مشاهده نسخه کامل
: شعر گمنام
بخند
و با خنده ات
شارژی رایگان به من بده
یعنی از ایرانسل کمتری ؟؟؟
اين روزها
به آفتاب هم نمي شود دل بست
براي گذشتن از اين شب
بايد آتش به پا كنم
نه شاهزاده ای
نه گدا
تنها یك اتفاق ساده بودي
كه مرا عاشق كرد
Ghost Dog
14-04-2009, 07:31
نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منجّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتادهاند
و نيوتن، پشت وانت
سيبزميني ميفروشد
آهای، آقای تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست!
تقديم به دوست و استاد بي نهايت عزيزم كه تعريف مي كرد عادت داره دو تا بالشت توي رختخوابش بذاره و اين شعر شديدا منو يادش انداخت
رفته بودیم دانشگاه
می خواستیم دنیا را عوض کنیم
شاید هم خودمان را
دنیای بدی بود
هنوز هم دنیای بدی ست
تمام تنم مرداب است
و چشمهایم هر روز ترک می خورد
حالا
روزنامه ها هم کفاف عصرهای سرگردان را نمی دهند
کافه ای نیست که باتو تنها باشم
اگر نه هیچ عصری بدون تو زیبا نیست
شب ها
پراز بیراه های خواب می شوم
آنقدر بیراه رفته ام
که یادم می رود
متکا را به جای تو بغل کنم
دنیای بدی بود
هنوزهم دنیای بدی ست
ودرهمین دنیاهای بد بود که تو را دیدم
شبیه فانوس
میان صخره و دریا
مرا صدا کردی
maryamjan
14-04-2009, 16:35
سکوت کردی! سُکوت!
در پرت گاه بی تو ٬
سقوط کردم! سُقوط!
دیگر من چه بگویم؟
وقتی تمام شعرها را تو سرودهای...
بگذار تنها از روی دستانت رونویسی کنم:
دریا، کوه؛
ستاره، نور؛
مادر، عشق؛
شوق، مرگ؛
.
.
.
ترانههایت که تمام شدنی نیست...
چه فایده !
ماه باشی دور از دستهای من
یا خورشید باشی و
نتوان در چشمهای تو خیره شد
همان بهتر كه
تو دختر مردی راننده باشی
من پسر مردی پارچه فروش
خدایا،باران را بباران
وكلاغهایت را بفرست
با دشمن بودن
بهتر از تنهاییست
مترسك
وقتی چوب آفریده شدی
سرنوشتی جز سوختن نداری
بیهوده گل آوردهای شاخهی كوچك!
هیچ میوهای تو را نجات نمیدهد
گفتي:چرا دوستم داري ؟
تمام پرندهها سکوت کردند
من
به قايقي نگاه کردم
که به دريا ميرفت
گفتي:چقدر دوستم داري؟
آفتابگردانها به سمت آفتاب چرخيدند
من
به عقابي نگاه کردم
که با آسمان اوج ميگرفت
گفتي:
مرا بيشتر دوست داري يا شعر را ؟
ديگر شعر نگفتم
رفتي
تا براي خودت شاعري پيدا کني
همیشه همین است
تا می آیی به خودت بیایی
عجیب دیر است
و با این که دنیا کوچک تر از آنی ست که می گویند
تا می آیی برگردی
همه چیز
عجیب عوض شده
يکی آمد
يکی آمده بود
يکی رفت
يکی رفته بود
من آمدم
نه کسی آمد نه کسی رفت
آمده بودند و رفته بودند
به دنبال زمينيم
پاک از خون
که شيطان نداشته باشد
و بوی تعفن ندهد
تا خانه ای بسازم
برای روز مبادا !
من يک نقطه ام
سوزنهای پرگارتان را تيز کنيد
برای شعاعهايی که می دورينم
من را که حبس می کنيد همان يک نقطه ام
شعاعهايتان را بسته تر کرده باشيد هم
هنوز يک نقطه ام
يک صفحه ی شطرنجيست
با مقياس يک روی يک عدد بزرگتر
اينجا که می رسم هم هنوز همان يک نقطه ام
خيالات برتان ندارد موقع شرح عملتان هم می رسد
باز هم يک نقطه می خواهيد
آنجا دوباره هم من يک نقطه ام
برای آخرش که بسته شويد
خيالی نيست شعاع بندم کنيد
اين نقطه آخر می بندتتان
تمامتان می کند
ديگر سرخطی نخواهيد ديد
تمام!
همين يک نقطه ی ناقابل
من يک نقطه ام
احتياط کنيد
نقطه
.
دیگر از پَس ِ تو بر نمی آیم !
تحمل کردن چیزهای خیالی
سخت تر از چیزهای واقعی است..
بیچاره من
چقدر زود فراموش شدم
تنهایی و سایه و غم هم رفتند
و سکوت که تنها دوستم بود
مدتی است یکدیگر را به جا نمی آوریم!
ای کاش!
دستِ کم در خاطره ها دفن می شدم
شاید روزگار پلید نفرینم نمی کرد
گل سرخ به بیابان نمی گریخت
درخت همبستر تبر نبود
و اهریمن از تنگدستی محبت غصه نمی خورد
وقتی رفتی
رودی از اشک، صخره های پلک را درنوردید
و بر ساحل گونه ام جاری گشت
از آن به بعد در پیکره بیقراری ام
ثانیه می کارم
و از خون روحم آبیاری اش می کنم
تا دیرتر دوریت را حس کنم
قلبم را التماس می کنم
که لحظه ای درنگ کند
تا برای همیشه آرام گیرم
هر روز از پگاه تا پگاه
در معبدی ویران،
رو به آینه ی دلدادگی می ایستم
و به دوردست ها خیره می شوم
لحظه به لحظه ی هستی را می ستایم
قطره به قطره باران را می شمارم
وجب به وجب خاک را می بویم
جرعه به جرعه غربت را می نوشم
و پا به پای باد ، مست می دوم
به خیال خام دیدن تو
که اگر یکبار نگاهم کنی
آن چشم تا ابد با من خواهد زیست
بگو کدامیک را بر گزینم؟
بر سر این سه راهی سخت
«مرگ، مرگ، مرگ»
چه خوشبخت است پدرم
که من فقط از کودکیم او را یاد دارم
و البته
دست سنگینش را هم
barani700
16-04-2009, 01:35
شيشه اي مي شکند...
يک نفر مي پرسد...
چرا شيشه شکست؟
مادر مي گويد...شايد اينرفع بلاست.
يک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشي مثل يک کودک شيطان آمد.
شيشه ي پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شيشه ي مغرور شکست،
عابري خنده کنان مي آمد...
تکه اي از آن را برمي داشت
مرهمي بر دل تنگم مي شد...
اما امشب ديدم... هيچ کس هيچ نگفت
غصه ام را نشنيد...
از خودم مي پرسم
آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست
اما،
هيچ کس هيچ نگفت و نپرسيد چرا؟
barani700
16-04-2009, 01:36
لحظه رفتنیست و خاطره ماندیست
تمام ادبیات عشق را یک نگاه میفروشم
اگر
لحظه ماندنی بود و خاطره رفتنی
مي خواستم ترانه يي باشم
كه بچه هاي دبستاني از بر كنند
دريا كه مي شنود
توفان اش را پشت اش پنهان كن
و برگ هاي علف
نت هاي به هم خوردن شان را
از روي صداي من بنويسند .
مي خواستم ترانه يي باشم
كه چشمه زمزمه ام كند
آبشار
با سنج و دهل بخواند .
اما ترانه ي غمگينم
و دريا ، غروب
بچه هايش را جمع مي كند كه صدايم را نشنوند .
نت هايم را تمام نكرده
چرا
رهايم كردي...
تو نیستی و .....
اما میدانم که در راه آمدنی
و این تسکین دل نا آرام من است...
پيراهن زرد مي پوشي
خورشيد
آينه اش را پيدا مي کند..
کشتی های عتیق شما
در آب های من پهلو گرفته اند
ملوانان سالخورده، هنوز
میخانه های فنیقیقه را خوب به خاطردارند
***
شب های پرستاره بغداد را
به یادتان می آورم
و دخترم شهرزاد را
که طعم قصه هاش هنوز
زیر پلک های شماست
***
زرتشت، موسا، مسیح، محمد
پسران منند
ودختران من
مریم و هاجر
دو ماهپاره در هلال خصیب
***
درمن به تحقیر منگرید
من
خاورمیانه ام .
از شاخه های پائیز افتاد
در آبروی تلخ
از منظرم گریخت
دیروز
فردا
خیلی ناهموار است
طعم تلخی دارد
کنار آمدن با
امروز…
Ghost Dog
16-04-2009, 07:31
اصلا ً به ديدنم نيا
دوستت دارم را توي گل هاي سرخ نگذار
برايم نيار
اصلا ً به من
به ويلاي خنده داري در جنوب
فکر نکن
سردرد نگير
عصبي نشو
اصلا ً زنگ در
تلفن
خواب
خيال
خلوت مرا نزن
اين قدر نمک روي زخم من نپاش
اصلا ً نباش
با اين همه
روزي اگر کنار بيراهه اي عجيب حتي
پيدايم کردي
چيزي نگو
تعجب نکن
حتما به دنبال تو آمده بودم
عشق
تمام عمر
مصرعی نگفته بود
از بیتی دشوار
منتظر سرودهشدن
الهام ناصری
یک روز
روی اینهمه بغض بی دلیل
پارچه ای
به رنگ سکوت می کشیم
و
برای همیشه
فراموش می شویم
بگذار بعضی ها خیال کنند
ما مرده ایم.
