PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : محمد رضا شفیعی کدکنی



S.A.R.A
05-04-2007, 01:45
زندگی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ در شهر کدکن شهرستان تربت حیدریه چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دوره‌های دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند، و چندی‌ نیز به‌ فراگیری‌ زبان‌ و ادبیات‌ عرب, فقه،‌ کلام‌ و اصول‌ سپری کرد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات پارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد ادبیات دانشگاه تهران است. او از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار می رود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمی کرد.


کتاب ها واشعار
وی سرودن شعر را از جوانی به شیوه کلاسیک آغاز کرد. ولی پس از چندی به سوی سبک نو مشهور به نیما یوشیج روی آورد .او با نوشتن در کوچه باغ های نیشابور به نام‌آوری رسید. آثار شفیعی را می‌توان به دو گروه انتقادی و مجموعه اشعار خود وی تقسیم کرد. آثار انتقادی این نویسنده، شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی می‌شود، که بخشی از آن‌ها در زیر آورده شده‌اند. در میان آثار نظری شفیعی کدکنی کتاب موسیقی شعر جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعه اشعار در کوچه باغ‌های نشابور آوازه بیشتری دارد.


بررسی آثار
شفیعی کدکنی را باید در زمره شاعران اجتماعی بدانیم. او در اشعار خود تصویری از جامعه ایرانی در دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را بازتاب می دهد، و با رمز و کنایه آن دوران را به خواننده می نمایاند. دلبستگی و گرایش فراوان به آیین وفرهنگ اسلامی و بخصوص خراسان نشان می دهد.


نمونه اشعار
· شعر سفر به خیر که از مجموعه در کوچه باغ‌های نیشابور گزیده شده است:
o « به کجا چنین شتابان؟» / گون از نسیم پرسید
o « دل من گرفته زاین جا / هوس سفر نداری / زغبار این بیابان؟»
o « همه آرزویم اما / چه کنم که بسته پایم.»
o « به کجا چنین شتابان؟ »
o « به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم »
o « سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را / چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، / به شکوفه ها، به باران، / برسان سلام ما را».


کتاب شناسی

مجموعه اشعار
1. شبخوانی
2. زمزمه‌ها
3. از زبان برگ
4. درکوچه باغ های نیشابور
5. هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی
6. از بودن‌ و سرودن
7. مثل درخت‌ در شب‌ باران
8. بوی جوی مولیان

آثار نظری و انتقادی
1. صور خیال در شعر فارسی
2. موسیقی شعر
3. اسرارالتوحید (تصحیح)
4. تاریخ نیشابور (تصحیح)
5. مختارنامه (تصحیح)
6. منطق‌الطیر (تصحیح)
7. نقد مفلس
8. کیمیا فروش
9. نقد تازیانه‌‌های سلوک
10. آن سوی حرف و صوت
11. بیدل
12. سبک هندی
13. میراث عرفانی ایران (سه جلدی):
1. دفتر روشنایی ( در شرح سخنان و افکار بایزید بسطامی)
2. نوشته بر دریا ( در بیان میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی)
3. چشیدن طعم وقت ( در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
14. ادوارشعرفارسی ازمشروطه تاسقوط سلطنت

F l o w e r
05-04-2007, 01:51
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

☚ بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :


1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]



آه شبانه : دست به دست مدعی شانه به شانه می روی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آبی : لحظه ی خوب لحظه ی ناب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آواره یمگان : بیداری ملولش را در قهوه خانه های ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آن عاشقان شرزه : آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آن مرغ فریاد و آتش : یک بال فریاد و یک بال آتش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
آیینه ای برای صداها : ایینه ای شدم ایینه ای برای صدا ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ایا تو را پاسخی هست ؟ : ابر است و باران و باران ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اضطراب ابراهیم : این صدا صدای کیست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
اعتراف : بی اعتماد زیستن این سان به آفتاب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از پشت این دیوار : بگذار بال خسته ی مرغان ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
با مرزهای جاری : هر شب هجوم صاعقه هر شب هجوم برق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
باغ برهنه : زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
بار امانت : آن صداها به کجا رفت ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به یک تصویر : دیدمت میان رشته های آهنین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
به کجا چنین شتابان؟ : به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پاسخ : هیچ می دانی چرا چون موج ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پرسش : گیرم که این درخت تناور ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پرسش : آسمان را بارها با ابرهای تیره تر از این ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پیغام : خوابت آشفته مباد خوش ترین هذیان ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
پیمانه ای دوباره : اینجا نه شادی است نه غم نه عزا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تردید : گفتم بهار آمده گفتی اما درخت ها را ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
تسلی : باز می گردم با دست تهی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
جوانی : این گل سرخ این گل سرخ صد برگ شاداب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
چراغی دیگر : درین شبها که از بی روغنی دارد چراغِ ما ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
حلاج : در اینه دوباره نمایان شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
حتی نسیم را : شیپور شادمانی تاتار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در اقلیم بهار1 : دورها : دور و نزدیک ها : گم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در اقلیم بهار 2 : آفتابی که بدین سوی افق ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در اقلیم بهار 3 : آن سبزی نو برگ بیدبن بین ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در برابر درخت : صبح زود بود باغ پر صنوبر و ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در کجای فصل؟ : با صنوبری که روی قله ایستاده بود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در چارراه رنگ بازی ها : زیباترین رنگ ها سبز است ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دلم خون شد : خدایا! زین شگفتیها دلم خون شد ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دریا : حسرت نبرم به خواب آن مرداب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
درین قحط سالِ دمشقی : کلامی برافروز، از نو، خدا را! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
درین شب ها : درین شب ها که گل از برگ و برگ ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیباچه : بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیر است و دور نیست : جشن هزاره ی خواب جشن بزرگ مرداب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دیدار : دیدی که باز هم صد گونه گشت و بازی ایام ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
راستی آیا : باید از رود گذشت باید از رود ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زمزمه ها : در نگاه من، بهارانی هنوز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زمزمه ها : ای نگاهت خنده مهتاب ها ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زادگاه من : ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
زان سوی خواب مرداب : ای مرغ های طوفان ! پروازتان بلند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سلام و تسلیت : خبر رسید خبر رسید صفای وقت تو باد ای قلندر تجرید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سرود ستاره : ستاره می گوید دلم نمی خواهد غریبه ای باشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سوک نامه : موج موج خزر از سوک سیه پوشان اند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
سفرنامه ی باران : آخرین برگ سفرنامه ی باران ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
شرمنده برق : در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
صدای بال ققنوسان : پس از چندین فراموشی و خاموشی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
ضرورت : می اید می اید مثل بهار از همه سو می اید ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
غزلی در مایه ی شور و شکستن : نفسم گرفت ازین شب در این ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فصل پنجم : وقتی که فصل پنجم این سال ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
فتح نامه : ابر بزرگ آمد و دیشب بر کوهبیشه های شمالی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کتیبه ای زیر خاکستر : در بامداد رجعت تاتار ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کبریت های صاعقه در شب : کبریت های صاعقه پی در پی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
کوچ بنفشه ها : در روزهای آخر اسفند ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گفت و گو : گفتم این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
گلهای زندان : گیرم که ابر بامدادان بهشت اینجا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مناجات : می شناسمت چشم های تو ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مناجات : خدایا خدایا ! تو با آن بزرگی ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مرثیه : تبارنامه ی خونین این قبیله کجاست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
میان جنگل آتش : چه دل گرفته بهاری ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مزامیر گل داوودی : هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مزمور درخت : ترجیح می دهم که درختی باشم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
مزمور بهار : بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
معراج نامه : آنگاه از ستاره فراتر شدم و از نسیم و نور رهاتر شدم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نماز خوف : میان مشرق و مغرب ندای محتضری ست ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نگر آنجا چه می بینی : به هنگامی که نور آذرخش ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
نشانی : من از خراسان و تو از تبریز و ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
از بودن و سرودن : صبح آمده ست برخیز ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
در حضور باد : کلماتم را در جوی سحر می شویم ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
طفلی به نام شادی، دیری است گم شده است! ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])


آپدیت تا پست شماره‌ی 101

S.A.R.A
05-04-2007, 13:04
زمزمه ها


3
در نگاه من، بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز

روشنایی بخش چشم آرزو
خنده صبح بهارانی هنوز

در مشام جان به دشت یادها
باد صبح و بوی بارانی هنوز

در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوه سارانی هنوز

در طلوع روشن صبح بهار
عطر پاک جو کنارانی هنوز

کشت زار آرزوهای مرا
برق سوزانی و بارانی هنوز .


زمزمه ها

S.A.R.A
05-04-2007, 14:11
آه شبانه


دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیب من جانب خانه می روی !

بی خبر از کنار من، ای نفس سپیده دم
گرم تر از شراره آه شبانه می روی

من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی

در نگه نیاز من موج امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی !

گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی

حال که داستان من، بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی ؟


زمزمه ها

S.A.R.A
07-04-2007, 01:36
پرسش


گیرم که این درخت تناور
در قله بلوغ
آبستن از نسیم گناهی ست ،

اما
- ای ابر سوگوار سیه پوش ! -
این شاخه شکوفه چه کرده ست
کاین سان کبود مانده و خاموش ؟

گیرم خدا نخواست که این شاخ
بیند ز ابر و باد نوازش
اما

این شاخه شکوفه که افسرد
- از سردی بهار
با گونه کبود -
آیا چه کرده بود ؟

مشهد، اسفند 1343

Ar@m
09-04-2007, 17:30
-" به کجا چنین شتابان؟"، گون از نسیم پرسید.

-دل من گرفته زین جا،
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟

-همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم،
به کجا چنین شتابان؟

-به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم

-سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را...

magmagf
10-04-2007, 16:22
دیباچه


بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان ‚ دوباره بخوان ‚ تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی که بخواند ؟
تو می روی که بماند ؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار اینه جاری ست
هزار اینه
اینک
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

magmagf
10-04-2007, 16:23
صدای بال ققنوسان


پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم
ای خنیاگر پایرن و پیرارین
چه وحشتنک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد
چه وحشتنک خواهد بود
آن آواز
که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی دانم در این چنگ غبار آگین
تمام سوکوارانت
که در تعبید تاریخ اند
دوباره باز هم آوای غمگین شان
طنین شوق خواهد داشت ؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را ؟
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
که بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودنک افروخته
در این شب تاریک
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور
همین نزدیک
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز
بپرس از رهروان آن سوی مهتاب نیمه ی شب
پس از آنجا کجا
یارب ؟
درانجایی که آن ققنوس آتش می زند خود را
پس از آنجا
کجا ققنوس بال افشان کند
در آتشی دیگر ؟
خوشا مرگی دیگر
با آرزوی زایشی دیگر

magmagf
10-04-2007, 16:24
نماز خوف


میان مشرق و مغرب ندای محتضری ست
که گاه می گوید
من از ستاره ی دنباله دار می ترسم
که از کرانه ی مشرق ظهور خواهد کرد
به رنگ دود در ایینه ها نمودار است
و در رواق مساجد شکاف افتاده ست
و در کیسه ی گل های ساده ی مریم
کجال شوق و نیایش
نمی دهد ما را
طلوع صبحدمان خروج دجال است
که آب را گل و لاله راه می بندد
و روشنی را
در جعبه های ماهوتی
به روی شاخه ی گردوی پیر شانه سری
نماز می خواند
نماز خوف
مگر چیست ؟
غبار و دود مسلسل بر آسمان سحر
کسوف لبریزی ست
تو نیز همره دجال می روی هشدار
به رودخانه بیندیش
که آسمان را در خویش می برد سیال
تو پک جانی اما
هوای شهر پلید است
اگر یکی ز شهیدان لاله
کشته ی تیر
ز خک برخیزد
به ابر خواهد گفت
به باد خواهد گفت
که این فضا چه پلید است و آسمان کوتاه
و زهر تدریجی
عروق گل ها را از خون سالم سیال
چگونه خالی کرده ست
من و تو لحظه به لحظه
کنار پنجره مان
بدین سیاهی ملموس
خوی گر شده ایم
کسی چه می داند بیرون چه می رود در باد
تمام روزنه ها بسته ست
من و تو هیچ ندانستیم
درین غبار
که شب در کجاست روز کجا
و رنگ اصلی خورشید و
آب و گل ها چیست
درخت ها را پیوند می زنند
چنانک
به روی شاخه ی بادام سیب می بینی
به روی بوته ی بابونه
لاله های کبود
چه مهربانی هایی
اگر به آب ببخشی
حباب خواهد شد
من و تو هیچندانستیم
که آن درخت تنومند روشنایی را
کجا به خک سپردند
یا کجا بردند ؟
بلور شسته ی هر واژه آنچنان آلود
که از رسالت گل
خار و خس رواج گرف
میان مشرق و مغرب ندای محتضری ست
که گاه می گوید
من از ستاره ی دنباله دار می ترسم
عذاب خشم الاهی ست
نماز خوف بخوانیم
نماز خوف

S.A.R.A
20-04-2007, 04:20
جوانی


این گل سرخ
این گل سرخ صد برگ شاداب
این گل سرخ تاج خدایان
که به هر روز برگی از آن را
می کنی با سرانگشت نفرت
- تا نبینی که پژمردگی هاش
می شود در نظرها نمایان -
چند روز دگر برگ هایش
می رسد اندک اندک ، به پایان .


تهران ، 23 بهمن 1348

S.A.R.A
20-04-2007, 04:23
یه تشکر ویژه از فرانک عزیز ...

S.A.R.A
20-04-2007, 20:36
مناجات



می شناسمت
چشم های تو
میزبان افتاب صبح سبز باغ هاست .

می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.

می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دست های تو
پلی به رویت خداست .


پرینستون، 16 دسامبر 1975

S.A.R.A
23-04-2007, 02:20
مناجات


خدایا
خدایا !
تو با آن بزرگی
-در آن آسمان ها -
چنین آرزویی
بدین کوچکی را
توانی برآورد
آیا ؟


1346/7/25

S.A.R.A
23-04-2007, 02:23
آبی

لحظه ی خوب
لحظه ی ناب
لحظه ی آبی صبح اسفند
لحظه ی ابرهای شناور
لحظه ای روشن و ژرف و جاری
حاصل معنی جمله ی آب
لحظه ای که در آن خنده هایت
جذبه را تا صنوبر رسانید
لحظه ی آبی باغ بیدار
لحظه ی روشن و نغز دیدار

S.A.R.A
23-04-2007, 02:24
تردید

گفتم : بهار آمده
گفتی : اما درخت ها را
اندیشه ی بلند شکفتن نیست
گویا درخت ها
باور نمی کنند که این ابر این نسیم
پیغام آن حقیقت سبز است
آری بهار جامه ی سبزی نیست
تا هر کسی
هر لحظه ای که خواست
به دوشش بیفکند

S.A.R.A
23-04-2007, 02:25
بار امانت


آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقه ها
آن امانت ها را
آسمان ایا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان ایا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟

S.A.R.A
23-04-2007, 02:26
در برابر درخت

صبح زود بود
باغ پر صنوبر و
سرود بود
سینه سرخ ها در اوج ها و اوج ها
پر گشوده فوج ها و فوج ها
می زد از کران شرق
در نگاه شان
شعاع شیری سحر
موج ها و موج ها و موج ها
هر گیاه وبرگچه در آستانه ی سحر
آن صدای سبز را
زان سوی جدار حرف و صوت
می چشید
آن صدا که موسی از درخت می شنید
گر چه خویش را ز خویشتن
تکانده بودم و رها شده
باز هم در آن میان غریبه بودم و کسی
از حضور من خبر نداشت
هرچه واژه داشتم نثار کردم و درخت
لحظه ای مرا به کنه خویش ره نداد

S.A.R.A
23-04-2007, 02:27
تسلی

باز می گردم با دست تهی
نه پرستویی با من نه خدایی نو
نه سبویی آواز
دست هایم خالی ست
هیچ صحرایی این گونه سترون ایا
خواب دیده ست کسی ؟
گاه می گویم
غم این نیست که دستانم خالی ست
کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست

S.A.R.A
23-04-2007, 02:28
آیینه ای برای صداها

ایینه ای شدم
ایینه ای برای صدا ها
فریاد آذرخش و گل سرخ
و شیهه شهابی تندر
در من
به رنگ همهمه جاری است
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صدا ها
آنجا نگاه کن
فریاد کودکان گرسنه
در عطر اودکلن
آری شنیدنی ست ببینید
فریاد کودکان
آن سو به سوک سکت گلبرگ ها
وزان
خنیای نای حنجره ی خونی خزان
ایینه ای شدم
ایینه ای برای صداها

