PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : شعر گمنام



صفحه ها : 1 [2] 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

*yutab*
20-08-2007, 23:35
با من بمان نو گل خندان من
با من بمان سرو خرامان من
با من چو هستي غم دنيا ندانم
با من چو هستي مي و مينا نخو اهم

magmagf
21-08-2007, 03:12
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
واي!جنگل را بيابان ميكنند
دست خون الود را در پيش چشم خلق پنهان مي كنند!
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
انچه اين نا مردمان با جان انسان مي كنند....


این شعر هم از اشعار معروف فریدون مشیری است و این سومین بار هست که تذکر می دهم قبلا از گذاشتن شعر دقت کنید
امیدوارم این تذکر اخری باشه

negar20
21-08-2007, 08:42
مهربانا! عاشقانه سر بنه بر دامنم
تا که مدهوشت کند عطرِ گُل پیراهنم
چیست این احساس سرسبزِ بهارآور، بگو
شاخهای از نسترن، یا دست تو برگردنم؟
از تب عشق تو چون خورشید میسوزم، بخوان
راز این دلدادگی را در نگاه روشنم
آنکه میخواند مرا در خلوت شبها تویی
اینکه میبوید تو را در عطر شببوها منم
در هجوم بیکسی تنها تو با من دوست باش
چون تو باشی گو تمام خلق باشد دشمنم
تشنهی نوشیدن آوازهایت ماندهام
کی میآیی از غزل باران بباری بر تنم؟

negar20
21-08-2007, 08:43
گفتی: چگونه میگذرد ماه و سال تو؟
چون روز، روشن است، جواب سؤال تو:
من نیز از عبور خزان زخم دیدهام
من هم شکستهبال و پَرَم، مثل بال تو
باید بشویم اینهمه زخم کبود را
در بارشِ صمیمیِ شعرِ زلال تو
گفتی برایم از شب و غربت غزل بخوان
غمگینترین ترانهی شبهام، مال تو
دلگیرم از کدورت این میلههای سرد
کی میرسم به آبیِ چشم زلال تو؟

negar20
21-08-2007, 08:44
در اشتیاق پرواز، بیآسمانترینم
عمری به جرمِ بودن، با خاک همنشینم
نفرین به چشمهایم ـ این حفرههای تاریک ـ
آخر چگونهای دور! باید تو را ببینم؟
ای باغ سبز سیّال! آخر بگو چه میشد
نزدیکتر بیایی،تا از تو گُل بچینم؟
در کوچههای تردید، تنها رهایم، آیا
تقدیر بیتو بودن، نقش است بر جبینم؟
ای اشتیاق آبی! با من بمان که عمریست
در آرزوی پرواز، بیآسمانترینم

negar20
21-08-2007, 08:47
گــــــريزي نيست ازتاوان پاييزي كه در پيش است
پريشان شو دل از فردا ي خونريزي كه در پيش است
چــــه داريد اي غـــــزلهاي غبــار آلوده در دفتــر
براي آن شب شعر غم انگيزي كه در پيش است
هجـــــوم زخمها و شانه بي تاب !دشـــــوارست
دوام آورد در فصل نمكـــــــريزي كه در پيش است
كـــــدامين شمـــــا مردم در اين شبــــهاي طولاني
يقين دارد به آن زخم سحر خيزي كه در پيش است
اگــــر در ســـــر گذر از خويشتن داريد بســــــم الله
مسجل ميشود كم كم هرآن چيزي كه در پيش است

mehrdad21
22-08-2007, 11:36
آسمان خانه ی ما


گفتم که آسمان خانه ی ما تیغ دارد ! و
هیچ فرشته ای از آسمانش عبور نمی کند
و نمی رود به سمت پنجره ای
که به شکل گاو
جهان سرخ فرشته را
سبز می بیند !
گفتم که سگ خواهم شد
تا بوی خدا را در خود کشم
خدا همیشه در آسمان خانه ی کناری ما
در رفت و آمد است
گفتم که شبی آن قدر بو کشیدم
که او به آسمان تیغی ما کشیده شد
و آنچنان زخمی شد
که فرشتگان در مقیاسی وسیع آمدند و
او را به بهشت بردند
گفتم که وقتی سگ شدم
آن قدر بو کشیدم
که خدا به آسمان تیغی ما کشیده شد و
زخمی شد
و من آن قدر جیغ کشیدم،
که من نمیدانم جیغ من
تیغ های آسمان خانه ی ما را محو کرد !
یا تیغ های آسمان خانه ما
به خدا چسبیدند !

fereshte khanoom
22-08-2007, 13:40
صدای پای تورا میشنوم

ولی از وجودت خبری نیست

حسرت خاطرات تو
قلب شکسته ام را خورد می کند
صدای پای تو مرا به کهکشان ها می برد
به اقیانوس پر تلاطم قلبم
به اعماق وجودم میبرد شعله بی فروغ دلم
با خاطرات تو کم تر و کمتر میشود
کاش میشد قلبم دوباره تو را حس میکرد...

negar20
22-08-2007, 18:36
در اقيانوسی غرق می شوم
که به اندازه ی صدای تو آرام است
کسی فکر نمی کند
اين همه ماهی قرمز
که سيزده هر سال
در من رها می کنی
فکر نحسی به سرشان بزند

negar20
22-08-2007, 18:37
و کاش پُر شوم از شور عاشقانه ی تو
سکوت تلخ مرا بشکند ترانه ی تو
کبوترم بنشین، خسته شد پَر و بالت
حریر دامن سبز من آشیانه ی تو
ببار تا که بنوشم صدای سبزت را
بخوان گرفته دلم باز هم بهانهی تو
کدام چشمه بگو، میرسد به چشمانت؟
بگو که از کِه بپرسم نشان خانه ی تو؟
دلِ گرفته ام، امشب عجیب توفانی است
پُرم زِ هق هق باران، کجاست شانه ی تو؟

negar20
22-08-2007, 18:39
میرسد پُر از ترانه، میرسد پُر از تبسّم
ذره ذره در نگاهش میشود نگاه من گُم
مثل من غریب و خسته است، بالِ نازکش شکسته است
چشمهای مهربانش، خسته از نگاه مردم
عاشق قدیمی من، کَز طراوت صدایش
عطر سبزه میتراود، عطر بیریای گندم
چشمهها به من بگویید، میرسم به چشمهایش؟
من اسیر رخوت خویش، او همیشه در تلاطم
میروم که گم شوم باز، در زلال خندههایش
عاشق قدیمی من، میرسد پُر از تبسّم

negar20
22-08-2007, 18:48
ميدانستم
خبر را بايد به آرامي گفت
كه شنيدن آن
اثري دارد به اندازه تيزي نوك خنجر
به پوست ببري مرده
ميدانستم كه بايد
فريادت بزنم
اما هيچ وقت
مردنم را نفهميدم......

doyenboof
22-08-2007, 22:57
دلم برایت تنگ شده
برای نور لبخندت برای شادیمان برای غم هایمان
برای تنهاییم دلم می سوزد برای تنهاییت دلم می سوزد
برای همه چیز های خوب و بد
برای تو
برای دیوار که من بر آن تکیه می دادیم و از عشق می گفتیم
عشقی که از آبی آسمان زیبا تر بود
عشقی پاک به پاکی نگاه پسرک کور همسایه

Boof6260

negar20
23-08-2007, 09:32
سروده ام هر پگاه بدون تو
كه خفته است اين نگاه بدون تو
درون مه گم شديم غريب وار
من و دل و هر چه راه بدون تو
غزل بخوان در سكوت شبان من
شكسته آواز ماه بدون تو
چراغ پر شور كومه كور من!
سپيده دم هم سياه بدون تو
بهشت بكري ست با تو زمين سرد
زمانه غرق گناه بدون تو

negar20
25-08-2007, 08:54
تا با منی و تا برايت مینويسم
تا آخر دنيا برايت مینويسم
در ازدحام کوچههای تنگ تهران
احوال دريا را برايت مینويسم
تهران سياه است و خيابانها بيابان
از سمت آبیها برايت مینويسم
گاهی غزلها را به جويی میسپارم
بر ساحل رويا برايت مینويسم
تا عصر رويايی لنگرگاه آنجا
از شهر بیدريا برايت مینويسم
شبها به وزن شرشر باران بندر
از غربت اينجا برايت مینويسم
آتش اگر فرصت دهد در اين عطشناک
از شبنمی حتا برايت مینويسم
تنهاترين فانوس هم انگار خواب است
من همچنان اما برايت مینويسم

negar20
25-08-2007, 08:55
در صاعقه خشم نمايان شده بودي
اي كاش همان لحظه پشيمان شده بودي
يك باغ پر از عاطفه در خاطره هامان
مجذوب گل خسته گلدان شده بودي
ميخواستي از قله خورشيد بگويي
وقتي كه اسير شب زندان شده بودي
آن روز تو را پشت همان پنجره ديدم
افسوس چرا يك شبه ويران شده بودي
با شوق بهار آمدم و ديدمت اما
سيلي زده دست زمستان شده بودي

doyenboof
25-08-2007, 18:39
زندگی زیباست آن زمان که لبخندی بزنی
و من را شادتر کنی
در روزگار من ستار ه ای نیست
در سرشتم دل شکستن نیست
اگر شکستم ببخش مرا به لبخند

دلم برایت تنگ شده
به یاد روزگاران نه چندان دور
برای شادهایمان برای ...........
برای نتهایم دلم می سوزد برای تنهایت دلم می سوزد
روزگار نه چندان دور
به نزدیکی لبخند گرمت

Boof6260

mehrdad21
26-08-2007, 09:12
پنجره گوش های آسمان است
چرا که وقتی خدا کنار پنجره
برای من لالایی می خواند
آسـمان به خـواب می رفت !

Ar@m
04-09-2007, 16:55
اگر سعی کنی به یاد خواهی آورد
امروز کنار باغچه بنشین
روی سبزه ها
ابرهای پنبه ای شناور در آسمان را بشمار
و درخت های ردیف دو طرف جاده
پله هایی که هرروز از آنها بالا می روی
مدادهای پوسیده در جامدادی ات
و ستاره هایی که در آسمان شب سو سو می زنند را
بشمار
و اگر توانستی منتظر آمدن شهاب شو
چقدر احمقانه زندگی می کنی
بدون دانستن همه آنچه که واقعا
اهمیت دارد!
برای همین است که تو هرگز
و هرگز
و هرگز
دوباره کودک نخواهی شد

Ar@m
06-09-2007, 12:34
قصه غصه های من و تو پابان نخواهد یافت
تا دنیا دنیا ست
تا عشق هست
تا مرگ هست
این تناقض لعنتی
این مبارزه خاموش
این چرخه عجیب غم انگیز
ادامه خواهد یافت
ادامه خواهد یافت
ادامه خواهد یافت

*Necromancer
07-09-2007, 00:40
معنی این شعرا چیه؟
میشه معنی ها رو هم بگید؟

Ar@m
07-09-2007, 00:46
اگر امشب
دو دقیقه مانده به فردا
به ساعت نگاه کنی
می فهمی که زمان چه مفهوم احمقانه ایست
با همین 12 ثانیه آخر
12 ضربه ای که ساعت نواخت
رویای دختر خاکستر نشین
با همان سرعتی که طلوع کرده بود
به خاکستر پیوست

Ar@m
07-09-2007, 00:47
معنی این شعرا چیه؟
میشه معنی ها رو هم بگید؟
نه نمی شه
شعر هرکسی برای خودش یه مفهوم خاص داره برای بقیه یه مفهوم دیگه
تو می تونی هربرداشتی از یه شعر بکنی
هرچی دوست داری

mehrdad21
07-09-2007, 03:11
آسمان و هرچه آبي ديگر
اگر چشمان تو نيست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهاي حرام شده
چه رنگ ها که هدر رفتند و تو نشدند

Ar@m
09-09-2007, 18:04
مادرم امروز آرزو کرد
دوباره کودک باشد
این آرزو
از گریستن تلخ تر
از هر حسرتی غم انگیز تر
مرا می شکند
آتشم می زند
طوفانی ام می کند:
ای تمام آرزوی من
آیا تو هم
از آینده دست کشیده ای؟؟؟

karin
11-09-2007, 16:46
انگشتانت را
از روی پیراهنم بردار

سطر صبح
با تنم نمی سازد


میثم صباحی

Ar@m
11-09-2007, 23:49
سالهاست در چنین روزی
ساعت 4 صبح
دوباره متولد می شوم
مثل پروانه ای که در پیله دلگیرش
امیدوارانه دست و پایی بزند
کاش می توانستم امروز
دوباره باور کنم
که در چشمان من
زندگی به همان زیبایی بار اول
از خواب برمی خیزد

Ar@m
18-09-2007, 19:01
من از آزادی
یک بغل سیب می خواهم
که طعم هلو بدهد
آن جمعیت خاکستری
به استناد حقانیت کلمه احمقانه اکثریت
می گوید:
نه!

negar20
24-09-2007, 16:21
عطر طراوت بود باران
آغوش خالی بود خاک پاک دامان
اما ستوه از دست بسته
اما فغان از پای دربند
چشمان پر از ابراند یک شام تاریک
واندر لبان خورشید لبخند
آن یک درودی گفت بردوست
این یک نویدی را صلا داد
تا سرب و باروت
بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد
عطر جوانی شست باران
آغوش پر آغوش عاشق ماند خاک سرخ دامان

negar20
24-09-2007, 16:22
آنان به مرگ وام ندارند
آنان که زندگی را لاجرعه سر کشیدند
آنان که ترس را
تا پشت مرزهای زمان راندند
آنان به مرگ وام ندارند
آنان فراز بام تهور
افراشتند نام
آنان
تا آخرین گلوله جنگیدند
آنان با آخرین گلوله خود مردند
آری به مرگ وام ندارند
آنان
عشاق عصر ما
پویندگان راه بلا راه بی امید
مادر ! بگو که در تک این خانه خراب
گل های آتشین
در باغ دامن تو چه سان رشد می کنند ؟
این خواهر و برادر من آیا
شیر از کدام ماده پلنگی گرفته اند ؟
پیش از طلوع طالع
امشب ستارگان به بستر خون خسته خفته اند
بیدار باش را

emsi
24-09-2007, 21:13
کاش میشد قلب ما از یاس بود
تک تکگلبرگ آن احساس بود
پاک و سبز و ساده و بی ادعا
کاش میشد بهتر از الماس بود
کاش میشد عشق را تفسیر کرد
عاشقی را با محبت سیر کرد

نمیدونم شاعرش کیه. ولی یه شعر گمنام فکر میکنم باشه. اگر این انجمن مال شعرهای شاعران گمنام هست من شعرهای قشنگی تقدیمتون میکنم.

negar20
25-09-2007, 08:49
ز فرط گريه باران مي چکد از دستم اين شب ها
يکي دستم بگيرد ، مست مست مستم اين شب ها
غزل مي خوانم و سجاده ام پر مي کشد با من
نمي خوابند يک شب عرشيان از دستم اين شب ها
خدا را شکر سوزي هست ، آهي هست ، اشکي هست
همين که قطره اشکي هست يعني هستم اين شب ها
به جاي خون به رگ هايم کبوتر مي پرد تا صبح
تشهد نامه مي بندد به بال دستم اين شب ها
دلي برداشتم با تکه ابري از نگاه خود
به پابوس قيامت بار خود را بستم اين شب ها

negar20
25-09-2007, 08:51
راستي دنيا چه غريبه
کار آدماش فريبه
واسه کشتن مسيحا
هر درختي يه صليبه

دلمون خيلي گرفتس
دردمون خيلي بزرگه
گرگا تو لباس ميشن
هر سگ گله يه گرگه

زين و اسبمونو بردن
نذارين راهو بدزدن
توي اين شباي وحشت
نکنه ماهو بدزدن !

بعضي يا چه پر ستاره
بعضي يا چه بي فروغن
بعضي آدما فرشته
بعضي آدما دروغن

زندگي يه انتخابه
مي شه خوب بود ، مي شه بد بود
بايد عاشقونه پر زد
بايد عاشقي بلد بود

negar20
25-09-2007, 08:51
امشب خلاصه گویم و مشروح نیز هم
نازل فرشتگان شده و روح نیز هم

امشب شب نزول تمام فرشته هاست
" ُقدّوس" ورد ما شده ،" ُسبّوح" نیز هم

زین ضربت عظیم که آمد به فرق ِ عشق
گریان"محمد(ص)" آمده ونوح نیزهم

مجنون وموجی اند در این شهر عاشقان
درراه یار ُکشته ومجروح نیز هم

پرونده های ما همه در پیش روی او
مقفول گاه گردد ومفتوح نیز هم

یارا!ترا قسم به تمام فرشته ها
بگذر زما به عشق علی ، روح نیز هم

negar20
25-09-2007, 08:53
مي دونم يه شب مي آي خاکو چراغون مي کني
شيشه ي عمر شبو مي شکني داغون مي کني
شنيدم وقتي بياي از آسمون گل مي ريزه
کوچه باغا رو پر از بيداي مجنون مي کني
شنيدم وقتي بياي غصه هامون تموم مي شه
قحطي گريه مي آد ، خنده رو ارزون مي کني
آسمون به احترامت پا مي شه به اون نشون
که تو سفره ي زمين خورشيدو مهمون مي کني
دلامون خيلي گرفته س ، شبامون خيلي سياس
مي دونم يه شب مي آي خاکو چراغون مي کني

negar20
25-09-2007, 08:55
به بام بر شده ام از سپيده ي تو بگويم
اذان به وقت گلوي بريده ي تو بگويم
اذان به وقت گلويي که قطعه قطعه غزل شد
غزل غزل شده ام تا قصيده ي تو بگويم
غزل غزل شده ام اي شهيد عشق که چون گل
ز عاشقان گريبان دريده ي تو بگويم
هزار مرتبه آتش شدم ، نشد که غروبي
ز خيمه هاي به آتش کشيده ي تو بگويم
خوشا هماره نمازي که حمد ، مدح تو باشد
به جاي سوره صفات حميده ي تو بگويم
به بام بر شده ام با عقيق _ آينه _ سبزه
مگر ز ديدن ماه نديده ي تو بگويم

Ar@m
25-09-2007, 19:50
می گم که همه این شعرها رو خودت گفتی؟
خیلی قشنگن واقعا استعداد شاعری داری

negar20
27-09-2007, 09:42
می گم که همه این شعرها رو خودت گفتی؟
خیلی قشنگن واقعا استعداد شاعری داری
ممنون اينها رو خودم نگفتم ولي بعضي از شعرهاي قبلي رو خودم گفتم.

negar20
27-09-2007, 09:43
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!!
...
سخت است اینکه دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه
بالا گرفتهام سرِ خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیلههای دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه ـ

negar20
27-09-2007, 09:44
یک درختِ پیرم و سهم تبرها میشوم
مردهام، دارم خوراکِ جانورها میشوم
بیخیال از رنجِ فریادم تردّد میکنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها میشوم
با زبان لالِ خود حس میکنم این روزها
همنشین و همکلامِکور و کرها میشوم
هیچکس دیگر کنارم نیست، میترسم از این
اینکه دارم مثل مفقودالاثرها میشوم
...
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازهای
میکُشم خود را و سرفصلِ خبرها میشوم

negar20
27-09-2007, 09:46
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود

negar20
27-09-2007, 09:48
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چه طور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود

doyenboof
27-09-2007, 13:45
زندگی مرگ تدریجیست
مرگ زشت تر....
در سکوت ساعت
دارم از درد می میرم
در سکوت این دیوارها

دارم مرگ را تجربه می کنم
مرگی تدریجی

مرگی پشت پنجره

مرگی زشت.....

