..
و مرا غزلي به ياد مانده است
كه براي تو بخوانم
ايستاده بودم كه بهار شد
و غزل را بياد آوردم
خواندم
تو مُرده بودي...

حاشا و ابدا!
كه نه تو را بياد دارم
غزل را بياد دارم
ابياتش شباهت به قصيده دارد

magmagf
28-08-2008, 16:18
در می یابم که در زندانم

از هم سلولی ام جرمش را می پرسم

عصبی می گوید آزادی را بد تلفظ کرده ام

magmagf
28-08-2008, 16:42
دلم گرفته است

چه روزهايي

چه روزهايي كه من در آينه زيسته ام

چه روزهايي كه من در آينه خنديده ام

و چه روزهايي كه من در آينه گريسته ام

و امروز

آينه

سفر

تنهايي . . .

چقدر خسته ام

. . .

چه روزهايي

چه روزهايي . . .

دلم مي خواد

بنشينم و براي روزهايي كه رفته است

براي روزهايي كه ديگر باز نخواهد گشت

بي قرار و كودكانه

گريه كنم





اكبر ذوالقرنين

magmagf
28-08-2008, 16:44
تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت است

ولی من آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

و صدای پایت بر دلم

نشسته است .



بيژن جلالي

magmagf
28-08-2008, 16:46
من همان گندم و سیبم که نمی باید دید

وسوسه روی درختی که نمی باید چید


چشم بر هم بزنی دست تو را می خوانم

من همان فکر غریبم که به ذهنت پیچید


بی سبب دور شدی ترس برت داشته است

ناگزیری تو که تقدیر لبت را بوسید


این همه معجزه از برق نگاهم پیداست

بار هم شک و اگر پرسش و اما ... تردید!!!!!!!!


من همان گندم و سیبم که تو آخر دیدی

پدرت هم که مرا دید دو پایش لرزید

magmagf
28-08-2008, 16:48
مرا به ميهماني چشمانت دعوت كن
و برايم گلداني بياور
مي خواهم
دلم را بكارم
تا جوانه بزند
هروقت كه
پيچك سبز دلم
تمام خانه ام
را گرفت
فرياد خواهم كرد:
نگاه كن!!
-تمام خانه ام همرنگ چشم توست



فريبا شش بلوكي

Ar@m
28-08-2008, 18:37
بخشودني نيستم
مي دانم
و پذيرفته ام
كه ديروز هميشه
بهتر از امروز است!

magmagf
29-08-2008, 08:45
غافلگير شدن شعورت

دستت را به صورتم كوبيد

فراموش كن

درد . . . مثل كِرم توي سرم كوتاه و بلند ميشود . . .

جلو ميرود . . .

انگار هيچ اتفاقي نيفتاده

اتفاقاً من معتقدم تو انسان با شعوري هستي

magmagf
29-08-2008, 08:51
سخت ترین لحظات زندگیمو میگذرونم .

فردا در این باره خواهم نوشت .

با دلی بی آهنگ

و دستهایی که ذره ای ریتم ندارند

بزرگترین سمفونی جهان را نوشتن

ناباورانه است



سرو ناز سیدی

magmagf
29-08-2008, 08:53
و جه روزهایی بود

که من کسی راندیدم

برم پر ادم بود

حالا بماند انسان بود یا نبود

و با تمام وجود خویش

اشکهای خویش را

برای روزگار پر درد خویش نثار روزگار

بی هیاهو و بی لذت خویش کردم

و تنها لذتم در همین گریه ماند و بس

magmagf
29-08-2008, 08:54
حالا بیا و از من بشنو

زندگی را دلتنگ نیستم که

هیچ است

و برایش اشک نمیریزم

که نابود باد

که برایم جز درد

هیچ به ارمغان نیاورد

magmagf
29-08-2008, 08:58
برای من گریه هایی از سقوط کافی است

و انگار یک غروب که

ایینه های تمام لحظه های با تو بودن را

خواهد شکست

و سکوت مرگبار مرا اغاز خواهد کرد

و انجاست که خواهم فهمید

شکست خوردن

هم ساده و هم سخت تر از پیروزی است

eMer@lD
29-08-2008, 11:29
مردم نميدانند پشت چهره من ـ
يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است
مردم ز لبخندم نميخوانند حرفي
تا آنكه دانند ـ
بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است
وز دولت باران اشكم ـ
گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است

دل تنگم
29-08-2008, 11:32
در هر غروب

داستانِ غربتم را تکرار می کنم

و غروب از گريه های بی صدایِ دلم سرخ می شود

يک روز عاقبت

من غروب می کنم

آن وقت

غروب

غريب می شود

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 13:43
به عیادت صمیمیّت
در بیمارستان دل رفتم
بر روی در نوشته بود
خطر مرگ!
مبتلا به میکروب غربت
از پشت شیشه نگاهش کردم
چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
دانستم که روز وداع نزدیک است
مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم
به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 13:46
چرا همیشه از آیینه و نور بگوییم
گاهی هم از تاریکی و فولاد بگوییم
گاهی بجای ستودن عشق
آنرا محکوم کنیم
مجازاتش، حقیقت!!
ببیند که به اسم او، چه ها نمیکنند؟
بگذاریم که دلش ز خیانت بشکند