S.A.R.A
23-04-2007, 02:29
باغ برهنه

زاغی سیاه و خسته به مقراض بالهاش
پیراهن حریر شفق رابرید و رفت
من در حضور باغ برهنه
در لحظه ی عبور شبانگاه
پلک جوانه ها را
آهسته می گشایم و می گویم
ایا
اینان
رویای رندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می کنند ؟
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سراید
این چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آن دم جوانه های جوان
باز می شود
بیداری بهار
آغاز می شود

S.A.R.A
23-04-2007, 02:30
پرسش

آسمان را بارها
با ابرهای تیره تر از این
دیده ام
اما بگو
ای برگ
در افق این ابر شبگیران
کاین چنین دلگیر و
بارانی ست
پاره اندوه کدامین یار زندانی ست ؟

S.A.R.A
23-04-2007, 02:31
غزلی در مایه ی شور و شکستن

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقای از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
سر آن ندارد امشب که براید آفتابی؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن

S.A.R.A
23-04-2007, 02:31
مزمور درخت

ترجیح می دهم که درختی باشم
در زیر تازیانه ی کولک و آذرخش
با پویه ی شکفتن و گفتن
تا
رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران
خاموش ار برای شنفتن

S.A.R.A
23-04-2007, 02:32
اضطراب ابراهیم

1
این صدا صدای کیست ؟
این صدای سبز
نبض قلب آشنای کیست ؟
این صدا که از عروق ارغوانی فلق
وز صفیر سیره و
ضمیر خک و
نای مرغ حق
می رسد به گوش ها صدای کیست ؟
این صدا
که در حضور خویش و
در سرور نور خویش
روح را از جامه ی کبود بودی این چنین
در رهایش و گاشیش هزار اوج و موج
می رهاند و برهنه می کند
صدای ساحر رسای کیست ؟
این صدا
که دفتر وجود را و
باغ پر صنوبر سرود را
در دو واژه ی گسستن و شدن خلاصه می کند
صدای روشن و رهای کیست؟
2
من درنگ می کنم
تو درنگ می کنی
ما درنگ می کنیم
خک و میل زیستن درین لجن
می کشد مرا
تو را
به خویشتن
لحظه لحظه با ضمیر خویش جنگ می کنیم
وین فراخنای هستی و سرود را
به خویش تنگ می کنیم
همچو آن پیمبر سپید موی پیر
لحظه ای که پور خویش را به قتلگاه می کشید
از دو سوی
این دو بانگ را
به گوش می شنید
بانگ خک سوی خویش و
بانگ پک سوی خویش
هان چرا درنگ
با ضمیر ناگزیر خویش جنگ
این صدای او
صدای ما
صدای خوف یا رجای کیست ؟
3
از دو سوی کوشش و کشش
بستگی و رستگی
نقشی از تلاطم ضمیر و
ژرفنای خواب اوست
اضراب ما
اضطراب اوست
گوش کن ببین
این صدا صدای کیست ؟
این صدا
که خک را به خون و
خاره را به لاله
می کند بدل
این صدای سحر و کیمیای کیست ؟
این صدا
که از عروق ارغوان و
برگ روشن صنوبران
می رسد به گوش
این صدا
خدای را
صدای روشنای کیست ؟

S.A.R.A
23-04-2007, 02:32
در کجای فصل؟

با صنوبری که روی قله ایستاده بود
گونه روی گونه ی سپیده دم نهاده بود
موج گیسوان به دوش بادها گشاده بود
از نشیب یخ گرفت دره گفتم
این نه ساخت شکفتگی ست
در کجای فصل ایستاده ای
مگر ندیده ای
سبزه ها کبود و بیشه سوگوار
فصل فصل خامش نهفتگی ست
آن صنوبر بلند
با اشاره ای نه سوی دوردست
گفت
قد کوته تو راه را به دیده ی تو بست
گامی از درون سرد خود برای
پای بر گریوه ای گذار و درنگر
رود آفتاب و آب در شتاب
کاروان درد و سرد
در گزیر و ناگزیر
آنک آن هجوم سبز مرز ناپذیر
در کجای فصل ایستاده ام ؟
در کرانه ای
که پیش چشم من
بهار شعله های سبز و
سیره و سرود
در نگاه تو کبود و دود

S.A.R.A
23-04-2007, 02:33
سلام و تسلیت

خبر رسید
خبر رسید
صفای وقت تو باد ای قلندر تجرید
سلام ‚ ای تو گذرگاه خون صاعقه ها
سلام و تسلیت روشانیی مشرق
سلام و تسلیت ابرها و دریا ها
سلام و تسلیت هر چه سکن و جاری
سلام و تسلیت
اما نه
تهنیت آری
تو پکبازترین عاشقی
درین آفاق
چه جای آن که
درین راه
تسلیت شنوی
قماربازی عاشق
که باخت هر چه که داشت
و جز هوای قماری دگر
نماندش هیچ
بزرگوارا
اینکگ بهار جان و جماد
شقایقان پریشیده در سموم تو را
هزار باغ
و هزاران هزار بیشه کند
چه بیشه های برومند سرخ رویان روی
که روزگار نیارد ستردش از آفاق
اگرچه طوفان
صدها هزار صاعقه را
پی درودن این سرخ بیشه
تیشه کند

S.A.R.A
23-04-2007, 02:33
مزمور بهار

بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
ای بهار ژرف
به دیگر روز ودیگر سال
تو می ایی و
باران در رکابت
مژده ی دیدار و بیداری
تو می ایی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانه ها
که می رویند از تنواره ی پیران
تو می ایی و در باران رگباران
صدای گام نرمانرم تو بر خک
سپیداران عریان را
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
تو می خندی و
در شرم شمیمت شب
بخور مجمری خواهد شدن
در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایق ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذر خود
نخواهی دید

S.A.R.A
23-04-2007, 02:34
دیر است و دور نیست

جشن هزاره ی خواب
جشن بزرگ مرداب
غوکان لوش خوار لجن زی
آن سوی این همیشه هنوزان
مردابک حقیر شما را
خواهد خشکاند
خورشید آن حقیقت سوزان
این سان که در سراسر این ساحت و سپهر
تنها طنین تار وترانه
غوغای بوینک شماهاست
جشن هزار ساله ی مرداب
جشن بزرگ خواب
ارزانی شما باد
هر چند
کاین های هوی بیهده تان نیز
در دیده ی حقیقت
سوگ است و سور نیست
پادفره شما را
روزان آفتابی
دیر است و دور نیست

S.A.R.A
23-04-2007, 02:35
سرود ستاره

ستاره می گوید
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
میان آبی ها
ستاره می گوید
دلم نمی خواهد صدا کنم اما هجای آوازم
به شب درآمیزد کنار تنهایی
و بی خطابی ها
ستاره می گوید
تنم درین آبی
دگر نمی گنجد کجاست آلاله
که لحظه ای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
ازین سحابی ها
ستاره می گوید
دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ملول و دلگیرم خوشا سرودن ها و آفتابی ها

S.A.R.A
23-04-2007, 02:36
اعتراف

بی اعتماد زیستن
این سان به آفتاب
بی اعتماد زیستن
این سان به خک و آب
بی اعتماد زیستن
این سان به هر چه هست
از آن همه شقایق بالند در سحر
تا این همه درخت گل کاغذین
که رنگ
بر گونه شان دویده و
بگرفته جای شرم
بی اعتماد زیستن
این سان به چشم و دست
در کوچه ای که پکی یاران راه را
تنها
در لحظه ی گلوله ی سربی
در اوج خشم
تصدیق می توان کرد
آن هم
با قطره های اشکی در گوشه های چشم

S.A.R.A
23-04-2007, 02:36
معراج نامه

1
آنگاه از ستاره فراتر شدم
و از نسیم و نور رهاتر شدم
ویراف وار دیده گشودم
وان مرغ ارغوانی آمد
چون دانه ای مرا خورد
و پر گشود و برد
در روشنای اوج رهایش
بر موج های نور و گشایش
می رفت و باز می شد هر دم
در چینه دان سبزش
صد رنگ کهکشان
آنگه مرا رها کرد
در ساحت غیاب خود و خویش
آن سوی حرف و صوت
در آن سوی بی نشان
2
آنگاه واژه ای به من آموختند
سبز
فهرست مایشاء و ماشاء
تا
بالاتر از فروغ تجلی
پروازها کنم
با میوه های حوری با جوی های شیر
دیدم بهشتیان را محصور کار خویش
فریادهای دوزخیان را
با چشم های خویش نیوشیدم
نور سیاه ابلیس
می تافت آنچنان که فروغ فرشتگان
بی رنگ می شد آنجا در هفت آسمان
3
ناگه دلم هوای زمین کرد
وان ورد را مکرر کردم
نام بزرگ را
دیدم زمین آدمیان را
نزدیک شد به من
زیر مجره ها و سحابی ها
نزدیک تر شدم
آنگاه
دیدم
قلب شکنجه گاه های شیاطین را
در صبح ارغوانی مشرق
که با طنین روشن آواز عاشقان
پیوسته می تپید
4
نزدیک تر شدم
دیدم عصا و تخت سلیمان را
که موریانه ها
از پایه خورده بودند اما هنوز او
با هیبت و مهابت خود ایستاده بود
زیرا که مردمان
باور نداشتند که مرده ست
و پیکر و سریرش
در انتظار جنبش بادی ست
5
آنگاه
نزدیک تر شدم
دیدم کنار صبح اساطیر
روییده بوته های فصیحی
که میوه شان
سرهای آدمی ست اگر چند
سرها بریده بود
و سخن می گفت
6
آنگاه
نزدیک تر شدم
تندیس گرگ پیری دیدم
فانوس دود خورده به کف داشت
کاینک دمیده صبح قیامت
دیدم که واژگانش
مثل گوزن و کرگدن و گاو
گویی که شاخ دارند
پرسیدم از سروش دل خویش
آواز باز داد که این خود
آن
آخرین
شیطان مشرق است
با گونه گونه گونه دروغش
و آن
فانوس بی فروغش
7
آنگاه
نزدیک تر شدم
دیدم فراخنای زمین را
در زیر پای روسپیان تنگ
دیدم که مسخ می شد انسان
و آنگه به جای او
می رست خوک و خرچنگ
8
آنگاه
نزدیک تر شدم
دیدم
تن های بی سری که گذر می کرد
در کوچه های سکن و برزن ها
و گاه گاه زمزمه ای داشت
من من تمام من ها
پرسیدم از سروش دل خویش
کاین بی سران چه قوم کیان اند ؟
آواز باز داد که اینان
انبوه شاعران و ادیبان
فرزانگان مشرقیان اند
گفتم
فرزانگان مشرق اینان اند ؟
گفت
آری
بر مرده ریگ مزدک و خیام
فرزانگان مشرق
اینان اند
اینان که می شناسی و میبینی
این
مسکینان اند
و آنگاه این سرود فرو خواند
جز لحظه های مستی
مستی و راستی
که شورش شهامت آن ‌آب آتشین
مرداب وار خون شما را
با صد هزار وسوسه تهییج می کند
و گرمی نوازش آن تلخ وار خوش
در جنگل ملایم و
مرجانی رگاتان
تا انتهای هر چه گیاهی ست
سرخینه می دواند
و نعره می زنید
که با شحنه ها طرف هستید
و لحظه ای که سمتید
هرگز
برگ سکوت کوچه ی بن بستی را
حتی
با شیونی شبانه به هشیاری
شیرازه بسته اید ؟
حتی
یک بار هم برای تماشا
دل تان نخواسته
در ازدحام کوچه ی بن بستی
از دور یک ستاره ی کوچک را
با دستتان نشانه بگیرید
و یک صدا بگویید
آنک طلوع ذوذنب از شرق
شاید سری ز پنجره ای بیرون اید
و با شما بخواند
آواز دسته جمعی زندانیانی را
که نقل های مجلس شان دانه های زنجیر است
شاید گروهی
از پس دیوارهای کوچه ی دیگر
بیرون کنند سر و بگویند
آری طلوع ذوذنب از شرق
9
آنگاه
در لحظه ای که ساعت ها
از کار اوفتادند
و سیره ها به روی سپیدارها
گفتند
تاریخ میخ کوب شد اینجا
دیدم که در صفیر گلوله ها
مردی سپیده دم را
بر دوش می کشید
پیشانی اش شکسته و خونش
پاشیده در فلق

S.A.R.A
23-04-2007, 02:37
آواره یمگان

بیداری ملولش را
در قهوه خانه های
پر دود بندری دور
از سرزمین قومی
بیگانه با خدا
تقسیم می کند
و خوابهای دایره وارش را
در کوچه های کودکی صبح
هر روز صبح و عصر
بر بوی بازگشت
چشمش به روی صفحه پرکنده می شود
در روزنامه هم خبری نیست
گویا زمان ز جنبش باز ایستاده است
آنجا شکنج زندان
شاید اعدام
وینجا بلای کژدم غربت
پیری و انتظار
آن سبزه زار مخمل روحش را
فرسوده نخ نما کرده ست
در کوچه های کودکی صبح
آن شهسوار رندان
می اید
از نورتاب رشته ی ابریشم شفق
بر قامت بلندش
افکنده سرخ گونه ردایی
می اید از جنوب
می پوید از شمال
او معنی تمام جهت هاست
او نبض هر سکون و صدایی
اما
بیداری ملولش خالی ست
چشمش
به روی صفحه
پرکنده میشود
در روزنامه هم خبری نیست

S.A.R.A
23-04-2007, 02:38
با مرزهای جاری

هر شب هجوم صاعقه
هر شب هجوم برق
هر شب هجوم پویش و رویش
بر نقشه های سکن جغرافیای شرق
بر نقشه های کوچک دیوار خانه ام
در لحظه های ماندن و راندن
هر شب هزار سیلاب خط های مرز را
با خویش می سراید و در خویش می برد
نزدیکم و چه دور
دورم ولی چه نزدیک
در آن چکامه ها
می بینم آن حماسه ی جاری را
در روزنامه ها
هر شب هجوم صاعقه هر شب هجوم برق
هر شب هجوم پویش و رویش
بر نقشه های سکن جغرافیای شرق
سازندگان اطلس تاریخ
آن رودهای پویان
جغرافیای ماندن را
در آبرفت راندن شویان
مرزهای جاری
جا پای عاشقان
ای مرزها که فردا
هر سو
شقایقان
بر جای سیمهای خاردار شما
خواهد رست
خون در کدام سوی شمایان
امشب نوار عرف و طبیعت را
با هم
خواهد دوباره شست ؟

S.A.R.A
23-04-2007, 02:38
فتح نامه

ابر بزرگ آمد و دیشب
بر کوهبیشه های شمالی
اران تند حادثه بارید
دیشب
بارن تند حادثه
از دور و دوردست
دل بر هجوم تازه گمارید
در کدام نقطه ی دیدار
یا در کدام لحظه ی بیدار
سیلابه ی عتابش
خیزاب پیچ و تابش
پویند اضطرابش
یوارهای تاج محمل را
همرنگ سایه در گذر نور
ویران کند سراسر و حیران کند
دیشب دوباره باز
باران تند حادثه بارید
باران تند حادثه دیشب
دل بر هجوم تازه گمارید