Boof6260

negar20
29-09-2007, 12:26
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بیتو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایهی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تببُر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

negar20
29-09-2007, 12:28
خورشیدِ پشتِ پنجره ی پلکهای من
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همه ی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاسِ من شده ای... کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهسته تر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه قدر مثل تو هستم! خدای من!!

negar20
29-09-2007, 12:29
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذی ام پاک میشوم
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!

negar20
29-09-2007, 12:32
دیدمت چشم تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آنقَدَر بی اختیار این اتفاق افتاده که
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو میریزد آیا عشق نیست؟
اینکه در اندام من امروز باریدن گرفت
من که هستم؟ او که نامش را نمیدانست و بعد
رفت زیر سایه ی یک «مرد» و نام «زن» گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هُرمِ نفسهای تو هست
مرگ میداند: فقط باید ترا از من گرفت

negar20
29-09-2007, 15:16
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکن فس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشی هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را

negar20
04-10-2007, 11:25
یک سرنوشت سه حرفی؛ خالیست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اوّل
آنجا زنی گریه میکرد با کودکان گرسنه
در دود و خاکستر اینجا مردیست بر پای منقل
سردرد داریم و گیجیم این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست بعداً خودش میشود حل!
این گرگهای گرسنه عادیست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضعِ قانونِ جنگل
باید فداکار باشم دارد قطاری ميآید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعدِ خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه، شومینه ی گرم در یک اتاق مجلّل
من میروم تا پس از این آماده ی مرگ باشم
ها! راستی «مرگ» دیگر حل شد معمّای جدول

negar20
04-10-2007, 11:26
بیتو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز...
دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولیست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها
نامه هایت، عکسهایت، خاطرات کهنه ات
میزنند اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
میروم هرچند بعد از تو برایم هیچ چیز...
بعدِ من اما تو راحتتر به خیلی چیزها...

negar20
04-10-2007, 17:25
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
بعید نیست و بگذار هرچه میخواهد
قبیلهام به دروغ و دَغَل به باد دهد
زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه...، مرا
دوصد کنایه و ضربالمثل به باد دهد
قفس چه دورهی سختیست، میروم هرچند
مرا جسارت این راهِحل به باد دهد
...
چهقدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد

negar20
04-10-2007, 17:26
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
بعید نیست و بگذار هرچه میخواهد
قبیله ام به دروغ و دَغَل به باد دهد
زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه...، مرا
دوصد کنایه و ضربالمثل به باد دهد
قفس چه دوره ی سختیست، میروم هرچند
مرا جسارت این راهِ حل به باد دهد
...
چه قدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد

bidastar
04-10-2007, 18:43
بعید نیست سرم را غزل به باد دهد
و آبروی مرا در محل به باد دهد
بعید نیست و بگذار هرچه میخواهد
قبیله ام به دروغ و دَغَل به باد دهد
زبان سرخ و سرِ سبز و چند نقطه...، مرا
دوصد کنایه و ضربالمثل به باد دهد
قفس چه دوره ی سختیست، میروم هرچند
مرا جسارت این راهِ حل به باد دهد
...
چه قدر نقشه کشیدم برای زندگیم
بعید نیست که آن را اجل به باد دهد


فکر نمیکنم شاعر این شعر گمنام باشه

magmagf
04-10-2007, 23:28
فکر نمیکنم شاعر این شعر گمنام باشه

شاعر این شعر خانم نجمه زارع هستند و گمونم نکنم اون قدر هم شاعر معروفی باشند

ظاهرا یک کتاب شعر دارند اگه اشتباه نکنم و نگار جان هم سعی در معرفی اثار ایشون به عنوان یک شاعر گم نام داشتند و ست اشتباهی ندادن
البته بهتر بود اسم شاعر در صورت دانستن ذکر بشه

negar20
06-10-2007, 16:14
شاعر این شعر خانم نجمه زارع هستند و گمونم نکنم اون قدر هم شاعر معروفی باشند

ظاهرا یک کتاب شعر دارند اگه اشتباه نکنم و نگار جان هم سعی در معرفی اثار ایشون به عنوان یک شاعر گم نام داشتند و ست اشتباهی ندادن
البته بهتر بود اسم شاعر در صورت دانستن ذکر بشه
درسته شاعر تمام اين شعرها خانم نجمه زارعه.من خيلي شعرهاش رو دوست دارم. magmagf جان فكر نميكردم اسم اين شاعر رو بدوني آخه معروف نيست.معلومه شعر زياد ميخوني از شاعرهاي مختلف.

Ar@m
11-10-2007, 04:51
مدتهاست که نبوسیدمت
امروز که نگاهت کردم
جای خالی بوسه هایم
روی دستهای تو
روی چشمهای من
باقی مانده بود
اما نگاه کن
این تویی که چشمه بوده ای
این منم که آب خورده ام

magmagf
11-10-2007, 10:08
مدتهاست که نبوسیدمت
امروز که نگاهت کردم
جای خالی بوسه هایم
روی دستهای تو
روی چشمهای من
باقی مانده بود
اما نگاه کن
این تویی که چشمه بوده ای
این منم که آب خورده ام


مرسی
خیلی شعر قشنگی بود ارام جان:40:

خودتون گفتین ؟

Ar@m
12-10-2007, 04:35
مرسی
خیلی شعر قشنگی بود ارام جان:40:

خودتون گفتین ؟

مرسی دوست جون!
آره خودم گفتم

negar20
12-10-2007, 10:54
کفشِ چرمی ـ چتر ـ فروردین ـ خیابانِ شلوغ
یک شب بارانی غمگین خیابانِ شلوغ
میرود تنهای تنها، باز هم میبینمش
باز هم رد میشود از این خیابانِ شلوغ
اشک و باران با هم از روی نگاهش میچکند
او سرش را میبرد پایین... خیابانِ شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم میشوند
او فقط میماند و چندین خیابانِ شلوغ
او فقط میماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش ـ سنگین... خیابان شلوغ
...ناودانها، چشمکِ خط دار ماشینهای مست
خطکشی، بارانِ آهنگین، خیابانِ شلوغ...
او نمیفهمد نمیفهمد فقط رد میشود
با همان انگیزه ی دیرین... خیابان شلوغ
﷼ ﷼
کفش چرمی روبه روی کفش چرمی ایستاد
لحظهای پهلوی من بنشین خیابان
خلوت است

نجمه زارع

negar20
12-10-2007, 10:57
ساعت دو شب است که با چشمِ بی رمق
چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سالهاست تو آن را نگفته ای
جز با زبان شاخه گُل و جلدِ زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی...
هر وقت مینشستی به پیشانی اَت عرق...
من با زبانِ شاعری ام حرف میزنم
با این ردیف و قافیه های اَجَق وَجَق
اینبار اززبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به اینهمه غم نیست مستحق
من رفتنی شده؛ تو زبان باز کردهای
آن هم فقط همین که: برو در پناه حق

نجمه زارع

negar20
16-10-2007, 09:22
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا...
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته های «هِگِل» بود و ما دو تا...
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کمکم زمانه داشت به هم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا...
...
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا...

نجمه زارع

Ar@m
17-10-2007, 22:16
هیچ شهری آنقدر بزرگ نیست
که نتوانی پیدایم کنی
من پشت تمام پنجره ها ایستاده ام
برای هر ستاره ای که به زمین سقوط می کند
غصه می خورم

kar1591
18-10-2007, 09:41
سلام رفیق
خسته نباشی
ایشالا یه تاپیک خوب از آب در میاد
تا اینجاش هم خوب بود

kar1591
18-10-2007, 09:42
غربت معصوم
غربت معصوم نگام یه روزی با تو خو گرفت
یه روزی این تن صبور از پیرهن تو بو گرفت
معجزه های چشم تو،به خاک عشق منو نشوند
ولی نبودی ببینی،سفر،قلبموسوزوند
سکوت زیبای نگات منو به بیراهه کشوند
نهایت احساسمو،به شهری بی صفارسوند
نمی دونم کدوم صدا،منوآورد به راه دور
نمی دونم کدوم نگاه،نشونی بود به شهر نور
کدوم ندای بی وفا،اسم وفارو حک می کرد
به قامت سربی شب،نگاهت عشقوترک می کرد
مهمون قلب من شده،هق هق تنهایی و شب
وداع آخرنگات،اشکی شده به روی لب
بگو برام قصه بگو از دلی که وفا نداشت
جوونه ی نگاهشو تو باغ قلب من نکاشت
کاش می دونستم تو دلت چی میگذره،چی میگذره
قلب و نگاه تو واسه دل کی می پره
کاش می دونستم عشق تو به قلب کی سر می زنه
کاش می دونستی این هوا قلبمو داره می شکنه
تموم راه عشقمون،تمومه این نیاز سرد
به دل می گم غصه نخور ،حادثه بود این همه درد

magmagf
18-10-2007, 10:35
از زلال نگاهت
ماهي ميگيرم
وآهو شكار ميكنم
از وسعت نا تمامش
و مات و گيج
حل ميشوم
در مذاب كلامت
سايه روشن حضورت
آسماني ام ميكند
و سجاده ي عاشقي ام
تر ميشود
از شبنم پاك گونه هایت
دستم كه بر پنجره ميلغزد
ياس وجودت بي تابم ميكند
بگو
تا كي جاده را
در پس پرده اشك و آه
ديد بزنم...؟!


شراره گلی

magmagf
18-10-2007, 10:36
سر میروم از حوصله از من که تا ابد ...
از دختری که حرص مرا در میاورد
از تهمتی که میخوردم مثل یک جذام
مرگی ادامه دار من و تخت و حال بد
خورشیدمان دچار شب اما همیشه نیست
چیزی نمانده است سری هم براورد
این کفه از گناه شما میرسد زمین
آن کفه اتهام مرا زجر میکشد
دستی دراز شد که نه این دست عشق نیست
دست شکسته ای که به دستم نمیرسد
عشق آسمان تیره و گرداب سنگهاست
تنها ستاره ای که نبود و نشد رصد
عیسی زبان بریده و دوزخ فذاهم است
بایدقبول کرد که مریم گناه ...



معصومه لمسو

Ar@m
20-10-2007, 22:08
آفتاب ابدی
طلوع می کند برفراز هرچه هست
سایه ها همه محو می شوند
و نور خیره کننده
کور می کند چشمان نابینای تو را
ای احمقی که همواره روشنایی را
پرستیده ای!

wordist
22-10-2007, 07:50
من به پرواز شپش مشكوكم
من به بال حشره مشكوكم
من به فرياد دو ماهي در آب
من به اوج طيران ، مشكوكم
من به شك مشكوكم
من به مشكوكي شك ، مشكوكم
من به نيش زنبور
من به اخلاص عسل ، مشكوكم
...
شك من ميل به رفتن دارد
رفتن از روضه جان سوي جهان

wordist
22-10-2007, 07:52
در سر راه يقين

به سه راهي زمان برخوردم

كه دو راهش مرگ است

-----------------------
سلام
كسي ميدونه اين دو تا شعر (اين و قبلي) مال كيه

Ar@m
22-10-2007, 22:29
در این دنیای احمقانه
که معنای هر کلمه ای
با متضاد آن رنگ می گیرد
و مترادف بودن
مفهومی نا آشناست
زمانی آزاد خواهی بود
که ثابت کنی
اسیر نیستی!!!

salma_ar
23-10-2007, 15:44
زندگی یه بازیه
یه بازی بی انتها
یه بازی که
عشق تاسشه
من و تو هم مهرهاش
اگه من و تو و تاس عشق
باهمدیگه کنار بیاییم
اون وقته که
یه دنیای قشنگ داریم با تموم دلتنگی هاش

magmagf
23-10-2007, 18:29
تمنای تپش گندمزار را

می توان شنید ،

آن هنگام

که از شوره زار ذهنم می گذری

تا مرتکب گناهی شویم

که عمری همدیگر ر ا مقصرش بدانیم ،

و فلاسفه

همچنان گیج آن باشند ،

که زن مرد رافریفت

یا مرد زن را .........

magmagf
24-10-2007, 00:01
چارده سال است می خندی در این قاب
چقدر جوان مانده ای!

چارده سال است می گریم بر این قاب
چقدر پیر شده ام...!!

kar1591
24-10-2007, 10:31
زندگی یه بازیه
یه بازی بی انتها
یه بازی که
عشق تاسشه
من و تو هم مهرهاش
اگه من و تو و تاس عشق
باهمدیگه کنار بیاییم
اون وقته که
یه دنیای قشنگ داریم با تموم دلتنگی هاش


خسته نباشی داغون بودم یکم ارومم کرد

negar20
24-10-2007, 11:19
تمنای تپش گندمزار را

می توان شنید ،

آن هنگام

که از شوره زار ذهنم می گذری

تا مرتکب گناهی شویم

که عمری همدیگر ر ا مقصرش بدانیم ،

و فلاسفه

همچنان گیج آن باشند ،

که زن مرد رافریفت

یا مرد زن را .........

خيلي زيبا بود.خودت گفتي؟؟

magmagf
24-10-2007, 16:17
خيلي زيبا بود.خودت گفتي؟؟

مرسی نگار جان از توجهت

نه از خودم نیست اما اسم شاعرش را هم بلد نیستم

magmagf
25-10-2007, 07:33
كاش مي شد ولي گريزي نيست بايد از اين صبورتر باشم

ناگزيرم كه در تب تقدير از خودم از تو دورتر باشم

گفتنش ساده است اما نه! بر نمي آيم از پسش ديگر

آه...از من نخواه خوب من! كه از اين هم جسورتر باشم

مادرم هي نصيحتم مي كرد بروم طور ديگري باشم

گفت بايد كمي عوض بشوم يا كمي پر غرور تر باشم

من ولي فكر ديگري دارم ديگر از اين حساب ها سيرم

به كسي چه؟ دلم نمي خواد دختري با شعور تر باشم!

خسته ام خسته...شعر هم كافي است دست بردار از سرم تا من

بروم گم شوم براي خودم بروم از تو دورتر باشم

كاش اما به ياد من باشي روزهايي كه سرد و باراني است

ياد اين دخترك كه هي مي گفت دوست دارم خود خودم باشم!


پریا کشفی

magmagf
25-10-2007, 07:34
من «ونسان ونگوگ» نیستم

اما دلم به حال آن ستاره ی زردی که می خواهد

خودش رااز بالای برج«میلاد»پرت کند روی تحته ی رنگم می سوزد


و می دانم

چیزی از آسمان کم نمی شود

اگر بگویم آبی سهم من است

و بنفش سهم کسی که پرت می شود

من« ونسان » و انسان

هر روز شاهد سقوط ستاره های زردیم

و بنفش گریه اش می گیرد

اگر این حرف ها را بشنود


مسلم کلانتری

kar1591
25-10-2007, 09:24
من دلم ميخواهد خانه اي داشته باشم پر دوست كنج هر ديوارش دوستانم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو هر كسي ميخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوي دلهاست شرط آن داشتن يك دل بي رنگ و رياست بر درش برگ گلي ميكوبم و به يادش با قلم سبز بهار مينويسم اي دوست خانه دوستي ما اينجاست تا كه سهراب نپرسد ديگر خانه دوست كجاست!!!

negar20
30-10-2007, 15:50
نمي گنجم در اين ديوارهاي سرد و سيماني
خلاصم كن از اين غمها خلاص اي زخم پنهاني
نمي دانستم از اول كه شرط عشق بي باكيست
وگرنه بيمه ميكردم دلم را با سرافشاني
اگر چه مبتلاي پيچ و تاب دست گردابم
نمي مانم در اين محدوده همواره طوفاني
به ساحلهاي دور از خاك مي راند مرا موجي
كه سر شار از اشارات است لبريز از غزل خواني
دلي دارم كه نذر آسمانها كرده ام آنرا
خيال اوج دارد روز وشب اين مرغ زنداني
برايت سفره اي از گريه ها گسترده ام مولا
به اميدي كه ميگويند مي آيي به مهماني

negar20
30-10-2007, 15:53
رفتي
رفتي
به آخرين جاده رسيدي
به آخرين پرچين
آن سو كسي منتظر نبود
نه حتا ساقه ي لوبيا كه تو را به قصر بالاي ابرها ببرد



خط را بگير و بيا
اين جا هنوز بستري است بي پرچين
و زني در باد
سرگرمِ كشتِ قاصدك



بگذار در فاصلهُ پوست تو و غربتِ من
يك بار كلاغ به خانه اش برسد
پيش از آن كه قصه به سر شود

negar20
30-10-2007, 15:56
خدا گذاشت برايم تو آسمان باشي
ترا مرور كنم تا از او نشان باشي
خدا گذاشت صداي تو منتشر گردد
كه گوش ناشنواي مرا اذان باشي
اگر چه بال پريدن مرا نداده ولي
خدا گذاشت برايم تو آسمان باشي
قلندرانه بيا و دوباره تار بزن
كه رعيت دل ما را دوباره خان باشي
در اين زمانه بي پير تشنه حق تو است
دچار آبي درياي بيكران باشي
و رود رود بريزد ستاره از چشمت
كه بعد ديگري از روح كهكشان باشي
من از نگاه جهانگير تو چه مي فهمم
خدا گذاشت تو در فهم ديگران باشي
چقدر بند زمينم چقدر بال و پري
خدا گذاشت من اين باشم و تو آن باشي


مريم رزاقي

negar20
30-10-2007, 15:57
بال در بال خودت جان مرا پر دادي
دلخوشم كه به من اقبال كبوتر دادي
اي كه هر بار دلم را نمكين خنديدي
زخمي ‏روح مرا درد مكرر دادي
شب و تنهايي و سردرگمي ‏و درد و سكوت
دست‌خوش عشق! مرا ‏‏‏اين‌همه خواهر دادي
سر به زيري مرا قابل تحسين خواندي
سركشيهاي مرا بي‌در و پيكر دادي
مهرباني تو اخم است و خوشرويي قهر
داده‏‏‏اي گل به من اما همه پرپر دادي
باغ خورشيد شدي منظرة زيبايي است
قسمت چشم تماشاي مرا تر دادي
مرده‌ام در لحظاتي كه هوادار توأند
خير باشد كه سرانجام مرا تر دادي


مريم رزاقي

magmagf
30-10-2007, 18:58
من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی

مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود ، خدا میداند
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این قاصدک را لرزاندی

جمع کن رشته ایمان دلم پاره شده است
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟

wordist
30-10-2007, 21:19
این ترانه بوی نان نمي‌دهد
بوي حرف ديگران نمي‌دهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفره‌اي كه بوي نان نمي‌دهد
نامه‌اي كه ساده و صميمي است
بوي شعر و داستان نمي‌دهد:
…با سلام و آرزوي طول عمر
كه زمانه اين زمان نمي‌دهد
كاش اين زمانه زير و رو شود
روي خوش به ما نشان نمي‌دهد
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه، آسمان نمي‌دهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد، زمان نمي‌دهد!
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نمي‌دهد
هيچ كس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نمي‌دهد
هيچ كس به غير ناسزا تو را
هديه‌اي به رايگان نمي‌دهد
كس ز فرط هاي‌و‌هوي گرگ و ميش
دل به هي‌هي شبان نمي‌دهد
جز دلت كه قطره‌اي است بيكران
كس نشان ز بيكران نمي‌دهد
عشق نام بي‌نشانه است و كس
نام ديگري بدان نمي‌دهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نمي‌دهد
نااميدم از زمين و از زمان
پاسخم نه اين ، نه آن…نمي‌دهد
پاره‌هاي اين دل شكسته را
گريه هم دوباره جان نمي‌دهد
خواستم كه با تو درد دل كنم

گريه‌ام ولي امان نمي‌دهد


حيف شد كه رفت .... :41:

---------------------------------------------------------

چون شعر كامل را از اينجا
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید پيدا كردم ويرايش كردم

doyenboof
30-10-2007, 23:55
خدا مرا فراموش کرد
مرا با هزاران غم رها کرد

در این شهر تاریک
همه مقصدی دارند

در این شهر غمناک خواب زده
همه از هم می ترسند
خدا همه را دوست ندارد

خدا مرا رها کرده
مرا رها کرده شاید که
در تاریکی این شهر
به روشنایی وجودش برسم

شاید
شاید
شاید
شاید خدا مرا نیز دوست دارد

شاید

Boof6260

wordist
31-10-2007, 07:50
من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی

مهر دستان تو دنبال دعایی میگشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه تاریک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود ، خدا میداند
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی

دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این قاصدک را لرزاندی

جمع کن رشته ایمان دلم پاره شده است
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی؟
سلام دوست عزيزم

شعر جالبي بود از يه شاعر تقريبا تازه‌كار و جوان كه البته تا اونجايي كه من ميدونم چندتايي كتاب شعر داره

خانم رضايي به نظر من از اون شاعرهايي كه تازه بايد منتظر شعرهاي ناب و قشنگ سالهاي پختگيش هم باشيم

magmagf جان دست شما هم درد نكنه با اين انتخاب قشنگتون زحمت كشيدين

اگه تونستم من هم چندتايي از شعرهاي قشنگش رو برا دوستان ميذارم

همگي شاد باشين

kar1591
31-10-2007, 14:56
میبوسمت ! به دور از چشم کسانی که امروزه ، خواستن را به اندازه توانستن حقیر کرده اند و این گناه نا بخشوده را پنهان از چشم داروغه های حلال و حرام به پاک ترین حادثه زندگیم، بدل میسازم و رویایت از آن من خواهد شد به دور از چشم داروغه های حلال و حرام

هر چه تردید شد عشق به پایان نرسید
ماه در مهر تو محصور شد آبان نرسید
می شکستند دلم را که مرا ابری تر ...
ابرها هم متراکم شد و طوفان نرسید
باد هی بال کبوتر به حیاتم آورد
نامه های تو ولی از تو چه پنهان نرسید
مشهد عشق تو را صحن دلم می طلبد
چشم من اما به خراسان نرسید
چمدان سفر از حسرت دیدار تو پر
مثل هر روز قطار آمد و مهمان نرسید
همسفر ٬ باز بگو راه کمی طولانیست
عاقبت مرد تو در نم نم باران نرسید

magmagf
31-10-2007, 16:19
سلام دوست عزيزم

شعر جالبي بود از يه شاعر تقريبا تازه‌كار و جوان كه البته تا اونجايي كه من ميدونم چندتايي كتاب شعر داره

خانم رضايي به نظر من از اون شاعرهايي كه تازه بايد منتظر شعرهاي ناب و قشنگ سالهاي پختگيش هم باشيم

magmagf جان دست شما هم درد نكنه با اين انتخاب قشنگتون زحمت كشيدين

اگه تونستم من هم چندتايي از شعرهاي قشنگش رو برا دوستان ميذارم

همگي شاد باشين



جداً من نمی دونستم این شعر هم از خانم رضایی هست
اینم یکی دیگه از شعهای همین شاعر خیلی خوب هست که من خیلی دوستش دارم


آدمك آخر دنياست ، بخند

آدمك مرگ همينجاست ، بخند

آن خدايي كه بزرگش خواندي

به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دست خطي كه تو را عاشق كرد

شو‌خي ِ كاغذي ِ ماست ، بخند

فكر كن درد تو ارزشمند است

فكر كن گريه چه زيباست ، بخند

صبح فردا به شبت نيست كه نيست

تازه انگار كه فرداست ، بخند

راستي آنچه به يادت داديم

پر زدن نيست كه درجاست ، بخند

آدمك نغمه ي آغاز نخوان

به خدا آخر دنياست ، بخند

(نغمه رضايي)

magmagf
31-10-2007, 16:20
اسطوره هاى كودكى ام را صداكنيد
من را ميان قصه آنها رها كنيد
دنياى مردمان حقيقى دروغ بود‎
ديگر حساب باور من را جداكنيد
بى قهرمان و قصه نشستن براى چيست
فكرى به حال آخر اين ماجرا كنيد‎
يكبار قصر رستم افسانه ساز را‎
در نغمه هاى تلخ حقيقت به پا كنيد‎
اينجا فناپذير و حقيرند مردمان‎
من را به جاودانه شدن آشناكنيد‎
ازدست واقعيت اين شهر خسته ام
اسطوره هاى كودكى ام را صداكنيد

نغمه رضایی

magmagf
31-10-2007, 16:23
بگو براي تپيدن چقدر بايد داد؟
براي خوب دويدن چقدر بايد داد؟
به بارگاه خدا مي برند روح مرا
براي دير رسيدن چقدر بايد داد؟
درون گور، خودم را به چشم مي بينم
در آرزوي نديدن چقدر بايد داد؟
مرا از اين قفس زندگي رها نكنيد
به خاطر نپريدن چقدر بايد داد؟

نغمه رضایی

magmagf
31-10-2007, 16:31
دو دلم: اول خط نام خدا بنويسم

يا كه رندي كنم و اسم تو را بنويسم!

همه "يك" گفتم و دينم همه "يكتايي" بود

با كدامين قلم امروز دو تا بنويسم؟

اي كه با حرف تو هر مساله‌اي حل شدني‌ست

به خدا خود تو بگو، نام كه را بنويسم؟

***

صاحب قبله و قبله، دو عزيزند، ولي

خوش‌تر آن است من از قبله‌نما بنويسم!

آسمان، مثل تو احساس مرا درك نكرد:

باز غم‌نامه، به بيگانه چرا بنويسم؟

تا به كي زير چنين سقف سياه و سنگين

قصه‌ي درد، به اميد دوا بنويسم؟

***

قلمم، جوهرش از جوش و جراحت، جاري‌ست

پست باشم كه پي نان و نوا بنويسم

بارها، قصد خطر كردم و گفتي: ننويس!

پس من اين بغض فروخورده كجا بنويسم؟

***

بعد يك عمر، ببين، دست و دلم مي‌لرزد

كه "من" و "تو" به هم آميزم و "ما" بنويسم

"من" و "تو" چون تن و جان‌اند، مخواه و مگذر

اين دو را، باز همين‌طور، جدا بنويسم!

شعر من، با تو پر از شادي و شيرين‌كامي‌ست

باز، حتا، اگر از سوگ و عزا بنويسم

با تو از حركت دستم بركت مي‌بارد

فرق هم نيست؛ چه نفرين چه دعا بفرستم!

از نگاهت، به رويم، پنجره‌اي را بگشا

تا در آن منظره‌ي روح‌گشا بنويسم

تيغ و تشباد، هم از ريشه نخواهد خشكاند

غزلي را كه در آن حال و هوا بنويسم

عشق، آن روز كه اين لوح و قلم دستم داد

گفت:هر شب غزل چشم شما بنويسم !





"غزل خليل ذكاوت"

negar20
31-10-2007, 16:32
در جايگاه تنگ فراموشي
در خواب سرد زنگ
فرو بودم
دستي مرا کشيد
با خون خصم
دستي مرا جلا داد
من
شمشير باستاني شرقم
اصحاب آفتاب بر قبضه‌ي قديمي من کندند:
«ياران مصطفي
شمشير زرنگار
حمايل نمي‌کنند...»
من
شمشير باستاني شرقم:
پرورده‌ي مصاف
بي‌زار از غلاف!

سيد حسن حسيني

doyenboof
31-10-2007, 20:29
فرشته محبوبم

پس کی تو را خواهم دید
این دقایق چشم در راه آمدنت هستم

تا تو به دیدار من بیایی
این ساعتهای زشت

چقدر کند حرکت می کنند
بالهایت را باز کن و به کنارم بنشین

آن لحظه که با تمام وجودم
تو را فریاد خواهم زد!

فرشته مرگم من سالهاست در انتظارت چشم در راهم
روزهاست که به یادت هستم


Boof6260

wordist
01-11-2007, 08:14
میبوسمت ! به دور از چشم کسانی که امروزه ، خواستن را به اندازه توانستن حقیر کرده اند و این گناه نا بخشوده را پنهان از چشم داروغه های حلال و حرام به پاک ترین حادثه زندگیم، بدل میسازم و رویایت از آن من خواهد شد به دور از چشم داروغه های حلال و حرام

هر چه تردید شد عشق به پایان نرسید
ماه در مهر تو محصور شد آبان نرسید
می شکستند دلم را که مرا ابری تر ...
ابرها هم متراکم شد و طوفان نرسید
باد هی بال کبوتر به حیاتم آورد
نامه های تو ولی از تو چه پنهان نرسید
مشهد عشق تو را صحن دلم می طلبد
چشم من اما به خراسان نرسید
چمدان سفر از حسرت دیدار تو پر
مثل هر روز قطار آمد و مهمان نرسید
همسفر ٬ باز بگو راه کمی طولانیست
عاقبت مرد تو در نم نم باران نرسید
سلام دوست عزيز جناب kar1591

شعرهاي قشنگي بودن ولي در اين مصرع به نظرم يه نقص وجود داره اگه ميتوني ويرايش كن

مرسي


چشم من اما به خراسان نرسید

موفق و مسرور باشي

kar1591
01-11-2007, 09:03
این عشق نیست،فاجعه ی قرن آهن است

من بودنی که عاقبتش نیست بودن است

حالا به حرف های غریبت رسیده ام

فهمیده ام که خوب تو را بد شنیده ام

حق با تو بود از غم غربت شکسته ام

بگذار صادقانه بگویم، که خسته ام

بیزارم از تمام رفیقان نارفیق

این ها چقدر فاصله دارند تا رفیق

من را به ابتذال نبودن کشانده اند

روح مرا به مسند پوچی نشانده اند

تا این برادران ریا کار زنده اند

این گرگ سیرتان جفا کار زنده اند

یعقوب درد می کشد و کور می شود

یوسف همیشه وصله ی ناجور می شود

اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند

منصور را هر آینه بر دار می زنند

اینجا کسی برای کسی کس نمی شود

حتّی عقاب در خور کرکس نمی شود

جایی که سهم مرد به جز تازیانه نیست

حق با تو بود ماندنمان عاقلانه نیست

ما می رویم چون دلمان جای دیگر است

ما می رویم هر که بماند مخیّر است

ما می رویم گر چه ز الطاف دوستان

بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است

دل خوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش

در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است

ما می رویم مقصدمان نامشخّص است

هر جا رویم بی شک از این شهر بهتر است

از سادگی ست گر به کسی تکیه کرده ایم

این جا که گرگ با سگ گلّه برادر است

ما می رویم ماندن با درد فاجعه است

در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است

دیریست رفته اند امیران قافله

ما مانده ایم ، قافله پیران قافله

اینجا دگر چه باب منو پای لنگ نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

بر درب آفتاب پی باج می رویم

ما هم بدون بال به معراج می رویم

magmagf
01-11-2007, 12:06
امروز

كه از تو دورم ....

صداي تيك تيك ساعت

همانند

عمري دراز مي گذرد

و من ....

در خيال رويايي تو...

در ميان عقربه ها گم شده ام .... حيرانم و دلتنگ ....

كاش...

زمان زود مي گذشت ....

تا تو در كنارم باشي ...

magmagf
01-11-2007, 12:07
پرینترم دیوانه شده
هر چه پرینت می‌فرستم
تنها شعر پرینت می‌کند
فرمان شعر را
هزار بار پاک کرده‌ام
کنسل کرده‌ام
ولی
باز
شعر پرینت می‌کند
بیچاره پرینتر
سیمش را می‌کشم از برق
می‌زنم به شانه‌اش
کمی بخواب
من هم جای تو بودم
می‌مردم و
اخبار روز را
پرینت نمی‌گرفتم

magmagf
01-11-2007, 12:07
یک بسته‌ی پستی‌ام

آدرس فرستنده و گیرنده‌ام پاک شده‌است

از این سو به آن سو

مردم کمی نگاهم می‌کنند

شانه بالا می‌اندازند

سپاس گزاری می‌کنم

آهسته برمی‌گردم



مادر همیشه می‌گوید

هنگام تولد

روی پیشانی‌ی من نوشته بود :

با احتیاط !
شکستنی‌ست

cityslicker
03-11-2007, 15:36
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا قدری رگرتاب بیار
آسمان بای برت بیر شود بعد برو
تو اگر گوچ کنی بغضی گلو میشکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد

doyenboof
04-11-2007, 11:02
حس

دلم لبریز از غم است
نه نفرت ، غم

این غم نیز برایم زیباست
همچو خود تو که گوهری در میان دستا نم بودی

شاید دگر بار تو را نینم
شاید این دیواری که بین من وتوست

تا ابد باقی باشد
نمی توانم دیگر بگویم
شاید
شاید این بار هم فریادم را نشنوی
دوستت دارم را نشنیدی


Boof6260

wordist
04-11-2007, 11:21
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا قدری رگرتاب بیار
آسمان بای برت بیر شود بعد برو
تو اگر گوچ کنی بغضی گلو میشکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
سلام دوست عزيز

به نظر مي‌رسه كه شعر ناقص ارسال شده

اگه امكان داره كاملش كنين

مرسي

mohsen_sir
04-11-2007, 11:24
دو دلم: اول خط نام خدا بنويسم

يا كه رندي كنم و اسم تو را بنويسم!

همه "يك" گفتم و دينم همه "يكتايي" بود

با كدامين قلم امروز دو تا بنويسم؟

اي كه با حرف تو هر مساله‌اي حل شدني‌ست

به خدا خود تو بگو، نام كه را بنويسم؟

***

صاحب قبله و قبله، دو عزيزند، ولي

خوش‌تر آن است من از قبله‌نما بنويسم!

آسمان، مثل تو احساس مرا درك نكرد:

باز غم‌نامه، به بيگانه چرا بنويسم؟

تا به كي زير چنين سقف سياه و سنگين

قصه‌ي درد، به اميد دوا بنويسم؟

***

قلمم، جوهرش از جوش و جراحت، جاري‌ست

پست باشم كه پي نان و نوا بنويسم

بارها، قصد خطر كردم و گفتي: ننويس!

پس من اين بغض فروخورده كجا بنويسم؟

***

بعد يك عمر، ببين، دست و دلم مي‌لرزد

كه "من" و "تو" به هم آميزم و "ما" بنويسم

"من" و "تو" چون تن و جان‌اند، مخواه و مگذر

اين دو را، باز همين‌طور، جدا بنويسم!

شعر من، با تو پر از شادي و شيرين‌كامي‌ست

باز، حتا، اگر از سوگ و عزا بنويسم

با تو از حركت دستم بركت مي‌بارد

فرق هم نيست؛ چه نفرين چه دعا بفرستم!

از نگاهت، به رويم، پنجره‌اي را بگشا

تا در آن منظره‌ي روح‌گشا بنويسم

تيغ و تشباد، هم از ريشه نخواهد خشكاند

غزلي را كه در آن حال و هوا بنويسم

عشق، آن روز كه اين لوح و قلم دستم داد

گفت:هر شب غزل چشم شما بنويسم !





"غزل خليل ذكاوت"غافل گيرم كردي

doyenboof
04-11-2007, 13:23
از پشت دیوار به چشمانت خیره شدم

آری آن روز من بودم

من بودم که در گوشت نجوا کردم
دوستت دارم

درنگاهت شادی را دیدم
اما صداقت را نه

Boof6260

cityslicker
04-11-2007, 15:43
wordistعزیز
اول همون که تو خاطرم بود نوشتم

ولی کاملش اینه:



به کجا می روی
به کجا می روی٬صبر کن
صبر کن ٬عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا می روی
قدر دگر صبر کن
آسمان پای پرت پیر شود٬بعد برو
تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند
خنده کن
عشق نمک گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
صبر کن٬ گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش
باش ٬باش ای نازنین
باش ای مهربان
خواب تو تعبیر شود بعد برو.


از توجه تون ممنونم

wordist
05-11-2007, 08:24
wordistعزیز
اول همون که تو خاطرم بود نوشتم

ولی کاملش اینه:



به کجا می روی
به کجا می روی٬صبر کن
صبر کن ٬عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا می روی
قدر دگر صبر کن
آسمان پای پرت پیر شود٬بعد برو
تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند
خنده کن
عشق نمک گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت لبخند تو را می بارد
صبر کن٬ گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش
باش ٬باش ای نازنین
باش ای مهربان
خواب تو تعبیر شود بعد برو.