گاهی هم صلح را بازداشت کنیم
و بفرستیم به میدان جنگ
بگذاریم که لمس کند وحشت مردن و خون سرخ و گرم

گاهی از صداقت بازجویی کنیم
که تو کجا بودی وقتی که دروغ
دردلها پرسه می زد و ریا می فروخت؟

بیایید گاهی وفاداری را به دادگاه طلاق بفرستیم
و بیاندازیم وسوسه را بر جانش
و بگذاریم زُل زند چشمهای وقاحت بر چشمهایش

گاهی بر گلوی وحدت شمشیر تیز تفرقه گذاریم
بگذاریم بلرزد از وحشت تکه تکه شدن
بگذاریم که بکشد رنج اختیار

گاهی به عصمت گناه تزریق کنیم
بگذاریم تب کند ز لذت
بشناسد پشیمانی

گاهی تعادل را ببریم بر سر پرتگاه افراط
بگذاریم بریزد دلش ز ترس
و بلغزد تلو تلو خوران به درّهء تفریط

گاه بدَریم لباس محرمیت را ز شریعت
بگذاریم تا بچشد عریانی شرم

بگذاریم گاه روح جسدش را غسل دهد
و لمس کند سردی مرگ

گاه دُعا را ببریم به بخش سرطان
بگذاریم ببیند به چشم، درد و یأس

گاه سکوت را بیاندازیم در کندوی همهمه
بگذاریم که کلافگی نیشش زند
نداند چکار کند؟
بدَوَد هر طرف ز مرهم درد

و گاه شعر را بیاندازیم در یک سلول با جفنگ
بگذاریم بیاموزد نا هماهنگی و نا موزونی
و فراموش کند لحظه ای هر چه نظم و حرف شاعرانه و همرنگ

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 13:48
به مغازه آرزوها رفتم
آرزوها همه جنس
ابریشم، کتان، ساتن
همه رنگ
زرد و قرمز عنابی

بر سر دَخل خدا را دیدم
رؤیا را متر می زد

انسانها را دیدم
همه در حال چانه زدن

به خودم گفتم
بخَرم، نخرم؟

تهی از مغازه بیرون آمدم
آرزوها را پشت سر گذاشتم
سوار تاکسی تنهایی شدم
و آدرس دلم را به او دادم
و دور گشتم ز شهر بیهودگی ...

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 13:50
گاهی اوقات
قطره های شک
می بارند بر زمین باورم
و گیاهان امیدم آفت می زنند
فکر می کنم
چه فایده داشت
اینهمه وجین کردن دل؟
چه فایده داشت
آبیاری احساس
و ریشه دواندن به اعماق وجود؟

تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟

نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟

که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!

و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 13:52
دلم یه شاخه گل ِ زرد می خواد
زرد ِ زرد ِ زرد
درست مثل خورشید
کی می گه زرد رنگ بدیه؟
...
دلم تو را می خواهد
به تمامی !
کاش بیایی
و
من را ا به باغ ستاره ها ببری
(دلم یه بغل ستاره می خواد
می چینی برام ؟!)
...
دلم یه لبخند می خواد
که رو لبت بمونه
...
دلم یه عالمه امنیت می خواد
...
دلم سردشه
یه آغوش گرم می خواد
که توش گم شه
...
تو نیستی
سکوت اما هست
آسمان ِ من نیست
رنگ آبی اش اما هست
دل ِ من چقدر تنهاست زیر اینهمه سقف
...
دلم می خواد فردا با لبخند از خواب بیدارشم !
دلم می خواد بیدار که شدم همه جا پر باشه از عطر ِ گل ِ مریم
همین !!!!

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 14:00
اینجا
پراست از بوی ِ الکل
و
سکوت ِ دیوارهایی که سردند و بی روح
اینجا
خورشید که می اید
صبح می شود
به همین سادگی !
آدم ها می ایند و می روند
و خورشید که می رود
شب می شود
همه می میرند انگار!

(ساعت خواب و بیداری ِ آدمها
مثل دنیای کوچک من نیست )

اینجا
همه دروغ می گویند
همه نگاه ها ازآدم فرار می کنند
و من از دروغگو ها متنفرم

اینجا
نگاه ها فرسوده اند
هوا سرد نیست
سنگین است
(چقدر هضم هوای سنگین سخت است !)

