PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : ■ تلخون ( اثري زيبا از صمد بهرنگي )



irankingworld
11-04-2007, 02:55
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

تلخون
صمد بهرنگي


[/B]
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

صمد بهرنگی در تيرماه 1318 در محله چرنداب تبريز چشم به جهان گشود. با نخستين پديده ای که آشنا شد: فقر بود و تهيدستی پدر. پدرش کارگری فصلی بود و خرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نيز مشک آب به دوش می گرفت و در ايستگاه «وازان» به روس ها و عثمانی ها آب می فروخت. بالاخره فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بيکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود. رفت و ديگر باز نگشت. ولی صدايش هميشه در گوش فرزندانش طنين انداز بود: « درس بخوانيد تا مثل من کارگر آواره نشويد. سعی کنيد حقوق بگيريد. هر چقدر کم باشد. باز بهتر است چون خاطرتان جمع است که آخر ماه پولی می گيريد.»

در چنين خانواده ای بود که صمد جان گرفت و در کنار فقر بزرگ شد. از دوران کودکی کار همدمش بود و بچه های پاپتی هميارش. با آنها در ميان خاک و خل «چرنداب» تبريز رشد کرد. . خود درباره زندگيش نوشته است:


« قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نمی بود به خود کشيدم، کسی نشد مرا آبياری کند. من نمو کردم... مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربايجان. پدرم می گويد: اگر ايران را ميان ايرانيان تقسيم کنيد از همين بيشتر نصيب تو نمی شود...»


هيجده ساله بود که پس از اتمام دانشسرای مقدماتی به عنوان معلم راهی روستاهای آذربايجان شد. از همان ابتدا تنها يک هدف داشت؛ آگاهی بخشيدن به مردم زحمتکش و آشنا ساختن آنان با اوضاع و احوال جامعه خويش، همزمان با آن، قلمش نيز چون سلاح برايی در جهت تحقق بخشيدن به خواسته های توده مردم و نيازهايشان به کار افتاد.

نخستين نوشته اش « تلخون» بود که برداشتی است از افسانه های محلی آذربايجان. اين نوشته، ابتدا با امضای «ص. قارانقوش» در « کتاب هفته» به چاپ رسيد. بعد از تعطيل اين نشريه، مقالاتی از صمد بهرنگی در روزنامه « مهد آزادی» تبريز و چندين نشريه ديگر به چاپ رسيد. امضاهای صمد در اين مقالات، گوناگون است. ولی محتوا دريافت کلی نشان دهنده راهی است که او در پيش گرفته بود . در عين حال در يک فصل مشترک نيز به هم پيوند می خورند: يعنی غليان و خروش محتوای آنها از زندگی مردم ساده و عامی که در پائين ترين طبقه جامعه جای می گيرند. صمد بعدها نيز در تمامی نوشته هايش ( چه در قصه، چه در تحليل و بررسی و چه در ترجمه) همين محتوا را دنبال کرد و با الهام از توده، برای توده نوشت. بيشتر قصه ها و ترانه ها را از روستائيان می شنيد و پادداشت می کرد.

ناهمگن بودن نحوه آموزش نظام پيشين با شرايط زندگی روستائيان به طور اعم و روستائيان آذربايجان به طور اخص صمد بهرنگی را وادار به نوشتن سلسه مقالاتی ساخت که بعدها با عنوان « کندو کاو در مسائل تربيتی ايران» به چاپ رسيد. در اين زمينه از زبان صمد می خوانيم:

« از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم يکباره دريافتم که تمام تعليمات مربيان دانشسرا کشک بوده است و همه اش را به باد فراموشی سپردم و فهميدم که بايد خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پيدا کنم و چنين نيز کردم.»

اين کتاب نيز سرنوشتی مشابه با سرنوشت ديگر کتاب ها ارزشمند آن زمان داشت. معيارهای حاکم امپرياليستی مانع از آن بود که ميدانی برای عرصه اين قبيل انديشه ها و پيشنهاد های سازنده بوجود آورد. به همين دليل مسئله شد و به بايگانی رفت.