S.A.R.A
23-04-2007, 02:39
آن عاشقان شرزه

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند

S.A.R.A
23-04-2007, 02:40
زادگاه من

ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز
ای از گزند شهر پلیدان پناه من
ای جلوه ی طراوت و شادابی پناه من
ای جلوه ی طراوت و شادابی و شکوه
هان ای بهشت خاطر ای زادگاه من
باز آمدم به سوی تن زان دور دورها
زانجا که صبح می شکفد خسته و ملول
زانجا که ماه در افق زرد گونه اش
در کام ابر می خزد آهسته و ملول
باز آمدم که قصه ی اندوه خویش را
با صخره های دامن تو بازگو کنم
وندر پناه سایه ی انبوه باغ هات
گلبرگ های خاطره را جست و جو کنم
هر گوشه ای ز خلوت افسانه رنگ تو
یاد آفرین لذت بر باد رفته ای ست
وان جویبار غم زده ات با سرود خویش
افسانه ساز لحظه ی از یاد رفته ای ست
ای بس شبان روشن افسانه گون که من
در دامن تو قصه به مهتاب گفته ام
وز ساحل سکوت تو با زورق خیال
تا خلوت خدایی افلک رفته ام
ای بس طلیعه های گل افشان بامداد
کز جام لاله های تو سرمست بوده ام
و ای بس ترانه ها که به آهنگ جویبار
آن روزها به خلوت پکت سروده ام
آن روزهای روشن و رویان زندگی
دوران کودکی که بر آن لحظه ها درود
در دامن سکوت تو آرام می گذشت
خاطر اسیر خاطره ای کودکانه بود
آری هنوز مانده به یاد آنچه نقش بست
آن روزها به خاطر اندوه بار من
وان نام من که بر تنه آن چنار پیر
زان روزگار مانده به جا یادگار من
با لکه های ابر سپیدت که شامگاه
ایند بر کرانه دشت افق فرود
چون سوسنی سپید که پر پر شود ز باد
بر موج های ساحل دریاچه ای کبود
با آن چکادهای پر از برف بهمنت
با آن غروب های شفق خیز روشنت
وان آسمان روشن همرنگ آرزو
وان سوسوی شبانه فانوس خرمنت
همواره شادمانه و شاداب و پر شکوه
چون نوشخند روشنی بامداد باش
هان ای بهشت خاطره ای زادگاه من
سرسبز و جاودانه و بشکوه و شادباش

magmagf
23-04-2007, 07:31
گفت و گو


گفتم : این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟
گفت : صبری تا کران روزگاران بایدش
تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش
گفتم
آن قربانیان پار
آن گلهای سرخ ؟
گفت : آری
ناگهانش گریه آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت : اگر در سوک شان
ابر می خواهد گریست
هفت دریای جهان
یک قطره باران بایدش
گفتمش
خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند
مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش
گفت : چون روح بهاران
اید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خک
آن سان که از باران گیاه
و آنچه م یباید کنون
صبر مردان و
دل امیدواران بایدش

magmagf
23-04-2007, 07:32
زان سوی خواب مرداب


ای مرغ های طوفان ! پروازتان بلند
ارامش گلوله ی سربی را
درخون خویشتن
این گونه عاشقانه پذیرفتند
این گونه مهربان
زان سوی خواب مرداب آوازتان بلند
می خواهم از نسیم بپرسم
بی جزر و مد قلب شما
آه
دریا چگونه می تپد امروز ؟
ای مرغ های طوفان ! پروازتان بلند
دیدارتان ترنم بودن
بدرودتان شکوه سرودن
تاریختان بلند و سرافراز
آن سان که گشت نام سر دار
زان یار باستانی همرازتان بلند

magmagf
23-04-2007, 07:33
سوک نامه

موج موج خزر از سوک سیه پوشان اند
بیشه دلگیر و گیاهان همه خاموش اند
بنگر آن جامه کبودان افق صبح دمان
روح باغ اند کزین گونه سیه پوشان اند
چه بهاری ست خدا را ! که درین دشت ملال
لاله ها اینه ی خون سیاووشان اند
آن فرو ریخته گل های پ ریشان در باد
کز می جام شهادت همه مدهوشان اند
نام شان زمزمه ی نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشان اند
گرچه زین زهر سمومی که گذشت از سر باغ
سرخ گل های بهاری همه بی هوشان اند
باز در مقدم خونین تو ای روح بهار
بیشه در بیشه درختان همه آغوشان اند

magmagf
23-04-2007, 07:34
شرمنده برق


در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم
چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم
جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر
گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم
در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا
دیوانه دیدار حریم دل خویشم
بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم
آب گهرم روشنی محفل خویشم
در کوی جنون می روم از همت عشقش
دلباخته ی راهبر کامل خویشم
با جلوه اش از خویش برون آمدم و باز
ایینه صفت پیش رخش حایل خویشم
خکستر حسرت شد و بر باد فنا رفت
شرمنده برق سحر از حاصل خویشم

Dash Ashki
23-04-2007, 08:06
سلام...

ممنون S.a.r.a عزيز بابت زحمتي كه در اين تاپيك ميكشي :).

الان اين تاپيكتون فقط محتواش شعره و به نوعي همون تاپيك مشاعره در انجمن متفرقه !
بهتره يه بيوگرافي هم از اين شاعر قرار بدي ( اينكار رو شما بهتر بود در پست اول انجام ميدادي ;) )،
اگه امكانش رو داري بهتره مصاحبه ها و مقالاتي هم از اين استاد قرار بدي .

مرسي :)

S.A.R.A
23-04-2007, 14:21
سلام...

ممنون S.a.r.a عزيز بابت زحمتي كه در اين تاپيك ميكشي :).

الان اين تاپيكتون فقط محتواش شعره و به نوعي همون تاپيك مشاعره در انجمن متفرقه !
بهتره يه بيوگرافي هم از اين شاعر قرار بدي ( اينكار رو شما بهتر بود در پست اول انجام ميدادي ;) )،
اگه امكانش رو داري بهتره مصاحبه ها و مقالاتي هم از اين استاد قرار بدي .

مرسي :)

سلام ... ممنونم از پیشنهاد به جایی که دادین ... پست اول رو ویرایش می کنم و سعی می کنم مطالب مربوط به این شاعر رو هم قرار بدم .:11:

S.A.R.A
23-04-2007, 14:49
زمزمه ها


1
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خوابها

ای صفای جاودان هر چه هست :
باغ ها، گل ها، سحرها، آب ها

ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها، خورشیدها، مهتاب ها

ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشن محراب ها

ناز نوشین تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها

در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها .


زمزمه ها

S.A.R.A
25-04-2007, 23:17
اختلاف در نسخه‏هاى حافظ
دكترمحمدرضا شفيعى‏كدكنى‏

1- درآمد
ظاهر امر چنين مى‏نمايد كه در عصر اخير، بيشترين پژوهشهايى كه در باب حافظ انجام شده، در پيرامون اختلاف نسخه‏هاى ديوان اوست، نه بحث در مبانى هنر او. اما در يك چشم‏انداز ديگر، همين مباحث مربوط به نسخه بدلها هم، در حقيقت، غير مستقيم، بحث در هنر او و شيوه خلاقيت شعرى اوست. اگر از بعضى موارد استثنايى صرف‏نظر كنيم، به خصوص در دايره نسخه‏هاى كهن‏سال ديوان حافظ تا قرن نهم، عامل اصلى اين اختلاف نسخه‏ها شخص خواجه‏شمس‏الدين محمد حافظ است و هيچ كاتب و نسخه‏بردارى را در آن دخالتى نيست. امروز، بر همه دوستداران جدى حافظ كه مباحث مربوط به اختلاف نسخه‏ها را تا حدى تعقيب كرده‏اند، مثل روز، روشن است كه وى در سراسر حيات ادبى خويش پيوسته سرگرم پرداخت و تكامل بخشيدن به جوانب گوناگون هنر خويش بوده است. اين تغييرات، گاه، در نتيجه فشارهاى سياسى و اجتماعى عصر در شعر او، چهره مى‏نموده است و گاه به علت دگرگونى در مبانى جمال‏شناسى هنر او. البته نمونه‏هاى نوع اول، يعنى تأثير عوامل سياسى، نسبت به عامل تكامل جمال‏شناسى، بسيار اندك است و از عجايب اين‏كه گاه همان عوامل سياسى خود به گونه‏اى در جهت تكامل جانب هنرى شعر او نيز تأثير داشته‏اند.

2- تأثير عوامل سياسى‏
از معروف‏ترين موارد تأثير شرايط سياسى در تغييرات شعر حافظ تغييرى‏ست كه خواجه در اين بيت:
به خوبان دل مده حافظ ببين آن بى‏وفاييها
كه با خوارزميان كردند تركان سمرقندى‏
به دلايل سياسى ايجاد كرده و آن را بدين‏گونه درآورده است:
به شعر حافظ شيراز مى‏رقصند و مى‏نازند
سيه‏چشمان كشميرى و تركان سمرقندى‏
برابر نسخه ديوان حافظ چاپ استاد خانلرى، 1/878 در قديم‏ترين نسخه اساس يعنى «ب» و چندين نسخه قديمى ديگر همان شكل نخستين، يعنى: به خوبان دل مده... الخ آمده است و در دو نسخه ديگر ضبط دوم آمده است. از جمله نسخه «ل» كه از بهترين نسخه‏هاى معتبر حافظ است و به لحاظ مسأله مورد بحث ما يعنى مراحل تكامل مبانى جمال‏شناسى شعر حافظ نمودار آخرين مرحله تكامل هنرى حافظ است. در باب علت سياسى اين تغيير عبدالرزاق سمرقندى در مطلع‏السعدين ذيل حوادث 781 هجرى قمرى (به راهنمايى و اشارت علامه محمد قزوينى در تعليقات ديوان حافظ، 307) مطلبى دارد كه نشان مى‏دهد كه خواجه پس از فتح فارس، به دست تيمور، احتمالاً اين تغيير را در شعر خويش ايجاد كرده است و خود نمودارى است از وحشت شاعر از رفتارهاى بى‏رحمانه و خشن اين ترك سمرقندى. علامه قزوينى وعده داده است كه عبارت عبدالرزاق سمرقندى را در پايان كتاب «ديوان حافظ چاپ غنى و قزوينى» بياورد، اما متأسفانه اين كار را نكرده است، از آنجا كه در نسخه‏هاى چاپى مطلع‏السعدين (چاپ دكتر نوايى، تهران، طهورى، 1352) و پروفسور محمد شفيع (لاهور و در سال‏هاى 1946-1949 / 1365-1368) حوادث سال 781 نيامده است، ما اين عبارت مطلع‏السعدين را از دو نسخه موجود در مونيخ نقل مى‏كنيم: «...بطرفه‏العين شهر خوارزم مسخر شد و خزائن و دفاين چندين ساله امير بايكغداى، به دست لشكر منصور [تيمور] افتاد و تخريب عمرانات و تغذيب حيوانات و انواع بيداد در آن خطه به وقوع پيوست. و چون بلده خوارزم موطن صناديد عالم و مسكن نحارير بنى‏آدم بود، آوازه خرابى آن‏چنان در اطراف جهان اشتهار يافت كه بلبل دستان‏سراى مولانا حافظ در گلشن شيراز به اين زمزمه آواز برآورد كه، بيت:
به خوبان دل مده حافظ، ببين آن بى‏وفايى‏ها
كه با خوارزميان كردند تركان سمرقندى‏
و حضرت صاحبقران [= تيمور] حكم فرمود كه هر كس به كارى آمد، از خوارزم كوچانيده و به ماوراءالنهر در شهر كش، ساكن شوند.

3- تجديد نظر به دليل جمال‏شناسى‏
تجديد نظر حافظ در شعر خود به دليل دگرگونى در مبانى جمال‏شناسى هنر او، بسيار شايع است. براى اين نوع تغييرها، در همان غزل اوايل حرف الف اين بيت:
بِنْتُ‏العنب كه صوفى ام‏الخبايثش خواند
يا:
آن تلخ‏وش كه صوفى ام‏الخبايثش خواند
نمونه بسيار خوبى مى‏تواند به شمار رود. شك نيست كه هر دو صورت اين ضبط [بنت‏العِنَب‏ / آن تلخ‏وش‏]، نتيجه خلاقيت و تصرفات هنرى خواجه است، يكى از آن مرحله يا مراحل پيشين شاعرى او و ديگرى متعلق به دوران كمال هنرى وى. بحث بر سر اين‏كه يكى از اين دو ضبط، فقط مى‏تواند از آنِ خواجه باشد، به نظرم بحثى‏ست مفروغ‏عنه، مگر از همين چشم‏انداز كه ببينيد كدام از دو ضبط از آنِ مرحله دوم و كمال شاعرى اوست و كدام‏يك اقدم ضبطها؟ وگرنه اين‏كه كدام‏يك از آنِ خواجه است و ديگرى از آنِ كاتبان، جاى بحث ندارد. استاد خانلرى در تعليقات ديوان حافظ، 2 / 1160 ذيل عنوان بيت‏العنب نوشته‏اند: «در اين مصراع دو نسخه قديمى‏تر و دو نسخه ديگر "بيت‏العنب" ثبت كرده‏اند و باقى نسخه‏ها به جاى آن عبارت "آن تلخ‏وش" دارند. گمان من بر آن است كه ثبت نسخه‏هاى قديمى‏تر در اين مورد، اصيل است. عبارت بنت‏العنب گذشته از تناسب با "ام‏الخبائث" در شعر فارسى سابقه دارد از آن جمله در اين بيت خاقانى:
مرا سجده‏گه بيت بنت‏العنب به‏
كه از بيت ام‏القرا مى‏گريزم‏
تركيب "تلخ‏وش" هم غريب است زيرا كه پسوند "وش" براى همانندى ديدنيهاست نه چشيدنيها، و من مورد مشابه اين تركيب را جاى ديگر نديدم.» در اينجا يك نكته را در دنبال نظر استاد خانلرى يادآور مى‏شوم و آن بحث بر سر صحبت «تلخ‏وش» است و در باب اصالت و يا تقدم اصالت بنت‏العنب بر تلخ‏وش در طول اين مقاله بحث خواهد شد و خوانندگان در پايان خواهند پذيرفت كه «تلخ‏وش» از آنِ مرحله كمال‏يافتگى هنر حافظ است و «بنت‏العنب» محصول دوران نخستين هنر او. اما در باب صحت استعمال «تلخ‏وش» بايد يادآور شوم كه در خراسان (در لهجه كدكن) «شيروش» به معنى «شيرين‏وش» يعنى چيزى كه مزه‏اى نزديك به شيرينى دارد اما كاملاً شيرين نيست، استعمالى بسيار رايج دارد. مثلاً ميوه بوته سكنگور را وقتى كه مى‏رسيد مى‏خوردند و در باب طعم آن مى‏گفتند: «شيروش» و كلمه «وش» در اين مورد، در لهجه كدكن، به صورت «وَهْش» تلفظ مى‏شود كه احتمالاً باقى‏مانده تلفظ كهن كلمه «وش» است.
پرسش اصلى، كه در اين مقاله به آن پرداخته خواهد شد، اين است كه آيا مى‏توان، اين دو مرحله شاعرى يا دو مرحله تلقى از هنر شعر حافظ را، در كار خواجه از يكديگر جدا كرد و مشخصات هر كدام را تحت مقولاتى دسته‏بندى كرد و نشان داد و سرانجام با استدلال روشن كرد كه كدام‏يك از آنها به لحاظ تاريخى بر ديگرى مقدم است. اگر اين كار عملى شود، حداقل سودى كه از آن حاصل مى‏شود، پاسخ دادن به اين نكته است كه به هنگام قرائت شعر او، ترجيح گروهى از نسخه‏ها را بر گروهى ديگر، بر اساس تكامل مبانى جمال‏شناسى شعر او، توجيه كنيم و نه صرفاً قدمت چند سال كتابت نسخه‏اى؛ به ويژه كه غالب اين نسخه‏هاى معتبر، تاريخ دقيقى ندارند و «مادر نسخه»هاى آن نيز روشن نيست.
حجم غزلهاى خواجه و مقايسه آن با سالهاى نسبتاً دراز شاعرى او نشان مى‏دهد كه وى در هر سال بيشتر از ده غزل نگفته و پيداست كه در اين فاصله‏ها او جز پرداختن به همين حجم نسبتاً اندك غزلها كارى هنرى و شعرى نداشته است. بى‏گمان؛ اين ديرپسندى و پرداخت غزلها، كه در طول زمان انجام گرفته است، در همه جوانب خلاقيت شعرى او، آثار خود را به جاى گذاشته است. يا به تعبيرى ديگر مى‏توان در شعر او آثار اين دگرگونى مبانى جمال‏شناسى را از ديدگاههاى مختلف بررسى كرد؛ در همه عناصر سازنده شعر از انديشه و حوزه عاطفى شعر گرفته تا تصاوير و انتخاب كلمات و موسيقى شعر. مثلاً تبديل:
بى‏مزد بود و منت هر خدمتى كه كردم‏
يا رب مباد كس را مخدوم بى‏عنايت‏
به صورت:
اى آفتاب خوبان، مى‏جوشد اندرونم‏
يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت‏
يا برعكس تبديل دومى به اولى، از نمونه‏هاى تبديل فكر و عاطفه و در حقيقت كل شعر است. از نمونه‏هاى تبديل صور خيال و شيوه بيان اين بيت:
احوال گنج قارون كايام داد بر باد
در گوش گل فروخوان تا زر نهان ندارد
كه به اين صورت درآمده است:
با غنچه بازگوييد تا زر نهان ندارد
اگر ضبط نسخه «ل» (اساس چاپ قزوينى) را هم بخواهيم به حساب آوريم، جنبه تصويرى شعر حداقل سه مرحله تحول به خود ديده است: در گوش دل فروخوان / در گوش گل فروخوان / با غنچه باز گوييد، ولى با آشنايى‏اى كه با نسخه «ل» داريم، دل را تصحيف گل مى‏دانيم. زيرا اين نسخه يكى از بهترين نسخه‏هاى شناخته شده ديوان حافظ است.