اینجا
همه با هم قهرند انگار
و انتظار تنها وجه تفاهم آدم ها ست

اینجا
همه منتظرند
همه منتظریم
اینجا درست زیر پای آسمان است

a-r-i-y-a-n-a
29-08-2008, 17:18
تو آلوده ای
به من
تنه ات که خورد گفتی:
عروس خستگی هایت
این حجله ی تاریک را
سیاه نمی پوشد
حالا
آنقدر تاریک است
که پیراهن سیاهم
روی طناب
اندام ترد عروسی
رها شده را
می خواهد که بپوشاند
گناهی
که اینبار در یک روز آفتابی
جرقه ای زد و بارید
بارشی گرم
تند و عمیق
اما ... لباسها روی طناب؟
بگذار بماند
شاید
رنگ بدهند
سیاه رابه سفید.

karin
29-08-2008, 17:49
این تویی
که رها و سرخوش
می‌گذری
بی‌هیچ نگاهی
و حتا سلامی


و این منم
که تنها و درخود
می‌شکنم
بی‌هیچ گناهی
و حتا کلامی




gonahkar.com

shady_er
29-08-2008, 18:59
خيره ميشوم
به جوابهاي سوال هاي
نپرسيده ام...
مي شود آيا از سر خط
شروع كرد
بي پاسخ گذاشت و رفت...
اينطور شايد
تنها رفوزه ي امتحان
من
مي شدم
و تو
برنده بودي
كاش جوابها را بلد نبودم

magmagf
30-08-2008, 08:10
تا دست به رنگ ميشوم

بر صفحه های مضطربم

تنها تويی که

می آيی و دوباره جای هر نقشی تکرار می شوی

شده م يک نقاش کليشه ای

ببين چه ها که نمی کنی !

magmagf
30-08-2008, 08:11
به دین عشق

مومن می شویم و

به پیامبری دل هامان

راه از چاه می شناسیم و

تنها به ساز خودمان می رقصیم

تا

شاعر بمیریم

magmagf
30-08-2008, 08:22
شما نمی دانید چه ام شده است

از کوچه پس کوچه های پشت پنجره تان می گذرم و

دلم به اندازه ی تمام ظرف های آشپز خانه مان شکسته است و

شما نمی دانید چه ام شده است

دلم به اندازه ی نبض تن تمام گنجشک های حوالی شما تند می تپد

دلم به اندازه ی همه ی کسانی که برای رسیدن به جایی دیرشان شده شور می زند

دلم قدر همه ی تا به حال خواستنم دیگر تو را نمی خواهد و

قرار هم نیست شما بفهمید چه ام شده است !

magmagf
30-08-2008, 08:24
تو از تنها چيزی که سر در نمی آوری شعر است

حالا فرض کن يک شاعره عاشقت شده است و

خودت را بزن به بی خيالی

magmagf
30-08-2008, 08:25
روزنامه ها تیتر آمدنت را چاپ خواهند کرد

و شهر

مثل عید

مثل روزهایی که برف می آمد

تعطیل خواهد شد

دیوانه نیستم

در شهری که تنها یک شهروند دارد

همه ی این ها که شدنی ست هیچ

از این ها هم بیشتر دیوانه ات می شوم

shady_er
30-08-2008, 21:59
كاش ميفهميد من را
من ٍ بي او ،
مانده ي در شهر را
"تجويز مرگت"
اما مگر مي شود!
ساعتي،جدا ميشوم
ازاين بايد و نبايد ها
مي آيم ،مي بينم رد پايت را

MaaRyaaMi
31-08-2008, 08:33
یکنفر می آید دیگری میرود و چرخه آمد و رفت تکرار و تکرار میشود
آری باید رفت
و آری باید دل نداد
و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده
باید مسافر بود و سفر کرد
و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد....
داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد
آه از این قانون ..................آه از این داستان
هیچ کس نمی ماند
هیچ کس نمی خواند
و هیچ کس جاودانگی را ارمغان ندارد
می دانم که رفتن دلیل نبودن نیست
اما کاش همه بدانند ... کاش همه بخوانند
کاش تو هم بدانی و بخوانی
کاش او هم ........
باید نوشت
باید نوشتن را سرشت و تکرار ها را تکرار کرد
میدانم فاصله ما زیاد شده اما نمیدانم تو دور شده ای یا من
تو سفر کردی یا من جا ماندم
تو تکرار کردی یا من .......
ولی کاش !!
ولی کاش آینه ای داشتی
و میدیدی کسی در پشت منظر نگاهت هم آغوش خاک گشته
و لحظه لحظهء خاطرات بودنت را در این فاصله ها میگذارد تا به تو نزدیک تر شود ......
کاش میدانستی که کسی آمار قدمهایت را دارد....
قانون ......
من به قانون شکنی محکومم...و تبعیدبه مجازم
نفرین به دادگاه تو .... نفرین به دادگاه من
چه بیهوده است انتظار دیروز را در فردا کشیدن...
بودن من درد نیست
من از بیهوده بودن سخت دلگیرم........

MaaRyaaMi
31-08-2008, 08:47
هنوز نمی دانم
چگونه از این لحظه ها گذشتی
و زمین را پیمودی
و به قلبم بخشیدی
بهار را...
هنوز نمی دانم
چگونه آرام عبور کردی از من
و رد پای روحت بر جسمم باقی ماند
و تو راه را...
انگار هوس چیدن سیبی
تو را کشاند
به خراشیدنقلبم
که سال ها
در انتهای انبار چوبی ذهن
حتی نداشت هوا را...
یا جستجوی لیوانی نور
تو را کشاند به تاریکی درون من
تا روشن سازی
اتاقک آبی قلبم را
صدا کن مرا...