از توجه تون ممنونم
سلام دوست عزيز

مرسي از عنايتت نسبت به تكميل شعر

قربانت

magmagf
06-11-2007, 08:13
كلاغ پير قصه ها كجاست ؟
بگو كه خانه اش اسير ماست
بگو هزار و يك شب سياه
ميان راه رفتنش رهاست
بگو كه قارقار كودكش
به گوش مردمان چه بي صداست
بگو كه آشيان كوچكش
فداي انتهاي قصه هاست
بگو نمي رسد نمي رسم
بگو كه راه آسمان جداست
كلاغ گنگ قصه ها منم
بگو كه بال من اسير ماست
بگو كه نغمه هاي غربتم
فداي قصه هاي آشناست
بگو نمي رسم نمي رسي
بگو كه پر زدن چه بي بهاست
كلاغ پير قصه ها تويي
بگو كه خانه ات اسير ماست


(نغمه رضايي)

magmagf
06-11-2007, 08:14
با او رابطه داشتم

تنها بودم

او هم تنها مانده بود

هر دو خسته بودیم

من از زمین

او از آسمان

قرارمان نیمه شب بود

پشت پنجره آمد

باورت نمی‌شود

به من لبخند زد

خیلی زیبا

فوق العاده زیبا بود

یادم آمد

شب چهاردهم بود

و

او

کامل ِ کامل

magmagf
06-11-2007, 08:16
چمدانی که

دوست داشتی بلندش کنی

که سنگین‌تر شده

که در آن لباس خواب نیست

می‌برم راه آهن

مثل همیشه کنار پنجره خواهم نشست

تو چه

آیا هنوز به لکومتیوران‌ها حسودی می‌کنی؟

magmagf
06-11-2007, 10:46
هی پیش می روم هدفم ساحل است نیست

هی جار می زنم که خدا عادل است نیست

آخر به من چه آدم اگر اشتباه کرد

در چشمهای آبی حوا نگاه کرد

حوا ویار داشت دلش در هوای سیب

آدم تمام زندگی اش شد فدای سیب

در این میان گناه من بی نشانه چیست؟

تصمیم ناخدای جهان عادلانه نیست

کم کم به مرز کفر تو نزدیک می شوم

اصلا درست مثل تو لائیک می شوم

با این حساب مرد تو آواره می شود

این سیم آخر است نگو پاره می شود

negar20
13-11-2007, 08:45
شب كه بيايد
اين نامه هم تمام مي شود
و من به عكس كودكي ام كه روي تاقچه پيرتر شده
نگاه خواهم كرد
و به ياد خواهم آورد
كه هيچ كس با ما نگفت
پنجره
جا پاي رهگذران را از ياد مي برد
وآسمان كفاف اين همه تنهايي رانمي دهد
كاش به ما كسي گفته بود كه ماه
پشت درهاي بسته مي ميرد
مرگ مي آيد
و فردا دنباله ي خواب ديشب است

negar20
13-11-2007, 08:49
زير بارون نشستم دوباره
يادتو زنده كردم دوباره

اما اين دفعه ديگه خوشحال نبودم
آخه عشق من كنارت نبودم

خنده هات روحم رو تازه ميكرد
چشماي قشنگت منو خيره ميكرد

اون روزها زندگيم فقط تو بودي
همه دار و ندارم تو بودي

چرارفتي و منو تنها گذاشتي
ميدونم دلت رو اينجا جاگذاشتي

من هنوز منتظرم ميدونم كه برميگردي
به دلم افتاده روزي دوباره تو برميگردي

ببخشيد ديگه كمي آبكيه. آخه شاعرش خودمم

magmagf
14-11-2007, 22:41
هیس...



چیزی نگو !




بگذار

چند لحظه ی آخر

در سکوت بگذرد...

magmagf
14-11-2007, 22:46
من صدای شکوفه ام وقتی که می زایم


ـ‌ـ هِی تو...؟!

من... من دخترک زندانی ِ قصرعاجم
که آسمان پشت پنجره ام را
باد برده است...
و هنوز نمی دانم کدام فرشته ء بال شکسته
گیسوی شبم را با گریه بافته است...
من خدای سایه های تکرار کاهی رنگم...
من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
آنجا که نور با زمین هم آغوش می شود...
من صدای شکوفه ام وقتی که می زاید ...
******
ــ و بعد...؟!
روزی سایه ام که به خواب رفت
خودم را می دزدم
و پشت پلکهای مرطوب پسرک همسایه،

پنهان می کنم
تا شب که چشم هایش می بارد
بروم و با اشک هایش

چشمان خدا را بشویم...



هدا رستمی

negar20
15-11-2007, 09:18
رؤياي روزانه
آن‌چنان خسته‌ام
كه
وقتي تشنه‌ام
با چشمهاي بسته
فنجان را كج مي‌كنم
و آب مي‌نوشم
آخر اگر كه چشم بگشايم
فنجاني آنجا نيست
خسته‌تر از آن‌ام
كه راه بيفتم
تا براي‌ِ خود چاي آماده سازم (كنم)
آن‌چنان بيدارم
كه مي‌بوسمت
و نوازشت مي‌كنم
و سخنانت را مي‌شنوم
و پس‌ِ هر جرعه
با تو سخن مي‌گويم
و بيدارتر از آن‍َم
كه چشم بگشايم
و بخواهم تو را ببينم
و ببينم
كه تو نيستي
در كنارم.

negar20
15-11-2007, 09:25
و اعتراف قشنگ ست اگر چه با تاخير
پرنده بودم اما پرنده‌ای دلگير

پرنده بودم اما هوای باغ زمين
از آسمان بلندم کشيده بود به زير

پرنده بودم اما پرنده‌ای بی‌پر
پرنده بودم آری ولی عليل و اسير
*
چقدر منتظرت بودم ای چراغ مراد
که خط گمشده‌ام را بياوری به مسير

و آمدی و مرا زين خرابه پر دادی
به سمت باز افق‌های روشن تقدير
***
ميان اين من حال و تو ای من پيشين
تفاوتی است اساسي، قبول کن بپذير

گذشت آنچه ميان من و تو بود گذشت
ترا نديده گرفتم، مرا نديده بگير

به راز عشق بزرگی وقوف يافته‌ام
مرا مجاب نمی‌کرد عشق‌های حقير

پرنده‌ام اينک يک پرنده آزاد
پرنده‌ام آری يک پرنده ...


بهروز ياسمي

negar20
15-11-2007, 14:50
تو اين دل شكسته ياد تو تنها مونده
اندوه رفتن تو خاطرمو سوزونده
تو آسمون قلبم تويي تو تك ستاره
تويي كه با تو ميشميه فرصت دوباره
تمام آرزوهام بي تو فقط سرابه
از وقتي كه تو رفتي خونه دل خرابه
خوب ميدونم كه ديگه آخر خط رسيدم
از با تو بودن فقط يه دنيا غصه ديدم
دلم شكسته اما فرقي برات نداره
شبهاي غربت من خالي شد از ستاره

negar20
15-11-2007, 14:51
كلاغي پريد
و گم شد سياهي او در غروب
و برق نگاهش چو رعد
دل نازك ابرها را دريد
كلاغ
دلش هر غروب از خودش ميگرفت
از اين كه چرا اسم او
پاكي بهاري نداشت
صدايي شبيه قناري نداشت
پريد و پريد
و همبازي ابرها شد
هوا بي مترسك
هوا پاك بود
هوا خالي از كينه خاك بود.....

wordist
19-11-2007, 10:30
شاعري

وام گرفت

شعرش آرام گرفت !!

----------------------------
سيدحسن حسيني

magmagf
19-11-2007, 19:54
يك روز سرد روي زمين را نگاه كرد
با يك (نگاه گرم) ولي اشتباه كرد

هي مرد، زن دوباره زن ومرد آفريد
تا خلون مقدس خود را تباه كرد

كم كم براي خستگي اش شب كشيدو بعد
از روز نصف كامل آنرا سياه كرد

خورشيد را به عقد شب شوم خود كشيد
با يك غروب خون به دل روي ماه كرد

تا روزها گذشت و گذشت و به من رسيد
سهم مرا به رسم خودش درد و آه كرد

حالا كه روز ها به عقب ميرود، ببين
قطعا خدا از اول عالم گناه كرد

هرگز كسي شبيه خودش را نيآفريد
هي مرد،زن،دوباره خدا اشتباه كرد


نجمه بنائيان

magmagf
19-11-2007, 19:55
تو در معادله هاي چهار مجهولي

به ضرب و جمع عدد هاي فرد مشغولي

ببين! دوباره مرا در خودت كم آوردي

كه ضلع گمشده ام توي خواب هذلولي

من آن سه نقطه ي گيجم پس از مربّع ها

كه مي رسد به تو از اين روابط طولي

¨¨¨

دو تا پرنده كه از پشت بام مي افتند

دو تا پرنده در اين اتفاق معمولي

« شبيه بچگياي من و تو هي مردن »

« دو تا پلندمو كشتي؟ چرا؟ همين جولي؟ »

¨¨¨


...

نگاه كن ! پس از اين گريه چي بجا مانده؟

دو چشم قرمز خسته شبيه گلبولي

كه ليز مي شود از بوسه هاي غمگينت

تو در تصّور من شكل فعل مجهولي!


فاطمه اختصاری

negar20
21-11-2007, 08:36
مادر، بهار بود
كال و سبز رنگ
پدر، تابستان
با خوشه هاي رسيده
و مادربزرگ زمستان بود.....
آن فصلها رفتند
اينك منم ، پاييز
با دستهاي زرد خالي...

negar20
21-11-2007, 08:39
صداي آب مي آيد
در حوض دلتنگي من چه ميشويي؟
كمي آهسته تر
ماهي كوچك دلم را
در ميان دستانت نمي بيني.....

negar20
21-11-2007, 17:24
مرا بغل کرد
به چشمانش خيره شدم
چشم هايش پر از فاصله بود
اشک از چشمهايش جاری گشت
همه فاصله ها را شست
مرا از خود جدا کرد و نگریست
چشم هایش پر از خاطره بود
ترسیدم!
گفتم گریه نکن!
نکند خاطره ها پاک شود!...

پونه پژمان پناه

wordist
25-11-2007, 08:10
مرا بغل کرد
به چشمانش خيره شدم
چشم هايش پر از فاصله بود
اشک از چشمهايش جاری گشت
همه فاصله ها را شست
مرا از خود جدا کرد و نگریست
چشم هایش پر از خاطره بود
ترسیدم!
گفتم گریه نکن!
نکند خاطره ها پاک شود!...

پونه پژمان پناه
سلام

و فقط مي تونم بگم مرسي

همين

negar20
25-11-2007, 12:49
سلام

و فقط مي تونم بگم مرسي

همين
خواهش ميكنم :20:

wordist
25-11-2007, 14:00
شاعري خون قي كرد

تاجري ديد و خيال مي كرد

گربه اي

دور لبش را ليسيد

عابري راه خودش را طي كرد

-------

تاجري دسته گلي پرپر ديد

ياد پروانه كسبش افتاد !!

-------

شاعري روي زمين

سيب سرخي را ديد

زير لب فاتحه‌اي خواند و گذشت !!


------------------------------------
سيدحسن حسيني

negar20
25-11-2007, 14:07
صبر من لبریز است

دست من بند که نیست

من دلم می خواهد

بروم

دور شوم

آخرین نقطه ی این گره ی کور شوم

این همه اشک اگر

سهم چشمان من است...

چه جوابی دارد

لب خندان تو پس؟؟؟

بی خیالت...

اما

در دلم غوغایی است

از خودم می پرسم...

عشق عجب آوایی است

گیج هستم

فقط ...

از دلم می ترسی

آه من می گیرد

تو چرا می لرزی؟؟؟

رزا افروزيان

negar20
25-11-2007, 14:12
عزيز من
تو رفتي و گم شدي توي سايه ها
منو رها كردي ميان اين همه سياهه ها
عزيز من
تو بستي و شكستي
پنجره ي نگاه را
به سوي عشق به سوي خود
عزيز من
تو بردي و تشنه گذاشتي مرا
بر ساحل عشق
خط سياه زدي به دفتر قشنگ خاطرات من
بكش هنوز هم بكش
سياه كش
عزيز من
گلهاي رازقي باغ
بدون دست مهربان
بدون باغبان
به خشكي دلم شبيه شده است
صداي من به سان خستگي پنجره
زوار در رفته ي در و نالش حنجره
و سوت سوز
شبيه شده است
عزيز من تو رفتي و تنها گذاشتي مرا
با اسم خود
با كلك
منم داد مي زنم
به درك درك !!!

محمد نظريان پور

negar20
27-11-2007, 14:44
وقت رفتنه عزيزم
اما پای رفتنی نيست
چرا دل نمی کنی تو
وقتی اين عشق شدنی نيست

وقتی با نرفتن تو
درد من دوا نمی شه
وقتی سرنوشت دستام
خالی بودنه همیشه

اگه امروز دلبریدیم
همچی تقصیر من بود
اشکاتو پاک کن عزیزم
سرنوشت جدا شدن بود

این نفس افتاده هیچ وقت
سر راهت نمی شینه
غیره رفتن چاره ای نیست
اخه سرنوشت همینه

اخه بی ستاره بودن
عادت این مرد تنهاست
واسه دلبریدن از هم
لب ساحل بهترین جاست

اگه امروز دلبریدیم
همچی تقصیر من بود
اشکاتو پاک کن عزیزم
سرنوشت جدا شدن بود

حسين پور فرج

negar20
27-11-2007, 14:47
سنگ قبرم
بروی سنگ قبرم، سر راه عبورت
بخوان شعری که گفته شد به احترام حضورت
اسمتو این جا همشیه پیشه دلم مهمان است
چشمان منو دل اینجا همیشه،به یادت گریان است
اگر چه سال در گذرو، بهار هم هست
در یادت، دلم با باغ و گلستان هم بیابان است
زخم خورده ام بد ، خیلی خیلی ناجور
از این مردم بی احساس و چشم و دل کور
نشسته ام این گوشه تنها،گرفته ام ماتم
که تا کی بماند دلم با غصه و غم
به کجا دلی که به یادت خون نباشد
حتی یک جفت چشم که براهت تر نباشد
عجب حال و رزوی داشت این مردن من
طنین اندازدو جهان شد، برایت،صدای خواستن من


امير هاشم پرناب

68vahid68
28-11-2007, 11:03
تنها یادگار من ازتو همین
قاب شکسته ای بر زمین و عکسی موریانه خورده
یادآورد تصویر زلالت
وگونه هایی که بلور های خیالی را
به آغوش رویای من می ریخت

negar20
01-12-2007, 09:13
چند وقته كه دلم خيلي گرفته
مثل ابر بهاري غم گرفته

ميخوام برم يه جاي دور
از بي وفايي ها به دور

جايي كه دروغ ونيرنگ نباشه
دلهاي آدما از سنگ نباشه

اشكي از چشم كسي ريخته نشه
هوس و عشق با هم يكي نشه

خوبي ها خيلي زود فراموش نشه
بدي توي دلها محبوس نشه

اگر چنين جايي رو پيدا كنم
سرزمين رويامو پيدا كنم

شايد هممون جا بمونم ديگه برنگردم
به همه چيز پشت كنم و ديگه برنگردم

*Necromancer
01-12-2007, 20:52
نه مادرم بودی ،

که بزایی ام

نه پدر ،

تا چشم به راه باشی

جسته و یافته ام تو را،

از پس سالیان دور بلوغ

که هم آغوشی با تو را ،

هرگز

هیچگاه،

هنوز نخواستهام

Ar@m
02-12-2007, 18:55
می میرم آن روز
که پشت تمام این حصارها را
پشت تمام ابرها را
تاریکی ها را
پشت تنهایی تو و خودم را
ببینم
می دانم
می میرم آن روز

*Necromancer
02-12-2007, 19:48
صداي جويده شدن در گور
همهمه مورچگان سلاخ

باران نفرت ازلي
نابودي گندمزار بهشت را نويد مي دهد.

لبهاي کبود از شهوت
خفقان

پيدايش جنون

تنها در گور سرد خويش رها مي شوم
خفته در پناه ضيافت کرم ها

دستانم را در گور مي شويم
و به قربانگاه عاطفه مي روم

Ar@m
03-12-2007, 21:15
صداي جويده شدن در گور
همهمه مورچگان سلاخ

باران نفرت ازلي
نابودي گندمزار بهشت را نويد مي دهد.

لبهاي کبود از شهوت
خفقان

پيدايش جنون

تنها در گور سرد خويش رها مي شوم
خفته در پناه ضيافت کرم ها

دستانم را در گور مي شويم
و به قربانگاه عاطفه مي روم
شعر خودته؟
قشنگه

Ar@m
03-12-2007, 21:42
شاید فکر می کنی
سرانجام
در چرخش این سیاهی و سپیدی زجر آور
در این مبارزه احمقانه نابرابر
این سکوت غمبار من نشان آن است
که تسلیم تو شده ام؟
یعنی هنوز نفهمیده ای
فرق بین سکوتی از سر رضایت و تسلیم
و سکوتی که در جواب ابلهی مثل تو می دهند
چیست؟؟؟

Ar@m
04-12-2007, 12:05
از سفید متنفرم
با هر رنگی مخلوطش کنی همان رنگ می شود
و آبی و قرمز و زرد و سبز و نارنجی
آنچه من می خواهم نیستند
نگاه من به شکوه رنگ مشکی است
نه محو می شود
نه رنگ می پذیرد
و نه خودنماست
مشکی فقط همیشه مشکی است

negar20
05-12-2007, 11:06
بگو كه منو دوست نداري
بگو به من حسي نداري

بگو كه عشقت فريب بود
بگو همه حرفات دروغ بود

بگو كه به فكرم نبودي
بگو اصلا عاشقم نبودي

بگو كه من يه بازيچه بودم
بگو به تو دلداده بودم

بگو كه مجنون نبودي
بگو فرهادم نبودي

بگو كه من ليلي تو بودم
بگو يه عاشق ساده دل بودم

Ar@m
06-12-2007, 22:32
تو را رها می کنم ای قصه ناتمام من
تا هر روز
در آخرین خط تو به آن سه نقطه نگاهم بیفتد
که نشان آن است که تو برخلاف تمام قصه هایی که خوانده می شوند
و با نقطه ای تمام می شوند
همچنان ادامه داری
...

magmagf
07-12-2007, 00:00
اي ذهن پليديهايم ... تا كي مفاعيلن مفاعيل مي خواني و اسير قيد و بند فاعل و مفعولي؟

حتي فعل هم زيادي است اگر بي معنا شدن را طالبي

هيچ مي داني كه اگر وزني است و آهنگي در وجودم ... همه از روشني آفتاب است!؟ اما خود را اسير آفتاب هم نمي كنم كه روزي فرياد سرخ خورشيد هم بر صليب غروب شنيدني است

کسی می دونه شعر از کیه ؟

magmagf
07-12-2007, 00:02
فرصت هاي زندگي به قطارهاي مترو مي مانند

مي آيند و مي روند

دريغ از آن هنگام كه پس از تلاش بسيار درب قطاري مقابل قدومت بسته شود!

و تو چاره اي نداري جز صبر، تا قطار بعدي از راه برسد



تو مقصد را خواهي يافت

باور كن ...

قطار بعدي در راه است

ناراحت نباش

اگر هم نيامد، خود چراغي بيفروز

سياهي تونل زندگي را فراموش كن و

غمگين مباش كه

قطار بعدي تو خواهي بود

magmagf
07-12-2007, 13:26
من :


سايه اي كه در شب مهتاب ديده اي...


اصلا


خيال كن كه مرا خواب ديده اي !