4- تبديل به دليل موسيقى كلام‏
از نمونه‏هاى تبديل موسيقى كلام، تبديل «بنت‏العنب» به «آن تلخ‏وش» كه در اولى جانب نوعى موسيقى معنوى بيشترى رعايت شده است و در دومى تناسب خوشه‏هاى صوتى و آرايش واجها و طول مصراع و بيت. ما مى‏كوشيم كه مبانى تكامل جمال‏شناسى شعر حافظ را فقط و فقط در دايره موسيقى شعر خواجه بررسى كنيم و در صورت امكان نشان دهيم كه وى در آغاز چه نوع برداشتى از موسيقى شعر داشته و در مراحل بعد به چه نوع سليقه‏اى دست يافته است.
از لحاظ روش كار، ناگزير خواهيم بود كه نسخه‏هاى الف، ب، ج را كه اقدم نسخه‏هاى مورد استفاده استاد خانلرى بوده است، به عنوان مبناى كار قبول كنيم و آنچه را كه از ضبط اين نسخه‏ها دور مى‏شود،مرتبط با مراحل بعدى تحول شعر او به حساب آوريم. مثلاً در همان عبارت «بنت‏العنب» و «آن تلخ‏وش» چون نسخه الف و ب (كه قديمى‏ترين نسخه‏هايند) بنت‏العنب دارند، ما مى‏توانيم به گونه‏اى استدلال كنيم و بگوييم كه وى در نخستين دوره شاعرى خويش، بيشتر به صنايع معنوى‏اى از نوع مراعات‏النظير، نظر داشته است و بعدها به جمال‏شناسى حاكم بر شعر صوفيه و شطحيات آنان روى آورده است كه در آنجا نظام آوايى يا خوشه‏هاى صوتى و موسيقى حاصل از آنها، بر مراعات النظير و صنعتهايى از اين نوع غلبه دارد و اين چيزى‏ست كه با تكامل ذهنيت شاعر و گسستن او از عرف و عادتهاى حاكم بر كتب بلاغت و يا حوزه‏هاى ادبى و مجامع شعرى كاملاً منطبق است.
در بلاغت صوفيه، در شعرهاى ناب ايشان، چه منظوم و چه منثور، محور جمال‏شناسى شكستن عرف و عادتهاى زبانى‏ست، چه در دايره اصوات و موسيقى و چه در دايره معانى. مقايسه «مثنوى» مولوى «بوستان» سعدى و يا مقايسه «كليله و دمنه» نصراللَّه منشى و «شرح شطحيات» روزبهان بقلى، تمايز اين دو گونه جمال‏شناسى در ادب فارسى به خوبى مى‏تواند نشان دهد. در مركز اين قلمرو استتيك، غلبه موسيقى و شطح (= پارادوكس) بر ديگر جوانب بيان هنرى، كاملاً آشكار است. به حدى كه عامل كاربرد هنرى زبان يا به قول ساخت‏گرايان چك Aktualisace و به تعبير فرماليست‏ها Foregrounding از دو نوع استتيك متفاوت خبر مى‏دهد و از نوادر شگفتى‏ها كه پذيرفتن آن بسيارى از خوانندگان را ممكن است دشوار آيد و ستيزه بسيارى از صاحبان انديشه را نير برانگيزد، يكى اين‏كه در اين قلمرو جمال‏شناسى، حركت از سوى موسيقى (يعنى صداها) است به سوى معنى و از معنى به سوى انتخاب لفظ، بدين عبارات روزبهان بقلى توجه كنيد:
«اى دهر دهار! كجاست شهقه شبلى، كجاست ترنم ابوالحسن نورى؟ اى ظل سماوات كجاست دور سمنون، اى فرش زمين كجاست تمكين جُنيد، اى رنگ زحل! اى شرم زهره! اى حرف خرد! كجاست خون افشاندن حسين منصور در "اناالحق"، اى زمان و مكان! تو چرا بى‏جمال شيخ ابوعبداللَّه خفيف، مى‏باشى؟»2
در صورتى كه معروف ميان مردم آن است كه در تصوف اصل معناست و لفظ هر چه خواهد گو باشد. اما حقيقت امر اين است كه در لحظه‏هاى ناب صوفى، اصالت با موسيقى (يعنى كلمات) است و معانى تابع اين موسيقى و الفاظاند، گرچه اصرار ورزند كه «حرف چبود خار ديوار رزان؛» اين در «كليله» نصراللَّه منشى‏ست كه معنى مقدم بر لفظ است و نويسنده با انديشيدن قبلى كلماتى را به تناسب نياز خويش برمى‏گزيند.3
نه در:
بى‏خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
يا در اين عبارت از شعر شطح بايزيد بسطامى بزرگ‏ترين شاعر شعرهاى منثور در ادب جهان:
مرغى گشتم،
چشم او از يگانگى،
پر او، از هميشگى‏
در هواى بى‏چگونگى مى‏پريدم.4
حافظ در آغاز گفته بود: مهر رخت، سرشت من؛ خاك درت، بهشت من؛ عشق تو سرنبشت من؛ راحت تو، رضاى من. نظام موسيقايى قافيه‏هاى داخلى: سرشت من / بهشت من و... بى‏گمان بازمانده جمال‏شناسى دوران نخستين شاعرى اوست كه صنايع آشكار و معتاد و مألوف، در آن خود را جلوه‏گر كرده‏اند و بيان نيمه منطقى عرفى و «زود به سلطنت رسد هر كه بود گداى تو» نيز بقاياى همين مرحله شاعرى اوست و اين ضبطى‏ست كه نسخه ب (اقدم نسخ كه اين غزل را دارد و قديمى‏ترين نسخه از مجموعه ديوان خواجه) آن را حفظ كرده است.
حال ببينيم خواجه پس از عبور از اين مرحله هنرى و پشت سر گذاشتن مبانى استتيك كتب بديع و بلاغت و معيارهاى حاكم بر انجمن‏هاى ادبى شيراز عصر و پس از آشنايى با بلاغت تصوف و استتيك شطح، چگونه اين دو بيت را از نو سروده است:
دولت عشق بين كه چون از سر فخر و افتخار
گوشه تاج سلطنت مى‏شكند گداى تو
خرقه زهد و جام مى گرچه نه در خور هم‏اند
اين همه نقش مى‏زنم از جهت رضاى تو
استتيك شعر حافظ، براساس نسخه «ل» (كه اين دو بيت را بدين‏گونه ضبط كرده است) از آن مرحله گذشته و بنياد جمال‏شناسى هر دو بيت را بر اسلوب شطح و تناقض استوار كرده است: «گوشه تاج سلطنت شكستن گدا» و از سوى ديگر «خرقه زهد و جام مى» را در يك آن، حفظ كردن «از جهت رضاى» دوست.
رسيدن به اين مرحله از كمال هنرى، يعنى سير از: «عشق تو سرنبشت من، راحت من رضاى تو» به عالمى كه بگويد: «خرقه زهد و جام مى گرچه نه در خورد هم‏اند / اين همه نقش مى‏زنم از جهت رضاى تو»، در حقيقت سير تاريخى جهان‏بينى حافظ است از عالم يك شاعر عادى و يك انسان معمولى به عالم يك رند، يك اَبرمرد يا هر كلمه ديگرى كه شما آن را بپسنديد و لايق مقام حافظ باشد، در دوران كمال هنرى و فكرى او. در اين مرحله از مراحل حيات معنوى حافظ است كه او به صورت آينه تمام‏نماى انسانيت درمى‏آيد و تصويرگر مجموعه‏اى از هر دو سوى تناقضهاى وجودى انسان مى‏شود: سخنگوى جبر و اختيار / نماز و عصيان / خرقه زهد و جام مى / غمگينى و شادخوارى و در يك آن، «جام گيتى‏نما و خاك ره» و «هوشيار حضور و مست غرور» بودن، در حالى كه «گنج در آستين و كيسه تهى است»، «بحر توحيد و غرقه گناه» بودن و «به آب روشن مى طهارت كردن» و اگر او فقط اهل يكى از اينها مى‏بود، يا بهتر است بگوييم اگر شعرش آينه‏اى براى يكى از اين احوال بود هرگز نمى‏توانست در همه ادوار زندگى انسان و در تمام مراحل فكرى و فرهنگى جامعه ما، سخنگوى بلامنازع همه نيازهاى روحى انسان باشد.


پى‏نوشتها:

1- مطلع‏السعدين و مجمع‏البحرين، نسخه مورخ 988 محفوظ در مونيخ ورق 183 و نيز همان كتاب نسخه مورخ 1000 هجرى با عنوان تيمورنامه و ظفرنامه متعلق به همان كتابخانه ورق 116 به ترتيب ميكروفيلم‏هاى شماره 5132 و 5124 كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.
2- شرح شطحيات، روزبهان بقلى، به تصحيح و مقدمه هنرى كوربين، تهران، انستيتو ايران و فرانسه، 1966/1344، صفحه 15؛ عبارت را تلخيص كرديم.
3- بعضى از قدما مسأله رابطه لفظ و معنا را به گونه ديگرى تصوير كرده‏اند كه «براى گوينده، الفاظ مظروف معانى‏ست» زيرا اول معنى را در نظر دارد و بعد الفاظ را. اما براى شنونده، «معانى مظروف الفاظ است زيرا او معانى را از الفاظ مى‏گيرد.» حاشيه‏السيالكوتى‏على‏ال طول، چاپ استنبول، 1311 هجرى قمرى / 24.
4- تذكره‏الاوليا، چاپ نيكلسون، 1/175.
5- در نسخه غنى و قزوينى، فقر و افتخار كه الفقر فخرى. فقر و افتخار هر دو تقريباً يك مفهوم دارند و با زبان فشرده خواجه هماهنگ نيست.

S.A.R.A
26-04-2007, 14:09
فصل پنجم

وقتی که فصل پنجم این سال
با آذرخش و تندر و طوفان
و انفجار صاعقه
سیلاب سرفراز
آغاز شد
باران استوایی بی رحم
شست از تمام کوچه و بازار
رنگ درنگ کهنگی خواب و خک را
و خیمه ی قبایل تاتار
تا قله ی بلند الاچیق شب
آتش گرفت و سوخت
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد
و روح سرخ بیشه
از آب رودخانه گذر کرد
فصلی که در فضایش
هر ارغوان شکفت نخواهد پژمرد
عشق من و تو
زمزمه ی کوچه باغ ها
خواهد بود
عشق من و تو
آنچه نهانی
گاهی نگاه و محتسبی را
چون جویبار نرمی
از بودن و نبودن
خاموشی و سرودن
در خویش می برد
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد
دیوارهای واهمه خواهد ریخت
و کوچه باغ های نشابور
سرشار از ترنم مجنون خواهد شد
مجنون بی قلاده و زنجیر
وقتی که فصل پنجم این سال
آغاز شد

S.A.R.A
26-04-2007, 14:09
ضرورت

می اید می اید
مثل بهار از همه سو می اید
دیوار
یا سیم خاردار
نمی داند
می اید
از پای و پویه باز نمی ماند
آه
بگذار من چو قطره ی بارانی باشم
در این کویر
که خک را به مقدم او مژده می دهد
یا حنجره ی چکاوک خردی که ماه دی
از پونه ی بهار سخن می گوید
وقتی کزان گلوله ی سربی
با قطره قطره
قطره ی خونش
موسیقی مکرر و یکریز برف را
ترجیعی ارغوانی می بخشد

S.A.R.A
26-04-2007, 14:10
ایا تو را پاسخی هست ؟

ابر است و باران و باران
پایان خواب زمستانی باغ
آغاز بیداری جویباران
سالی چه دشوار سالی
بر تو گذشت و توخاموش
از هیچ آواز و از هیچ شوری
بر خود نلرزیدی و شور و شعری
در چنگ فریاد تو پنجه نفکند
آن لحظه هایی که چون موج
می بردت از خویش بی خویش
در کوچه های نگارین تاریخ
وقتی که بر چوبه ی دار
مردی
به لبخند خود
صبح را فتح می کرد
و شحنه ی پیر با تازیانه
می راند خیل تماشاگران را
شعری که آهسته از گوشه ی راه
لبخند می زد به رویت
اما تو آن لحظه ها را
به خمیازه خویشتن می سپردی
وان خشم و فریاد
گردابی از عقده ها در گلویت
آن لحظه ی نغز کز ساحلش دور گشتی
آن لحظه یک لحظه ی آشنا بود
آه بیگانگی با خود است این
یا
بیگانگی با خدا بود ؟
وقتی گل سرخ پر پر شد از باد
دیدی و خامش نشستی
وقتی که صد کوکب از دور دستان این شب
در خیمه ی آسمان ریخت
تو روزن خانع را بر تماشای آن لحظه بستی
آن مایه باران و آن مایه گل ها
دیدار های تو را از غباران شب ها و شک ها
شستند
با این همه هیچ هرگز نگفتی
دیدار های تو با اینه روزها
آها
در لحظه هایی که دیدار
در کوچه ی پار و پیرار
از دور می شد پدیدار
دیگر تو آن شعله ی سبز
وان شور پارینه را کشته بودی
قلبت نمی زد که آنک
آن خنده ی آشکارا
وان گریه های نهانک
آن لحظه ها
مثل انبوه مرغابیان
و صفیر گلوله
از تو گریزان گذشتند
تا هیچ رفتند و درهیچ خفتند
شاید غباری
در ایینه ی یادهایت
نهفتند
بشکن طلسم سکون را
به آواز گه گاه
تا باز آن نغمه ی عاشقانه
این پهنه را پر کند جاودانه
خاموشی ومرگ ایینه ی یک سرودند
نشنیدی این راز را از لب مرغ مرده
که در قفس جان سپرده
بودن
یعنی همیشه سرودن
بودن : سرودن ‚ سرودن
زنگ سکون را زدودن
تو نغمه ی خویش را
در بیابان رها کن
گوش از کران تر کرانها
آن نغمه را می رباید
باران که بارید هر جویباری
چندان که گنجای دارد
پر می کند ذوق پیمانه اش را
و با سرود خوش آب ها می سراید
وقتی که آن زورق بذگ
برگ گل سرخ
در آب غرقه می شد
صد واژه منقلب بر لبانت
جوشید و شعری نگفتی
مبهوت و حیران نشستی
یا گر سرودی سرودی
از هیبت محتسب واژگان را
در دل به هفت آ ب شستی
صد کاروان شوق
صد دجله نفرت
در سینه ات بود ام نهفتی
ای شاعر روستایی
که رگبار آوازهایت
در خشم ابری شبانه
می شست از چهره ی شب
خواب در و دار و دیوار
نام گل سرخ را باز
تکرار کن باز تکرار

S.A.R.A
26-04-2007, 14:11
پیغام

خوابت آشفته مباد
خوش ترین هذیان ها
خزه ی سبز لطیفی
که در برکه ی آرامش تو می روید
خوابت آشفته مباد
آن سوی پنجره ی سکت و پرخنده ی تو
کاروانهایی
از خون و جنون می گذرد
کاروان هایی از اتش و برق و باروت
سخن از صاعقه و دود چه زیبایی دارد
در زبانی که لب و عطر و نسیم
یا شب و سایه و خواب
می توان چشانی زمزمه کرد ؟
هر چه در جدول تن دیدی و تنهایی
همه را پر کن تا دختر همسایه ی تو
شعرهایت را دردفتر خویش
با گل و با پر طاووس بخواباند
تا شام ابد
خواب شان خرم باد
لای لای خوشت ارزانی سالنهایی
که بهاران را نیز
از گل کاغذی آذین دارند

S.A.R.A
26-04-2007, 14:11
دریا

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست بکم ازطوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته ست