MaaRyaaMi
31-08-2008, 08:52
کبوتر قلبم این روزها می خواهد
رها شود از قفس دل
و پر بگیرد تا " تو "
تا بر مژگانت دخیل ببندد
و در سایه داغ هرم نگاهت آرام بگیرد !

MaaRyaaMi
31-08-2008, 08:59
با قطع شدن ز تو
چگونه از یاد می روم
چگونه با ارتعاش تلفظ نام تو
دوباره از حال می روم
چگونه می شود پای خط تو
اشک ریخت و خیس نشد
چگونه می شود در جوی گنداب جامعه غسل کرد
و کثیف نشد !
وقتی نانمان را از خیریه ی بت هایمان وام گرفته ایم
وقتی شرابمان را از حساب خالی یک جام گرفته ایم
وقتی اشک را سهمیه بندی می کنند
غم را تنها در کمیته ی امام برای روز ارتحال تجویز می کنند
و سربازان برهنه را برای پوشاندن رسوایشان تجهیز می کنند
لبخند ما کجاست؟
در گوشی های همراهمان !!!
در سخره گرفتن چهره ی خون آلودشلاق خورده ها
در تاسف خوردن به حال انهدام دودی نعش مرده ها
چند وقتیست خودم را قطع می کنم
از اتصال نگاه
و دوباره وصل می کنم
به لذت گناه
دست ترانه ها آلوده است
به چاپلوسی قافیه
این برای تکمیل یک عمر شعرمن
نه برای گذراندن حتی یک شبم
خیلی کافیه !
اگرامکانات داری عشق بخر
اگر جا داری حس ببر
هرجا هستی من را
نگذار از روزگارت بی خبر
من در خط مسدود زندگی دیده ام
صومعه ای را که راهبان
برای گرم کردن خویش
قرآن سوزانده اند
و برای روشن کردن راههای رستگاری
با خواندن دعا وامانده اند
وقتی در سقاخانه ها دستت سوخته است
وقتی آگهی ترحیم خودت
در بزرگترین شعار تبلیغاتی شهر کوفته است
سوت می زنی !!!
بجای اعتراض
یا مثل من مثل یک شبح گیج و مبهوت می زنی
همه معلمند !!!
همه ناظم !!!
همه خداشدند !!!
همه ی عاشقان شهرما
برای چاپیدن جیب آسمان
آویزان ابرها شدند
همه از دادن قبض زندگی ما را ترسانده اند
همه در لشگر عظیم حق علیه کفر
یا سردار همیشه پیروز و یا فرمانده اند
به برکت این سیم های قفس
فاحشه های بی آتیه
صاحب تالیا شدند !!
دیر شد عبادتم خط من را قطع کرده اند
برای وصل مجدد به او من را وادار به تاوان مجدد کرده اند
سپس اخطارم دادند:
مشترک گرامی خط فکری شما تا اطلاع ثانوی مسدود می باشد
شمارشگر گناه در تمام مدت عمرشما مشغول می باشد!!!

MaaRyaaMi
01-09-2008, 16:57
دیشب حوالی چشمانت پرسه می زدم
کوچه های دلت را وجب می کردم
تا ببینم
خاطره های با تو بودن را
اما سال هاست
روزهای بی تو بودن را
در چارچوب کودکی ام
قاب گرفته ام...

MaaRyaaMi
01-09-2008, 17:23
می بینی
تاریخ مصرف عشق هم دارد تمام می شود!
شب هایمان را دارند
قلب های کم مصرف روشن می کنند...
چه بازاری!
زن ها
عکس های عروسی شان را
با شکلات و
تکه ای قلب پلاستیکی عوض می کنند..
مردها
در آسمان هم دنبال حفره ای میگردند!
من- دیگر فروغ نمی خوانم-
تو-
آه...دیگر حتی
هیچ کودکی"ولنتاین" به دنیا نمی آید ...

karin
01-09-2008, 18:55
فصل تازه ای
میان عاشقانه مان رقم خواهد خورد
من
تظاهرات میکنم
تیر میخورم
وتو
با همسرت
بر سر مزار من
گل خواهی گذاشت

karin
01-09-2008, 19:06
مترادف دیوانه
با کمی اغراق
دیوانه میشود
رنج گران اینکه
۵۰ درصد مردم پذیرفته اند
دیوانه ها آدمهایی با اشکال غیر هندسی هستند
سرنوشت
نوشته محتومیست
نه دست من و تو
و نه حتی دست سفید خدای دیوانه
نمیتواند نظر ۵۰ درصد دیگر مردم را تغییر دهد
باری
ما یک قوم نفرین شده هستیم
خدای ما ۱۰۲۴ سال است که جان داده

magmagf
02-09-2008, 05:14
دعا می کنم

توی خواب هايم نباشی

آخر می گويند :

خواب زن چپ است !