از پشت شيشه ي اتوبوسي


به اتفاق


مرغ مهاجري


لب تالاب ديده اي


يا در نگارخانه ي


نقاش ِشاعري


يك پر كشيده


در قفس قاب ديده اي


از من عبور كن


كه به تنهايي ام قسم


آن گونه نيستم كه شما ناب ديده اي


آن ماهي درشت نبودم


كه بارها


در آب هاي تيره ي مرداب ديده اي


دنيا پر است


از حضراتي شبيه تو


لطفا


خيال كن


كه مرا خواب ديده اي !

sise
07-12-2007, 13:49
اي ذهن پليديهايم ... تا كي مفاعيلن مفاعيل مي خواني و اسير قيد و بند فاعل و مفعولي؟

حتي فعل هم زيادي است اگر بي معنا شدن را طالبي

هيچ مي داني كه اگر وزني است و آهنگي در وجودم ... همه از روشني آفتاب است!؟ اما خود را اسير آفتاب هم نمي كنم كه روزي فرياد سرخ خورشيد هم بر صليب غروب شنيدني است

کسی می دونه شعر از کیه ؟

احسان کورکچی؟


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

wordist
08-12-2007, 09:15
چه غريب ماندي اي دل نه غمي نه غمگساري
نــه بــه انـتـظـــار يــاري ، نــه ز يـــار انـتــظــاري


غــم اگــر بــه کــوه گـويــم بــگـريــزد و بــريــزد
کــه دگــر بــديـن گــرانـي نـتـوان کشيــد بــاري


سحرم کشيده خنجر که چرا شبت نکشته‌ست
تــو بـکــش که تا نيفـتـد دگـرم بـه شـب گـذاري


نه چنان شکسـت پشتـم که دوبـاره سـر بـرآرم
منـم آن درخـت پيـري که نـداشـت بـرگ و بـاري

negar20
08-12-2007, 11:39
حوصله حرف زدن ندارم
حوصله خنديدن هم
حوصله گريستن
به آسمان نگاه كن
و ميان هجاها زندگي كن
من
مدتهاست
كه به اين قفس بي در و پنجره
عادت كردم
و شوق پرواز را
به دست باد
سپرده ام

Ar@m
09-12-2007, 00:21
تقدیم به karin عزیزم:

من که رفتن تو را ندیدم
صدای گامهایی را که دور شوند هرگز نشنیدم
حالا برگشته ای و می گویی که من کر و کورم؟
فقط به این علت که هرگز
حتی برای لحظه ای جای خالی تو را
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام؟؟؟

*Necromancer
09-12-2007, 00:32
حضور جنازه های متعفن را

که ندیده بگذاریم

گورهای سرد و خاموش را

که نفهمیده بگذاریم

برهوت بی منتهای نفرت را

که خاموش و بی صدا بگذاریم

این عطر تعفن انتقام است

که فضا را در هم می تند

با نفرتی مرموز از حضور غریبه ای در برت .

دست و دهان بسته که بگذریم از کنار زندگی

تنها بی کرانگی غربت من است

که آوار می شود بر بودنمان

بی خیال که بگذریم از کنار خاطره ها

تنها احساس سرد و بی روح حسرت تمامی لحضه هاست

که بر پوست پوسیده ی انداممان خواهد نشست

فریادم را که نشنیده انگاریم

تنها نگاه پر بغض و کینه ام

سودای آرامشمان را خواهد ربود .

تنها منم که بی سرزمین. بی روح و بی خدا

تنها منم که آواره

تنها منم که مضطرب

تنها منم که در سکوت

تنها منم که ...

karin
10-12-2007, 00:55
تقدیم به karin عزیزم:

من که رفتن تو را ندیدم
صدای گامهایی را که دور شوند هرگز نشنیدم
حالا برگشته ای و می گویی که من کر و کورم؟
فقط به این علت که هرگز
حتی برای لحظه ای جای خالی تو را
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام؟؟؟

وای دوست جون جونم
نمی دونی چقدر خوشحالم که
عزیزمی
نمی دونی چه حالی داره شاعر مورد علاقه ی آدم واسش شعر بگه[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من همین جا قول می دم که دیگه ناپدید نشم.....خوبه؟:31:
منم هیچ وقت جای خالی تو را
برای لحظه ای
در هیچ گوشه قلبم
احساس نکرده ام
هیچ وقت

:40::40::40::40::40:

Ar@m
10-12-2007, 16:06
من همین جا قول می دم که دیگه ناپدید نشم.....خوبه؟:31:


ها این قولی که دادی خیلی خوبه !!!!! :31:

Ar@m
12-12-2007, 20:30
من از لغزیدن نترسیده ام
از آلوده شدن به گناه
از افتادن
و دوباره برخاستن
و یاس
از دلتنگی
از دیروزها
از تعصب ها
حسادتها
تنگ نظری ها
بن بست ها
نترسیده ام
از تمام آنچه نابود می کند
تمام آنچه بلند می کند
و بر زمین می کوباند
از دایره های بسته
شب های تلخ
سایه های در هم تنیده
و خاطراتی که گذشتند تا هرگز بازنگردند
هرگز نترسیده ام
من تنها و تنها از تو می ترسم ای لکه ننگ در میان تمام کلمات :
ای تسلیم!

doyenboof
16-12-2007, 02:05
دورتر از آنچه که فکر کنی می روم به سرزمین برف و یخ
می روم تا در آنجا مثل تو بشوم

سرد و یخ زده

دورتر از آنچه که می تونی ببینی
در آسمان مه گرفته در سکوت سرد شکنده صبح می روم
تنها ، قدم می زنم و می روم

و به تو می اندیشم به روزهای خوب و تلخی که داشتیم

و آخرین سیگارم رو روشن می کنم و از آنجا شروع می شود
سفر م در مه غلیظ صبحگاهی

بازم هم مرا نظاره می کنی
بدون حرف
می روم به
سفری تا سرزمین رویائیم

Boof

SPIRAL
16-12-2007, 03:29
خیال خام پلنگ من به سوی ماه، جهیدن بود


و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد


که عشق ماه بلند من ورایدست رسیدن بودگل شکفته خداحافظ! اگر چه لحظهء دیدارت


شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری


کههر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بوداگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما


بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بودشراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من


فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود



چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت اما به فکر پریدن بود


زنده یاد حسین منزوی

magmagf
16-12-2007, 06:30
خیال خام پلنگ من به سوی ماه، جهیدن بود


و ماه راز بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد


که عشق ماه بلند من ورایدست رسیدن بودگل شکفته خداحافظ! اگر چه لحظهء دیدارت


شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری


کههر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بوداگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما


بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بودشراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من


فریبکار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود



چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت اما به فکر پریدن بود


زنده یاد حسین منزوی


ممنون دوست عزیز

اما گمونم اقای حسین منزوی چندان هم شاعر گم نامی نباشن:31:

negar20
16-12-2007, 10:46
رگ هايم
هنوز درخشان اند
صبح
كه از خانه سرازير مي شوم
با اولين خورشيد
شك مي كنم به صبحانه
و آفتاب كه
نوشيده ام
حالا چگونه بگويم:
"شب را سپيد بوده ام
و كجا چه نوشيده ام "
كه تو باور كني؟

negar20
16-12-2007, 10:47
اما عجيب دل نگرانم، چه مي كني؟
ابري ترين سوال جهانم چه مي كني ؟
يك روز موج آمده و بعد رفته اي
آن سوي آب،در جريانم،چه مي كني؟
هي نامه پشت نامه ،جوابي نمي دهي
خطي، نشانه اي كه بخوانم چه مي كني
حالا اگر به خانه ي خورشيد رفته اي
اي نبض نور !در شريانم چه مي كني؟
هر روز گفته ام كه تو آنجا دلت خوش است
هر روز آه ....بي كه بدانم چه مي كني
من بي تو اظطراب سرابم مشوشم
در لحظه لحظه ي هيجانم چه مي كني؟
مي خواستم به نام تو از ماه دم زنم
با تكه ابر روي دهانم چه مي كني؟

negar20
16-12-2007, 10:48
هر جا كه رفته از دل آگاه رفته است
اين جاده تا كجاي جهان راه رفته است؟!
چشمان ماه مقصد دلخواه اگر شود
تير از كمان رها شده ُ جانكاه رفته است
اين رد پاي كيست كه تا رود راهي است؟
اين بار صيد سوي كمينگاه رفته است...
دل ريختند بر سر راهش كه روشن است
يا ماهتاب روي زمين راه رفته است؟
تا لحظه هاي ذوق بقا دست داده است
چشمي به خون نشانده و آنگاه رفته است
گفتند كربلاست نه اين شهر كوفه است
آهي اگر بر آمده در چاه رفته است
در چشم او جهان كف آبي است روي آب
آبي كه تا شريعه شود ماه رفته است

negar20
16-12-2007, 10:49
جنبش خورشيد واينك ناگهان گنجشك ها
بامدادي زير سر دارند آن گنجشك ها
زودتر از هر طلوعي ناگهان پر مي كشند
مثل صبح اشتياق از آشيان گنجشك ها
فوج شادي هاي كوچك روي بيد و نارون
يك دهن آواز روشن با زبان گنجشك ها
برگ ها سر مست از نوشيدن صبحي مذاب
لذت خورشيد در چشمانشان گنجشك ها
صبح مي آ يد ُُُ به روي برگ برگ نارون
مي نويسم زيستن اما بخوان :گنجشك ها
آسماني صاف آغازي درخشان ُروز بعد
همچنان باغ تماشا همچنان گنجشك ها

Ar@m
17-12-2007, 01:16
باز هم صدای پای تو می آید از پشت این دیوارها
باز هم بوی شعرهایت
در خواب های زنگ زده ام می پیچد
بیدارم می کند
رهایم می کند
و من می دانم
که هرگز ندیدمت
و من می دانم
که هرگز نخواهمت دید
اما
این از خوشبختی من نیست
که تو را
در میان هزاران هزار جای پا
هزاران هزار بوی شعر
هزاران هزار کورسوی امید
گم کرده ام؟

doyenboof
17-12-2007, 03:57
هر روز آن کاج را می بینم آن کاج که من و تو در کنار می نشستیم

می نشستیم و آینده را ورق می زدیم

اما امروز دست روزگار ورق زد

تو را خواب ابدی و من در انتظار رفتن

آن کاج را بدون لبخند تو نمی خواهم دیگر کاج هم طراوتی بی تو ندارد در باغ خانه ام گلی نمی کارم

گل من پژمرده شده

در شبی سرد و تاریک

بی صدا و زیبا همچون قوی در میان نیلو فرها

به درخت
نگاه می کنم خودمان را می بینم که در کنارش نشسته ام
چشمانم نمناک می شوند

کاش یک بار دیگر لبخندت را ببینم

برای دیدنت لحظه شماری می کن

Boof

magmagf
17-12-2007, 23:41
اين خيانت است که درباره من شايعه داريد

اين که هر لحظه بگوييد با دل من فاصله داريد

آخر اين بازي تقدير دگر چيست بگو

نکند با بازي تقدير شما رابطه داريد؟

گفتيد که يک بازي ساده‌ي رياضي است

هر بار که من دايره بودم گفتيد شما قاعده داريد؟

لعنت به رياضي...لعنت به تمام احتمالات...

اين بار که من قائمه دارم..شما دايره داريد

خواب ديدم که به فکر يک جنگ و يک توطئه هستيد

گفتيد که ملاعمر و بمب اتم و القاعده داريد

نه..نه... اين بهانه ها و نقشه ها ..دست شما روشده

گرحمله خوراکتان است عجب ذائقه داريد

اين واژه هاي جنگي در قافيه.... قافيه هاي غزلم بود

اين بار دگر حرف دلم هست<شما عاطفه داريد>



امین خسروی

Ar@m
18-12-2007, 14:44
چه خوب است که من و تو فردا را ندیده ایم
چه خوب است که نمی دانیم پشت خم این کوچه
چند راه دیگر
به چند سرزمین دور
ختم می شوند
چه خوب است که نمی دانیم در آن سرزمین دور
چند زندگی دیگر
چند برگ افتاده بر زمین
چند آسمان ابری
وجود دارد
چه خوب است که اینجا ایستاده ایم
بی خیال رفتن
دست در دست هم
زیر باران
قدم هایی را می شمریم
که با هم
با هم
با هم
برداشته ایم

sise
18-12-2007, 16:38
حالا
هم من ، هم تو !
هر دو خوب مي دانيم
اين راه نه پاياني دارد ، نه وصالي
اما هنوز دوش به دوش مي رانيم !

قانون خط هاي موازي يادت هست !؟
دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند !

و سکوت مي کنيم
هم من ، هم تو !

اصلا بيا
يک خط زير قانون خط هاي موازي بنويسيم

دو خط موازي هيچوقت به هم نمي رسند
اما اين دليل نمي شود همديگر را دوست نداشته باشند ...

هم من ، هم تو !

magmagf
19-12-2007, 06:32
برف پاکن ها
دست تکان مي دهند.
بر سه شنبه ها برف مي بارد.
دست تکان مي دهيم:
- " خداحافظ... "


برف پاکن ها
از روي تو
برف سه شنبه را
مي روبند

من دست تکان مي دهم
نقش تو را پاک مي کنم
- " خداحافظ... "

بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاک کني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي کوبد.

در گلويم بر نام تو برف مي بارد...!

magmagf
19-12-2007, 06:33
یک تکه از دنیا را از دنیا بریدم

آن تکه که زیباست

عشق را از خودم بریدم

بیشترش دلتنگیست

آن تکه ی کوچک زیبا را کنار تکه ی کوچک زیبای خودم گذاشتم

دور گذاشتم هر دو را از خودم و

راهی شدم..

هر چه مانده بود زشتی بود

magmagf
22-12-2007, 22:59
بیهوده برایت شعر می گفتم
بیهوده برایت دامن گلداری خریدم
بیهوده.
مثل آینه
نگاه می کردی
مثل صندلی می ایستادی
ومثل میز.
همان بهتر که گریختم
توجزواشیا شده بودی .


رسول یونان

magmagf
22-12-2007, 23:00
پاییز حرف تازه ای برای گفتن نداشت
با این همه
ازمنبربلند باد
بالاکه می رود
درختها چه زود به گریه می افتند!!

حافظموسوی--

magmagf
22-12-2007, 23:01
سیبی که درنگاه تو می چرخد
آدم را وسوسه می کند.

بیاازاین جهنم فرارکنیم !
اندازه همین یکی دوسطرفرصت داریم
ازتیررس نگاه این فرشته ها که دورشویم
بهشت که نه
نیمکتی رانشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیزاست .

بایدشتاب کنیم
اماتو،...بایدمواظب موهایت هم باشی
شاخه های این درخت های کنارخیابان
گیره ازموی دختران می ربایند
بادهم که نباشد
برای پریشانی این شهر
هزاربهانه پیدا می شود.

حیف است سیب رانچیده بمیریم!

حافظموسوی-- بهمن 73___

wordist
24-12-2007, 11:58
من :


سايه اي كه در شب مهتاب ديده اي...


اصلا


خيال كن كه مرا خواب ديده اي !


از پشت شيشه ي اتوبوسي


به اتفاق


مرغ مهاجري


لب تالاب ديده اي


يا در نگارخانه ي


نقاش ِشاعري


يك پر كشيده


در قفس قاب ديده اي


از من عبور كن


كه به تنهايي ام قسم


آن گونه نيستم كه شما ناب ديده اي


آن ماهي درشت نبودم


كه بارها


در آب هاي تيره ي مرداب ديده اي


دنيا پر است


از حضراتي شبيه تو


لطفا


خيال كن


كه مرا خواب ديده اي !
سلام دوست عزيزم

نميدوني شاعرش كيه؟

magmagf
24-12-2007, 17:19
سلام دوست عزيزم

نميدوني شاعرش كيه؟

سلام
گمونم محسن رضوی شاعرش باشه اما مطمئن نیستم

kar1591
25-12-2007, 11:44
اين خيانت است که درباره من شايعه داريد

اين که هر لحظه بگوييد با دل من فاصله داريد

آخر اين بازي تقدير دگر چيست بگو

نکند با بازي تقدير شما رابطه داريد؟

گفتيد که يک بازي ساده‌ي رياضي است

هر بار که من دايره بودم گفتيد شما قاعده داريد؟

لعنت به رياضي...لعنت به تمام احتمالات...

اين بار که من قائمه دارم..شما دايره داريد

خواب ديدم که به فکر يک جنگ و يک توطئه هستيد

گفتيد که ملاعمر و بمب اتم و القاعده داريد

نه..نه... اين بهانه ها و نقشه ها ..دست شما روشده

گرحمله خوراکتان است عجب ذائقه داريد

اين واژه هاي جنگي در قافيه.... قافيه هاي غزلم بود

اين بار دگر حرف دلم هست<شما عاطفه داريد>


امین خسروی
خسته نباشی

kar1591
25-12-2007, 11:47
چه خوب است که من و تو فردا را ندیده ایم
چه خوب است که نمی دانیم پشت خم این کوچه
چند راه دیگر
به چند سرزمین دور
ختم می شوند
چه خوب است که نمی دانیم در آن سرزمین دور
چند زندگی دیگر
چند برگ افتاده بر زمین
چند آسمان ابری
وجود دارد
چه خوب است که اینجا ایستاده ایم
بی خیال رفتن
دست در دست هم
زیر باران
قدم هایی را می شمریم
که با هم
با هم
با هم
برداشته ایم
خسته نباشی

kar1591
25-12-2007, 11:48
می تراود شـــــبنم نــــور

از نســـیم صبح صـــــادق

می نــوازد جـــان مــــــا را

بوی گـــل ، رنگ شــقا یق
*
می سـراید هـر ســـپیده

شـــــعـر ناب زنــــدگی را

هم حد یث کـار و کوشـش

قصـــه ســـــازند گــی را
*
و قت آ نست تا بنوشـــیم

جرعه ای از ساغردوست

آ نکه هر شام و سحر گاه

آ یه ای از دفتر اوســـــت

علیرضا چخماقی

magmagf
26-12-2007, 06:31
همکلاسی احمقی بودم ، پشت میزی که ظاهرا چوبی

پشت میزی که عاشقت بودم _ همکلاسی احمقم خوبی...؟

پشت میزی که شاعرم امشب هی هوای تو را به سر دارم

مثنوی می شوم _ و می خوانم با دو چشمی که گریه / تر دارم

همکلاسی احمقی بودم پشت شعری که واقعا خواندی

له شدم من برای یک لحظه ، مثل موشی مرا تو ترساندی

از همین اتفاق تکراری _ احتمالی که عاشقم بودی

از همان اخم ظاهرا جدی توی چشمی که عینک دودی .

احتمالی که می زند بر هم خواب من را که می شوم خسته

توی ِ خیسی ِآخرین شعرت ، مثل دیوانهِ زبان بسته

هی مرا می زند به شب گریه خاطراتی که از تو جا مانده

همکلاسی ِ احمقم برگرد ، همکلاسی ِ احمقت مانده X

پشت میزی که ظاهرا چوبی/ لای چرخم برای تنهایی

می شوم هی مچاله از هذیان

آخرمثنوی تو می آیی...