مشت مشت
دیوانگی توی دیوار
مشت مشت
آب یخ توی صورت
برای تسکین درد تبدیل خوش باوری به نا باوری
مهدیه لطیفی
mehrdad21
16-04-2009, 19:05
از ميان تمام
بازيهاي كودكانهمان
تنها "يادم تو را فراموش"
را
خوب بلد بودي
mehrdad21
16-04-2009, 19:08
حالا دیگر پنجشنبههای عزیز
عزیزتر شدهاند
چون
با خودم قرار دارم
خودم که هرگز ترکم نمیکند
mehrdad21
16-04-2009, 19:09
آرام
آرام
ت
ه
ن
ش
ي
ن
شدي
در
من
. . .
mehrdad21
16-04-2009, 19:10
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خندههای تو دل بسته است
mehrdad21
16-04-2009, 19:11
نه به خاطر شعر
نه به خاطر جور دیگر زیستن
خانه من برای دو نفر کوچک بود
به همین خاطر تنها ماندم
و انسان
جغرافيا را به آتش ميكشد
تا تاريخ را بسازد.
بایدعاشق باشداینطورکه غمگین می نویسد!
فاصله ای نمانده بود،
تنهایک قدم
تاگشودن معبرِ تاریک به نور،
رسیدنِ دست های متبرک به هم،
تنفس عطرماه وبابونه.
*
وتاچیدن آویزه های نور،
جشن آخرِ ستاره های شب،
گردن آویزِ ماه شدن.
*
فاصله ای نمانده بود،
تنهایک قدم
تاماه شدن!
***
توان تو اما
تمام شد
یک قدم مانده به...!
پروانه
رنگ بال هایش را از یاد برده است
پرنده
آوازش را به یاد نمی آورد
دعا کنید
سطرهای عاشقانه
از یادمان نرود!...
اخبار ساعت بيست و يك
صدای احسان خواجه اميری در راديو
قبض آب
برق
گاز
تلفن
و چند وقت ديگر
شايد
اينترنت پر سرعت
چرا از چشمهايت
هيچ خبر تازه ای نميرسد؟
کسی بی عاطفه مثل تورا هرگز نمی بخشم
ولی دانی گناهت راچرا هرگز نمی بخشم
به عمرم لحظه ای با خود چنین خلوت نمی کردم
تورا آغاز درد انزوا هرگز نمی بخشم
غزل هایی که بال افشان مرا هرروز می بردند
از اینجا خانه ام تا نا کجا هرگز نمی بخشم
نگاه ساده ات دست از خیالم بر نمی دارد
من آن را بانی این ماجرا هر گز نمی بخشم
غریبی را گمان کردم که با تو میبرم از یاد
تو را آری به ظاهر آشنا هرگز نمی بخشم
گناه چشمهایت را از آن روزی که با احساس
مرا می خواند بیا با من تا . . . هرگز نمی بخشم
تمام برگهای دفترم پر می شود امشب
از این شعری که می گوید: تو را هرگز نمی بخشم
barani700
16-04-2009, 23:57
در فروبند كه با من ديگر
رقبتي نيست به ديدار كسي
فكر كان خانه چه وقت آبادان
بود بازيچه ي دست هوسي
هوسي آمد و خشتي بنهاد
طعنه اي ليك به بي ساماني
ديدمش، راه از او جستم و گفت
بعد ازاين شب و اين ويراني
گفتم : آن وعده كه با لعل لبت ؟
گفت : تصوير سرابي بود آن
گفتم : آن پيكر ديوار بلند
گفت : اشارت زخرابي بود
گفتم : آن نقطه كه اندوخته دود
گفت : آتش زده ي سوخته ايست
استخوان بندي بام و در او
مرگ را لذت اندوخته ايست
گفتمش : خنده نبندد پس از اين
آفتابي، نه چراغي با من
گفت : آن به كه بپوشي از شرم
چهره ي خويش به دست دامن
دست غمناكان – گفتم – اما
از پس در به زمين مي سايد
خنده آور لبش – گفت : وليك
هولي استاده به ره مي پايد
barani700
17-04-2009, 00:00
می خواستم که پیشانی من
پیشانی تو باشد
می خواستم که همه ی روحم
به پیکرت فریبناک جای گیرد
و من اندیشه ی تو باشم
و سپیدی پیراهنت.
تا تو بی تابانه بپرستی مرا.
که در جستجوی من از پای در آیی
بی که هرگز بازم یابی.
برای اینکه راه پیمایی
و مرا به جانب غروب فریاد کنی.
...
تا آندم که دربرگیرد ما را عاقبت
شعله ی خاکستر مرگ..."
mehrdad21
17-04-2009, 05:31
به نگاهم
سیبی قرمز هدیه داد
و گفت:
"دلت زیباست"
بیتعارف گفتم:
"قابلی ندارد، برای شما"
mehrdad21
17-04-2009, 11:47
چيزهاي بزرگ در خيالم نمي گنجد
به فيل كه فكر مي كنم
خرطومش بيرون مي ماند
حرف هاي گنده تر از دهانم نمي زنم
« مردم » كه مي گويم
دمش بيرون مي ماند
خرطوم را به دُم گره مي زنم
از خودم مي نويسم
تا جهالتم را جهاني كرده باشم !
باشد قبول،
از صفر شروع می كنيم !
تو خوبی هايم را از ياد ببر
من همه چيز را !! ..
mehrdad21
17-04-2009, 19:38
من،
قلب كوچك قرمز كاغذی،
و شالگردن راهراه ِ سياه و سفيد
زياد فرقی نمیكنيم
هيچكدام را ديگــــر
يادت نيست
Ghost Dog
17-04-2009, 21:10
مادر بزرگ نميدانست
دريا را روي کدام موج بگيرد
بيچاره وقتي که مرد
لباس ِ پولک دوز تن کرده بود...
راديو اما چيزي نگفت
mehrdad21
17-04-2009, 22:01
تو
اصلاً حواست نیست
که وقتی اینجایی
من
سراسر لبخندم
در تمام عکسها
تو
اصلاً حواست نیست
که وقتی اینجایی
من
سراسر لبخندم
در تمام عکسها
من این شعر رو چند روز پیش به این صورت خوندم :
آقای عکاس باشی
تو
اصلا حواست نیست
که وقتی اینجایی
من
سراسر لبخندم
در تمام عکس
mehrdad21
17-04-2009, 22:43
من این شعر رو چند روز پیش به این صورت خوندم :
آقای عکاس باشی
تو
اصلا حواست نیست
که وقتی اینجایی
من
سراسر لبخندم
در تمام عکس
مرسی از توضیحت رضا جان. من اینجوری دیده بودمش و اینجا نوشتم.
ممنون
من و شب و چراغ و فال و حضرت حافظ
گفت امشب هم نمی آیی
چراغ خاموش،
کتاب بسته،
شب به خیر...
آدم است دیگر
"آه" و "دم"
و نمی دانم چرا
"آه" های این آدم
تمامی ندارد
این آدم باز هم حرف دارد…
در ميگشايد
و باز ميگردد
تا با لبخندي بگويد
ـ ببخشيد
كلماتم اشتباهاً اينجا جا مانده
و ميرود
تا بفهمم
آن لبخند و آن «دوستت دارم»
براي من نبود
نفسم را بالا آوردم .....
تو در آن بودی.
دوباره میکِشمت در مشامم.
دوباره هوایت را دارم .....
دوباره بالا آوردم.
چه حال خرابی دارد هوای من
نمی دانم چگونه بگويم که بفهمی
ببين !
تلخ ترين حالت ممکن را هم که فرض کنی
باز هم هق هق من تلخ تر است
اصلا
هق هق من تلخ ترين اتفاق دنياست
barani700
17-04-2009, 23:47
عشق... لحظه ی دو نیم کردن سیب است
که نگران نباشی
چگونه تکه ی بزرگتر را
برای خودت برداری
barani700
17-04-2009, 23:50
روزگاريست كه من در پي عشق
به سر كوچه ي مرموز وفا مي نگرم
وبه هر حال در اين كوچه كه با رد تو مانوس شده
من به خاموشي اين خاطره ها مي نگرم
من به خاموشي يك مشت صدا
كه تو را به سوي خود مي خواند
من به خاموشي صد وعده ي پوچ
به سر كوچه ي مرموز وفا مي نگرم
barani700
17-04-2009, 23:58
گفتم: تو شيرين منی...
گفتا: تو فرهادی مگر؟...
گفتم: خرابت می شوم...
گفتا: تو آبادی مگر؟...
گفتم: ندادی دل به من...