magmagf
02-09-2008, 05:15
من زنی کولی ام
که تو را در خلخال ها
و گوشوارهء بلند مسی اش،
حمل می کند
و تا واپسین مرزهای جهان با تو سفر می کند،
تا آخرین مرزهای شیدایی،
ای حافظه عطر!
ای حافظه من!
تویی که سپیدی برف را شعله ور می سازی
من شعر توام نگاشته شده با جوهر زنانگی...
پس بشنو زنگهای مرا
و اندوهت را بر پلک هایم بیاویز.

magmagf
02-09-2008, 05:15
برای پيروزی رويای بوسه ای بی تقصير
بليط بخت آزماييم را
ـ امشب ـ
به نام تو خريده ام
که شايد اين عشق کاغذی
سکه شانس من باشد

magmagf
02-09-2008, 05:17
هشتاد ساله می شوم

و باز

دنبال نشانه ای از تو ام

در غسالخانه

لابه لای کفن ها



و روز قیامت

دلم شور تو را می زند



آیا خداوند تو را خواهد بخشید؟

magmagf
02-09-2008, 05:17
به درخت ها تلفن می زنم

و به پیامگیر می گویم:"سلام.

من باغبان هستم.

لطفن اگر تشریف دارید گوشی را بردارید!"



منتظر می مانم

هچ درختی گوشی را بر نمی دارد





برگ ها با شاخه ها مشغولند

و باد دلبری می کند



طبیعی است که درخت ها باغبان نمی خواهند

طبیعی است که درخت ها تلفن ندارند

طبیعی است که هیچ کس نمی تواندروی پیامگیر درخت ها پیام بگذارد



هیچ کس رقیب باد نیست!

Mist
02-09-2008, 10:07
کشاورزي دعايي کرد

صفاي دل درون آسمان پيچيد

بخود لرزيد

باران شد


در آن گوشه، درون رحمت باران





دو معشوقه

ميان اشگ شوق آسمان

آن لحظه‌ی ناياب

ببوسيدند،

عشق عريان شد


پيرمردي

بياد همدم ديرين

ميان خاطرات آسمان، آن صفحه‌ی باران

نگاهي کرد

آهي کرد


وجودش يک نفس فرياد هجران شد


يکي عالِم

از اين چرخه

از آن پرواز يک قطره

از آن دانش به هر ذره

دلش لرزيد

حيران شد




کودکي در کوچه گم گشتگي چتري نداشت

گريان شد

Mist
02-09-2008, 10:25
در این وادیه سنگی

در این پهنای ویرانگر

که دستی هم نمی چیند

گل یاس لطافت را

من از آن کس که فردا را

دراین وادیه بگذارد٬ نمی ترسم

من از پیدایش هر نور

در این دیوانه بازار هم نمی ترسم

******

تمام راه ها مسدود

تمام چشم ها نمناک

ولی در پهن دشت آسمان آبی آبی

دو چشم صاف می بارند

دو چشمی که در آغوش محبت ها

به دنبال دلی پر درد می گردد

دو چشم آبی آبی ٬ به دنبال کلامی محکم وسنگین

******

من از طعم بلند و ژرف این آبی

ندانستم کلام سبز آبی را

من از کام عسل فام شباهنگام

سحر را تا به آخر خوب نفهمیدم

******

سحر با چشم آبی٬کنار سفره ای از یاس

ندید هرگز نگاه آشنایی

نگاه سبز آبی ٬نگاه آبی رنگین

******

سپس دیوانه وار بارید

وچشمانش در این دیوانگی

اندیشه ای مبهم دعا می کرد

دعای سبز روشن را

که در چشمان یک ماتم زده

هرگز دعایی نیست ....

Mist
02-09-2008, 10:29
دلم بود و سیاهی بود و ویرانی

شب از گرمای عشق بوسه ای می سوخت

صدای پای عشق را نشنیده ام ،افسوس

در این ویرانکده

فریاد بی فریاد را فهمیده ام ، افسوس

٬٬٬٬٬٬

صداهاپشت دیواربزرگی درهم آمیزد

کلام مهر آوازی زپشت پرده ها

نجوای غم را ،هدیه آویزد



٬٬٬٬٬٬

صدای پای آبشاری از پس کوهی

به امداد کلام کودکی خیزد

نمی دانم ، صدایش ازکجا آید

نمی دانم نگاهش تا کجا خواهد



٬٬٬٬٬٬

اگر اندیشه ها ،فریاد را شستند

اگر در سوگ اندوه پریرویی

به آبی یا نگاهی ملتهب آمیزخوش بودند

نمی دانم ، نگاهش تا کجا خواهد

که ویران می کند

اوج سکوت انتظاری را

magmagf
03-09-2008, 07:11
خودتان را ناراحت نکنید آقا

باور کنید اتفاق مهمی نیفتاده

فقط بند دل دخترک پاره شده مثل تسبیح

انتظاری هم از شما نیست

من خودم چشم دوخته ام به امید وقوع یک اتفاق

که اتفاقا


هیچ ربطی به دنیای من و شما ندارد

magmagf
03-09-2008, 07:14
آمده ايم زير قول و قرارهايمان بزنيم

و برويم

و برسيم

به همه ی جاهايی که با هم نرسيديم

و بنويسيم

از قشنگ ترين اشتباهی که می شد مرتکب شويم

و نشديم !