عمران میری

magmagf
26-12-2007, 06:32
استرس دارد تمام مغز من را می جود

مثل موری که فقط مغز کفن را می جود

یوسف عشقم دگر پوسیده در چاه غزل

پس زلیخا بی جهت این پیرهن را می جود

می شوم هر شب شبیهه مرد مجنونی که هی ...

می نشیند نامه های خوب زن را می جود

در درونم باز هم از کثرت این دردها

استخوانهایم دهان وا کرده( تن ) را می جود

یک نفر مثل خودت این روزها توی سرم

خاطرات بی تو تنها تر شدن را می جود

تیشه فرهاد وقتی مزه شیرین دهد

کوه حتما دست و پای کوهکن را می جود


عمران میری

magmagf
26-12-2007, 06:32
دهانت بوی ِ بافور می داد

وقتی که می گفتی

این بار ...

- نه

برای اخرین بار...



{ تو آدم نمیشوی }

negar20
26-12-2007, 12:26
كاش يك نفر از من خسته بپرسد
دردت چيست...
كاش درمان دردم آسان بود
كاش نگاههاي ديگران به جاي تحقير
تسكين بود.....
كاش خدا را فراموش نمي كردند.
كاش ميفهميدن من هم آدمم
من هم احساس دارم
مثل خودشون.....
:41:

magmagf
27-12-2007, 18:42
پشت شیشه می خندی در می آورم شکلک

زل زدی به چشمانم پشت دودی ِ عینک

می زنی فقط زیرش ، زیر هرچه می بافی ×

پنبه های قرمز را ، می کنم فقط هی شک

پشت شیشه می خندی در می آورم بازی

می کشی نخم را تو ، توی ِ اوج ِ باد بادک

می زنی به من هی سنگ ، مثل سایه می افتم ×

روی سینه ِ یک زن مثل لوسی ِ کودک

می برم کمی لذت - پشت شیشه می میرم

این جنا زه ات بانو این جنازه ات اینک ×

( عین ) و( میم ) و رانش را ، یک تِرن جدا کرده

خودکشی ِ مردانه ، این جنازه - این مدرک.



عمران میری

magmagf
27-12-2007, 18:43
افتاده ای توی ِ سرم بی حوصله ، یهو

باید فراموشت کنم از خاطرم برو

باید فراموشت کنم ، باید عزیز من

پوسیده مغزم خواهشا ًمغز مرا نجو

دارم شبیهِ زندگی شیرین نمی شوم

حالا که من از سایه ام افتاده ام جلو...

دنبال من داری کجا ...؟!/ هی می دوانی ام

در خاطرات خسته ِ خیس ِ پیاده رو

دنبال من افتاده ای (( دستم به دامنت ))

چنگ ِ خودت را میزنی ، می فا و لا و دُو

یوسف تر از این غصه ها افتاده ای و هی

دست مرا هم می کشی یعنی که من زورو...

­- نه بیخودی داری خودت را زور میزنی

من خسته ام از واژه های (( عاشقم بشو ))

افتاده ای توی سرم - عاشق نمی شوم

باید فراموشت کنم ، از خاطرم برو


عمران میری

magmagf
27-12-2007, 18:45
فاعلا تن ، فاعلا تن ، فاعلن

دختری با بوی گند ادکلن

دل شکسته ، مثل آدمهای بم

سرخ گونه ، مثل آدمهای ( بن )

کولی صد ساله عصر هجر

یک فسیل کهنه از نسل (( نرون ))

دوستم دارد نمیدانم چرا؟

با دلی از جنس سنگ و از بتون

هی مسکن ، هی قصیده ، هی غزل

یک شب آرام با (( تستسرون ))

بارها گفتم که جان مادرت

دختر کولی به من عادت نکن

آخرین بیت غزل تقدیم تو

فاعلا تن ، فاعلا تن ، فاعلن



عمران میری

Ar@m
28-12-2007, 12:39
خسته نباشی
تشکر!


زمستان من فرارسیده است
تا ریشه هایم در زمین یخ زده اش
پایدار شوند
تا آفرینش را
با تداخل ساده دو رنگ سیاه و سفیدش
به خاطر بسپارم
و در سرمایی که تا درون خاطره هایم نیز نفوذ می کند،
اراده ام را می خشکاند،
و امیدهایم را بر باد می دهد
گرم شوم از تصور تو ...
گرم شوم از خاطره حضوری
که هرگز نداشته ای!
گرم شوم از توهماتی که می گویند:
تو خواهی آمد!
آیا می دانی ؟
می دانی که هرگز چنین نبوده ام؟
هرگز چنین نفهمیده ام که چه می خواسته ام
هرگز چنین خسته
چنین شکسته و ناامید نبوده ام
و هرگز چنین در آینه تمام قد زمستان خودم را ندیده ام
هیچ فصل دیگری فصل من نیست
هیچ فصل دیگری فصل مبارزه نیست
زمستان است که می جنگد:
با خورشید
با بهار
با قصه هایی که بودنش را
طرد می کنند
با قصه هایی که رفتنش را
جشن می گیرند...
فصل من زمستان است
تا بشکنم در غرور شبهای سوزانش
تا رنج بکشم از زیبایی یخ زده امیدهایش
تا گم شوم در هزار راه سپیدرنگ سرنوشتهای سیاهش...
اینگونه است
تنها اینگونه است که من تو را
-ای گم شده من-
خواهم یافت
می دانم
زمستان من فرارسیده است

magmagf
29-12-2007, 18:33
اذیتم نکن

تیرم خطا نمی‌رود

به انگشت‌های کشیده‌ام

پلیس مشکوک نمی‌شود

آرام مدادم را پشت گوش می‌گذارم

زیر لب آواز می‌خوانم

راستی !

چه کسی می‌فهمد

زنی

در شعری بی‌وزن

تو را

از پا در آورده

magmagf
29-12-2007, 18:34
دروغی نبافتم
دلداری اش ندادم
عاشقانه ترین نوازش های دل و دستم را
به او بخشیدم

در آغوشم
زار می زد
روسپی

محبوبش او را
سرد بوسیده بود

magmagf
29-12-2007, 18:35
مادری منتظر نور، شبی می آید ؟


دختری از خزر دور، شبی می آید ؟

گفته تا صد قدمی میروم و می آیم

عا قبت از سفر دور ، شبی می آید ؟

مادری منتظر سفره نانی کاخر...

دخترش هاله ای از نور، شبی می آید ؟

پدری دست به دامان سگ همسایه

ـ که کجا رفته زن کور، شبی می آید ؟

شده ام باز دچار مرض کم خوابی

مرد با خوشه انگور شبی می آید

یک زن آبستن یک وسوسه شیطانی

گوئیا با شرر و شور شبی می آید

دختری که تنش از بی ادبی می نالید..

مثل یـک آدم نــا جــور، شبی می آید



عمران میری

Doyenfery
30-12-2007, 12:51
خدایا قدرتم را دو چندان کن
نه در بازوانم
قلبم راقدرتی بخش
تا ناملایمات زندگی را آسان تر تحمل کنم
تا بداتن عشق چیست
و چگونه عشق بورزم

خدایا قدرتم را فزونی بخش
نه چشم هایم را و نه زبانم را
تا بدانم کیستم و چیستم
تا از دوش ناتوانی باری را بر گیرم
تا دست سردی را گرمی بخشم
تا دردمندی را آسوده سازم
خدایا قدرتم را افزون کن
نه در گستاخی نه در گزافه گویی بلکه روحم را
تا بدانم انسانیت چیست و کجاست
تا بدانم کوتاه ترین راه برای برای انسان شدن و انسان ماندن چیست
خدایا کمکم کن
من تمنای قدرت دارم

Ar@m
30-12-2007, 19:05
اذیتم نکن

تیرم خطا نمی‌رود

به انگشت‌های کشیده‌ام

پلیس مشکوک نمی‌شود

آرام مدادم را پشت گوش می‌گذارم

زیر لب آواز می‌خوانم

راستی !

چه کسی می‌فهمد

زنی

در شعری بی‌وزن

تو را

از پا در آورده

خیلی قشنگه
ایول

magmagf
31-12-2007, 00:19
خیلی قشنگه
ایول

ممنون

البته فکر نکنید شاعرش من هستم ها

این را توی یک وب سایت دیدم اسم شاعر هم ننوشته بود

Ar@m
31-12-2007, 20:52
ممنون

البته فکر نکنید شاعرش من هستم ها

این را توی یک وب سایت دیدم اسم شاعر هم ننوشته بود
با این حال دستت درد نکنه دوست جون چسبید!


غرق این اندوه مه آلود
چه احمقانه یادم رفت
حضور خسته تو را کنار پنجره
این من لعنتی
این "من" تنهای لعنتی که تو را در گوشه ها رها کرده است
یادش رفت
آتشی که بیش از حد بسوزد
سایه های له شده ی زیر پایش را
نخواهد دید

Ar@m
01-01-2008, 20:01
"رنجت می دهم چون دوستت دارم" غلط است
من رنج می کشم چون دوستت دارم
من اشک می ریزم چون دوستت دارم
من به شوق رویای تو می خوابم چون دوستت دارم
من به شوق دیدار تو برمی خیزم چون دوستت دارم
من در آرزوی تو این روزگار لعنتی را
در این بزرگترین سیاهچاله در کهکشان -در زمین!- سپری می کنم چون دوستت دارم
و امید را هنوز باور دارم چون دوستت دارم
هنوز هستم زیرا که هنوز کسی به من نگفته است که تو نیستی و من دوستت دارم
و من دوستت دارم
و من دوستت دارم پس هستم!

magmagf
03-01-2008, 11:12
برای دلتنگی بهانه نمی آورم

قضاوت با خودت ,

دلم اندازه یک دنیاست ...

اما

یک دنیا غم در دلم جا گرفته است

به همین سادگی ...

Ar@m
03-01-2008, 16:17
هرگز نمی روم از پیش تو
هرگز!
این قانون احمقانه جدایی را
در کدام قسمت این جهان ویرانه تعریف کرده اند
که اینگونه بی هیچ اعتراضی
اجرا می شود؟؟؟
من اما نمی روم
هرگز نمی روم
می مانم و نقض می کنم قصه تکراری این جدایی را
که قرن هاست به اسم تقدیر!
به اسم سرنوشت!
حکم تفریق را صادر کرده است
من اما نخواهم شکست
و هرگز تفریق نخواهم شد از هیچکس
و نام تقدیر را به گند خواهم کشید!
و ریشخند خواهم زد به سرنوشتی
که هرگز نمی تواند تکه تکه ام کند
جدایم کند
و تفاله هایم را در این جریان بیهوده تقدیر رها کند
هرگز!
و هیچ قانونی نمی تواند بفهمد من
-این bug ابلهانه در این آفرینش بی نقص!-
از کجا آمده است
و هیچ قانونی نمی تواند بداند اما تو می دانی
که من با عشق، با خشم، با نفرت، با غرور
با تو و با تمام کسانی که دوست می داشته ام
از همان ابتدا
تکه تکه آفریده شده ام!

دل تنگم
03-01-2008, 18:11
اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست

از خوبي تو بود
که من
بد شدم!

karin
03-01-2008, 23:59
اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست

از خوبي تو بود
که من
بد شدم!

گمان نمی کنم دکتر قیصر امین پور شاعر گمنامی باشن!

Ar@m
04-01-2008, 00:24
گم شده ام
گم شده ام و حتی نمی دانم چه زمانی
حتی نمی دانم کجا!
آیا گم شدن همین است؟
چرا مثل قصه ها نیست؟
چرا در میان سایه هایی ناشناخته دست و پا نمی زنم؟
و تمام کسانی را که در خیابان از کنارم می گذرند می شناسم؟
گم شده ام و هنوز هیچکس سراغی از من نگرفته است
و کسی دلش نگرفته برای نبودنم
آیا نمی خوانند از چشمانم غم این گمگشتگی را؟
نمی خوانند؟؟؟
پیدایم کن
دلم گرفته بود آن روز که گم کردم این راه آشنا را
و ذهن خسته ام از تکرار ها فرسوده بود
منگ بود
و گم کرد مرا میان این هجوم سرد ناامیدی
که می وزد از لای این دیوارها
و من گم شده ام اما هنوز
دلتنگم برای خانه
برای تو
برای آن خیابان پر از چهره های آشنا
پیدایم کن

magmagf
04-01-2008, 00:33
گم شده ام
گم شده ام و حتی نمی دانم چه زمانی
حتی نمی دانم کجا!
آیا گم شدن همین است؟
چرا مثل قصه ها نیست؟
چرا در میان سایه هایی ناشناخته دست و پا نمی زنم؟
و تمام کسانی را که در خیابان از کنارم می گذرند می شناسم؟
گم شده ام و هنوز هیچکس سراغی از من نگرفته است
و کسی دلش نگرفته برای نبودنم
آیا نمی خوانند از چشمانم غم این گمگشتگی را؟
نمی خوانند؟؟؟
پیدایم کن
دلم گرفته بود آن روز که گم کردم این راه آشنا را
و ذهن خسته ام از تکرار ها فرسوده بود
منگ بود
و گم کرد مرا میان این هجوم سرد ناامیدی
که می وزد از لای این دیوارها
و من گم شده ام اما هنوز
دلتنگم برای خانه
برای تو
برای آن خیابان پر از چهره های آشنا
پیدایم کن



چه قدر قشنگ بود ارام جان

دست گلت درد نکنه:11:

magmagf
04-01-2008, 00:39
این آسمان ویروس دارد ، بال ممنوع

هر کس پریدن دوست دارد ، حال ممنوع




بر نازلیخاها که ناموس زمین اند

یوسف پرستی پشت خط و خال ممنوع




می خواستیم از قهوه معجونی بسازیم

گفتند: هی ! توهین به صاحب فال ممنوع




مد شد زمین خالی بماند از هیاهو

شاعر شدن جز با زبان لال ممنوع




گفتند: ما از باغ مردم بی نصیبیم

گفتند: بر ما ذره المثقال ممنوع




بر منطق وارونه ای باید بچرخیم

در این مدار بسته استدلال ممنوع




گردش به سمت چپ دهانان تن آزاد

سر راست بودن بر همین منوال ممنوع




بگذار این مردم گناهم را بگیرند

من باد باران خورده ام جنجال ممنوع

<>

این کوچه ها وقتی که شهوت دیده باشند

بر چشم های زیر هجده سال ممنوع



عبدالحمید رحمانیان

Ar@m
04-01-2008, 00:44
چه قدر قشنگ بود ارام جان

دست گلت درد نکنه:11:

نه دوست جون چشمات قشنگ می بینه!
ممنون! :10:

magmagf
06-01-2008, 18:42
به بی تفاوتی واژه ها که عادت کنی

می فهمی

شهر با تمام وسعتش

میان همین چند هجا محصور است

نان را

از هر سو که بخوانی نان می شود...!



شاعر این شعر را کسی می دونه کیه ؟

magmagf
06-01-2008, 18:43
وبال حنجره ات نمی شوم

بمانی نمانی می خواهم از نت های سرگردان گلویت هزار راز کوچک ببافم

تا میان گامهای شکسته ی تن ات فاصله های بعید بشکافند

سازهای تنهایی ام برای هر ثانیه آماده اند

تا گره ی تو را در ردیف خودم رج بزنند

صدای تو را ویولای اول بنویسم دوست اش داری؟

در قطعه ای که سولوی ویولاست با ارکستر سکوت...؟

فقط یادت باشد! درست بعد از اجرای من باید از اینجا بروی

وگرنه شاید...شاید تو را کنار سازهای خسته ام جمع کنم ... با خودم ببرم

magmagf
06-01-2008, 18:45
آرامتر !
کلاغهای سیاه
اینجا آدم برفی سپیدی
چکه چکه،ترانه می سراید.
و
می اندیشد که به اندازه یک تابستان
تا رسیدن به آن کوه سپید
راه در پیش دارد.

sise
07-01-2008, 11:26
شاد بودن هنريست و شاد كردن هنري والاتر
ليك هرگز نپسنديم ز خويش
كه چون يك دلقك بي جان شب و روز
بي خبر از همه خندان باشيم
بي غمي درد بزرگيست كه دور از ما باد

Ar@m
08-01-2008, 07:24
خوابیدم
و خواب دیدم پروانه ای هستم
اکنون که بیدار شده ام نمی دانم آیا
انسانی هستم که خواب دیده پروانه شده
یا پروانه ای هستم که خواب انسان بودن را دیده است؟!

ولی من خوابیدم
و خواب دیدم تمام شهر می خندد
خواب دیدم دستم دراز شد به اندازه سقف آسمان
و یک بغل ستاره برایم چید
و خواب دیدم باران می بارد روی افکارم
و خط خطی های گره خورده ذهنم را می شوید به آرامی
و من می دوم میان تپه ها
می غلتم روی چمن های خیس
و مثل یک وحشی واقعی
شادی کنان جیغ می کشم!!!
من همه را خواب دیدم
همه را
و پاک کردم تمام غم های خشک شده در قلب هایشان را
رنج حک شده در چشمهایشان را
روی دستهایشان را
و مثل قصه ها که مردمان شاد تا ابد زندگی می کنند
تمام خنده ها را ابدی کردم
چه خوابی!

و من هیچ غصه نمی خورم
اگر به بهای واقعی شدن خوابهایم
پروانه ای باشم که خواب انسان بودن را
حتی برای یک شب
دیده است!

karin
08-01-2008, 19:11
و می خواهم که
قلبم فقط برای اینکه باشد ، بزند
بدون هیچ وابستگی ای
همانند ساعت قدیمی ای که اگر بی صدا بود
فراموش میکردیم که هست
مثل تیک تاک .

karin
08-01-2008, 19:13
...................................

koalam
08-01-2008, 19:22
در غنچه بهم پیچیده ذهنت
بدنبال شکوفایی دلت
سالهاست اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند

مجنون طالقانی
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

magmagf
09-01-2008, 06:38
نوشت مرد که منظور آفرینش بود

و زن که وصله ی ناجور آفرینش بود

گره گشود همیشه، ز روح درهم مرد

اگر چه خود گره کور آفرینش بود

«خدا به میل خودش» خلق کرد و جانش داد

و او عروسک مجبور آفرینش بود

شبی که هرم نفس های مرد، در من ریخت

خدا نوشت که او گور آفرینش بود


معصومه مهری

magmagf
09-01-2008, 06:39
من مانده ام با اختراعی از گراهام بل

هی زنگ می زد مكث كردم با كمی دل دل

برداشتم گوشی الو سارا تويی خوبی

كه ناگهان فرياد زد ای ترسوی بزدل

اصلن نمی فهمم خدای من چرا سارا

از من چرا دلخور شدی ای دختر عاقل

برهم نزن طرح قديمی رفاقت را

بازی نكن با عشق من مانند يك پازل

شايد سكوت تو پر از ناگفته ها باشد

مثل صدای شاملو با شعری از بيگل*

اين خواستگار آخری ميليونری تخس است

ديدی چطوری رفتی از دستم دل غافل

دو راه مانده می كُشم يا می روم از شهر

يا می شوم دامادتان يا می شوم قاتل

و راه سوم خودكشی باچند تا مدرك

كه تو مرا كُشتی خيالي واهی و باطل

سر چوپی روز عروسيتان منم سارا

همراه با ساز و دُهل با هلهله با كِل

سارا نمی دانم كه بعد از تو چه بايد كرد

بعد از تو حتمن می روم يك روز زير گل

و چند سال بعد يك ديوانه در كوچه

تو آمدی با بچه ای مثل خودت خوشگِل


حيدر ميراني

magmagf
09-01-2008, 06:44
بنويس شاعر ، زن و بعدش را قفس بگذار

آنگاه :‌ «مرد و لب » و اسمش را هوس بگذار

تصويري از چشمان يك زن خلق كن اين بار

اما نگاهش را هميشه ملتمس بگذار …

بنويس :‌اسم كوچكش ليلا ولي جاي

اسم شناسنامه اي اش : هيچ كس بگذار

بنويس اصلا مرد ،‌عاشق،بوسه،لب… آنگاه

وقتي گرفتي بوسه ات پاي پس بگذار!‌

ها !‌زن گناه سرخ هستي بود ،‌پس شاعر

اين “سيب” را همواره دور از دسترس بگذار !