گفتا:تو جان دادی مگر؟...
گفتم: ز کويت می روم...
گفتا: تو آزادی مگر؟...
گفتم: فراموشم نکن...
گفتا: تو در يادی مگر؟...
mehrdad21
18-04-2009, 15:39
همین کافیست!
با همین یک صندلی ِ خالی
جای خودم و تو را
مُدام عوض میکنم...
mehrdad21
18-04-2009, 15:42
كاغذها،
يكیيكی خيس میشوند
ترسی ندارم
حتی
پليس هم بو نخواهد برد
اين باران
از آسمان ديگریست
دنبال مقصر نیستم...
از یک سیاه لشکر چه انتظاری هست؟
همین که در صحنه باشد کافیست!!!
اگر نقش اول را به من میدادند؛
اگر نگاهم میکردند؛
اگر دورم حلقه میزدن؛
شاید من هم یک سوپراستار بودم.
دنبال مقصر نیستم...
یک سیاه لشکرم
همین که در صحنه باشم کافیست.
چشمهای اطلسی
دردهای بیکسی
قافیهها بد، جور میشوند
آه از نهادم بلند، بلند میشود...
mehrdad21
18-04-2009, 22:09
با مداد Faber Castel
سعی کردم خوشخط باشد
نوشتم
سال نو مبارک
دستم لرزید
نباید میگفتم
دوستت دارم
و چقدر اینجا
جایت خالیست
تاریخ زدم
پشت پاکت
آدرسی به نشانی دورها
همین روزها
به دستت خواهد رسید
semorena
18-04-2009, 22:22
دیروز نگران پس فردایم بودم
امروز نگران فردا بودم
امشب از نگرانی بیخوابی میکشم
فردا هرچه و هرطور که باشه، حتما روز پایان نگرانی هاست
این همه یعنی من امشب بیخواب و نگران فردایم..
حوض خالی هم
ماهیهايي را به ياد ميآورد
كه روزي در آن جستوخيز ميكردند؟
خاطرات
هميشه از گوشهاي سرك ميكشند
barani700
18-04-2009, 23:16
او تمام مدت همين حرف را مي زند
سر به شانه ي خسته ام مي سايد
قلبش را پيشكش مي كند به ستاره هاي چشمانم
و اهسته با عشق مي گويد
دوستت دارم
اه من هميشه حقيقت را در حرف هايش گم مي كنم
و شانه هايم ناگاه تهي مي شوند
وقتي كه شانه هايش تكيه گاه دگري است
و او باز اهسته مي گويد
دوستت دارم...
barani700
18-04-2009, 23:17
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سايبانم بود و گم شد
به زير آسمان در سايه تو ،
جهان در ديدگانم بود و گم شد
اينكه با تو باشم و با من باشي
و با هم نباشيم
جدايي همين است.
در را باز نکردی
دوچرخهی پستچی در باران زنگ زد
باز کن
آلبوم تمبرهایت را
نگاه کن
جای خالی تصویری را
که برایت خبرهایی آورده بود
و ...
باطل شد
معلم میگفت: «نقطه، سر خط !»
هر چه نقطه میگذارم
سر خطی نمیرسم
barani700
18-04-2009, 23:36
نازنينم
عشقم را نه از روی جملات نامه هايم بلکه
از چشمانم بخوان
کلمات عشق با شکوه مرا حقير و کوچک می کنند
برای فهميدن معنی نگاهم دنبال کتابها نرو
جوابش را در قلبت خواهی يافت...
barani700
18-04-2009, 23:43
فرياد نزن اي عاشق
من صدايت را درون قلب خود مي شنوم
درد را در چهره ي عاشق تو
با ذهن خود مي نگرم
فرياد نزن اي عاشق
فرياد نزن...
بي سبب نيست چنين فريادم
بيگناه در دام عشق افتادم
چه درست و چه غلط زندگي
هم خودم هم تورو بر باد دادم
بي گناه در دام عشق افتادم
اگر احساسمو مي فهميدي
قلبتو دوباره مي بخشيدي
لحظه ي پايان اين ديدار را
روز آغازي دگر مي ديدي
اگه بيهوده نمي ترسيدم
عشقو آنگونه که هست مي ديدم
شايد اين لحظه ي غمگين وداع
قلبمو دوباره مي بخشيدم
کاش از اين عشق نمي ترسيدم
ما سزاواريم اگر گريانيم
اين چنين خسته و سرگردانيم
ما که دانسته به دام افتاديم
چرا از عاشقي رو گردانيم
وقتي پيمان دل رو مي بستيم
گفته بوديم فقط عاشق هستيم
ولي با عشق نگفتيم هرگز
از دو ايل نا برابر هستيم
نه گناه کاريم نه بي تقصير
منو تو بازيچه ي تقديريم
هر دو در بيراهه ي بي رحم عشق
با دل و احساس خود درگيريم
بيشتر از هميشه دوستت دارم
گرچه از عاشقي و عاشق شدن بيزارم
زير آوار فرو ريخته ي عشق
از دلم چيزي نمونده که به تو بسپارم
تو که همدردي مرا ياري بده
به من عاشق اميدواري بده
اگر عشق با ما سر ياري نداشت
تو به من قول وفاداري بده
mehrdad21
19-04-2009, 02:17
چقدر این قیافه به من می آید
عینکی که با آن تو را نمی بینم
موهایی که هرگز انگشتانت را سیاه نکرد
ساعتی که برای پنجشنبه های غروب
هنوز بی تاب است
اما این لباس های لعنتی
آن قدر جیب نداشتند
تا عاشقم باشی
بامداد
جنازه تیر باران شدهام را به تو میدهند
چشمانم،هنوز برای دیدنت باز است
آنها را نبند
میخواهم با چشمانی باز بمیرم
هیچ چیز زیباتر از جنازهشاعری با چشمان باز نیست
بار اول كه ديدمش
هوا ابري بود
حالا هميشه هواي دلم ابريه
شايد دوباره ببينمش ...
"خودم"
MaaRyaaMi
19-04-2009, 16:11
هزار قاصدک روانه ات کردم
باد امانت دار نبود
یا تو نیامدی؟؟؟
mehrdad21
19-04-2009, 17:33
سپيد دندانهايت وقتی كه میخندی
و دوربينی كه
تو را در لحظه ثبت میكند
حتی
همين دفترچهی خاك گرفتهی پُر از تو...
بهشت را
در ازای اين سه
معامله كردم!
mehrdad21
19-04-2009, 17:34
هیس!
صحبت از
قرمز وُ
نارنجی وُ
زرد ٬
سبز وُ
آبی وُ
نیلی...
یا حتی بنفش ٬
بماند برای بعد!
حالا فقط
آهسته در گوشم بخوان
صدایش را شنیدی امــــروز؟!
وقتی برای رسیدن مجال نیست
رویای ما فقط
یک شب – تمام شب –
پارو زدن بر آبهای ناشناخته است
(موهای من برای بستن الوارها بس است،
پیراهن سپید تو بادبانمان)
طوفان که شد سراپایمان خیس میشود
یک شب – تمام شب – طاقت بیاوریم
در کوبش پیاپی و سنگین موجها
تا صبح غرق شویم
در جای خالی خورشید در افق.
با دلی بی آهنگ
و دست هایی که ذره ای ریتم ندارند
بزرگترین سمفونی دنیا را نوشتن
ناباورانه است…
بازی بیهوده ای بود عشق
که کودکانه
از بالای سرسره ها
پرتاب شد
و تاب خورد و خورد
تا افتاد
به روی خاکهای پر از درد
و انگورهای درشت باغ بالا
سرکه های بد طمعی شدند
نه شرابهایی کهنه و ناب
و من و تو پیرشدیم
درست در روز تولد
درست در شب آغاز
سی و پنج – نه حتی بیست و پنج سال پیمودن
راه زیادی است
اگر همیشه سینه خیزرفته باشی
در هوایی گرم و کویری
بدون امید بارش باران.
مي بوسمت
بدون سانسور
و مي گذارمت تيتر درشت روزنامه
آن جا كه حروفش را
بي پروا چيده اند
خبر هايش را محافظه كارانه
و من هميشه
زندگي را آسان گرفته ام
عشق را سخت.
و هنوز ماهی قرمز شب عید
می میرد از بی کسی در کاسه
و سبزه می خشکد
پس از 13 روز
در مراسم آیینی نوروز
و من خواهم مرد
پس از اندکی سال
زودِ زودِ زود.
عاشق شدن هم حوصله می خواهد:
حوصله می خواهد
عاشق شدن
آنهم از نوع زنانه اش
که گیج کننده است و حساس.
و آزادی به میزان دلخواه
مثل فلفل و نمک در هر غذا
و آب می خواهد برای آبیاری
و رنگ می خواهد
یک قوطی آن هم آبی
غوطه ور در آسمان فکر
و خوشبینی می خواهد
بسیار بسیار بسیار
هر 5 شعری که نوشتم از خانم سروناز سیدی شاعر جوان کشورمون هستند که در اخرین روزهای فرودین 88 در سن سی سالگی درگذشت
barani700
19-04-2009, 23:41
و هنوز ماهی قرمز شب عید
می میرد از بی کسی در کاسه
و سبزه می خشکد
پس از 13 روز
در مراسم آیینی نوروز
و من خواهم مرد
پس از اندکی سال
زودِ زودِ زود.