MaaRyaaMi
03-09-2008, 16:11
بين اين مردمِ سـردرگمِ سرماخورده
دلم از سردي رفتار خودم جا خورده


هرم ِگرم نفسم يخ زده است از بس كه،
شانه ام خورده بر اين مردمِ سرما خورده


مي روم گريه كنم غربـت پر ابرم را
در دل سنگيِ خود، اين دل تيپا خورده


و غرور شب اين شهر نخواهد فهميد،
تا ابد قرعـه به نام شب يلدا خورده
*
كوچه ها را همه گشتم پي تو نامعلوم !
كو؟ كدامين درِ لب تشنه شما را خورده ؟!


بر تهي دستي بي حد و حسابم بنگر
دست كوتاه من از دست تو منها خورده

magmagf
04-09-2008, 06:49
تو حرفت را بزن …چکار داری که باران نمی بارد

اینجا سالهاست که دیگر به قصه های هم گوش نمی دهند

دست خودشان نیست

به شرط چاقو به دنیا آمده اند

و تا پیراهنت را سیاه نبینند…

باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی

magmagf
04-09-2008, 06:52
به اینجا که رسیدی

آینه ها به تو پشت می کنند

به هم می خورد آرایش گام هایت

برمی گردی

چیزی از قدم هایت به یاد زمین نمانده است

به کوله پشتی ات دست می بری

جز مشتی خاکستر به چنگ نمی آوری

جایی پا گذاشته ای

که به جای نام

داغ بر پیشانی کودکان می گذارند

تنها منم

که داغ کودکی ام را به دلم گذاشته اند.

magmagf
04-09-2008, 07:03
من با دستهای خودم تنهام

و زندگی

خسیس تر از بقال سر کوچه شماست که بگذارد

دوباره در آغوشم سفر کنی

که خوشبختی آه . . .

امروز هم دیروزهای حسرتی ست که فردا می خورم

چقدر محبت که در دلم معطل ماند

MaaRyaaMi
04-09-2008, 18:48
كم ناز كن! كه بعد از اين، ديگر نميخرم
از خوابهاي خود دگر، بي تو نميپرم
كوه يخ تن تو را چون خط استوا
با گرمي تن خودم از ياد ميبرم
هرگز نميرسد به آب اين چاه چشم تو
پر ميكشم و ميروم، من يك كبوترم
تا كلبه ي بهار من، راهي نمانده است
ميخواهم از خزان تو، مستانه بگذرم
بادام تلخ چشم تو ارزاني خودت
چيزي ز خاطرات تو، با خود نميبرم
قفلي زدم به قلب خود،. اين بار بي كليد
ممنوع شد ورود تو، در شهر باورم

MaaRyaaMi
04-09-2008, 18:58
تو می توانی
قفس ساخته از تار و پود احساسم را
ویران کنی
بگریزی
بی نهایت را نشانه کنی
بال بگشایی
آسمان به آسمان
اوج بگیری
تا دو بال چشمم را بسوزانی
تو می توانی
نگاهت را
در پس حصار نامهربانی
در بند زنجیرش کنی
تو می توانی
گوشهایم را در حسرت
قطره ای از « آه » بخشکانی
می توانی جوانه ی غرورم را
زیر گام هایت پرپر کنی
اما من
آنقدر « تو » شده ام
که نمی توانم
قلبم را
با خانه تکانی خاطراتت
ویران کنم.

دل تنگم
05-09-2008, 00:15
نمي گذارندم دست هاي شاخه شكن
به قدر ِ سهم ِ تو سيبي كنار بگذارم

تو باز عقربه ات مانده روي دلتنگي
كه من براي تو شادي شمار بگذارم

قلم تراش كه دارم، دلم نمي آيد
كه بر غرور ِ كسي يادگار بگذارم

بر غم ِ اين همه سنگ و بر غم ِ اين همه دست
بيا براي تو سيبي كنار بگذارم

دل تنگم
05-09-2008, 00:18
کِی دل از مستی ِ چشمان تو بی خواب نشد
یا کِی از دستِ تو دل غرقه به خوناب نشد