معصومه مهری

magmagf
09-01-2008, 06:45
زن در آيينه رها بود كه شيطان زده شد

سيب افتاد و خدا ديد كه دندان زده شد

زن ،‌ به دنبال خودش بود و تب باران داشت

كه به رقص آمد و چرخي زد و طوفان زده شد

طعم انگور لبش آينه ها را جان داد !

تا رقم ،‌ با لب قديس خدايان زده شد !‌

خوشه خوشه ،‌نه گناهي است كه از ما سر زد

“مزرع سبز” خدا در ازل انسان زده شد!

شعر عصياني من ،‌اين همه ترديد چرا ؟!

به زن از روز ازل تهمت عصيان زده شد

معصومه مهری

wordist
09-01-2008, 16:40
حـوّا گناه كرد و عـشق آفریــده شد
جریان آن گناه به عالم كشیده شد

آدم برای پاكی و شیطان به جای نفس
حــوّا بـه نام وسوسـه هـا آفــریده شــد

مــن با گـنـاه خـوردن یـك سـیب زنـده ام
سیبی كه از حوالی یك خواب چیده شد

من خواب چـشمهای شما را ندیده ام
امّا دوباره درتن و جانم دمیــده شد ...

Doyenfery
09-01-2008, 23:02
این گل سرخ من است


دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق


که بری خانه دشمن


که فشانی بر دوست


راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست


در دل مردم عالم به خدا


نور خواهد پاشید


روح خواهد بخشید


تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو


این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت


نه به یک بار به ده بار که صد بار بگو


دوستم داری را از من بسیار بیرس


دوستت دارم را با من بسیار بگو

koalam
10-01-2008, 00:39
حسادت میکنم بر نوازش آزاد باد


در کمند گیسوانت

مگر من اینجا نیستم؟

حسادت میکنم بر لمس آفتاب

بر روی مخمل پوستت

مگر من اینجا نیستم؟

متنفرم از غروب سرخ خورشید

که نگاهت را از من گرفت

و تنها سهم من

عطر خوش حضورت

این را از من دریغ مکن

که به همین راضیم

Ar@m
10-01-2008, 07:49
به به چقدر شاعر جدیدالورود!



يك روز مي بوسمت !

يك روز كه باران مي بارد،

يك روز كه چترمان دو نفره شده

يك روز كه همه جا حسابي خيس خيس است ،

يك روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ شده ،

ارامتر از هر چه تصورش كني ،
اهسته می بوسمت....!!!


کارین جونم خیلی قشنگه
ای ناقلا شعر می گفتی رو نمی کردی آره؟

magmagf
10-01-2008, 20:48
نشسته بود پسر روي جعبه اش با واکس
غريب بود، کسي را نداشت الّا واکس
نشسته بود و سکوت از نگاه او مي ريخت
و گاه بغض صدا مي شکست: آقا واکس
درست اوّل پاييز هفت سالش بود
و روي جعبه ي مشقش نوشت: بابا واکس...
غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد
و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش
نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس

****
براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ
صداي خنده ي مرد و زني که ها...ها...واکس ـ
چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد
(چه داستان عجيبي) بله، در اين جا واکس ـ
پريد توي خيابان، پسر به دنبالش
صداي شيهه ي ماشين رسيد امّا واکس ـ
يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس

****
غروب بود، و دنيا هنوز مي چرخيد
و کفش هاي همه خورده بود گويا واکس
و کارخانه به کارش ادامه مي داد و
هنوز طبق زمان و دقيقه صدها واکس...
کسي ميان خيابان سه بار مادر گفت
و هيچ چيز تکان هم نخورد حتّا واکس
صداي باد، خيابان، و جعبه اي کهنه
نشسته بود ولي روي جعبه، تنها واکس.

نبراس میر رکنی - یزد

bidastar
10-01-2008, 21:05
یخ زده بی هوای ماه
تو گنگ وهم ته چاه
شک شده صورت سیاه
خاطره ساز بیم آه
وازه تلخ گور تار
سبزترین سرخ بهار
حک شده یاد منتظر
رو تن اسب بی سوار

bidastar
10-01-2008, 21:06
خاطره ساز واژگون
تو شک بی نظم جنون
باغ سیاه خط به خط
تودفترای مهربون
گم شده این بستر یاد
تو غربت سخت خزون
آهای بیا ناظم سرد
به قصه های بی سکون

bidastar
10-01-2008, 21:07
هیهات یک فریاد دور
گیج پریشان وار نور
تصویر بی شک صدا
خواب است نماد آشنا
دنیای بی رحم نگاه
پشت سکوت وهم و آه
راه است بی مقصد غریب
در خاطر مرد فریب
هیهات سوز بی غزل
از روز آغاز و ازل
مرده هوای نام ما
در وحشت دود صدا
گم کن تو ذهن سرد من
در بی کران زخم تن
گم کن مرا به آرزو
شب کن مرا از آن او.

bidastar
10-01-2008, 21:08
هر گذری بی گذر از بی گذران
هر نفسی بی نفس از شعر میان
خاطره ای ،پرنده ای در پس او
هر هوسی،بغض غریب بیدلان
ناب شدی در گذر از عالم دور
هر گل شب در پس این یاد نهان
هر سخنی بی سخنی قصه نور
یاد بده به قصه ام،خاطره های بی امان
سرد شده است ساز غریب آرزو
یخ شده است ،کوچه این مسافران
راه نرو،حرف نزن،یاد بگو گذشت و رفت
سوز هوا،یاد صدا،گم شده در خواب زمان .

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
10-01-2008, 21:09
کم شده ام در خواب تو
ای سرد بی مهتاب تو
ما را ببر به شوم روز
ای صبح دیروز هنوز
من درد او در ناب او
او بی سفر در جستجو
هر جا خطر هم پشت سر
هر جا نگاه بی سایه تر
من مرگ او او مرگ من
خاکستر تلخ یه تن .

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
10-01-2008, 21:10
گمشده در بستر سرد
خاطره وار گیج زرد
غم شده این بوسه تار
تو باغ وهم بی قرار
هان، تو بگو که مرده ای
در گذر یه زنده ای
نیست چنین سال یقین
تو قصه شک زمین.

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
10-01-2008, 21:12
سازی در این غربت کده
افتاده بی هیچ نگاه
فریاد دارد بس زیاد
از بی صدایی های ماه
ساز بزرگ خواب ما
دیگر نه ساز است و نه یاد
دیگر بهاری پرپر است
آغوش سرد ساز باد .

--------------------------------------------------------------------------------

bidastar
10-01-2008, 21:12
ته کوچه صدا
خالی از رنگ و ریا
مینویسه خواب ما
قصه سرد رها
میگه اون غریبه ها
مرده در هوای ما
دیگه نیست شاعر زرد
تو بخوان بیا بیا
ته کوچه سکوت
یه نفر مرده شده
میگن اونجا گریه بود
که بازم زنده شده
ته هر کوچه یاد
میشکنه خاطره ها
برف ناب و بی فریب
پشت این پنجره ها
این دیگه آخرشه
آخر سکوت زرد
آخر صدای بد
تو گوش مردم سرد .

bidastar
10-01-2008, 21:13
گنگ خوابم در سکوت واپسین
شاه یک فردای دیروز غمین
سوز باد بی غروب آخرم
باغ بی گل در نگاه پرپرم
اخراخر منم نه یاد او
یک سرود بی هوای آرزو
گمشدم در باغ تنهای صدا
راهی شهر فریب بی هوا
مرده ام در سرزمین باورم
آخر آخر منم که پرپرم
__________________-

bidastar
10-01-2008, 21:14
یه حس شوم تنها
بین تو و بین من
غریبه تاریکی
ریشه صبح و برکن
صبح منم دور نگر
سیاهی و سیاهی
دریای ناپدیدم
عشق بده به ماهی
باد سیاه دیروز
داد می زد به فردا
میگفت بمیر روشنی
نهایت یه رویا
سفید و ناز دروغه
باد سیاه شده شاه
خط بزنین نفس رو
سادگیا شد تباه
گمشده در سکوتی
پرواز عاشقانه
میخوام برم تا شبی
که بشناسم ترانه

bidastar
10-01-2008, 21:15
هر لحظه باغی آشنا
در خواب سرد بی صدا
هر لحظه خطی، دفتری
سوز غریب آخری
مات گل پرپر نگاه
هر لحظه بغضی بی تباه
یک ناب زرد خاطره
کم شد به ذهن پنجره
آواز مردی در سحر
گفت که مرا با خود ببر
هر لحظه بی لحظه غریب
خاکستر ساز فریب
عطر بد پرواز او
بشکسته شعر ارزو
ای تا همیشه باورین
هم اولین ،هم آخرین

bidastar
10-01-2008, 21:18
هر سوی نگاهی بی یقین
در وزن سرد این زمین
هر جا رهایی از عبور
گم مانده این مهتاب دور
شک در سیاه بی غروب
آنجا یه قصه گرم و خوب
مردی که گفت:پر پر شدم
در سرد باغ آخر شدم
دیدی چگونه ناب گشت
در گور صبح مهتاب گشت
هر لحظه حرفی،خسته ای
خاکستری بشکسته ای
مرد سیاه گور ما
در شط خواب بی صدا
رفته به دنیای سپید
پشت نگاه سرد بید
ای مردک بیمار ما
گم گشته تکرار ما
برگرد به فصل اولین
به گور سبز این زمین

bidastar
10-01-2008, 21:19
گلبرگ نازک بد،
خاطره نابلد ،
آوازه خوان مرداب،
بگو اومد بگو اومد،
پرچم یاد شبها،
رسیده تا قصه ها،
آوازه خوان بیداد،
گفت بمیر تو تنها،
تو باغچه معجزه،
سبز نبود قشنگی،
عشق نبود خاطره،
تار به این یه رنگی،
سوز اسیر گرما،
آوازه خوان شبگرد،
پنجره خیالات،
باز ببین سرده سرد،
سرزده بود کار ماه،
روشنیا تو رویا،
آخر نور لحظه،
افتاده بود به فردا.

bidastar
10-01-2008, 21:20
سازم شکست در باغ او، ای تا همیشه آرزو،ای سبز خواب بی صدا،در خانه بی رنگ ما.

سرده نگاه آسمون،دیوانه شهر جنون، شعری به من امید کن،سردم مرا خورشید کن .

یک جا هوای بی غروب،یک جا سکوت ناب و خوب، در بستر غمگین باد، رفتم من از تکرار یاد .

خواندم من از پرواز او، گفتم شکست آواز او، در خواب ترد آخرین، مردم در این فصل یقین .

------------------------------------------------------------------

bidastar
10-01-2008, 21:21
هر لحظه صدایی، دورتر از رویایی، همیشه در خیالی، نابترین دریایی.

هر لحظه غروبی،هر لحظه غریبی،هرسونگاهی، شاید که فریبی .

دورتر یه باغی،سازتر از قصه ای،هر لحظه هوایی،هر نفس غصه ای .

هر جا شکستنی، هر لحظه پرپری،این نام اوست،نزدیکترین آخری

karin
10-01-2008, 22:34
به به چقدر شاعر جدیدالورود!



کارین جونم خیلی قشنگه
ای ناقلا شعر می گفتی رو نمی کردی آره؟


دوست جون جون چرا شایعه درست می کنی؟ هان؟:31:
من همین جا تمامی شایعات رو تکذیب می کنم:31:
این شعر گمنامه اما شاعرش اینجانب نمی باشم
اصرار نفرمایید
حتا شما دوست عزیز:31:

:40:

hamed_shams
12-01-2008, 00:13
شکرت خدایا زین برف و باران
گویا که این است لطف کریمان
______________________
ذوالفقارش آذرخشی جان شکار
همچو موسی اژدهایش مارخوار

ببخشید که اینا تک بیتی هستند
چون بیت دومشون هنوز سروده نشده است:11:

Ar@m
15-01-2008, 07:50
من آغاز کرده ام سفرم را
به آن سرزمین دور
آن سرزمین ممنوعه
که مردمش آرزوهایشان را
می کارند در حیاط خلوت خانه هایشان
و افکارشان در مزارع گندم خوشه خوشه می روید
قد می کشد تا هرکجا که بخواهد
و رها می شود زیر سایه ابر
زیر باد و باران
زیر خورشید
بارور می شود از رنگهای باور نکردنی
وسیع می شود
و هیچ مرزی نگران نمی کند جریان روییدن را
سرزمین ممنوعه می خواند مرا
و باورم می کند
و می گذارد هزار بار بیفتم بر زمین های خشکیده اش
هزار بار برخیزم
و هزار بار بگویم:
دوباره!

Ar@m
15-01-2008, 07:56
باورم نمی شود هنوز
خیره می شوم به جاده
که دوردست ها در پیچ و خم های بی شمارش
گم شده اند
و پشت سرم گذشته بی هیچ ردپایی
گذشته است!
و جای قدمهایم
مثل جای پای پرنده های گرسنه در برف
بوی اعتراض می دهد
جای قدمهایم
مثل قطره های اشک
خشک شده اند روی صورت بیروح جاده
جای قدمهایم...
کاش باران ببارد
برف ببارد
پر کند جای قدمهای غمانگیزم را
محو شان کند
تا فراموش کنم که چقدر
به اندازه تمام سالهایی که سپری کرده ام
خسته ام

anish
16-01-2008, 10:10
قلب ها ميتپند
قلبم مي تپه
قلبت مي تپه
اي همسايه دلدار
هنوز در خواب توام
به ياد تو شبهام رفت
اما تو دارم داري

Ar@m
16-01-2008, 17:30
تو ایستاده ای که تماشا کنی شکستن مرا
و بخندی به حصارهایی که
ناتوانم کرده اند
خراشیده اند غرور سرکشم را
و درونم
درون ناآرام و ملتهبم
زجه می زند برای گریه کردن
و اشک ریختن
و من نمی گذارم
نمی گذارم
و هرروز
هرروز تکرار می شود داستان من و تو
هر روز...
در انتظار شکستنم ایستاده ای
تماشا می کنی بال زدنهای بیهوده روح خسته ام را
ولی من شبیه مرغان دریایی
پرواز را در بلندی ها آموخته ام
و در پستی ها به فراموشی سپرده ام
صعود کرده ام
تا سقوط کنم!
تو بایست و تماشا کن صعود مرا
سقوط مرا
برای یکبار هم که شده حق با تو بود:
در سرزمینی که ساقه هایش در برابر باد
بجای ایستادن و شکستن خم می شوند
این شکستن من است که دیدنی است!

magmagf
18-01-2008, 12:08
يك عمر با تو بودم! هر لحظه عاشقانه!
من عاشق تو بودم!پيدا و محرمانه!
يك عمر عاشقانه ، از تو ترانه خواندم!
حالا تو خالي از من! من بي ترانه ماندم!
اين قصه بد شروع شد! ما مال هم نبوديم
از هم هميشه دور و از عشق مي سروديم!
من غرق برق چشمات، با تو ستاره درمن!
حالا تو رفتي و من در حال بي تو مردن!


از درد زخم عشقم اين من چقدر ناليد!

اما تو لالي انگار! دائم اسير ترديد!
يك عاشقانه خط خورد! يك هم ترانه كوچيد!

يك جوشش مداوم در قلب قصه پوسيد!


اين من حريف من نيست! اين تو شبيه ما نيست!
فردا به جز شكستن فرجام ماجرا نيست!
من غرق برق چشمات، با تو ستاره درمن!
حالا تو رفتي و من در حال بي تو مردن!
اين قصه هم تلف شد! يك تو درون من مُرد!

يك من كه هي شكستُ اين ما چه كم ورق خورد!
باشد قرار آخر! نزديك بهت گريه!
يك ماي نيمه كاره! از تو براي هديه!
از تو هميشه گفتم اين بار آخرينه
تلخه وداع با تو حادثه در كمينه


المیرا آقازاده

magmagf
18-01-2008, 12:08
سالهاست خوابم برده است

تصور کردم تو مرا بیدار کرده ای...