این شعر خانم سیدی چقدر تکون دهنده بود با توجه به اینکه ایشون در روزهای پایانی فروردین ماه با دنیا وداع کردند:
و من خواهم مرد
پس از اندکی سال
زودِ زودِ زود...
از magmagf ممنونم بخاطر شعرهای زیبایی که از ایشون انتخاب کردن.
barani700
19-04-2009, 23:52
تنها می دانم که بايد نوشت
که نوشتن مرا آرام کند.
خدايا ديگر نمی دانم چه درست است!!
نمی دانم که آيا اين هم باز امتحانی است از سويت؟!
خدايا!! خدايا!!
نمی خواهم...٬ ديگر نمی توانم...
می دانم که تنها خود مقصرم... می دانم
خواهم ايستاد محکم در برابر نا ملايمات
اگر خدايا تو را هم نداشتيم٬ آن وقت چه؟
خدايا٬ تو اين زمونه همه به فکر خويشتن اند
ديگر قلب ها را نمی توان شناخت...
محبتها٬ عشق ها٬ همه و همه خريدنی شدند...
ای کاش
در آن دورانی که عشق ها واقعی٬ محبت ها وفادار بودند
به دنيا آمده بودم!
خدايا٬ تنها می دانم که تو بر همه چيز آگاهی
و تنها دل به همين خوش کرده ام
نا اميدم مکن٬ رهايم نکن٬ که تنها اميدم تو هستی...
دستم گير و ياريم کن
گاهی دوست می دارم ديوانه باشم٬
هيچ درک نکنم٬ نفهمم...
در دنيای خويش٬ آزادانه...
وای خدايا٬ چه لذتی...
در دنيايی زيستن که کسی از آن خبر نداشته باشد...
نمی دانم تا کی بايد عاشق بود...
بايد پنهان کرد عشق را...
دروازه ی دل را بست و قفل جاودانه بر آن زد
مبادا باز اين دل ديوانه سر بر آورد
و دوباره عاشق شود...
آسمان آبی٬
نسيم بهاری٬
آما دل من غمگين است٬
بهار آمد...
دل من زمستان است٬
تنهايی ام را با که قسمت کنم؟ ... نمی دانم!
بغض های دل را با که بگويم؟ ... نمی دانم!
آن روزها
تو بر خوابم پیروز بودی
و امروز
خواب بر تو
اسباب بازی که میخریدی
با هزار شوق نشانم میدادی
که ببین:
"اینو بابام واسم خریده"
-بده ببینم...
مبارکه
همسر بینهایت زیبایی داری
تو عکس که خیلی قشنگ افتاده.
عکس را پاره کردی و
قاب را جلوی صورتت گرفتی...
-من این شکلیم نه اونی که تو کشیدی!
نقاشیت خوب نیستا!!!
-اَه! شوخی مزخرفی بود.
اما من عاشق آن عکس شده بودم
نه این چهره.
چشمانم را بستم
تا پنهان شدنت را نبینم.
یک، دو، ...ده سال می گذرد
هزار ده شمرده ام
و تو هنوز نگفته ای :"بیا"
باد برگ ها را هو می کند
باران مشق پرچین ها را خط می زند
کلاغ ها چو انداخته اند
امسال هم
پاییز
نام پرندگان را از یاد می برد
mehrdad21
20-04-2009, 22:00
میخواهم بمانم تنها
و دق کنم
در تنهایی ِ این چار دیواری..
و نفرین کنم
کسی را که تلفن همراه را آفرید!
که هر وقت
دلم برای صدایت تنگ میشود ٬
در دسترس نباشی
و هر وقت
به لحظه ی دیدارت محتاجم ٬
خاموشش کنی!
میخواهم برای همیشه
خاموش شوم...
یا
بروم جایی که
هیچ مشترکی
صدای بوق ِ آزادم را نشنود!
در دسترس نباشم ٬ همین
یک روز دیگر هم گذشت.... باز بی تو!
یک شب دیگر رسید....
تاریکی توی دل شب.....
من اسیر هفت توی تاریکی......
و تو توی هزار توی دل من......
و فهمیدم که
تقدیرم تویی.....
اما قسمتم نه!
بگذاررئیس جمهور شعار بدهد
- « به من رای بدهید تا بهشت را به شما ببخشم»
من رأی به لبخند تو میدهم
من رأی به شعری میدهم كه پشت یك كامیون نوشته است
به پدرم رأی میدهم
كه به من نان داد
به مادرم رأی میدهم
« رفیق بی كلك مادر»
من به چارلی چاپلین رأی میدهم
كه مرا به درد میخنداند
حقیقت همیشه آن چیزی نیست كه میبینیم!
شاید حقیقت جرأت دیدن باشد
یا سكوت بلند یك مرد پای چوبهی دار
حقیقت میتواند تمام حرفهای نگفته باشد
یا فریاد آنكه خودش را از روی پل به درون رودخانه پرت میكند
پسران قابیل
حقیقت را در خاك پنهان كردند
چنانكه پدرشان خیانت را
و ما
از آن پس
پشت پرده ها حرف زدیم
پشت پردهها زیستیم
پشت پردهها عاشق شدیم
پشت پردهها مُردیم
اینکه از اینطرف می روم
هیچ ربطی سیاست ندارد
و آنکه ازآنطرف می روم
هیچ ربطی به ترافیک
خیابان ها
یا یکطرفه اند
یا دو طرفه
اینجا
هیچ خیابانی بی طرف نیست
این روزها كتابهای تاریخی را بیشتر میخوانم
شاید من از نوادِگان كورش باشم!
یا محصول تجاوز اسكندر به ایران!
و اسكندر محصول تجاوز كورش به یونان
چه كسی میتواند این را ثابت كند ؟
mehrdad21
21-04-2009, 17:56
وجدانم پُر کار شده ٬
دلم
بهانه ات را میگیرد مدام...
دکتر می گفت:
" یک قاشق چایخوری
از شعرهای نامفهومت را
با یک فنجان باران
دَم کن و
به زور هم شده
به خوردش بده!
تا آرام شود ٬
تا دست بردارد
از سر ِ اینهمه دلتنگی... "
لعنت به این درد ِ بی درمان!
حتی دکتر هم نفهمید
تو که نباشی
نه شعری هست
نه بارانی
نه آرامشی
و
نه حتی منی!
لااقل تو بفهم.
یکی بود
یکی نبود
یکی من بودم که هنوز…
یکی تو بودی که دیگر…
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام
اشتباه از شما نبود!
تقصیر من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد
گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پلهها
باز اشتباهی
مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد
به پیوست این شعر
خود را
در باقیمانده ی سپیدی کاغذ می پیچم
بگو
حضرت مرگ بیاید
دیگر زندگی شعر تازه ای ندارد
من در قرن بیستم زندگی می کنم
و تو در کنارم آرمیده ای.
وقتی به خواب رفتی ناراحت بودی
و کاری از دست من بر نمی آمد.
احساس نا امیدی کردم
ولی صورتت آنقدر زیباست
که نمی توانم از وصفش دست بکشم
و هیچ کاری هم از دستم بر نمی آید
تا وقتی خوابی خوشحال شوی.
barani700
21-04-2009, 23:49
گمان ميكردم،
زمان بگذرد
عوض مي شوي
زمان بگذرد
عوض مي شوم
زمان بگذشت
عوض نشدي
زمان بگذشت
عوض نشدم
اي زمان!
barani700
21-04-2009, 23:50
بعد از تو من ماندم و خلوتي بيرنگ
و تصوير جسدي عمود و عبوس در اينه
و چند نخ سيگار كه دراز به دراز افتادند
تا در غربت دستان لرزانم شريك شوند
barani700
21-04-2009, 23:54
روزي که دلم در پي ات افتــــــاد
آوار بلا بر سرش افتــــــــــــاد
چون رنج به عشق تو پذيرفـــت
ديـــوانه شد و از نفس افتـاد
بعد از سپري گشتن ايـــــــــــام
دل بار دگر يــــــــــــاد تو افتاد
از هجر تو بي تاب و توان گشت
عاشق شد و در دام تو افتاد
MaaRyaaMi
22-04-2009, 11:49
باید برگردم
زیر بالشی شاید
ته جیب پیراهنی
باید خوب بگردم
پشت آینه
زیر فرش
لابه لای حولهها شاید
چیزی جا گذاشتهام
دو ـ سه خط شعر
دو ـ سه تار مو
خیال یک بوسه
لای کتابی حتا
چه میدانم
باید گشت
پشت سر چیزی مانده
این همه که زنده ماندهام
مثل عطری که از رو نمیرود
از تن
از تو
از یاد
mehrdad21
22-04-2009, 16:06
عصرهای پنجشنبه
پيادهروی
در پارك خلوت انتهای خيابان را
به چای نوشيدن
كنار پنجره
ترجيح میدهم
عصرهای پنجشنبه
نقاشی نمیكشم
حرف نمیزنم
و آب دادن به گلدانها را
فراموش میكنم
عصرهای پنجشنبه
مدام با خودم میگويم
كه
شعر برای چيست؟
وقتی بهانهای
برای ديدنت ندارم
mehrdad21
22-04-2009, 17:54
دلم لک زده
برای
ساعت 4 بعدازظهر انقلاب
که شلوغ باشد
دود
ترافیک
فرقی نمیکند
تنها مهم اینست
که هر چه باشد
تو نیز هستی
در این وحشت بیهمهچیز
تو که باشی
همه چیز هست...