گرچه کِشتیم به دل بذر امیدت اما
هرگز این مزرعه از لعل ِ تو سیراب نشد

رنگِ رخسار به گلگونه چه می آرایی
کی گل از شرم ِ رُخَت واله و بی تاب نشد؟

پرتو ِ صبح چه زیباست ولیکن هرگز
جلوه انگیزتر از سایه ی مهتاب نشد

ذوق ِ مخموری و مستی ز ازل چشم ِ تو داشت
ورنه کس بی نِگهَت مستِ می ِ ناب نشد

ا. اسدی

magmagf
05-09-2008, 06:30
تو ماه را

بیشتر از همه دوست می داشتی

و حالا ماه هر شب

تو را به یاد من می آورد

می خواهم فراموشت کنم

اما این ماه

با هیچ دستمالی

از پنجره ها پاک نمی شود



رسول یونان

magmagf
05-09-2008, 06:33
سعی کن

با همه چیز کنار بیایی

فرار نکن

زمین به شکل احمقانه ای گرد است


رسول یونان

magmagf
05-09-2008, 06:34
این دنیا

آن نیست که ما می خواستیم

سراسر خون است و آتش

یک جهنم واقعی است

و این آوازها و آهنگ ها

یعنی زندگی ما

چیزی نیست

جز یک کنسرت غم انگیز در جهنم


رسول یونان

magmagf
05-09-2008, 06:37
دست هایم را می نهم

بر جای خالی تو…

جز این بگو چه کنم؟


یارتا یاران

magmagf
05-09-2008, 06:38
دیگر به چیزی نمی اندیشم

در این سیاره پرت

نمی شود رستگار شد

امید

آمدنت بود که نیامدی

بگذار

عاشقا نه هایم را باد ببرد

چرا که…

تو هرگز وجود نداشته ای



رسول یونان

MaaRyaaMi
05-09-2008, 12:31
وقتی کنار خوابهای تو بیدار می شوم
وقتی حوالی کوچه راه خانه را گم می کنم
انگار در لحظه
همین دم رفتن
عقربه های ساعت از کار افتاده اند
خورشید که در کتاب ها نوشته بودند:
"روشن و فروزان است"
کنجی
گوشه ی دنجی پشت ابر
پلک بسته و من
کنار پرده ی چشم انتظار روزها
زانو زدم بر دفتر و کاغذ و کلمه!
نگو راه ما همان بی راهه هایی بود
که آن را هم میانبر زدیم
نگو خانه همان کلبه ی خراب
آن زاویه ی سترون لب سوخته بود
بی نور , بی شکاف , بی وزن...
پرده ها را کشیده بودیم
دور چراغی که قرار بود تا سحر چشم از چشمانمان بر ندارد
نگو اشتباه کردیم
زندگی این زمزمه های لکنت گرفته
و این جوهر بریده بریده نیست!

MaaRyaaMi
05-09-2008, 13:36
ابتدای نگاه را به انتهای واژه بخشیدم...
در هیاهوی پرشتاب روزها وثانیه ها
در شکست بی صدا و مدام قلبم
خواستم اوج را در آخرین قله ی زمان
کف دستانت بکارم
رویش سبز نفس هایت همه جا جوانه زند
و خلقت هستی با ابتدای نوازش همراه شود.
برایت همه ی نرگس ها را تمنا کردم
همه ی لاله ها را به دامن دوختم
تا بیایی و در رنگارنگی خاک
همسایه ام شوی.
نگاهم کردی
و ناپیدا کران دشت هم گندمزار شد.
همیشه انتهای قصه ها زیبا نیست
اگر تو نخواهی
و معراج آنسوتر از افق چشمانت
که شور جاده را در خود زنده نگاه بدارد.
می خواستم دریا فقط در دامن تو باشد
و موج لبخند کوبنده ی ویرانگرت.
سکوت می آید
تا واژه های متوالی
به انحلال دیدگانت بروند..
خواستم نشانی از تو بخواهم
باد آمد و رد پایت در شن ها گم شد
نگاه را به انحنای راه سپردم
آنجا که گندم ها خوشه بسته بودند.

MaaRyaaMi
05-09-2008, 17:51
برايت سرخوشي روزها را سرمشق مي کنم
قول مي دهي که دگر از سرمستي هاي شبانه ات
شعري ننويسي؟
سکوت کن...
من واژه را از ته خيابان هاي دود زده
و تنفس اکسيژن سربي
به قداست پرستيدن چشمانت
قسم داده ام به تکرار
من نگاه را از سوسوي هر لحظه ي عابران
از شهوت شراب خورده ي مردان مست
و سخاوت بي روزي روزها
نشانده ام کنار پنجره اي پرده پوش
پرواز را به پَر پُر نياز دستانت
و قله را در افق بي آخر بودنمان.
بيا اين سرمشق را يکبار ديگر
از نو بنويسيم
من تو را بي بهانه تکرار مي کنم
تو زندگي را بي دغدغه انکار

Ar@m
05-09-2008, 23:33
چه خوب است كه هيچ چيز هرگز
بي نقص نيست
هميشه مي توان اميد داشت
قفل بسته ي در
زنگ زده باشد
طناب دور گردنت
پوسيده باشد
و سياهچاله ي اسارتت
شكافي داشته باشد براي ورود نور
يك دنياي ناقص را
هميشه بيشتر از يك بهشت متعالي
مي توان دوست داشت!

zooey
06-09-2008, 09:02
تو نیستی
اما من برایت چای می‌ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می‌کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می‌کنم

رسول یونان

zooey
06-09-2008, 09:04
بدون هیچ پرسشی
جواب سلامش را دادم
اما افسوس
هنگام رفتن
خدانگهدارش را هم از من
دریغ کرد ...

wordist
06-09-2008, 09:49
زمانی طولانی را دوستت داشته ام و

زمانی طولانی را عاشقت ...