S.A.R.A
26-04-2007, 14:12
نگر آنجا چه می بینی

به هنگامی که نور آذرخش
آن بیشه را
از سایه عریان کرد
و باران خواب پر آب گیاهان را
به دشت آفتابی برد
و باد صبحگاهان
شاخ پر پیچ گوزنان را
به عطر دشتها آمیخت
در آن خاموش که تاریک گه روشن
نگر آنجا چه می بینی ؟
شهیدی یا نه ؟
روح لاله ای در پیکر مردی
تجلی کرده
از ایینه ی بیداری و دیدار
در آن باران و در آن میغ تر دامن
نگر آنجا چه می بینی ؟
درون روستای خواب
درختان فلج و بیمار و
آن طفلان خردینک
گرسنه زیر بار کار
و مردانی که با دستان خود
سازند پیش چشم خود دیوار
و بالاتر و بالاتر
تو در آن سوی آن دیوار آبستن
نگر آنجا چه می بینی ؟

S.A.R.A
26-04-2007, 14:12
آن مرغ فریاد و آتش

یک بال فریاد و یک بال آتش
مرغی از این گونه
سر تا سر شب
بر گرد آن شهر پرواز می کرد
گفتند
این مرغ جادوست
ابلیس مرغ را بال و پرواز داده ست
گفتند و آنگاه خفتند
وان مرغ سرتاسر شب
یک بال فریاد و یک بال آتش
از غارت خیل تاتارشان برحذر داشت
فردا که آن شهر خاموش
در حلقه ی شهر بندان دشمن
از خواب دوشنبه برخاست
دیدند
زان مرغ فریاد و آتش
خاکستری سرد برجاست

S.A.R.A
26-04-2007, 14:13
به یک تصویر

دیدمت میان رشته های آهنین
دست بسته
در میان شحنه ها
در نگاه خویشتن
شطی از نجابت و پیام داشتی
آه
وقتی از بلند اضطراب
تیشه را به ریشه می زدی
قلب تو چگونه می تپید ؟
ای صفیر آن سپیده ی تو
خوش ترین سرود قرن
شعر راستین روزگار
وقتی از بلند اضطراب
مرگ ناگزیر را نشانه می شدی
وز صفیر آن سپیده دم
جاودانه می شدی
شاعران سبک موریانه جملگی
با : بنفشه رستن از زمین
به طرف جویبار ها
با : گسسته حور عین
ز زلف خویش تارها
در خیال خویش
جاودانه می شدند
آنچه در تو بود
گر شهامت و اگر جنون
با صفیر آن سپیده
خوش ترین چکامه های قرن را
سرود

S.A.R.A
26-04-2007, 14:14
مرثیه

تبارنامه ی خونین این قبیله کجاست
که بر کرانه شهیدی دگر بیفزایند ؟
کسی به کاهن این معبد شگفت نگفت
بخور آتش و قربانیان پی در پی
هنوز خشم خدا را فرو نیاورده ست ؟

S.A.R.A
26-04-2007, 14:15
حلاج

در اینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینهچک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست

S.A.R.A
26-04-2007, 14:16
کتیبه ای زیر خاکستر

در بامداد رجعت تاتار
دیوارهای پست نشابور
تسلیم نیزه های بلند است
در هر کرانه ای
فواره های خون
دیگر در این دیار
گویا
خیل قلندران جوان را
غیر از شرابخانه پناهی نیست
ای تک های مستی خیام
بر دار بست کهنه ی پاییز
من با زبان مرده ی نسلی
که هر کتیبه اش
زیر هزار خروار خاکستر دروغ
مدفون شده ست
با که بگویم
طفلان ما به لهجه ی تاتاری
تاریخ پر شکوه نیکان را
می آموزند ؟
اهل کدام ساحل خشکی
ای قاصد محبت باران

S.A.R.A
26-04-2007, 14:17
کبریت های صاعقه در شب

1
کبریت های صاعقه
پی در پی
خاموش می شود
شب همچنان شب است
با این که یک بهار و دو پاییز
زنجیره ی زمان را
با سبز و زردشان
از آب رودخانه گذر دادند
دیدیم
در آب رودخانه همه سال
خون بود و خاک گرم
که می رفت
در شط
شطی که دست مردی
در موج های نرمش
ایینه ی خدا را
یک روز شست و شو داد
2
کبریت های صاعقه
پی در پی
خاموش می شد
شب همچنان شب است
خون است و خاک گرم
نظارگان مات شب و روز
بسیار روزها و چه بسیار
3
کبریت های صاعقه
پی در پی
شب را
کمرنگ می کند
من دیدم و صبور گذشتن
خون از رگان فقر و شهامت
جاری بود
در خاک های اردن سینا
4
کبریت های صاعقه شب را
بی رنگ می کند
چندان که در ولایت مشرق
از شهر بند کهنه ی نیشابور
سرکرده ی قبیله ی تاتار
فریاد هم صدایی خود را
فانوس دود خورده ی تاریک
از روشنای صبح می آویزد
کبریت های صاعقه
شب را
نابود می کند

S.A.R.A
26-04-2007, 14:18
دیدار

1
دیدی که باز هم
صد گونه گشت و بازی ایام
یک بیضه در کلاهش نشکست ؟
این معجزه ست
سحر و فسون نیست
چندین که
عرض شعبده با اهل راز کرد
زان سالیان و روزان
روزی که خیل تاتار
دروازه را به آتش و خون بست
سال کتاب سوزان
با مرده باد آتش
و زنده باد باد
از هر طرف که اید
مهلت به جمع روسپیان دادند
ما در صف کدایان
خرمن خرمن گرسنگی و فقر
از مزرع کرامت این عیسی صلیب ندیده
با داس هر هلال درودیم
بانگ رسای ملحد پیری را
از دور می شنیدیم
آهنگ دیگری داشت فریاد های او
2
هزار پرسش بی پاسخ از شما دارم
گروه مژده رسانان این مسیح جدید
شفا دهنده ی بیمارهای مصنوعی
میان خیمه ی نور دروغ زندانی
و هفت کشور
از معجزات او لبریز
کسی نگفت و نپرسید
از شما
یک بار
میان این همه کور و کویر و تشنه وخشک
کجاست شرم و شرف ؟
تا مسیح تان بیند
و لکه های بهارش را
ازین کویر
ازین ناگزیر
بزداید
و مثل قطره ی زردی ز ابر جادوییش
به خاک راه چکد
کدام روح بهاران ؟
کدام ابر و نسیم ؟
مگر نمی بیند
عبور وحشت و شرم است
در عروق درخت
هجوم نفرت و خشم است
در نگاه کویر
زبان شکوه ی خار
از تن نسیم گذشت
تو از رهایی باغ و بهار می گویی؟
مسیح غارت و نفرت
مسیح مصنوعی
کجاست باران کز چهره ی تو بزداید
نگاره های دروغین و
سایه ی تزویر ؟
کجاست اینه
ای طوطی نهان آموز
که در نگاه تو بماند
این همه تقریر ؟

S.A.R.A
26-04-2007, 14:19
پیمانه ای دوباره

اینجا نه شادی است نه غم نه عزا
نه سرور
دستارک سپیدش را
در جویبار باد پلشتی
می شوید
دزدان رستگاری
پاییز های روح
سبزینه و طراوت هر باغ و بوته را
در غارت شبانه ی خود
پک می برند
کنون
کاین محتسب
کجال تماشا نیم دهد
میخانه ی کدام حریفی
پیمانه ای دوباره
از آن باده ی زلال
این جمع تشنگان و خماران را
خواهد بخشید ؟
زین باده ای که محتسب شهر
در کوچه می فروشد و ارزان
غیر از خمار هیچ نخواهی دید
من تشنه کام ساغر آن باده ام
کز جرعه ای
ویران کند
دوباره بسازد

S.A.R.A
26-04-2007, 14:19
حتی نسیم را

شیپور شادمانی تاتار
در سالگرد فتح
فرصت نمی دهد
تا بانگ تازیانه ی وحشت را
در پهلوی شکسته ی آنان
در آن سوی حصار گرفتار بشنویم
دیوارهای سبز نگارین
دیوارهای جادو
دیوارهای نرم
حتی نسیم را
بی پرس و جو
اجازه ی رفتن نمی دهند
ای خضر سرخ پوش صحاری
خکستر خجسته ی ققنوسی را
بر این گروه مرده بیفشان

S.A.R.A
26-04-2007, 14:20
پاسخ

هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم ؟
زان که بر این پرده ی تاریک این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
و آنچه می بینم نمی خواهم

magmagf
26-04-2007, 20:44
دورها : دور و نزدیک ها : گم
ابرها : پاره پاره رها محو
آب سرگرم ایینه داری
درهم آمیخته با خزه ها
آبی آب در جاری جوی
از رها گشتن سنگ در آب
نیمه ای خشک یا نیمه ای تر
بال مرغابیان فراری
شاخه در باد و تصویر در آب
آب در جوی و جوبار در باغ
باغ در نیم روز بهاری
وین همه در شد ایند جاری

magmagf
26-04-2007, 20:44
آفتابی که بدین سوی افق
کوچیده ست
جامه ای
بر تن هر خشک و تری
پوشیده ست
بی گمان هیچ زبانی هرگز
این همه واژه ندارد
اینک
شاعران حیران
در ساحت رنگ و آواز
کانچه در چامه نمی گنجد
در جامه
چه سان گنجیده ست ؟

magmagf
26-04-2007, 20:45
آن سبزی نو برگ بیدبن بین
آن سوی جنون می کشد نگه را
می خواهم ازین راه بگذرم لیک
زیبایی گل هاگرفته ره را
نیماب تگرگی ست بر به سبزه
یا هاله گرفته ست گرد مه را ؟

S.A.R.A
28-04-2007, 17:31
محمدرضا شفيعى كدكنى

اكنون كه نخستين سال هاى قرن بيست ويكم را پشت سر مى گذاريم فرصت بسيار خوبى است كه قرن بيستم ايرانى را در چشم اندازهاى گوناگون اش غربال كنيم. و با نگاهى به پشت سر عرصه هاى گوناگون عقلانيت و خلاقيت هنرى قوم ايرانى را در قرن بيستم دور از جنجال هاى سياسى و ايدئولوژيك در زير ذره بين نقد و نظر قرار دهيم و ببينيم دستاورد قرن بيستم، در اين عرصه ها چه بوده است! امروز به راحتى مى توانيم شعر ايرانى قرن بيستم را غربال كنيم و بعد از ريختن پشم و پيله مانيفست ها و بيانيه ها و مكتب ها و ايسم هاى اش- از رمانتيسم تا پست مدرنيسم- ببينيم در آخر اين پاييز شمار جوجه ها به چند مى رسد و دانه هاى درشت قرن بيستم شعر ايرانى كدام ها خواهند بود! در اين لحظه جاى استدلال نيست اما اگر بگوييم: بهار و ايرج و پروين و شهريار و حميدى
بيتى فروغ و نيما، سهراب و بامداد و اميد
- كه اتفاقاً خودش موزون يا نيمه موزون شد- كمتر كسى مدعى خلاف آن خواهد بود. اين ده تن نمايندگان طراز اول شعر قرن بيستم ايرانند در دو شاخه شعر سنتى و مدرن و از جمع رفتگان اين راه دراز.
اما در ميان اكنونيان داورى قدرى دشوار است كه مدعيان بسيارند و بى شرم و «سى سى يو»ى مطبوعات اين محتضران را با آمپول مصاحبه و عكس و تفضيلات زنده نگاه مى دارد. اگرچه به قيمت نابودى فرهنگ يك ملت تمام شود. بگذريم. بركنار از اين محتضران «سى سى يو»ى مطبوعات، شعر ايرانى زندگى خود را حتى در كوچك ترين شهرها و روستاها خوشبختانه زنده نگه داشته و شاعران جوانى با تلفيق سنت و مدرنيته به كارهاى بسيار اميدواركننده اى مشغول اند كه فروغ ها و اميدهاى آينده اند. در ميان دانه هاى درشت شعر قرن بيستم ايران يعنى اكنونيان، كه زندگى شان دراز باد، سايه در جايگاهى ايستاده كه ديگران چه بخواهند و چه نخواهند بايد بدو برنگرند. و اگر فروتنى ذاتى او اجازه مى داد حق داشت كه به همگان
- جز به يكى دو تن- فرو نگرد اما سايه هر كسى را در جايگاهى كه دارد مى شناسد و مى ستايد.
در طول چهل و اند سال دوستى از نزديك و خوشبختانه بسيار نزديك، هرگز نديدم كه او هنرمند راستينى، از مردم زمانه ما را به چشم انكار نگريسته باشد، در ميان صدها دليلى كه به عظمت او مى توان اقامه كرد همين يك دليل بس كه او بر چكاد بلندى ايستاده كه نيازى به انكار ديگران ندارد و اين موهبتى است الهى. باز هم از همان فرمول دشمن تراشانه هميشگى خودم استفاده مى كنم و مى گويم: متجاوز از نيم قرن است كه نسل هاى پى در پى عاشقان شعر فارسى حافظه هاشان را از شعر سايه سرشار كرده اند و امروز اگر آمارى از حافظه هاى فرهيخته شعردوست در سراسر قلم و زبان فارسى گرفته شود شعر هيچ يك از معاصران زنده نمى تواند با شعر سايه رقابت كند. بسيارى از مصراع هاى شعر او در حكم امثال سايره درآمده است و گاه گاه در زندگى بدان تمثل مى شود. از همان حدود شصت سال پيش كه در نوجوانى سرود:
روزگارى شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهانى نگران من و توست
تا به امروز كه غمگنانه با خويش زمزمه كند:
يك دم نگاه كن كه چه بر باد مى دهى
چندين هزار اميد بنى آدم است اين
بسيارى از اين سخنان او حكم امثال سايره به خود گرفته اند، دير زياد آن بزرگوار خداوند...

روزنامه شرق

magmagf
28-04-2007, 17:59
زندگی
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ در روستای کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دوره‌های دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند، و چندی‌ نیز به‌ فراگیری‌ زبان‌ و ادبیات‌ عرب, فقه،‌ کلام‌ و اصول‌ سپری کرد. او مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات پارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت. او اکنون استاد ادبیات دانشگاه تهران است. او از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار می رود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمی کرد.


زادگاه
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ در روستای کدکن از روستاهای کهنسال نزدیک تربت حیدریه چشم به جهان گشود.


کتاب ها واشعار
وی سرودن شعر را از جوانی به شیوه کلاسیک آغاز کرد. ولی پس از چندی به سوی سبک نو مشهور به نیما یوشیج روی آورد .او با نوشتن در کوچه باغ های نیشابور به نام‌آوری رسید. آثار شفیعی را می‌توان به دو گروه انتقادی و مجموعه اشعار خود وی تقسیم کرد. آثار انتقادی این نویسنده، شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی می‌شود، که بخشی از آن‌ها در زیر آورده شده‌اند. در میان آثار نظری شفیعی کدکنی کتاب موسیقی شعر جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعه اشعار در کوچه باغ‌های نشابور آوازه بیشتری دارد.


بررسی آثار
شفیعی کدکنی را باید در زمره شاعران اجتماعی بدانیم. او در اشعار خود تصویری از جامعه ایرانی در دهه ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی را بازتاب می دهد، و با رمز و کنایه آن دوران را به خواننده می نمایاند. دلبستگی و گرایش فراوان به آیین وفرهنگ اسلامی و بخصوص خراسان نشان می دهد.


نمونه اشعار
شعر سفر به خیر که از مجموعه در کوچه باغ‌های نیشابور گزیده شده است:
« به کجا چنین شتابان؟» / گون از نسیم پرسید
« دل من گرفته زاین جا / هوس سفر نداری / زغبار این بیابان؟»
« همه آرزویم اما / چه کنم که بسته پایم.»
« به کجا چنین شتابان؟ »
« به هر آن کجا که باشد، به جز این سرا، سرایم »
« سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را / چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی، / به شکوفه ها، به باران، / برسان سلام ما را».

کتاب شناسی

مجموعه اشعار
شبخوانی
زمزمه‌ها
از زبان برگ
درکوچه باغ های نیشابور
هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی
از بودن‌ و سرودن
مثل درخت‌ در شب‌ باران
بوی جوی مولیان

آثار نظری و انتقادی
صور خیال در شعر فارسی
موسیقی شعر
اسرارالتوحید (تصحیح)
تاریخ نیشابور (تصحیح)
مختارنامه (تصحیح)
منطق‌الطیر (تصحیح)
نقد مفلس
کیمیا فروش
نقد تازیانه‌‌های سلوک
آن سوی حرف و صوت
بیدل
سبک هندی
میراث عرفانی ایران (سه جلدی):
دفتر روشنایی ( در شرح سخنان و افکار بایزید بسطامی)
نوشته بر دریا ( در بیان میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی)
چشیدن طعم وقت ( در شرح عرفان و افکار ابوسعید ابوالخیر)
ادوارشعرفارسی ازمشروطه تاسقوط سلطنت

magmagf
28-04-2007, 18:03
سلام...