كاش همه ي قاب عكس ها يك جور بودند
شكل من
كه دست هايم را بُرده ام
زير چانه ام
و فكر مي كنم
چرا اين دست ها تمام نمي شوند
ـ شايد پاهايي در كارند
تا بادي نيايد
قابي نلرزد
نشكند
و من آن قدر شاعر بمانم
تا چانه ام درد بگيرد وُ
ديگر كسي
شعري
نگويد
...
آن وقت شايد
دست ها و پاها
در كتاب ها
چاپ شوند .
سينا عليمحمدي
دنباله این خواب در کلمات تو
راه می رود
بهار فرفره ای خسته در پیشانی خداست
نارنجی از طعم ها ی عید
وآیینه هایی کوتاهتر از گفتگو
می دانستم برای پنجره منظر ه ی تو
کافی بود
روی غبار ساعت رد اسبها گم می شد
آهسته در تن می نشستی
وسال کهنه زخم مهربانی بود
با خارش مدام ........
آزيتا قهرمان
با کمی پاییز
و یک دوبیتی سبز
برایت شالی بافته ام
تا که بیایی
محمود كوير
rosenegarin13
22-04-2009, 21:58
دل من میفهمد
جمله زیبای
دوستت دارم را
گرچه در حسرت آن است بسی
که به آن گوش سپارد چندی
دل من میفهمد
که هم اکنون تنهاست
ودگر هیچکسی درپی آن نیست
که بگیرد در دست
دل تنهایم را
سرد و نمناکم را
مال خودم بود
barani700
22-04-2009, 23:18
دیر گاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام....
نمی دانم ....
تو به آسمان چشم دوخته ای
یا آسمان را به چشمان تو ....
شاعر که نیستم
به کلاغ ها هم نمی مانم
به جغدها باید
شبیه تر باشد این صدا
که می آید از دل ویرانه ها
از دل ویرانی ها
بهار
و این همه دلتنگی ؟!
نه ،
شاید فرشته ای
فصل ها را به اشتباه
ورق زده باشد !
در آپارتمان ما
بهار
با سبزه های کوچک چند روزه
به خانه می آید
و چند روز بعد
با سطل های زباله
از خانه می رود
دلم میسوزد
بر چشمهای خیس از حسرت پنجره های قطار
در ایستگاه فردا
چانه لرزان من
آغوش خالی تو
و بوسه دستهایمان بر هم
برای بار آخر
چمدانهایت به پایم افتاده اند
و فریاد سوزنبان
که "فرصتی نمانده"
MaaRyaaMi
23-04-2009, 10:11
دیشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر میکند
آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر میکند
آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک میگوید
بـه همین سـادگی بود:
«از دور دست تکان دادی»
آری... ساده بود
و البته
کشنده
ریشهی تمام خاطرههایم
در تو بود؛
شکوه نکن
از بیریشه بودنم
شوخیهای امروزی بدجوری جدی شدهاند
قلب شکسته را کجا بند میزنند !!!
ما ناخودآگاه به دنیا آمدیم
ناخواسته بزرگ شدیم
و ناجوانمردانه،
در عین ناباوری خواهیم مُرد
شعرهایم را که خط زدم
تو آمدی
چشمهایم را که بستم
تو آمدی
افسوس....
همان لحظه که عزم رفتن کردم
همان آخرین بار که عشق را درونم کشتم
تو آمدی
... دیر آمدی
semorena
23-04-2009, 18:08
خندیدم خندیدی گریست
رفتم رفتی رفت
آمدم آمدی هرگز نیامد
semorena
23-04-2009, 18:12
درسته که قرن بیست و چندمه
ولی هنوزم
برای رسیدن به رویای شیرین
برای بودن در آغوش گرم شیرین
برای بوسیدن لب های شیرین
بهتره بجای تزریق انسولین، خمسه نظامی رو ورق بزنی
یادت باشد
بر پیله های تنت
با اشک بنویس
دنیا جای پروانه شدن نیست..
لای ابرها
تکه ای از رنگین کمان را
پنهان کرده ام
تا فردا
روزگارمان را سیاه وسفید نگذرانیم..
اصغر رضایی گماری
از خانه که می آیی
یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینهء شعر فروغ ،
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است !
" سید علی صالحی "
قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا !
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم ؟!
" رسول یونان "
تو را نفی نمی کنم
تو را می آمرزم
تو می توانی
زشت
زیبا
هملت
دن کیشوت
تو می توانی از آن خودت باشی
این مهربانی من است که رام نمی شود !
" کیانا رشیدی "
نامت را در پرانتزی می نویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست
سالها بعد
چون دری قدیمی
بازش می کنند
زن بر دریچه خیره مانده
و مرد آرام دور می شود
حالا قلم مو را بردار !
موهای زن را سفید کن
گرامافون را خاموش.
و اندوه را
در قاب هایی تاریک
از تمام دیوارها بیاویز
در کشیدن تار عنکبوت آزادی !
در بسته می شود
و نامت را در پرانتزی می نویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست
سال ها بعد
چون قبری بازش می کنند
مردی
خودکارش
دستش
دلش
در بین یک پرانتز غمگین گیر کرده است
حالا قلم مو را بردار !
" گروس عبدالملکیان "
barani700
24-04-2009, 00:59
ترا نمی بخشند.
مرا نبخشیدند.
ترانمی بخشم.
ترا که تشویشی .
ترا که تردیدی .
ترا که پچ پچ زیر لبی و رخنه ی ذهن.
ترا نمی بخشند.
به تهمت دیدن.
به جرم زمزمه کردن ،
و عشق ورزیدن.
به اتهام شنودن،
و بازگو کردن.
مرا نبخشیدند.
ترا نمی بخشند.
که بی گناهی ، و بخشش سزای پاکان نیست.
بر آستان دنائت بسای پیشانی ،
به من نگاه مکن ،
وگرنه این تو و آغاز بی سرانجامی.
barani700
24-04-2009, 00:59
رگ هایم
هنوز درخشان اند
صبح
که از خانه سرازیر می شوم
با اولین خورشید
شک می کنم به صبحانه
و آفتاب که
نوشیده ام
حالا چگونه بگویم:
"شب را سپید بوده ام
و کجا چه نوشیده ام "
که تو باور کنی؟!
barani700
24-04-2009, 01:12
امسال، چشم من
دنبال چشم غم زده غم زدای اوست
ور با همه رمیده دلی زنده مانده ام
تنها برای اوست...
" حالا که رفته ای
قبول می کنم
از آنان که مانده اند
اندکی شاعرند و
بسیاری به مناسبت زنده اند"
تو شاعر بودی
و مناسبت ِ زنده بودن من!
"محمدرضاعبدالملکیان"
همه ی آدم ها
چیزی را دارند برای غصه خوردن..
من هم
« تو را ندارم »
برای غصه خوردن..!!
ما احمقانه عاشق شدیم و
صادقانه خیانت کردیم
و این گونه شد که
قصهء ما بر سر زبانها افتاد ...
ما ،
خاطرهء باران هاییم
که از ذهن آسمان پاک شده است.
از این پس
دعای باران را
به نام من
و به نام تو
خواهند خواند.
تنها که می شود
به تنهایی اش ادامه می دهد
تنها که می شود
زیبا می شود
این تابلو را به دوش می کشد
این تابلو را زندگی می کند
زیبا می شود
زیبا که می شود
به تنهایی اش ادامه می دهد
گفتم که پنجره نمی خواهیم
وقتی درخت ها ، شاخه ها را
کوچه ها درخت ها را
و آسمان همه را
گم کرده است .
گفتم که چتر نمی خواهیم
وقتی
که زیر چتر ها
باران گرفته است.
اصلا" بگذار ببارد این آوار
بر سرم
وقتی که از صدای پای تو خالی است
سطر های بعدی این شعر ...
دیوانه می شوم
مادر هنوز باور نکرده است !
یادم بماند که
من تنها نیستم
ما یک جمعیتیم
که تنهاییم !
MaaRyaaMi
25-04-2009, 16:16
به قهوه خانه رفتم
تا فراموش كنم
عشقمان را ودفن كنم
اندوه خود را
اما تو پديدار شدي
ازفنجان قهوه ام:
گل رزي سفيد
دلی میشکند
اشکی میریزد
و من ذوق میکنم
که مرا بالاخره دیدی
آنقدر که میگفتند سخت نبود
فقط چند سال آخر عمرم را
تنها بودم !