صمد ضمن تدريس در روستا، کلاس ششم متوسطه را به پايان رسانيد و وارد دانشکده ادبيات در رشته زبان انگليسی تبريز شد. همچنين ترکی استانبولی آموخت، ولی هيچوقت حاضر نشد برای هميشه در شهر بماند. مجددا به روستا بازگشت و کار تدريس روستائيان محروم، را از سر گرفت. هم زمان با آن، نقد و مقاله نوشت. برای کودکان قصه نوشت. کتاب ترجمه کرد. فولکلورهای آذربايجان را جمع آوری کرد و زبان آذری را به رديف کشيد و برايش دستور نوشت. کتاب الفبايی هم آماده ساخت که روش تازه ای بود در جهت آموزش زبان فارسی به کودکان روستائی آذربايجان. قصه هايش را فقط برای کودکان می نوشت آن هم نه کودکان «اطو کشيده» و « عزيزدردانه»، بلکه مخاطب او همواره کودکانی بودند که محروميت و فقر با گوشت و استخوانشان عجين شده است. قصه های صمد در محتوا ضمن بهره گيری از تمثيل و استعاره از زبانی ساده و روان برخوردار است. شخصيت های اصلی، همه در طبقه محروم جامعه ريشه دارند و تنفر صمد بهرنگی به نظام طبقاتی رژيم وابسته در لابلای جملات آثارش به وضوح محسوس است.

قصد نويسنده اندرزگوئی به کودکان نيست و سعی ندارد از آنان موجودی مطيع و توسری خور بار آورد، بلکه او ياد می دهد که عليه زورگو و ستمگر بايد شوريد و از اطاعتش شانه خالی کرد. در عين حال آموزش از خود گذشتگی، فداکاری، ناديده گرفتن منافع شخصی را فراموش نمی کند. بهرنگی هدفش اين بود که کودکانی انديشمند بار آورد تا جامعه ای انديشمند بسازند. با شاگردانش رابطه ای دوستانه داشت و به راستی به آنها عشق می ورزيد. به هر روستائی که می رفت کتابخانه ای درست می کرد و شاگردانش را به مطالعه عادت می داد. با پای پياده در روستاها می گشت و برای روستائيان کتاب می برد. توصيه می کرد حتما کتاب های خوب را بخوانند. بعد درباره کتاب ها با آنها به بحث می نشست و حتی اگر اين فرصت را به دست نمی آورد برايشان نامه می نوشت و طی آن با زبانی بسيار ساده، کتابها را بررسی می کرد.

همين روشنگری ها خود کافی بود تا خشم و وحشت رژيم فاسد شاه برانگيخته شود. ابتدا صمد بهرنگی را در تنگناهای بوروکراسی اداره فرهنگ قرار دادند: جريمه اش کردند. تبعيدش کردند. توبيخ اش نمودند و... ولی هيچکدام در روحيه استوار اين شيقته واقعی مردم تزلزلی به وجود نياورد. نگاه کنيم به نامه ای که برای برادرش اسد نوشته و در آن با بی اعتنايی به روش بوروکراتهای فرهنگی پوزخند زده است:

« مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، 240 تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخره اداری دخالت کرده بودم. به محض اينکه به گاوگان رسيدم شروع به کار کردم. مثل يک گاو پر کار درس دادم. بعضی ها تعجب ميکردند که چرا با اين همه ظلمی که بهت رسيده، باز هم جانفشانی ميکنی، اين آدم ها فقط نوک بينی شان را ميديدند، نه يک قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بی اعتنا کار کردم ... سعی کن بی اعتنا باشی. اما نه اينکه کار نکنی و بيکاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسيدن. زندگی کلاف سردرگمی است. به هيچ جا راه نمی برد. اما نبايد ايستاد. اين که می دانيم نخواهيم رسيد: نبايد ايستاد . وقتی هم که مرديم، مرديم به درک!»

و به راستی که صمد هيچگاه نايستاد. وحشت نکرد از اينکه به آنچه می خواست ، نرسد. چراکه زندگی را «بی اهميت» و « کلاف سردرگمی» می دانست. رفت، رفت و رفت تا ماهی سياه کوچولوی خود را دنبال کند . و جلادان رژيم شاه با گستردن دام در بستر راهش، او را به «ارسی» فرستادند که ماهی سياه کوچولو و ديگر «ماهيان» رفته بودند. غافل از اينکه صمد و صمدها با پيوستن به ارس، به هدفشان رسيده بودند. چه او و امثالش در موج های ارس پيچيدند، خروشيدند. به طغيان بدل گشتند. همچون سيل خروشانی در سراسر ايران جاری شدند و ستون امپرياليزم حتی برای يک مقطع بسيار کوتاه هم که شده به لرزه در آورند، در هم شکستند و خرد کردند.

دريغ از جانفشاني هاي صمد بهرنگي و امثال او كه اگر مي دانستند......