ممنون S.a.r.a عزيز بابت زحمتي كه در اين تاپيك ميكشي :).

الان اين تاپيكتون فقط محتواش شعره و به نوعي همون تاپيك مشاعره در انجمن متفرقه !
بهتره يه بيوگرافي هم از اين شاعر قرار بدي ( اينكار رو شما بهتر بود در پست اول انجام ميدادي ;) )،
اگه امكانش رو داري بهتره مصاحبه ها و مقالاتي هم از اين استاد قرار بدي .

مرسي :)
اگه قرار دیگه زیاد از شعرهای شاعر نوشته نشود و بیشتر به مقالات و صحبتها پرداخته بشه توی این سایت می تونید اشعارش را بخونید

[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

magmagf
28-04-2007, 18:12
محمد رضا شفیعی کدکنی


شعر فارسى، به عنوان يكى از برجسته‏ترين و گسترده‏ترين آثار فرهنگِ بشرى، همواره موردِ ستايش آشنايانِ اين وادى بوده است. اين شعر، همان‏گونه كه در حوزه مفاهيم و معانى ويژگيهايى دارد كه آن را از شعر ديگر ملل امتياز مى‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضى خصايص برخوردار است كه در ادبيّات جهان، يا بى‏همانند است يا مواردِ مشابه بسيار كم دارد. مثلاً رديف ـ با وُسعتى كه در شعر فارسى دارد و با نقشِ خلاّقى كه در تاريخِ شعرِ فارسى داشته است ـ در ادبيّات جهانى بى‏سابقه است. بعضى ديگر از خصايص شعر فارسى نيز مشابه اگر داشته باشد، بسيار اندك است.
درين يادداشت به يكى ديگر از ويژگيهاى شعر فارسى مى‏پردازيم و آن مسأله «تخلّص» است كه به اين وسعت و شمول، كه در شعرِ فارسى ديده مى‏شود، در شعرِ هيچ ملّتِ ديگرى ظاهراً ديده نشده است و اگر هم مصاديقى بتوان يافت در شعرِ زبانهائى است كه تحتِ تأثير شعرِ فارسى و آيينهاى آن قرار داشته‏اند و در حقيقت از درونِ اين فرهنگ و اين ادبيّات نشأت يافته‏اند مانندِ شعرِ تركى و ازبكى و تركمنى و اردو پشتو و ديگرِ شعرهاى آسيائى و همسايه. درين يادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمينه‏هاى روانشناسىِ تخلّص‏هاى شعر فارسى است اما مقدمةً يادآورى بعضى نكات عام را درين باره بى‏سود نمى‏دانيم، زيرا تاكنون گويا كسى به بحث درين باره نپرداخته است.
با ظهورِ نيمايوشيج و باليدنِ شعرِ جديد پارسى، شاعرانِ "نوپيشه" modern از بسيارى رسوم و آدابِ سنّتىِ شعر فارسى روى‏گردان شدند و يكى ازين سُنَّت‏ها همين مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم كنيد اگر قرار بود براى اينهمه "شاعر"ى كه اين روزها در مطبوعات "شعر" چاپ مى‏كنند، تخلّصِ غير مكرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهايى از نوعِ "كفگير" و "خربزه" هم دعوا راه مى‏افتاد تا چه رسد به تخلّصهاى شاعرانه و خوشاهنگى از نوعِ "اميد" و "بهار" كه البتّه همه مكرّرند. ازين بابت هم بايد سپاسگزارِ نيمايوشيج بود كه شاعران را از قيد تخلّص، مثل بسيارى قيدهاى ديگر، گيرم اين نامها، نامهايى دراز و طولانى و غيرشاعرانه باشد مثل مهدى اخوان ثالث يا محمدرضا شفيعى كدكنى يا پرويز ناتل خانلرى.
امّا گرفتارىِ تخلّص اگر براى شاعران نوپيشه حل شده است براى تذكره‏نويسان و مورخانِ ادبيات ما هنوز حل نگرديده است، به همين دليل شما باز هم مهدى اخوان ثالث را بايد در اميد خراسانى بجوييد و از گرفتاريهاى اين مورّخان و تذكره‏نويسان يكى هم اين غالباً حاضر نيستند كه در برابرِ نام اصلى اين‏گونه افراد، اقلاً ارجاعى بدهند به آن تخلّص شعرى كه "اميدِ خراسانى" است تا خواننده اگر جوياى احوال و آثار اخوان ثالث است در اميد خراسانى آن را بيابد. از كجا معلوم كه همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بويژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازين نكته غافلم كه روزگارى در جوانى با چنان تخلّصى (سرشك) چند تا غزل چاپ كرده‏ام. بگذريم غرض، بحث ازين گونه مسائل نبود.
اغلب كسانى كه با شعرِ فارسى سر و كار داشته‏اند و در زبانهاى ديگر خواسته‏اند چيزى در بابِ شعرِ فارسى بنويسند به مسأله تخلّص به عنوان يكى از ويژگيهاى شعرِ فارسى اشارت كرده‏اند، مثلاً محمد خليل مُرادى مؤلف سِلك الدُرَر (1173 ـ 1206) در شرح حالِ بسيارى از شعراى عربى‏زبان يا ترك‏زبان ـ كه در قرون يازدهم و دوازدهم تحتِ تأثير شعراى فارسى‏زبان تخلّص براى خود اختيار كرده‏اند ـ مى‏گويد: «الملقّب بـ [ ] على طريقة شعراء الفُرس والروم» و منظورش اين است كه اين شاعر، "لقبِ شعرى" يا تخلّصى دارد به فلان نام و اين گونه اختيارِ لقبِ شعرى و تخلّص از ويژگيهاى شعراى ايرانى و رومى (منظور عثمانى) است. مثلاً در شرحِ حالِ "وِفقى" مى‏گويد: «احمد بن رمضان الملقّب بـ"وِفْقي" على طريقة شُعراء الفُرس والروم» يا در شرح حال بيرم حلبى متخلّص به "عيدى" مى‏گويد: «بيرم الحَلَبى المعروف بـ "عيدي" و شعره بالتركي و "مخلصه" عيدي على طريقة شُعراء الفُرس والروم» و اين نشان مى‏دهد كه در عربى حتى در قرن دوازدهم نيز شعراى عرب از مفهوم تخلُّص، اطلاع نداشته‏اند كه مُرادى پيوسته اين نكته را يادآورى مى‏كند كه اين گونه "مخلص" يا لقبِ شعرى، سنتى است در ميان شعراىِ ايرانى و رومى (ترك عثمانى) اين توضيح را او، پيوسته، تكرار مى‏كند و يك جا هم در بابِ "الفِ" آخرِ بعضى ازين تخلّصها از قبيل "صائبا" و "نظيما" نكته‏اى مى‏آورد كه نقلِ آن بى‏فايده‏اى نيست. در شرحِ حالِ رحمت‏اللّه نقشبندى ملقب به "نظيما" مى‏گويد: انتخابِ اين لقب به عادت شاعرانِ ايرانى و رومى است و بعد مى‏گويد: "و نظيما" اصله "نظيم" فأُدْخِلَ عَلَيهِ "حرف النداء" بالفارسيّة و هو "الالِف" فصارَ "نظيما" اى: يا نظيم! والاصل فيه ذكره ضمن ابيات لعلّةٍ اَوجَبَت حرفَ‏النداء. ولكثرة استعمالِ ذالك صارَ عَلَماً و يقع كثيراً فى القابِ الرومييّن و سيجى‏ءُ فى محلّه و مَرّ فى‏البعض. فيقولون فى نسيب و كليم نسيبا و كليما و يغلب حرف النداء و يشتهر لقب‏الشاعر مع حرفِ النداء ولايحذفه الاّالمعارف الخبير. فافهم" يعنى: "ونظيما، در اصل، نظيم بوده است و حرفِ نداى فارسى كه عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظيما شده است، يعنى اين نظيم! و اصلِ اين كار، يادْ كردِ اين نام است، در ضمن ابياتى، به دلايلى خاص، كه در آنجا حرفِ ندا لازم بوده است و به دليل كثرتِ استعمال، تبديل به "عَلَم" (= اسم خاص) گرديده و اين كار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقبهاى روميان فراوان ديده مى‏شود و در جاى خود
[درين كتاب‏] پس ازين خواهد آمد و مواردى هم پيش ازين گذشت. و بدين گونه "نسيب" و "كليم" را "نسيبا" و "كليما" مى‏گويند و حرفِ ندا در آخرِ آنها به صورتِ غالب تكرار مى‏شود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار مى‏يابد و عامه مردم آن را حذف نمى‏كنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممكن است آن را حذف كنند، پس آگاه باش."
در باب اين الفِ آخر لقبهاى شعر فارسى عصرِ صفوى، در كنار نظر مؤلف سلك الدُرر، آراء ديگرى هم هست كه مثلاً بعضى اين الف آخر كليما و نسيبا و صائبا را الفِ تكريم و تعظيم و احترام خوانده‏اند امّا سخنِ صاحب سلك الدُرر كه خود معاصرِ وقوع اين شكلِ كاربُرد است، معقول‏تر مى‏نمايد. هنوز هم بسيارى از نامهاى خانوادگى در ايران، بويژه در حوالىِ اصفهان كه از مراكز رواجِ سبك هندى بوده است، به صورتهاى "عظيما" و "رفيعا" و "وحيد" از بقاياى همين رسم و آيين است.
بعضى از خاورشناسان، اين ويژگىِ شعر فارسى يعنى مسأله تخلّص را با سُنَّتِ شعر ايرانى ماقبل اسلام مرتبط دانسته‏اند و با اينكه درين باره دليلى اقامه نكرده‏اند سخنشان تا حدى قابل توجيه است و مى‏توان دليل گونه‏هايى استحسانى و نه اقناعى، براى نظر ايشان اقامه كرد. مثلاً.
1) وجودِ تخلّص به فراوانى در ترانه‏هاى عاميانه به نامهاى "حسينا" و "نجما" و
"طاهر" و "فايز" و "عارف" و "طالب" در نوعِ اين شعرها كه بقاياى شِعر ماقبل اسلامى‏اند. با اينكه ترانه‏هاى كوتاه و كم حجم عاميانه جاى چندانى براى تخلّص ندارد.
2) قديمترين نمونه شعر فارسى يا پهلوى فارسى شده كه در كتب تاريخ دوره اسلامى نقل شده است عملاً داراى تخلّص است:
منم آن شير گله منم آن پيل يله‏
نامِ من بهرام‏گور...
كه فوفى نقل كرده و صورتهاى ديگرى از اين را مورخان دوره‏هاى نخستين آورده‏اند فلسفه پيدايش تخلّص در شعر فارسى، هر چه باشد، آنچه مسلم است اين است كه ادوارِ بعد، تخلّص يكى از ويژگيهاىِ اصلىِ شعر فارسى شده است و تقريباً لازمه كار شاعران تلقى مى‏شده است. بعضى تصور كرده‏اند كه تخلّص بمنزله مُهرى است كه مالكيّتِ شاعر را بر اثر شعرى تثبيت مى‏كند و به همين دليل، هر كسى كه خواسته است شعرِ ديگرى را انتحال و سرقت كند اوّلين كارِ او تغيير تخلّص آن شعر بوده است. در همين عصر ما، يكى از شگفت‏انگيزترين نمونه‏هاى اين كار اتفاق افتاد كه سالها نقل مجلس اهل ادب شده بود و اجمالِ آن اين بود كه در سالهاى بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 شاعرى ظهور كرد با غزلهاى درخشان و حيرت‏آورى كه تمامى اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع كثيرى بر خيل عاشقان و شيفتگانِ او افزوده مى‏شد، بحدّى كه نيمايوشيج، شاعر مخالفِ شعر سنّتى، با اشتياق و شيفتگى بسيار به ديدار او شتافت و استاد شهريار در ستايش او شعرها گفت از جمله خطاب به "گِلك" شاعرِ گيلانى در ضمن غزلى بمطلعِ:
شعرِ "دهقانِ" تو خواندم صله‏دارى گِلكا
ليك بى‏ربط تو از من گله دارى گِلكا
گفت:
گوهر من به قضاوتگهِ "غوّاص" ببر
كعبه آنجاست اگر راحله دارى گلكا
و نگارنده اين سطور كه در آن ايّام جوانى جوينده و پُرتلاش بودم، در خيل ارادتمندانِ اين استادِ غزلِ معاصر قرار داشتم و در اين سالها (سالهاى حدود 38 ـ 1339) كه مسئول صفحه ادبىِ روزنامه خراسان مشهد بودم غالباً غزلهاى اين استاد بزرگ را با احترام و شيفتگى بسيار در آنجا چاپ مى‏كردم و هم اكنون بُريده يكى از همان نوشته‏ها، برحسبِ تصادف از لاى يكى از كتابهاى من درآمد و شاهد از غيب رسيد. در آن يادداشت (كه در شماره 3243 روزنامه خراسان مورخ 1339/6/27 چاپ شده است) نگارنده اين سطور ارادت خود را به آن استاد غزل بدين‏گونه بيان داشته است. "كاظم غوّاصى از شاعران پُرمايه و ارجدارِ معاصر ايرانى است و شايد مُسِنّ‏ترين آنها باشد. شعرِ او يادآورِ احساسات شاعران سبك هندى است و تخيّلى بسيار لطيف دارد. با اينكه شعرِ بسيارى گفته هنوز به جمع‏آورى و چاپ آنها نپرداخته است. او مردى بى‏آلايش است و در شعرش يك صفاى حقيقى موج مى‏زند. آنچه ازو منتشر شده و ديده‏ايم غزل بوده و اكثر اشعارِ يكدست و روانى است. اينك غزلِ ذيل را كه از آثارِ زيباى اوست بنظر خوانندگان ارجمند مى‏رسانيم. ش. ك:
بايد همه تن طرفه نگاهى شد و برخاست‏
چون شمع، سراپا همه آهى شد و برخاست..."الخ.
و اين ارادت، بود و بود و هر روز بر آن مى‏افزود تا آنگاه كه بر حسبِ تصادف و در طىِّ بعضى از تذكره‏هاى قرن دوازدهم چاپ هند متوجه اين انتحال شدم و ضمن مقالاتى آن را به اطلاع همگان رساندم و غائله آن "شاعر بزرگ" كه كارش تغييرِ تخلّص "حزين" به "غوّاص" بود، خاتمه يافت. اين شاعر مشهور تمام تخلّصهاى "حزين" را به "غوّاص" بَدَل مى‏كرد و الحق درين كار مهارتى داشت، مثلاً در همان غزل، حزين گفته بود:
خون تو "حزين" تا به رَهِ عشق نخوابد
هر لاله ز خاكِ تو گواهى شد و برخاست‏
و اين "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدين گونه درآورده بود:
تا خون تو "غوّاص" درين راه نخوابد
هر لاله ز خاكِ تو گواهى شد و برخاست‏
يا حزين در غزر بسيار زيباى ذيل:
كار رسوائىِ ما، حيف، به پايان نرسيد
نارسا طالعِ چاكى كه به دامان نرسيد
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قيامت عَلَم افراشت "حزين!"
شبِ افسانه ما خوش كه به پايان نرسيد
و اين "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدين گونه تغيير داده بود:
نَفَسِ صبحِ قيامت زده رايَت "غوّاص!"
شبِ افسانه ما خوش كه به پايان نرسيد