این روزها، همه چیز را فیل تر میکنند
من هم چند ساعت پیش
قلبم را فیل تر کردم
بیهوده نیست
که بیهوده میگویم
وقتی بیهوده باشی
بیهوده زندگی میکنی
و بیهوده خواهی مُرد
نه !
همیشه برای عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه ای می رسی
که ماه را بر لبانت می نشاند !
مادر ها اسلحه به دنیا می آورند
پدر ها مین می کارند
فرزندان در گیر خاک بازی
دقیق تر که بشوی
همه ی این ها پیداست
کف دستت
و تو از ترس
دستت را می بری
پرت میکنی جایی
خیلی دور
و نمی دانی
که زمین
حاصل خیز ترین مکان
برای دست های بریده است
مگر چند بار به دنیا می آییم
که این همه می میریم ؟!
خاك گور آدم بدشانس
سنگ مستراح مي شود
جنازه ام را بسوزان پسرم
جنازه ام را بسوزان
بالای همین رودخانه بود
پاچه شلورات را بالا زدی
از آب گذشتی
هنوز ماهی ها
روبه بالای رودخانه شنا می کنند
آب حس عجیبی دارد
دریا با تمام بزرگی ش
برا ی عشق کوچک است
ببین
نهنگ های عاشق
در ساحل می میرند
ساختم ،
تا تو را داشته باشم
و ويران ، تا خودم را
پی می گيرم از هر سو
صدای ساختن و آوازِ فروريختنی
که به ترنمی از لحظه ها بدل می شود .
و می رسم تا تو،
که می سازی تا داشته باشی ام
و ويران تا خود را .
عفت كيميايي
نمي شد به بازي عقربه ها پايان داد
به ثانيه هاي شكسته برنمي گرديم
روزهايي كه در پي هم چيده ام
و اسب هايي كه از بازي من گريخته اند .
رزا جمالي
رد پا چيز خوبي است
دانه پاشيدهام تا بيايي.
گوش كن: تق
تق تتق تق
حس موسيقيات را بياور
من همين گوشهام
پاي اين كاجهاي مطبّق.
شعرهايم
ـ واژه در واژه ـ
يك رد پا بيشتر نيست.
شعرهايي كه سوراخ سوراخ
بر تن كاجها خالكوبي است.
گوش كن: تق تتق تق.
واژه پاشيدهام
تا بيايي
رد پا چيز خوبي است.
سيدعلي ميرافضلي
این لحظه هایی که خشکیده از حسرت
همه داغ تو دیدند
رفتن برای تو آسان بود
لحظه ی آخر گنجشک ها هم
خوابتو دیدند
دیشب نزدیک بود خوابت را ببینم
اما باز خورشید نگذاشت...
امشب دوباره میخوابم
تو خیال میکنی
همینجوری دنیا آفریده شد
ما همینجوری به دنیا آمدیم
همینجوری قلب دار شدیم
همینجوری عشق در ما متولد شد
و همینجوری من
دیوانه وار
عاشقت شدم
ولی عزیز من!
«خدا در کارهای دنیا، تاس نمیریزد»
تو که به دنیا آمدی
خدا، آینه را هم آفرید
حالا بعد از تو
خودت قضاوت کن
حالِ ما را !
اگر بخواهی
تا گرگ و میش هم برایت بیدار میمانم
اما بدان !
شرط گذاشته ام كه بیایی
و اگر نیامدی و صبح را به جایت فرستادی
بدان كه من هم با میشهای دم صبح
به دام گرگ افتادم !
زندگي حکايت مرد يخ فروشيست
که به او گفتند:
"فروختي؟!" ...
گفت: "نخريدند ولي تمام شد...!!".
زیبای من !
این داستان مال ما نیست
بیا از جدی بودن سطرهای مان
به پاورقی برویم
با یک ستاره
آنجا به من بگو
آغوشت چقدر جا دارد
چقدر .
یکی از ما باید به او میگفت
فاصله
حکمت کهکشانهاست
یکی ازما...
افسوس اما همگی خفته بودیم در گلو
زمستان
معشوق من است
مردى كه حافظه اى سپيد دارد
و گردن بلندش را
با غرور بالا مى گيرد
زير برف ها به قوى زيبائى مى ماند
كه روى درياچهء يخ زده اى مى رقصد
در آغوشش مى كشم
آب مى شود
كم كم
كم كم آب مى شود
و مى ريزد
انگار هيچوقت نبوده
مرد مهاجرى كه قرار بود گرمم كند...
علاقهمندیهای من پیشرفت کردند
حالا دیگر فحشهایت را هم
دوست دارم...
تلاش برای نگه داشتن آنچه نگه داشتنی نیست
به فرو ریختنش می انجامد
همانند دانه های های شن
از میان انگشتان…
شب است
آنچنان دلم گرفته است
که هزار رکعت شبانه هم
آرامم نمی کند…
ژنرالهای متمدن
مردم قبیله های وحشی آمازون را
قتل عام کردند
محافظان محیط زیست
درخت های سر به فلک کشیده ی
آمازون را
قتل عام کردند
سیاست مداران شیک پوش
روزنامه های مخالف را
قتل عام کردند
پولدار های برازیلیا
کارتون خواب های خیابان نوسالت را
قتل عام کردند
آقایان خانم ها
بیایید و فکر مرا
قتل عام کنید
من میخواهم
با آمازون هم قبیله شوم
ایبو بروفن
راه گم می کند میان این همه درد
من
راه گم می کنم میان این همه بیراه
تو
سوت زنان
بی درد و بی دلهره ی راه درست
سرنوشت ساده ات را گز می کنی
تکه های خاکستری دلم
با هم جور در نمی آیند
شده مثل اینکه
یکی از تکه ها نباشد
شده مثل اینکه
تو یکی را به یادگاری برداشته باشی
برده باشی
barani700
28-04-2009, 13:52
کنار آشیان تو آشیانه می کنم
فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کسی سوال می کند
بخاطر چه زنده ای؟
و من
برای زندگی تو را بهانه می کنم ...
barani700
28-04-2009, 13:53
سر گشته ام از این همه راهی که ندارم
گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم
من مانده ام و لایق تیغی که نبودم
من مانده ام و فرصت آهی که ندارم
barani700
28-04-2009, 13:54
دلم تنگ است
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمیدانم
چرا در قلب من پاییز طولانی است...
MaaRyaaMi
28-04-2009, 13:56
در پی رفتن ات
بوسه ای به امانت
جا مانده روی پیشانی ام
سالهاست منتظر نشسته ام
شاید بازگردی و بوسه ات را بخواهی
بر نمی گردی؟!
MaaRyaaMi
28-04-2009, 13:57
به تسبیح میکشم
لحظه های بودنت را
و نبودنت را.
هر یک که بر انگشتم می لغزد
تو دورتر از من می شوی
و من نزدیکتر به تو.
می بینی
چکه چکه باریدن اشکهایم
چه تماشایی ست!
barani700
28-04-2009, 13:58
کسی هست درین شهر
هواخواه نگاهت نشسته است
نگاهی غریبانه به راهت
مبادا که نیایی...
MaaRyaaMi
28-04-2009, 14:12
آرزویم این است
که
در یکی از غروبهای سرد این بهار
در کافهای گرم
مرا مثل چای سر بکشی
MaaRyaaMi
28-04-2009, 14:14
به پاییز میمانی
آدم نمیداند چه بپوشد
وقت دیدنت
و مـن هستم
گرچه با آه
گرچه با بیخوابی
مــن هستم
گرچه با آن دلی که
درون مشتت گذاشتم
در شبی مهتابی
ابرها
معنای دلتنگی آسمانند
و تو
معنای دل تنگم
وقتی نیستی
اتفاقات عجیب کم نمیافتد
تو نرسیده میخواهی بروی
خستگیات را کجا دَر کردی ؟
من از صدای عبور باد
از لابلای موهایت میترسم
من از تعبیر دوگانهی مفهوم عشق
میترسم
من از خواب دیدن پشیمانم
از تمام تعبیرهای خوابت
میترسم
در دوردستها
فالفروشی منتظر ماست
باشد .... دیگر به تو نمیاندیشم
ولی بگذار در آن دوردستها
با هم فالی بگیریم
شاید .....
قفل که نمی دانست
وقتی که بسته شود
یعنی خداحافظ
او داشت زندگی اش را می کرد…
در گور سرد خویش
فریاد می زنم
" من زنده ام هنوز"
با لکنتی که مرده تو گویی زبان من…
دیدی گفتم ،
یکی از پرنده های عاشق ، هر سال
میهمان حیاط خلوتِ تو خواهد شد .
حالا آب و دانه
شعر ،
ترانه ،
اصلا" لالایی هم که بخوانی کم است .
برای این همه اتفاق و نشانه
به جای دانه و آب
ایمان باید که بیاوری .
شير مادر، بوي ادكلن مي داد
دست پدر، بوي عرق
(گفتم بچه ام نمي فهمم)
نان، بوي نفت مي داد
زندگي، بوي گند
(گفتم جوانم نمي فهمم)
حالا كه بازنشسته شده ام
هر چيز، بوي هر چيزي مي دهد، بدهد
فقط پارك، بوي گورستان
و شانه تخم مرغ، بوي كتاب ندهد!