اما تو خوابم را عمیقتر کردی...
زخمی به عمقِ تمام زندگی ام.
دیگر " تنهایی" ای برایم باقی نمانده که بلورش را از نور خورشید پنهان کنم.
از "من" هیچ نمانده است... هیچ !
کاش "هیچ" جز تو نمانده باشد.
پر کشیدن، پر گشودن از این خواب عمیق ! بی تو بودنهای سرد

با صدای آبی ِ یک آسمان باران اشک!

anish
20-01-2008, 12:29
اب /خاك/درخت صداي اشنايست
صداي از بهار عشق ست
بهاره /نمي خواني
اين صداي كه مي ايد براي توست
اما تو نمي خواني
پرواز دلت را نمي سراي
ان چه مي خواني از تو نيست
اخر براي من نيست
اون صداي باروني نيست
چون صدات تو گوشامه
نغمش رو لبام
انعكاسش رو قلبام
اره اين صداي توست

wordist
21-01-2008, 18:05
همچون تو اي برادر ، كس كشته‌اي نديده
لب تشنه جان سپرده ، در خاك و خون تپيده

آن صحنه اي كه ديدم ، در قتلگاه امروز
گردون نشان نداده ، چشم فلك نديده

آن دم كه آفتاب عمرت غروب مي‌كرد
ديدم كه جان من نيز از غم به لب رسيده

ديدي برادر من تا رفتي از بر من
از چشم خواهرت رفت ، نور اي فروغ ديده

موي سياه خود را از غم سپيد كردم
از شب اثر نماند چون سر زند سپيده

از دوري تو اي ماه از شام تا سحرگاه
آهم به لب نشسته ، اشكم به رخ چكيده

آن دم كه كشتگان رو ديدم به خويش گفتم
گويي كه يه يك چمن گل در خاك آرميده

آن شب كه ماه گردون در قتلگاه تابيد
ديدم كه همچو مهتاب رنگ از رخش پريده

---------------------------------------------------------

خون مي‌چكد به دوشم از چشمهاي نيزه
من هم عزا گرفتم ، با هاي هاي نيزه

از گريه‌هاي اصغر ديگر خبر ندارم
گويا به خواب رفته ، با لاي لاي نيزه

هم پاره پاره معجر هم رشته رشته گيسو
از بس كه چنگ خوردم از لابلاي نيزه

يا دشت تيره گشته ، يا تار گشته چشمم
تنها تو را شناسم اي روشناي نيزه

---------------------------------------------------

آن يكي بوسيد دستش ، ديگري بوسيد پايش
آن يكي گفتا كه برگو كيستي اي نازنينم

گفت من ماه بني هاشم سرور قلب زهرا
شبل حيدر ، زاده آزاده ام البنينم

روز مردي گر بيارم خم به ابروي كمانم
آيه نصر من الله نقش بندد بر جبينم

خوانده يزدانم ز لطف و مرحمت باب الحوائج
دستگير كل خلق از اولين و آخرينم

اي گنهكاران بشارت باد زهرا روز محشر
آورد بهر شفاعت دستهاي نازينينم

تشنه لب بر آب رفتم ، ‌اين سخن با خويش گفتم
من چگونه آب نوشم ؟، شاه را عطشان ببينم

مشك را پر كردم از آب و به خود گفتم كه بايد
راه نزديكي براي خيمه رفتن برگزينم

راه نخلستان گرفتم ، ليك از شمشير دشمن
قطع شد دست علمگير از يسار و از يمينم

فكر كردم دست دادم ، آب دارم ، غم ندارم
سرفرازم ، ساقي اطفال شاهنشاه دينم

ناگهان ديدم كه در ره ، ريخت آب و سوخت قلبم
تير زد بر مشك آن خصمي كه بود اندر كمينم

......

:41::41::41:

god_girl
24-01-2008, 10:09
زیبایی

رفتن
سرشت, باد است
و ماندن
معنای, کوه.

زیبایی تفسیری ست.


***

و زیبایی، اکسیری ست
که باد را پای, رفتن می دهد
و کوه را
جلوه ماندن.

معنایی،
زیبایی.

Ar@m
25-01-2008, 08:05
من آنطور که می خواهی نیستم
مثل استعاره ها
افسانه ها
مثل واقعیت حتی
نیستم
من قصه ای نیستم با پایان خوب
شبی نیستم که منتظر روز باشد
و ننشسته ام به انتظار قفلی که باز کند قفسم را
من پنجره ای هستم که بازش نکرده هیچکس
هیچکس!
آن سوی پنجره خورشیدی نیست
ماهی نیست
ستاره ای نیست
آن سوی پنجره فصل ها همه مرده اند
و کویر له له می زند برای قطره ای آب!
آن سوی پنجره حرفی است تازه اما تلخ
و هیچکس درنگ نکرده برای فهمیدنش
و هیچکس برای تفاوتش ارزشی قائل نیست
انگار که هیچکس تا بحال ندیده است
که پنجره ای رو به دیوار
باز شود!

minizoro
25-01-2008, 18:50
سلام اولين شعر من:
اسم شعرم: راز راه عشق
قالب: غزل
تعداد ابيات: 105 بيت
تاريخ سرودن شعر: 1386.11.3
تقديم به: خدا و اهل بيت و شما
نوع: عشقي-عرفاني
سراينده: minizoro


(الان گفتم: نام واقعي فاش مي‌نشود يارا****اصرار مكن تو اي سنگ خارا)


توضيح:
مصرع 1 بيت 1 تضمين است از عارف قزويني
مصرع 1 بيت 79 تضمين است از خواجه شيراز (حافظ)


لطفا منو راهنمايي كنيد تا كارم بهتر شه.


متن شعر:

-----------------------------------------------------------------------------


راز راه عشق

ل 1.از كفم رها شد مهار دل نزد او برفت اختيار دل
2.او نظر نكرد از براي جان جان من برفت از براي دل
3.گر نظر بكرد از براي جان جان من شدي خانگاه دل
4.آن زمان عنان شد اسير دل او چرا نظر نكرد انتظار دل
5.چه حكمت بُود در اين كار حكمت ندانم، چه گويي به دل
6.نداند حِكَم دلم در زمان دل تو گويي حِكَم كار ساز دل؟
7.بگفتم بسي آنْـقدر كه شدم از زمان بـه‌در در زمـان دل
8.آخر بگفت مرا چرا چنان گويي؟ گفتم كه آن سهل نبود كار دل
9.گويي با دلم حِكَم تو باز؟ گويي زمان رسيد بر وصال دل
10.گر رسيدستي زمان وصال مِي بنوشم كه يار انتظار دل
11.گر ننوشم مي‌اي در زمان وصال شِكوْه كند مرا روز وصال دل
12.وَر بنوشم، گويد تو باز آي دلا اين است هديه مي نوشي دل
13.گر بنوشي توهم اي دلا بدان مي‌شوي حَرم در حَريم دل
14.اين هديهِ يار، حُرم قُرب اوست وآن هديه كه چيست در درون دل!
15.آنان كه ننوشند، چه كنند باز، گر نباشد بر آنان اين حريم دل
16.گفتمش دلا آن هديه كه چيست؟ گفتا نگنجدت، آن، قياس دل
17.گفتم چرا دلم، اينگونه گويد مرا؟ گفتا مي نوشي بُود اهل كار اهل دل
18.گفتم اين مي، چه فرق است با آن؟ گفتا كه هيچ؛ جز مرام دل
19.گفتم كدامين مرام، آن انتظار دل؟ گفتا سخن مرا چُنان دلم تنگ شد ناي دل
20.گفتا مرامشان نبْود در بَرِ كسي عيان جز منم حَرم آن اسرار دل
21.وين حُسن حَرم نه به رندي و زاهديست هركس نداند آن طريق دل
22.كسان بُود آن راهروِ طريق حَرم هركس امّا نبيند آن راهوار دل
23.آنان كه بينند نه عيان كنند به كس گويي كه آن نتْوان بُدي مور دل؟
24.شنيدي كه مشك تهي، صدا كند همي؟ اين شيران نَر كه بيني نباشند در قرب دل
25.آن مور اگر تواند وَر تو نه چرا؟ گر تعلم كني عيان نكْني اسرار دل
26.آنان كه نبينند، عيان گويند به كس گويي كه آن بُود شيرِ زار دل
27.شنيدستي از بَر مشك پُر هيچ نبْود صدا؟ گر آن صدا كند نيست پر ز دل
28.كه خواهد قرب دل آنست شرط گفتي و نگفتي دليل دل
29.آن مديان پر مدعّا كجا اين مدعّيان بي ادعا كجاي دل
30.گويي كه داني اسرار دل؟ بر مگوي اسرار دل، در بر دل
31.گر منم حَرم، دانم چه كنم با دل از براي هركه خواهد آن قرب دل
32.بايد كه خواهد از صاحبْ حَرم گر تو خواهي آن از غير دل
33.هيچ داني چه كني، گر تو كني غير دل، به دل، خداي دل
34.تو چه ديدستي عاقبت اين كار؟ تو چه ديده‌اي حُرم جانسوز دل؟
35.گر نوازد آن حُرم جانسوز تو را نتْواني دوام يك آنْ، در بر دل
36.اينان بديدم و بگويم تو را تو را اي دانايِ كانايِ اسرار دل
37.كن ياد آن صاحبِ دل كوست صاحب تمامِ دل
38.گر او گويدَت بمير، صد چنان آن باش كوست مالك دل
39.گر او گويدت بمان، صد چنان دان كه حكمت است در آن كار دل
40.حال آيي به هوش؟ تو داناي كانا؟ كه چرا نشود وصال با اسرار دل؟
41.خواني اسرار و نپرسي وين چرا گفتي و نگفتي دليل دل
42.گويدت گفتم آن ليكن هركه نتواند بيندش آن كور چشم دل
43.گر تواني خواند آن اسرار دل به از تو خوانَد طوطي، در فراق دل
44.گر طوطي باشي تو هم در اين سَرسرا آن كانايي بُدي در نظر دل
45.آن كانايي كه نداندكه آن طوطي دلش خود طوطيي خواهد از براي دل
46.وَر انساني گر تو در اين بهشت قرب داري چنان در قرب دل
47.وَر مَلَكي تو پس نداري اولي آن مَلَك‌ست داناي عقل دل
48.تواني تو گر باشي آن مَلَك دلم چه نيازت‌ست اين خاك فقير دل
49.اوست مَلَك ندارد هيچ بهر از اول و سيّم كه اوست در كنار دل
50.كه تواند بُدن در جفت‌ ديميّن‌‌ها خوش به حال گوييد كه اوست يار دل
51.تو گر جفت ديمّين‌ها تواني باشي دانا پس اول و سيّم به‌جا داري به دل
52.وَر عمل كني به اول تو باشي ز طوطي پست‌تر از؛ انتظار دل
53.ور ديّم خواهي سخت‌ست گرچه ممكن تو ز نظر فتاده‌اي در حريم دل
54.سختيش بدان است كه دگر بار سخت توان گشت به حَرم دل
55.سختيش چه سخت است، بسيار اما آن دل رحم داد بيش از انتظار دل
56.به آنان كه كرده‌اند ديميّن را بنْگر كه چه زيباست سجده‌ي َملَََك بر دل
57.آري آنانند مقربان اين حَرم آنان كه، مَلَكْ خارند در بر دل
58.نگفتْمَت اي دلا تنگ شد ناي دل؟ حال فهمي سّر آن دل تنگي دل؟
59.او گفت و خود برفت از بر راه خويش حال اين منم، خود رو سياه دل
60.سياهي‌ها گرفتست در بر اين تنم را هان اي دلا برس به فرياد دل
61.خواهي رسي با من به حَرمش؟ خواهي تو هم آن راه راهوار دل؟
62.در اين راه كه رويم بُود خاروخس زياد تاريك است راه، زياد است چاه دل
63.آه، چه سخت است راهوار آمدن اي يار در عجبم تو رهوار چگونه شدن در طريق دل؟
64.خواهي كه راهوار آيي اي دوست؟ نه ظلمت شب بيني، نه چاه دل؟
65.هيچيك نداريم چشم كه بينيم اين اسرارِ آن راه خطير دل
66.گويي جه كنيم يارا از براي دل؟ آخر كشت ما را اين اشتياق دل
67.گويم كمك جوييم از آن كس كه آفريدست اين دل و راههاي دل
68.هرچه هست اوست خالق دل هركه هست اوست راه‌ساز دل
69.او چنان داند صد چنان رموز دل تا گويي نشناختم اين رموز دل!
70.گر بگويد همي، گر بشنوي دمي گويي چه عجب باشد، اين معماري دل
71.او بگويد دلا؛ گر شنوي و نه گويم اين رموزِ امورِ غوامض دل
72.گويم آخر كسان نباشند شنوان رموز رموز؛ تو با كه خواهي گفت درباره دل
73.گويدم باز بگويم من، تا نگويد باز آن روز كه، آن، كي گفتي آن اسرار دل؟
74.آن گهش گويم بسيار گفته‌ام از بر تو نبود شنواي دل
75.نخواهي گويي دلا آن اسرارت كه گفتي است درباره‌ي دل؟
76.گفتمت: عاقلا گر تو بنگري بر پرده هاي آشكار و نهان دل
77.گر پرده‌ها بر اندازند آن پرده‌داران سراي دل
78.آيا تو شوي خوش دل؟ ور نه شوي رسواي دل؟
79.حالي درون پرده بسي فتنه مي‌رود آجل چه كند آن دل، رسواي دل
80.آن‌گه كه پرده‌ها به كناري رود از ديدْگان پرده‌وار دل
81.چنان عجب گويي تو از هيبتش كه گوش خود كر كني از عظمي دل
82.گر گوش چشم و دل باز شود خوش شود آن دل خوشحال دل
83.گر كر شوي تو، گنگ شدستي تو باشي تو آن مشك پر ز اسرار دل
84.ندانم چقدر شناختي توي دانا آن پرده‌داران پاكْ دل
85.گويي نهانند آن پرده‌داران دل؟ قسمي نهانند و قسمي عيان دل
86.گر خواهي بيني نهانان نظر كني بايد در درون دل
87.ور عيانان خواهيشان ديدن بدان عيانند در انتظار دل
88.رو رو كه زمان رسد و تو نيافته باشي آن پرده‌داران دل
89.گر نيابي آن پرده‌داران چگون باشد يافتن آن اسرار پر ز اسرار دل؟
90.خواهي نشوي نادم؟ در آن زمن آجل؟ بنگر بر آن پرده‌داران پاك‌وجود دل
91.آن‌گه گويدت هان كه كجا مي‌گشتي؟ تا آن زمن وصال در كجاي دل؟
92.بنگر در آن بي پرده‌پوشان دلا كه آنان چه كردند و چه نه در حريم دل
93.گر نگري افعل آن افعال را كه نباشد نگاه بي عمل كار‌ساز دل
94.چه داني دل، اي دل شكاك شايد بسي فتد اين تو را در طريق دل
95.گر نهي قدم در ره دل، ديگر نشوي محو هركه به غير دل
96.داني اين سخن نخست كه بگفتست؟ آري گفتست اين سخن او، جان دل
97.اين، ما نشنيديم چرا؟ نكرديم عمل چرا؟ به آن طومار همچو فرقان دل
98.آن، جدا كند همي حق را ز باطل در آن زمان كه گرفتستت همه باطل به دل
99.او گفت ما را، كه كنيم اين‌چنين من نيز گويمت با سخت شيواي دل
100.گر اين كني كه گفتست دل يقين دان كه رسي به آرزوي دل
101.گويند اي مدعي چه حالست تو را؟ گويم نه اين منم در درون دل
102.عارفا گر تو نبودي كه گفتي اينهمه يا نبودي حسيني كه گويد اينان به دل
103.شكر خدا را كه توانست اين دل گيرد آن از او، از طريق دل
104.كاش دهد باز توفيقم كه اوست يار دائم در همه جاي جاي دل
105.بگفتم گوشه‌اي زين درياي بي كران تو خود بخواني حديث مفصل از حديث دل

Ar@m
26-01-2008, 07:46
دوستت دارم و می دانم که در برابرت
در برابر دوست داشتنت
و آغوشت
که باز می کند پنجره های بسته ذهنم را
و من مثل باران روان می شوم
هزار پروانه می شوم که در چشمهایت می رقصند
و می نشینم روی لبهایت
روی قلبت
که هزار بار ترک خورده از خشم من
نامهربانی من
و باز یادم می آید که چقدر دوستت دارم
یادم می آید و اشکهایم را
که هیچکس هرگز ندیده است
و هیچکس هرگز نخواهد دید
مثل افسانه ای پرغرور که ناباورانه واقعیت یافته است
به تو می بخشم
فقط به تو
مادر!

negar20
26-01-2008, 16:19
اولين ترانه ام چه ميكني
نور چشك خانه ام چه ميكني
با كه ميسرايي آفتاب را
صبح جاودانه ام چه ميكني
ميدهد هنوز بوي ياس شب
التهاب شانه ام چه ميكني
اي تو آسمان آررزوي من
پاك و بي كرانه ام چه ميكني
اي براي لب زدن به نام صبح
آخرين بهانه ام چه ميكني

Ar@m
27-01-2008, 15:17
ساعتم شکست
آن سه عقربه احمقانه اش از آن چرخش بیهوده ایستادند
و من یادم رفت کی صبح می شود
یادم رفت کی گرسنه می شوم
زمان قرارهای ملاقاتم
تحویل کارهای عقب افتاده ام
و مدت زمانی که می توانیم کنار هم باشیم
همه یادم رفت
امروز صبح هیچ ساعتی زنگ نزد
اما باز هم مثل هر روز بیدار شدم
زیرا که هر روز یک دقیقه مانده به زنگ ساعت
این تویی
که با بوسه ای آرام و عطرآگین روی چشمهای بسته ام
بیدارم می کنی!

magmagf
28-01-2008, 06:33
به كوله باري از امواج، مثلِ اقيانوس

پياده شد سرِ باران، مسافر از اتوبوس

نشست تا دمكي خيس خيس خيس شود

تنش به بارشِ باران ابرِ كومولوس

مسافري كه از ايمانِ شهر مي‌پرسيد:

چگونه مي‌شود از شب گذشت بي فانوس!؟

تمام هستي خود را به موم انداييد

سقوط كرد به دريا شبيه ايكاروس

و بال بال زد از خويش و گشت خاكستر

و ذره ذره شد از انفجار، چون ققنوس

درست مثل شعله اي شد از خود و شد پهن

در امتداد خيابان به روي اقيانوس!

به اصل آبي خود، حجم آبي ‌اش برگشت

و بر نگشت به جز حجمِ خاليِ اتوبوس!

هادی محمد زاده

magmagf
28-01-2008, 06:34
چندیست به قول پدرم «چرت» می گویم

گرچه مردم خوششان می آید

و مرا دسته دسته کف می زنند

راستی راستی هم

هرچیز!

هرچیز!

هرچیز که بگویم برای غیر تو

چرت است! چرت!

اما کاش پدرم این را هم می گفت«.......»


محمدی جلال

magmagf
28-01-2008, 06:36
لاي کتاب تاريخم
وارونه
کاشتند مرا
تا نسل کبک ها
منقرض نشود
چشم هايم
زير
صفر درجه ي سانتبگراد تکثير مي شود
تا خدايي
را
سقط کند
که شبانه
زير لحاف
زنانه اي
موسي مي زايد
که با عصايش
چشم نيل را درآورد
توي دلش را آدم بريزد
تا هق بزند
توي نظام مشروطه
و تا
صفحه ي آخر تاريخم
که سال ...؟؟؟ چند هجري است
بوي گندش بالا نيايد


مریم محمدی

Ar@m
28-01-2008, 18:59
لاي کتاب تاريخم
وارونه
کاشتند مرا
تا نسل کبک ها
منقرض نشود
چشم هايم
زير
صفر درجه ي سانتبگراد تکثير مي شود
تا خدايي
را
سقط کند
که شبانه
زير لحاف
زنانه اي
موسي مي زايد
که با عصايش
چشم نيل را درآورد
توي دلش را آدم بريزد
تا هق بزند
توي نظام مشروطه
و تا
صفحه ي آخر تاريخم
که سال ...؟؟؟ چند هجري است
بوي گندش بالا نيايد


مریم محمدی

ایول!!


اگر نمی توانی واقعی باشی
خاطره باش
گرم باش
و بدرخش در قلبم
در میان برگهای خاطراتی
که هرگز نداشته ایم!
برای باور کردنت
حتی میان این هزاران چشم
که ناباورانه به من و تو می نگرند
برای برداشتن گامی به جلو
حتی به روی سنگفرشی
که هنوز ساخته نشده است
همین کافی است