حالا موهایم سپید شده اند و تو

دیگر حتی پاهایم را به یاد نمی آوری ...

اما

باور کن

هنوز هم می توانم

طلوع را به تاخیر بیاندازم.

با شعرهایی که تمام شب در گوش ماه زمزمه می کنم .


به نقل از يك وبلاگ

Ar@m
06-09-2008, 10:41
مرا در اعماق اقيانوس دفن كنيد
تا روح سرگردانم به جاي آسمان
مثل تمام كشتي هاي شكسته
به گل بنشيند!
صعود من
به اندازه ي نجات يك كشتي دكل شكسته و بي بادبان
احمقانه است!

دل تنگم
06-09-2008, 23:28
رفيق راهي و از نيمه راه مي گويي
وداع با من ِ بي تكيه گاه مي گويي

ميانِ اين همه آدم، ميانِ اين همه اسم
هميشه نام ِ مرا اشتباه مي گويي

به اعتبار ِ چه آيينه اي، عزيز ِ دلم
به هر كه مي رسي از اشك و آه مي گويي

دلم به نيم نگاهي خوش است، امّا تو
به اين ملامتِ سنگين، نگاه مي گويي؟

هنوز حوصله ی عشق در رگم جاري است
نمُرده ام كه غمت را به چاه مي گويي...

mehrdad21
07-09-2008, 01:55
هيچکس نمی داند

من دختری دارم

با موهايی بافته در ادامه ی روايتم

و همسری که مثل ماه

گاهی از آسمان پايين می آيد

باری از دوش زمين بر می دارد


روی گور من می گذارد

mehrdad21
07-09-2008, 01:58
از هر چه بگذريم
از چشمان تو كه نمي‌شود گذشت
چقدر قشنگ حرف مي‌زنند
وقتي من سكوت كرده‌ام
چشمان تو مادرزادند!
تو اما ديگر به خواب من نيا
نيا كه ببينمت تو او نيستي
كاش لبخندت را در نامه‌اي برايم پست كني
كاش...
ديگر به جنگ من نيا
من به ديگري باخته‌ام هر آنچه تو مي‌خواستي!

mehrdad21
07-09-2008, 01:59
پنجره ها را

كه پاك مي كردم ،

از نقاشي كاوه

تنها ديواري ماند و

ردّ انگشتان من !

فردا

در تمام روزنامه هاي جهان

مردي منتشر مي شود

كه پشت ديوار نقاشي پسرش

گم شده است !

mehrdad21
07-09-2008, 02:01
از آينه‌ام بپرس
از شانه‌ام
از بالش‌ام
و از آن چراغ خواب غمگين بپرس
که شب و روز چند بار
مهربانی‌ات انار دل‌ام را می‌فشارد
و شيرآبه‌ی عشق سرخ‌ات
گناه‌ام را رنگ‌آميزی می‌کند؟
و چند بار
جمله‌ی "جان‌ام دوست‌ات دارم"
بی‌صدا لب‌هايم را تکان می‌دهد!؟

mehrdad21
07-09-2008, 02:04
سرکاری



چشم دیدن مرا نداشت

اگر هم داشت

پشت عینکش پنهان کرده بود

دستش را گرفته بودم

تا بی خطر از خیابان عبور کند

خطر افتادن در سیاهی

دیر رسیدن نرسیدن

بن بست وایست!

پایان تمام محدودیت ها

به پشت سر نگاه کردم

نیامده بود حتی یک قدم با من

عینکش را برداشت و گفت :

به جا نمی آورم

من این دست ها را به جا نمی آورم





دست مرا انداخته بود

توی جیبش

مرا دست انداخته بودش

دل تنگم
07-09-2008, 02:08
دارم به انتهای تو نزدیک می شوم
در طول و عرض های تو باریک می شوم

بگذار شعر آخرمن باشد این غزل
حالا که با تمام تو تحریک می شوم

حیف از تو که دوباره سپیدم نمی کنی
حیف از منی که این همه تاریک می شوم

وقتی برای قافیه راهی نمانده است
من هم دچار طرح ترافیک می شوم

باشد، ترانه های مرا ریز ریز کن
من هم به دردهای تو تفکیک می شوم

دل تنگم
07-09-2008, 02:11
خواهش مي کنم باپاي برهنه
روي جنازه ي من
شکل نگيريد
اين جنازه
نه دست دارد
نه پا
فقط ساعتش را با تمام ترکش هاي جنگ
به راست راست
به چپ چپ زن
از دنده اش تف کرده است
کوک کرده است
مردمک چشم هايش خواب رفته است
خواب زني راديده است
که روزي آب شد توي زمين نرفت
پاي پسرش ليزخورد
مادر دريا
پدر دريا
زن دريا
دريا اجساد جنگي شد
من جسدم را آورده ام در
توي دهانم گذاشته ام
آرد کرده ام
هرپرنده ي پر زد
نوک بزند
جسد آردشده ي من را
حالا
شما که روي جنازه من شکل مي گيريد
لطفا چاقوبرداريد
و از وسط نصف کنيد
اين سيب گنديده را.............!!!