كنسرتي به نفع محرومين برگزار كنيم
او مي گويد، موسيقي اصيل، آخر و عاقبت ندارد
اگر داشت، بتهوون در ميدان محسني
بليط فروشي نمي كرد!
زندان برای من
جزئی از زندگیم است
و برای تو
فقط وقتی که با منی
من حبس ابد خوردم
و تو عفو ....
barani700
29-04-2009, 00:20
دستانم تشنه ی دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو می مانم
بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم
زیرا می دانم
فردا بیش از امروز
دوستت خواهم داشت ......
barani700
29-04-2009, 00:24
میروی و من فقط نگاهت میکنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو، یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو،
همین یک لحظه باقی است
و شاید
همین یک لحظه
اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم ...
barani700
29-04-2009, 00:32
چه زیباست بخاطر توزیستن
وبرای تو ماندن
وبه پای تو سوختن
وچه تلخ وغم انگیز است
دور از تو بودن
برای تو گریستن
وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
ای کاش میدانستی
بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت
زندگی چه ناشکیب است
barani700
29-04-2009, 00:34
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد.
بیدار باش
من با سبدی پر از بوسه می آیم
و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم
تا بدانی ای خوبم دوستت دارم
می ایستی که بایستانی ام ؟
نارفیق !
در نیمراهم می نهی که
بتنهایی ام ؟!
جوابم می کنی که
آخرین سوالم را
ندیده
گرفته باشی؟
آه که چقدر بد است
به این زودی تمام کردن کسی که
قرار بوده ، هنوزها ، تمام نشود
چرا تقلب می کنی قلب من ؟
چرا بی قرار قرارهایت می شوی ؟
مگر بنا نبود
فلسفه بخوانیم ؟
تاریخ برانیم ؟
شعر بشورانیم ؟
حالا چه شده است که ناگهان ....
و چه ناگهان نا به هنگامی !
که من کفشهای توقفم را
هنوز
سفارش نداده ام و
تو می گویی:تمام !
تا نا تمام بگذاری
مگر نمی دانستی ؟
مگر نشانت نداده ام ،
راههای نرفته ام را ؟
مگر برایت نخوانده بودم ،
شعرهای نگفته ام را ؟!
" حسین منزوی "
باران
دیوانه ات کند
آن قدر که فکر کنی
تهران
لندن است
و هر چه منتظر بمانی
شاهزاده نیاید
و هر چه فکر کنی
یادت نیاید
کجا ؟
کی ؟
با کی ؟
عوض کرده ای
لباس هایت
کفش هایت
جایت را ... !
" مهدی مظفری ساوجی "
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شب خاکستری زمستان
سرماست که بر استخوان نیزه می زند
ویاد تو بر قلبم
سوگند می خورم!
شکستن قلبت دست من نبود
وقتی که می خواستم نباشی
شب و روزهایم را مرزی بود
و تاریک و روشن را فاصله ای
فرصتی نبود
فرصتی برای باورآن چشمان آسمانی
و حتی دیدن را فرصتی
سوگند می خورم!
اشکهایم را با باران همین آسمان شستم
در نگاه تو ماندن را هزاران بار پر کشیدم
اما افسوس...!
شب خاکستری زمستان است
دیدن را فرصتی نیست
شبیه ابری که
بین کوه ها گرفتار شده باشد
راهی برای فرارم نیست
باید بارید ..
بارید و تمام شد ..
دیوار ها کوتاه نمی آیند !
barani700
29-04-2009, 22:56
یادگارهای سبز سالهای بهار
افشان تیک تیک لحظه های دور از تو
و عبور غریبانه ترین چکاوک های عاشق...
مسافر!
انتقام غریبی است رفتنت!!
میروی و من
ردپاهایت را پشت سرت جمع میکنم
کلکسیونر نیستم،
یادگاری دوست دارم
doyenboof
30-04-2009, 11:00
به نام خرد
به نام عشق
به نام نفرت
به نام دوستی
به نام تنهایی
به نام زیبایی
به نام خالقم
به نام شروع
به نام پایان
Boof6260
هیچ فکر کرده ای
سهم آب و آسمان و ماه
در این قصــه چیست؟
حالا که تو
تمام نقش ها را
خودت بازی می کنی...
وقتی نوک انگشت های پایم
یخ می کند
با خودم می اندیشم
که خورشید هم
دوست داشنی ست
گاهی!
هیچ گاه ندانستم
باران پا جای پای تو می گذارد،
یا این تویی
که بوی خاک باران خورده می دهی!
ان که از چشم تو انداخت مرا
چشم دارم به همین درد گرفتار شود..............
یه عمر فقط فاصله سازی کردند
خط های عمود را موازی کردند
از روی سیاه جاده ها فهمیدم
با زندگی من و تو بازی کردند........
MaaRyaaMi
01-05-2009, 10:44
برای چک کردن ایمیلهایم
هر روز
شماره تلفن تو را تایپ میکنم
من پسوردهایم را عوض نکردهام
هنوز
شماره تلفن تو
با من حرف میزند
بی آن که جایی
صدا کند
زنگ بزند
به نظر میرسید تو
تا آخر دنیا با من خواهی ماند
حالا که رفتی فهمیدم ......
فقط به نظر میرسید.
چشمهایت
شعر نگفته است
من را همیشه داشته باش
تو حتما کاتب میخواهی
شخص سلاخ ،
کمی دیر سر کار آمد
گوسفندان همه بی تاب شدند !!
همه از روی نیاز است
که عاقل شده ایم
سخن از عشق
یقین استغناست..
دلتنگی دیروز
یقهام را گرفت؛
با مشت پای چشمم گذاشتم
امروز با اشک و آه آمد ....
تو از آشیان بیپناه گنجشکهای خانهات میگویی
من از دلتنگی اولین روز نبودنت
تو برایم از غربت کلاغها در آخرین غروب میگویی
من از دلشورههای مدامِ رفتنت
تو لالههای بیآب خانهات را بهانه میکنی
من ناتمام ماندنِ زندگیم را .... !
barani700
03-05-2009, 00:40
خستگي ات را بر دوشم بگذار
تا برايت حملش كنم !
من بايد تاوان خستگي تو را پس دهم !
مي دانم,
چون دوست دارم
barani700
03-05-2009, 01:36
کسی هست درین شهر
هواخواه نگاهت نشسته است
نگاهی غریبانه به راهت
مبادا که نیایی...
این شهر
با آخرین خیابان ِ بنبست
این شهر
با آخرین پلاک ِ خانهام تمام شد...
چهقدر دختران ِ تو را خواستم تهران ِ بزرگ!
به ایستگاه برو
دست تکان بده
و با اولین قطار عصر
بمیر
دنیا
همینقدر غمگین است
شاعر نمیشدم اگر نبودی
دریاها را من سرودم وقتی تو آمدی
و دریاها
زیبایی ِ تو را ادامه دادند
دست ِ من نبود
MaaRyaaMi
03-05-2009, 12:42
پایم را در گوشت شتر پیچیدهام
برای بهبودی
و سرم را در عشق
زیرا نبودی
و هقهق
این نمیدانم چند هزارمین سکسکه بود
که به دنیا آمد
و بزرگترها میگویند
یادت میرود
وقتی بزرگ شوی
و چه بد است
که آدم یادش میرود
وقتی بزرگ میشود
ابولفضل ابراهیمشاهی
تو اولین شکوفه بهاری
و من
صدای نفسهایی سرد، در سکوت
تو مرا در من شکوفا میکنی
و من
نقطهچین میشوم
در شعری
که هرگز نگفتی
barani700
03-05-2009, 23:47
چه روز های زلالی بود!
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت
تا بی نهایت بوسه میشمرد
و دیگری
در حول و حوش شهامت سایه ها پنهان می شد
ساده ساده پیدایم می کردی پونه ی پنهان نشین من
پس چرا در سکوت این مهتاب پیدایم نمی کنی؟
بیا و سر زده بگرد!
بگو سک سک! مسافر ساده ی سرودنها...
barani700
03-05-2009, 23:48
نرنجم که با ديگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کني!؟
barani700
03-05-2009, 23:51
يادت هست از گربه ی باغچه مان ترسيدی ؟
يادم هست گربه را ترساندم ؛
و به تو قول دادم ،
که از آن پس تا ابد در کنارت می مانم.
يادت هست مجنون شدم ؟ يافرهاد ؟
از روزی که يادم هست تو ليلی بودی ؛
و هنوز هم هستی ، و تا ابد خواهی ماند .
يادم هست ظرفم را که شکستی ،
با خودم گفتم : عشق را بايد کشت ،
يابا دروغ ، از روبرو ، يا با خيانت ، از پشت .
پس از آن روز - تا امروز -
نه « دوستت دارم » ارزشی داشت ، و نه عشق معنی می داد .
.................
يادم هست که يک بار خيانت کردم ،
و چه حرفهايی که روزی هزار بار آرزو مي کنم هرگز نمی شنيدی .