از همين تغييرات مى‏توان به ميزان مهارت اين گوينده پى بُرد و حق اين است كه بپذيريم او خود اصالتاً هم شاعر توانايى بوده است و مقدارى شعر از خودش داشته ولى به چه دليل تصميم به اين سرقتِ بى‏نظير تاريخى گرفته، اين موضوع هنوز هم، بروشنى، بر بنده معلوم نشده است. درين باره بعد از كشفِ ماجرا، مطالبى ازو نقل شد كه تفصيل آن را بايد در مطبوعات همان سالها يعنى حدود 1340 مطالعه كرد.
مسأله عوض كردن تخلّص، سابقه درازى دارد. اميرعليشير نوايى، در تذكره مجالس‏النفايس خويش داستان آهنگسازى را نقل مى‏كند كه عمداً روى يكى از غزلهاى اميرعليشير، تخلّص "نسيمى" گذاشته و در حضورِ اميرعليشير آنرا خوانده است.
ظاهراً نخستين تخلّصهاى آگاهانه و با نوعى تعمّد در نمونه‏هاى بازمانده از شعرِ دوران نخستين، از آنِ رودكى است و بعد ازو در شعرِ دقيقى و كسائى و عماره مروزى و منوچهرى و بسيارى شاعران قرن چهارم و آغازِ قرن پنجم. هم در نمونه‏هايى از غزلهاى بازمانده ازين عصر مى‏توان نشانه تخلّص را ديد، مانندِ:
دقيقى چار خصلت برگزيده‏ست‏
به گيتى در ز خوبى‏ها و زشتى‏
و هم در قصايد كه نيازى به شاهد ندارد. بحثِ اصلى بر سرِ اين است كه از چه روزگارى آوردنِ تخلّص در پايان شعرها، خواه قصيده و خواه غزل، حالتى قانونمند بخود گرفته است؟ از آنجا كه آثار بازمانده از قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، متأسفانه بسيار پراكنده و ناقص امروز، در اختيار ماست، هر حكم قاطعى درين باب دشوار است. اگر آنچه از آن آثار شعرى امروز موجود است ملاك قرار گيرد، مى‏توان گفت كه نخستين شاعرى كه در غزل، خود را تا حدّى مقيد به آوردنِ تخلّص كرده است (تا حدود چهل درصد) سنائى است در پايان قرن پنجم و آغاز قرن ششم كه غزلهاى او، شمارِ چشم‏گيرى در حدود چهارصد غزل را تشكيل مى‏دهد و بخش قابل ملاحظه‏اى از آنها داراى تخلّص است. اين تخلّصها گاه در آغاز غزل است مانند:
اى سنائى! خواجه جانى غلام تن مباش!
اى سنائى! عاشقى را درد بايد درد كو؟
اى سنائى! دم درين منزل قلندروار زن!
رحل بگذار اى سنائى! رطل مالامال كُن!
جام را نام اى سنائى! گنج كُن!
اى سنائى! قدح دمادم كُن!
كه اتفاقاً، اين نمونه‏ها، كه از حافظه نوشتم، همه از قلندريّات اوست و گاه به همان شيوه شايع و رايج، در پايان غزلهاست. شاعرى كه قبل از سنائى بيشترين حجم غزل را دارد امير معزّى است كه يك نسل قبل از سنائى است و در تمام حدود شصت غزلى كه در ديوان او ثبت شده است، هيچ غزلِ با تخلّصى ديده نشد اگر چه در اصالتِ بسيارى ازين غزلها، به دلايل سبك‏شناسى، بايد ترديد كرد.
جامعه‏شناسىِ تخلّصهاى شعر فارسى و تحليل آنها به شيوه آمارى، با توجّه به تحوّلاتِ تاريخى و توزيعِ جغرافيائىِ آن، كارى است كه از حوصله اين مقال بيرون است و بايد در فرصتى ديگر، با روشهاى دقيق، بررسى شود. امّا بطور كُلّى مى‏توان گفت كه تخلّصهاى شعر فارسىِ دوره‏هاى نخستين، غالباً از نسبتِ شغلى و يا نسبتِ محلّى و ديگر زمينه‏هاى پيدايش نامهاى خانوادگى ـ همانها كه در كتاب "الانسابِ" ابوسعدِ سمعانى و "الاكمالِ" ابنِ ماكولا مى‏توان ديد ـ سرچشمه گرفته است از قبيلِ رودكى و كسائى و دقيقى و امثالِ آن يا از نسبتِ نامِ ممدوح از قبيل منوچهرى كه مسلّماً از نامِ منوچهرين قابوس گرفته شده يا تخلّصِ خاقانى كه از نامِ خاقان اكبر منوچهر شروانشاه است، يا تخلّص سعدى كه به روايتى ضعيف از نام سعدبن زنگى است.
البته بسيارى از همان شعراى دوره نخستين هم باكى نداشته‏اند ازينكه تخلّص خود را از نامِ خود انتخاب كنند از قبيلِ "احمد" و "محمود" و امثالِ آن. نمونه‏هايى كه از آثار منظومِ احمد جام ژنده‏پيل باقى است و از آثارِ مسلّم اوست گاه داراى تخلّص "احمد" است. اسناد موجود نشان مى‏دهد كه حدود شصت شاعر با عنوان "احمد" داريم كه تخلّص بسيارى از آنها احمد است و در قرون اخير اصطلاح "احمد" ـ كه بر نوعى از شعر مسخره و مضحك اطلاق مى‏شده است ـ از نام شاعرى با همين تخلص ظهور كرده است. در دوره‏هاى بعد كه تزاحم شاعران و كمبودِ تخلّص سببِ ايجاد اختلال در نظر تاريخ ادبيّات شده است گاه يك تخلّص ميان چندين شاعر مشترك شده و اين مايه گرفتارى‏هاى بسيارى در قلمرو مطالعات تاريخىِ شعر فارسى است. مسأله "عطار"هاى شعر فارسى و همچنين "ظهير"ها و "حافظ"ها و "نظامى"ها در مواردى موجبِ مشكلاتِ بسيار زياد شده است تا آنجا كه رسيدگى به كارنامه "عطار"هاى شعرِ فارسى خود مى‏تواند موضوع يك رساله دكترى و يا يك تحقيق مستقلِ عالى قرار گيرد.
از سوى ديگر كم نبوده‏اند شاعرانى كه دو يا سه تخلّص داشته‏اند مثل [حقايقى/ خاقانى‏] و [عطار/ فريد] و [نعمت‏الله/ سيّد] و [سيبك / فتّاحى‏] و يا در همين عصرِ خودمان [شهريار/ بهجت‏] و بسيارى ديگر كه نيازى به ياد كردِ آنها درين بحث نيست. اين تعددِ تخلّصها گاه دلايل سياسى داشته است مثل [راهب / بهار]در مورد ملك‏الشعراء بهار يا مرتبط با دو مرحله از زندگى شاعرى آنهاست مثل [حقايقى/ خاقانى‏] و [بهجت / شهريار] و يا به علّتِ نگنجيدن در بعضى وزنهاست مثل نعمتُ‏الله / سيّد] در مورد شاهِ‏ولىِ كرمانى.
گويا به علّتِ همين تزاحم شاعران و تخلّص‏ها بوده است كه در قرون اخير رسم شده بوده است كه شاعرانِ جوان، بعد از مدّتى ممارست و كار، از يكى از بزرگان و استادانِ عصر تقاضاى تخلّص مى‏كردند و آن استاد هم به مناسبت يا بى‏مناسبت تخلّصى به آنها عطا مى‏كرد. آخرين نمونه‏اش همين تخلّص "اميد" براى مهدى اخوان ثالث است كه در سّنِ حدود بيست سالگىِ او، و در انجمنِ ادبىِ خراسان در سال 1326 مرحوم نصرتِ منشى‏باشى (1251 ـ 1334 ه' ش.) به او داده است و او هم طىِّ يادداشتى، بخّطِ خودش، اين كار را ثبت كرده و پذيرفته است ولى درباره اينكه آيينِ تخلّص گرفتن از استاد از كى رسم شده بوده است، با اطمينان چيزى نمى‏توانم بگويم. همين قدر مى‏دانم كه در عصرِ صفوى امرى بسيار رايج بوده است. حزين لاهيجى (1103 ـ 1180 ه' ق.) در تذكره خويش در شرح حال بعضى از گويندگان معاصرش به اين رسم اشارت مى‏كند كه شعرا آمده‏اند و ازو تقاضاى تخلّص كرده‏اند. مثلاً در شرحِ حالِ ميرزا هاشمِ ارتيمانى مى‏گويد: "مخالصتى تمام با راقم اين كلام داشت. هنگامى كه در اصفهان انيس بود، چنان كه ناظمان را رسم است خواستار تخلّصى داشت. فقير، آن سلاله اصحاب قلوب را "دل" گفت." يا در شرحِ حال نورالدين محمد كرمانى مى‏گويد: "به اصفهان آمده با فقير آشنا شد سخن مأنوس و ابياتِ شايسته از طبعش سر مى‏زد. درخواستِ تخلّص داشت. فقير، او را "منير" خطاب نمود." و حزين خود در تاريخ خويش، تصريح دارد كه اين تخلّص "حزين" را شيخ خليل‏اللّهِ طالقانى، يكى از استادانش، به او داده است. اگر به گذشته‏هاى دور ادبيات فارسى هم نگاه كنيم آثار اين رسم را در قرن ششم مى‏توان نشان داد. مثلاً آنجا كه ابوالعلاى گنجوى استادِ خاقانى (520 ـ 591) در ضمن قطعه‏اى كه در هجوِ خاقانى سروده است تصريح مى‏كند كه "لقبِ" خاقانى را من براى تو تعيين كردم:
چو شاعر شدى بُردمت پيشِ خاقان‏
به خاقانيت من لقب برنهادم‏
و همين مسأله كه از كى "لقب" شعرى، "تخلّص" خوانده شده است خود بايد موضوعِ تحقيقى جداگانه قرار گيرد.
يكى از مشكلاتى كه مسأله تخلّص در شعرِ فارسى ايجاد كرده است تبديل هويّت و يا جنسيّتِ بعضى مردان است به زن. مثلاً "مخفى" كه تخلّص مردى است خراسانى با تخلّص مخفى و سرگذشت او معلوم، به اعتبارى كه اين تخلّص با زنان مناسب‏تر است و ضمناً زيب‏النسا بيگم هم بنام مخفى شهرت داشته، هويّتِ او را تبديل به زن كرده است. يا در همين عصرِ اخير "پرى بدخشى" كه يكى از شاعران مردِ افغانستان است به صِرفِ اينكه در ايران "پرى" نام زنان است بعنوان يك شاعره معرفى شده است و اين امر در موردِ نامهايى از قبيلِ "مينو" و "پروين" غالباً اتفاق افتاده است.
كسانى هم كه خواسته‏اند شعر بنامِ ديگران و بيشتر قدما، به دلايل خاص سياسى و اجتماعى و مذهبى، جعل كنند مجبور شده‏اند كه براى آنها تخلّص قائل شوند و همان شهرتِ اصلىِ آنها را بهنوان تخلّص آنان در آن شعرها بياورند؛ مانندِ شعرهايى كه با تخلّص "بوعلى" بنام ابن‏سينا و يا بنام "بايزيد بسطامى" ـ يعنى ابويزيد طيفورين عيسى بن سروشان (متوفّى‏ 261) شهرت دارد بى‏آنكه بيانديشند كه در نيمه دوّم قرن سوّم آيا اينگونه شعر ممكن‏ست و اگر ممك است آيا تخلّص در اين عصر وجود داشته است. و از همين مقوله است شعرهايى كه با تخلّص "انصارى" بنامِ پير هرات (396 ـ 481) ساخته‏اند مگر اينكه بگوييم شعرهايى بوده است كه اين نامها در آنها آمده بوده است و مردم بعداً آنها را به اين بزرگان نسبت داده‏اند كه به هيچ روى مردود نيست، چنانكه "كوهى" را به حساب باباكوهى (ابوعبداللّهِ باكويه شيرازى از معاصران ابوسعيد ابوالخير و متوفى بسال 428) تلقى كرده‏اند يا شعرهايى را كه از حسين خوارزمى (قرن دهم) باقى بوده و تخلّص "حسين" داشته به حساب حسين بن منصور حلاج (مقتول در سال 309) گذاشته‏اند ولى شّقِ اوّل هم كه كسى به نامِ شخصى كه در گذشته‏هاى دور مى‏زيسته شعر جعل كند و حتى به نام او تخلّص بسازد چندان هم دور از واقعيت نيست. درست است كه در زبان عربى تخلّص وجود ندارد و درست است كه همه نظريه طه حسين را، دَربست، نمى‏توان پذيرفت امّا در اين كه حجم قابل ملاحظه‏اى از شعرِ جاهلى از مجعولات دوره اسلامى است ترديدى نمى‏توان داشت و در همين ادبيّاتِ خودمان يكى از "عطار"هاى قرن نهم شعر بنامِ عطار قرن هفتم سروده و خود را سراينده منطق‏الطير و اسرارنامه معرفى كرده است و از زبانِ سراينده آن منظومه‏ها عقايدِ خويش را به خواننده تلقين كرده است. در بعضى از اين شعرهاى با تخلّصِ مجعول، گاهى دُمِ خروس جعل از دور آشكار است مثلاً اينكه ابوعلى‏سينا شعرى بگويد و "بوعلى" تخلّص كند يا عبداللّه انصارى هروى، "پير انصارى".
البته در مواردى هم اين هم شعر گفتن و به نام ديگرى تخلّص كردن، از سرِ جعل و توطئه نبوده است. بوده‏اند شاعرانى كه بر اثرِ دلبستگى به شخصيّتى خاص، شعرهايى با تخلّص به نام او سروده‏اند كه مشهورترين نمونه‏اش در ادبيات ايران و جهان ديوان شمس تبريزى جلال‏الدين محمد بلخى است و آن بخشى از غزلهاى ديوان كبير مولانا كه بنام شمس تبريز و شمس‏الحق تبريز و امثالِ آن تخلّص دارد، نمونه‏هاى درخشانِ اين گونه از شعر و تخلّص است. البته بسيارى از آن غزلها هم تخلّص خودِ مولانا را ـ كه "خاموش" يا "خمش" است ـ دارد و چنان مى‏نمايد كه در ادوارِ بعد از مولانا، بعضى از عُشاقِ اين دو بزرگ بعضى از "خَمُش"ها را نيز به نام "شمسُ الحق تبريز" در آورده‏اند، مثلاً بيت ذيل را:
هله خاموش كه بى‏گفت، ازين مى، همگان را
بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند
به صورت:
هله خاموش كه شمس‏الحق تبريزى ازين مى‏
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند
در آورده‏اند. و شايد هم كارِ خودِ مولاناست. ولى مسلماً بعضى از شاعران شيعى مشرب و شايد غُلاتِ شيعه، در قرون متأخر، در كارهايى از نوع:
تا صورت پيوندِ جهان بود، على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود
كه به تأثير از نظريه "حقيقت محمّديه" و "انسان كاملِ" ابن عربى سروده‏اند تخلّص را بنام شمس تبريزى كرده‏اند:
سِرِّ دو جهان، جمله، ز پيدا و ز پنهان‏
شمس‏الحق تبريز كه بنمود على بود
و از همين مقوله ديوان شمس است ديوان مشتاقيّه مظفّر عليشاه كرمانى كه به ياد و تخلص مرادش، مشتاق عليشاه، سروده است.
مسأله ضرورتِ تخلّص، بعنوان يكى از اصولِ اجتناب ناپذيرِ شعرِ فارسى، از قرن پنجم و عصرِ سنائى بتدريج روى در گسترش دارد و هر چه به دوره قاجاريّه ـ پايان عصرِ سنّتىِ شعرِ فارسى ـ نزديكتر مى‏شويم، شمول و گسترش آن بيش و بيشتر مى‏شود و همين تزاحم شعرا، براى به ثبت رساندنِ تخلّصها به نامِ خويش، از يك سوى (مسأله تقاضا) و محدود بودنِ اسامىِ خوشاهنگِ خوش معنائى كه در همه اوزان به راحتى جايگزين شود (مسأله عرضه) كار را به جايى رسانده است كه كالاى تخلّص "بازارى سياه" پيدا كند و حتّى تخلّصهاى نه چندان دلپذيرى از نوع "حقيرى" و "گدايى" و "مسكين" و "احقر" و "اسير" و "چاكر" و حتّى "اَبْلَه" و "اَبْكَم" (به معنىِ گنگ و ناتوان از سخن) و امثالِ آن هم در انحصارِ يك تن يا دو تن باقى نماند و مثلاً سه شاعر با تخلّصِ "گدايى" و دو شاعر با تخلّص "اَبْلَه" داشته باشيم.