و يک عمر دروغ گفتم ،
و تو فهميدی ،
و دلت نشکست ؛ خُرد شد ، ريزريز شد و زمين ريخت .
پس از آن روز - تا امروز -
نه « دوستت دارم » هايم رادوست داشتی ، نه به چشمانم اعتماد .
barani700
03-05-2009, 23:54
من در آئينه با تو سخن مي گويم :
با تو دارم سخني –
با تو اي خفته به هر موج نگاهت فرياد !
با تو ام اي همدرد !
با تو ام اي « همزاد» !
با تو اي مرد غريبي كه در آئينه به من مي نگري !
گوش كن با تو سخن مي گويم :
من غريب و توغريب –
از همه خلق خدا –
تو به من هم نفسي –
غير تو هم سخن و همدل من –
در همه ملك خدا نيست كسي .
هاي ... اي محرم من !
روي در روي تو فرياد كنم –
تا به دادم برسي .
barani700
03-05-2009, 23:56
میگی از بارون خوشت میاد
ولی وقتی بارون میاد چتر میگیری بالا سرت.
میگی از برف خوشت میاد
ولی تحمل یه گوله برف رو نداری.
میگی از پرنده خوشت میاد
ولی میگیری شون میندازی شون تو قفس..
بعد میگی نترسم
وقتی میگی عاشقمی؟!
MaaRyaaMi
04-05-2009, 12:36
دور ميز قهوهای
تا شب
تا ته كشيدن
سيگار و قهوه و حرف٬
مینشينيم.
مینشينيم و
افسردگیهایمان را قسمت میكنيم؛
چنان مساوی
كه به هركس چيزی نمیرسد
از هيچ چيز
MaaRyaaMi
04-05-2009, 21:08
می گوید
چقدر تو
به این پیراهن می آیی!
به این گفتگو دل خوش نکن!
به خودم مطمئن نیستم !
این شبح که مثل من
از تنهایی می ترسد
به آینه که می رسم
چقدر حق داشتم
که به تو نگاه کنم
و اندازه همه راههای نرفته
دوستت داشته باشم!
MaaRyaaMi
04-05-2009, 21:10
هفته نام عجیبی است به روزهای من!
دو پاره نام می نهم
یک پاره با تو
و یک پاره بی تو
هفته تمام می شود...
MaaRyaaMi
04-05-2009, 21:12
ته نشین می کنی شیرینی حضورت را
گره کور بر پیشانی ات می اندازی
مشتم را مثل همیشه باز کردی
اخم می کنی ،
باز هم تکه ای از خیال تو در مشتم بود
می شکنم به روی هر چه خاطره ی
بی آبروست
بگذار یک بار هم شده من آوار شوم ...
هوایم را داشته باش
که هوا
هوای دل است…
یادم را به امواج فراموشی مده
شنا نمی داند
غرق می شود…
گاهی زمستان نخواهد رفت
حتی اگر
بهار بیاید.....
عشق
صدایش را ملایم کرد
و رنگ دست هایش را
عوض کرد
به جای شنگول و منگول و حبه ی انگور
در را باز کردم…
هر چه اکنون را رنگ می زنم
به رنگ لحظه دیدار تو در نمی آید
بیقرارم… بیقرار دیدنت…
دستهایم را بگیر
هرچه را که لمس کردی، باور کن
من همیشه قلبم را
کف دستم میگیرم
خاطراتت که نه…
خود تو را زنده می کند
این باران های بی هوای بهاری…
خسته از هياهوي خيابان
به پس كوچههاي گيسوي تو ميگريزم
پس كو
پس كوچههايي كه انگشتانم در آن ميدويد؟
ميآيم
و خستگيام را دم در درميآورم
ميآيم
تا ترا ـ نه!
ترانه را تكرار كنم
تا تو
مرا ـ نه!
مراسم ديدار را به ياد آوري
لبخندي بزن
خيلي وقت است كه شعر نديدهام
پیش رویم دو راه بود
راه کمتر پیموده را برگزیدم
و تنها فرق ماجرا همین است...
فعل معلومی است:
"دوستت دارم"
که حرف ندارد،
حرف اضافه.
دوستت دارم!
و تو که نباشی،
مصدری می ماند و من
_ که فاعلی بی خاصیتم _
و حرف های اضافه دوروبرم را شلوغ می کنند.
همه حوصله های دنــیا را می خواهم
برای گوشهایم
تا قصه
فالگیــــری را بشنود که
خوشبختی را در ته فنجان ذهنم
و چین و چروک دست هایم
آوار می کند
دیگر گوشهایم حوصله
قصه مجنونِ لیلی و شیــــرین فرهاد ،
دروغ هایی به نام....
و آرزوهایی به صداقت صداقت را
ندارد.
شاید صدا ـ قطع ـ شده باشد.
همه حوصلــــه های دنیــــا را می خواهــــم
barani700
04-05-2009, 23:35
تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت...
غیر از تو من به هیچ کس انگار هیچ وقت...
اینجا دلم برای تو هی شور می زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...
اخبار گفت:شهر شما امن و راحت است!
من باورم نمی شود،اخبار هیچ وقت...
حیف اند روزهای جوانی،نمی شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ وقت...
من نیستم بیا و فراموش کن مرا!
کی بوده ام برایت سزاوار؟هیچ وقت...
بگذار من شکسته شوم؛
تو صبور باش!
جوری بمان که انگارهیچ وقت...
barani700
04-05-2009, 23:39
من و تو خاموشيم
من و تو غمزده ايم
من و تو همدل ماتم زده ايم
گوش كناي همزاد !
با زبان «نگهم» با تو سخن ميگويم :
از نگاهم بشنو ، رخصت گفتار كجاست ؟
دل به ياران دروغين مسپار –
واژه ي « يار» دروغ است ، بگو يار كجاست؟
*
لحظه ي درد دل و موسم دلتنگي ها –
وعده ي ما و تو در عمق دل ِ آئينه است .
بهتر از آئينه ، منزلگه ديدار كجاست ؟
با تو راز دل خود را گفتم
« آنكس است اهل بشارت كه اشارت داند »
« نكته ها هست بسي ، محرم اسرار كجاست ؟ »
barani700
04-05-2009, 23:41
کاش دزدان عاشقی را از وجودم می ربودند
تا دگر محتاج چشمان سیاه او نباشم
آنکسی که سالها در دام چشمانش مرا افکنده بود
دیدمش عشق را تعارف به یک بیگانه کرد
عشق را آلوده کرد !!!
barani700
05-05-2009, 00:26
مي روم،
مي روم هم گوی ماه شوم.
اما دلواپس،
دل وا پس از پس اضطراب كلمه ها.
انگار هزار قطره منتظر،
منتظر دريا شدن.
و من
--من ساده
اين بارهم دلم را فرش حرف هايش می كنم.
"حرف از روشنائي و آب بزن "
ابتدا حرف از باران می زند
طغيان،
مي كو بم كلمه را:
نه!
من حتا يك بار دريا را نديده ام.
مي شنود...
و بعد آواز در هم دريا كه مي آيد.
و بعد كلمات كه چه بی حجاب خود را نما يش می دهند...
MaaRyaaMi
05-05-2009, 09:33
فلاش دوربین
چیک
چند لحظه سیاهی
و بعد دیگر تو نیستی
برگرد عکسی از تو
در قابی از دلم جا مانده
MaaRyaaMi
05-05-2009, 09:36
یک ساعت شماطه دار قدیمی
دو شاخه نرگس
گلدانی کوچک
تختخوابی پر از بیهودگی
رخوت خوابی ناتمام
آفتاب بی رمق 20/7 دقیقه صبح
نمی دانم با عطر نرگس ها بیدار شوم
یا با خیال لبخند تو
ساعت شماطه دار زنگ نزد...
خدایا سرای محبت کجاست؟
من آواره ام شهر الفت کجاست؟
کسانی که از عشق دم می زنند
چرا بین ما را به هم می زنند:41:
MaaRyaaMi
05-05-2009, 20:14
مرا مثل فارسی٬
از راست به چپ نخوان.
مرا مثل لاتین٬
از چپ به راست نخوان.
مرا مثل ژاپنی٬
از بالا به پایین نخوان.
لطفا٬
مرا سادهی سادهی ساده بخوان.
ساعت نه ،یه خیابون ،من تنها
یه عالم فکر ، نم بارون ، چند تا رویا
آدما تصویر کوتاه تو خیابون
یخ زده ، خاطره ها تو نگاشون
ترانه مکرم
................
با واقعیت چه کنم
که هم تلخ است
و هم شیرین
با واقعیت چه کنم
که آن را چون ماری
در آستین
یا چون گلی بر یقه
دارم......
مبارز نبودیم
نمیخواستیم بجنگیم
و هر رژیمی که گفت تو زیبایی، رژیم ِ ما بود
تفنگ اگر بر زمین نهادیم
اگر نفت گرفتیم و جنگ دادیم
خانههای امن را اگر فروختیم، برای تو بود
باید که پیدا میشدی؛ نه؟
عاشقات بودیم
و میخواستیم تنها تو را براندازیم
انقلاب، کار من نبود
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.