شك نيست كه يكى از عللِ اين هُجُوم به تخلّصها، حتى تخلّصهايى از نوعِ "اَبْلَه" و "گدايى" و "حَقيرى"، از يك طرف احساسِ ضرورى بودنِ داشتنِ تخلّص است، كه فكر مى‏كرده‏اند مثلِ لباس و منزل و خوراك از لوازمِ حيات شاعر است، و از سوىِ ديگر محدود بودنِ دايره انتخاب option. زيرا كلماتى كه هم داراى بارِ معنائىِ خوبى باشند و هم خوشاهنگ باشند و هم در تمامِ اوزانِ عروضى، به راحتى، جايگزين شوند، به نسبتِ حجمِ انبوهِ شاعران ـ كه با تصاعُدِ هندسى روى در افزايش داشته‏اند ـ بسيار كم بوده است و هر چه به قرن چهاردهم و پايانِ عصرِ كلاسيسيسم شعرِ فارسى نزديكتر مى‏شويم تعدادِ شاعران بيشتر و بيشتر مى‏شود و ميدان انتخاب محدودتر.
از بك محاسبه سرانگشتى مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه غالباً كلماتى براى تخلّص انتخاب شده‏اند كه بيشتر با اين افاعيلِ عروضى هماهنگ باشند: فَعْ‏لُن (مثل سعدى، حافظ و يغما) يا فَعولُن (مثل سنائى و ظهورى) و يا فَعُولْ (مثلِ كليم و سليم و نجيب) يا مفعولُن (مانندِ فردوسى و خاقانى و آزادى) يا فاعلن (مانندِ آرزو و آفرين) و برين قياس. از همين جا مى‏توان، محدوديتِ دايره انتخاب را برآورد كرد. اگر شاعرانى باشند كه كلماتى مانندِ "آتشكده" بر وزنِ مُستَفْعِلُ را تَخلّصِ خويش ساخته باشند در بعضى از اوزان كارشان با دشوارى روبرو مى‏شود.
جاىِ آن هست كه با روشِ آمارى، و فعلاً، براساس همين كتاب فرهنگِ سخنوران، مخصوصاً چاپ دوجلدى آن، يكى از دانشجويان رشته ادبيّاتِ فارسى رساله‏اى بنويسد و فقط و فقط در بابِ درجه‏بندى اوزانِ عروضىِ تخلّص‏ها و اينكه بيشترين بسامد از آن كدام وزن عروضى است و كمترين بسامد از آنِ كدام وزن. و درين ميان نقشِ اوزانِ عروضىِ شعرِ فارسى در بسامدِ اوزانِ عروضىِ تخلّصها را بررسى كند و هم در كنارِ اين مسأله به خانواده زبانىِ (فارسى، عربى، تركى و...) اين تخلّصها هم توجّه آمارى كند و نيز وزنِ صرفى هر كدام را جدا از وزنِ عروضىِ آنها (در مورد كلماتِ عربى) با نظام آمارى بررسى كند، بى‏گمان به نتايج شگفتى خواهد رسيد و اگر به طبقه‏بندىِ آمارى جنبه‏هاى دِلالى و معنى‏شناسى Semantics آنها بپردازد كه خود تحقيقى گسترده خواهد بود و اگر رابطه اين مسائل را با ادوار تاريخى و توزيع جغرافيائى اين تخلّصها مورد تحقيق و بررسى قرار دهد كه خود نور على نور خواهد بود.
بعضى از شعرا با انتخاب يكى ازين نوع كلمات كه به هر حال وزنِ عروضىِ آن غيرقابلِ تبديل است، بعدها با اشكال روبرو شده‏اند و بناچار دست به كارهاى ديگر زده‏اند. مثلاً تخلّصِ بسيار زيبا و برازنده استاد شهريار در وزن بسيار دلپذير و خوشاهنگِ:
مفعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ فعولن (يا مفاعيلْ)
آمد نَفَسِ صبح و سلامت نرسانيد (خاقانى)
كه از پُرمسامدترين اوزان غزلِ فارسى است، جاى نمى‏گيرد، يعنى نمى‏توانيد كلمه "شهريار" را در چنين وزنى جاى دهيد. حال ببينيد اين استاد بزرگ با چه تردستى و ظرافتى تخلّص خود را درين وزن آورده است، در غزلى به استقبال شعرِ بسيار معروف شادروان ملك‏الشعراء بهار، مى‏گويد:
در قافيه گو نام نگنجد بدرستى‏
درهم شكن، اى "شهر" كه "يار"ان همه رفتند.
در ديوان خاقانى، در بعضى موارد كلمه خاقانى در بعضى اوزان جاى نمى‏گرفته و معلوم نيست كه آيا خاقانى خود آن را به "خاقنى" تبديل كرده است يا ديگران. و من تقريباً ترديدى ندارم كه اين كار، يعنى تبديلِ خاقانى به خاقنى، از تصرّفاتِ متأخران است، مثلاً درين غزل:
طاقتى كو كه به سر منزلِ جانان برسم‏
ناتوان مورم و خود كى به سليمان برسم‏
در شهادتگهِ عشق است رسيدن مشكل‏
"خاقنى" راه چنان نيست كه آسان برسم‏
كه تمام قراينِ سَبْكى فرياد مى‏زند كه اصلاً غزل از خاقانى نمى‏تواند باشد. حتى در آن شعرِ معروفِ او كه بخاطرِ يك تجربه خاصّ عروضى مورد توجّه عروضيان قرار گرفته است، آنهايى كه متوجّهِ مسأله نبوده‏اند اين بيتِ معروف را تغيير داده‏اند:
كيسه هنوز فربه است از تو از آن قوى دلم‏
چاره چه خاقانى اگر كيسه كشد به لاغرى‏
با اينكه خود عذرِ اين تمايزِ عروضى را خواسته و گفته است:
گرچه به موضعِ لقب مفتعلن دوباره شد
شعر زقاعده نشد تا تو بهانه ناورى‏
يعنى به هنگام آوردنِ لقب (= تخلص خاقانى) مفتعلن مفاعلن تبديل به مفتعلن مفتعلن شد، عذر مرا بپذير كه اين قاعده رواج دارد و مى‏توان اين دو ركن را جايگزين هم كرد. ولى آنها كه متوجه اين نكته نبوده‏اند در همين جا هم، خاقانى را به "خاقنى" بَدَل كرده‏اند شايد هم اين تبديل‏ها اگر در شعرهاى اصيل خاقانى ديده شود مربوط به مرحله انتقال از "حقايقى" (= مفاعلُن) به "خاقانى" (= مفعولُن) است و كسانى كوشيده‏اند "حقايقى" را به صورت "خاقانى" درآورند و در نتيجه در بعضى اوزان بناچار "خاقنى" آورده باشند كه هيچ اصالتى نخواهد داشت و دليل بى‏خبرى مطلقِ آنان است از آنچه "ضرورتِ شعرى" خوانده مى‏شده است ولى تا آنجا كه به ياد دارم صورتِ "خاقنى" چند مورد محدود بيشتر نيست.
بى‏گمان دو عاملِ موسيقائى و معنى‏شناسى Semantics در انتخاب تخلّصها، سرنوشت‏ساز بوده‏اند. هجومِ شاعران به طرفِ كلماتى كه داراىِ اين دو ويژگى باشند، كار را به جايى كشانده كه ديگر تخلّصِ بكرى در ميان كلمات فارسى و عربىِ رايج و حتى گاه غيررايجِ در فارسى، نتوان يافت. حتى كلماتِ نادِر و بى‏تناسبى از نوعِ "آنف" هم (بمعنىِ كلّه‏شق، يا رام. البته معانى ديگرى هم دارد) بى‏صاحب نمانده‏اند.
تا اينجا بحثِ ما بر سرِ مقدماتِ اين موضوع بود، يعنى نقشِ تخلّص در شعر فارسى و بحث درباره چشم‏اندازهاى آن و نيز مشكلِ اصلى محدوديّتِ دايره انتخاب از يك سوى و از سوى ديگر افزونىِ طلبِ شاعران براى بدست آوردنِ تخلّص؛ يعنى مقدّمه‏اى كه از ذى‏المقدمه بيشتر شد. امّا پرسش اصلى، يعنى ذى‏المقدمه، همچنان ناگفته ماند و آن عبارت بود از بحث درباره علّتِ غلبه "عنصر غم و رنج و درماندگى و بدبختى" كه بار معنائىِ اعمّ اغلبِ اين تخلّصهاست.
من در اين يادداشت، استنادم فقط و فقط به كتاب ارجمند و گرانبهاى "فرهنگِ سخنورانِ" شادروان استاد دكتر عبدالرسول خيام‏پور است كه از تأمل در محدوده كوچكى از تخلّصها متوجه به اين غلبه بار معنائىِ محروميّت و رنج شدم. چنان است كه گوئى لازمه شاعرى، در اين سرزمين و درين فرهنگ، حتماً و حتماً در حزن و ماتم و محنت و عذاب و رنج و مسكنت و گدائى و فقر آه و ناله و فغان و درد و امثال آن زندگى كردن بوده است. ملاحظه بفرمائيد: چه مقدار تخلّص "بى كس"، "بى‏نوا"، "بى‏خود"، "بى‏جان"، "بى‏دل"، و "بى‏نشان" داريم چه مقدار "محزون" (ده نفر كه دو نفرشان اصفهانى‏اند) چه مقدار "حزين" و "حزنى" (هفت نفر "حُزنى" و پنج نفر "حزين" و هشت نفر "حزينى" و يك "حزينه" كه ظاهراً بايد شاعره‏اى باشد.) دو نفر "مجروح" (هر دو هندى) دو نفر "اَبْلَه" (يكى سمرقندى يكى جوتاكرى) و يك تن هم "اَبْلَهى". ده نفر "احقر" (سه نفرشان لكهنوى) چهارده تن "بسمل" (يعنى كشته شده مثلِ مرغ و گوسفند با گفتنِ "بسم‏الله" كه دو تا شيرازى‏اند و دو تا لكهنوى و بقيه از ديگر بلاد. ده نفر "مسكين" (دوتاشان از شعراى اصفهان) دوازده نفر "ديوانه" (دو نفرشان از شعراى اصفهان) چهار نفر با تخلّص "جنون" و هفت نفر "جنونى" و هيجده نفر "مجنون" سه نفر "گدايى" (دو نفر هندى و نفر سوم هم باحتمال قوى از اهالىِ همان ولايت) هفت نفر "فقير" (دو نفرشان دهلوى) پنج نفر "حقير" و سه نفر "حقيرى"، دو نفر "محنت" و سه نفر "محنتى" سه نفر "ناله" و سه نفر "فغانى" و دو نفر "فغان" دوازده نفر "اسير" و چهارده نفر "اسيرى" و چهارده نفر "حسرت". چه مقدار "مضطر" (هشت نفر) و "مضطرب" (چهار نفر) و "مبتلا" (سه نفر) و "قتيل" (پنج نفر) و "فگارى" (هفت نفر) و "فگار" (دو نفر) و "بيمار" (سه نفر) و "سائل" (هشت نفر) و "سائلى" (هفت نفر) به همان معنىِ "گدا". بحث در باب تخلّصهايى كه بارِ معنائىِ منفى بسيار قوى دارند ولى باصطلاح چندان توىِ ذوق نمى‏زنند از قبيل "غبار" (پنج نفر) و "غبارى" (نُه نفر) و "فانى" (بيست و دو نفر) و "فنا" (ده نفر) و "فنايى" (بيست و يك نفر) فعلاً نداريم چون به هر حال با چشم‏اندازِ بعضى مسائل عرفانى مى‏توان براى بعضى ازينها توجيهى معقول پيدا كرد. شايد تخلصهايى از نوع "مهجور" (ده نفر) و "وَحْشَت" (ده نفر) و "وحشتى" (دو نفر) و "وحشى" (شش نفر) و "هجرى" (چهار نفر) و "نياز" (سيزده نفر) و "نيازى" (پانزده نفر) و "ملول" (دو نفر) و "ملولى" (سه نفر) و "عاجز" (هشت نفر) و در كنارش "عاجزه" (يك نفر) و "عاجزى" (يك نفر) و "عجزى" (سه نفر) نيز از همين مقوله باشد.
وقتى بر سرِ تخلصهايى از نوعِ "ناله" و "محنت" و "گدايى" تا بدانجا هجوم باشد كه سه چهار نفر شاعر بر سرِ هر كدام از آنها نزاع داشته باشند، تصور مى‏كنيد براى كلماتِ اندكى معقول‏تر و دلپذيرتر چه غوغايى است، مثلاً همان كلمه "آزاد" را از اوّلِ حرفِ "آ" و از همان آغازِ كتاب در نظر بگيريد (بيست و سه نفر، چهار كشميرى و دو اصفهانى) در فاصله دو قرن، سعى كرده‏اند ازين تخلّص استفاده كنند؛ بيست و سه شاعر ـ در طولِ دو قرن ـ كم نيست!
برگرديم به اصلِ موضوع و آن تحليل روانشناسىِ اين غلبه بارِ معنائىِ رنج و محروميّت در اكثرِ اين تخلّصهاست.
اگر به كتابِ لباب‏الالباب محمد عوفى كه نخستين تذكره باقى مانده از دوره قبل از مغول است (يعنى وقتى تأليف شده كه مغول هنوز در راه است و هيچ تأثيرى روى فرهنگِ ايرانى نگذاشته است، يعنى حدود 618 تا حدود 630) نگاه كنيم در ميان حجم قابل ملاحظه‏اى از شعرا كه در اين كتاب نام و تخلّص ايشان آمده است و مجموعه‏اى از بزرگترين شعراى چهار قرن نخستين شعر فارسى ـ يعنى عصر سامانى و غزنوى و سلجوقى را ـ شامل است، حتى به يك تخلّص هم از نوعِ "گدايى" و "محزون" و "محروم" و "مسكين" و "بسمل" و "عاجز" و "اَحقر" و امثالِ آن بر نخواهيم خورد. غالبِ تخلّصها از شغل و كار و نسبتِ خانوادگىِ شعرا يا خاستگاهِ جغرافيائىِ ايشان ـ از هر روستا و شهر و ولايتى كه هستند ـ خبر مى‏دهد يا به نسبت كمترى از نام ممدوحِ ايشان.
از حمله مغول به بعد، هر چه حوزه تاريخىِ و جغرافيائىِ شعر فارسى گسترش مى‏يابد، اين بارِ اين بارِ معنائىِ غم و رنج و محروميّت بيشتر واردِ تخلّصهاى شعر فارسى مى‏شود. اگر تمامىِ اين امر، نشأت گرفته از حمله تاتار و تيمور نباشد، بى‏گمان عاملِ ورودِ شعر فارسى به سرزمينِ هند را نبايد از ياد برد زيرا هنديان در ذاتِ خود مردمى غم‏پرست و خودآزار بوده‏اند و اين را از همان نخستين اطلاعاتى كه مسلمانان از حيات اجتماعى و فرهنگى ايشان در كتابهاى خويش منعكس كرده‏اند، به خوبى مى‏توان دريافت: مُطَهَّرينِ طاهرِ مقدسى كه كتاب خويش را در 355 هجرى نوشته در ذكرِ شرايعِ هند مى‏گويد: "در يادْكردِ آتش زدنِ پيكرها و رها كردنِ آنها در آتش: ايشان معتقدند كه اين كار مايه آزادى و رهائى است به سوىِ زندگىِ جاودانه در بهشت. بعضى هستند كه براى پيكرها گودالى حفر مى‏كنند و در آن رنگ‏ها و روغن‏ها و بوى‏هاى خوش گِرد مى‏آورند و بر آن آتش مى‏افزودند و سپس مى‏آيند و صنج و طبل در پيرامونِ او مى‏زنند و مى‏گويند: خوشا به حالِ اين كس كه به همراه دود، به بهشت، بالا مى‏رود. و او با خويش مى‏گويد: "اين قربانى پذيرفته باد!" آنگاه به سوى خاور و باختر و شمال و جنوب سجده مى‏بَرَد و خويش را در آتش مى‏افكند و مى‏سوزد... و براى بعضى ازيشان صخره‏ها را مى‏گدازند و او پيوسته صخره‏ها را يك يك بر شكم خويش مى‏گذارد تا اينكه روده‏هايش بيرون مى‏آيد. بعضى كاردى به دست مى‏گيرند و رشته رشته ار ران و ساق خويش مى‏بُرند و در آتش مى‏افكنند و دانشمندانشان همچنان بر لبِ آتش ايستاده‏اند و آنها را ستايش مى‏كنند و آنان را تزكيه مى‏كنند تا بميرند... بعضى هستند كه جانِ خويش را به گرسنگى زحمت مى‏دهند و از خوراك خوددارى مى‏كنند تا حواس يكى ازيشان از كار بماند و به مانندِ خمير خشكيده و مَشكِ فرسوده كهنه، چروكيده و منجمد گردد" و اين حالتِ مازوخيسم هندى، بهر حال، بى‏تأثيرى در گسترش اين روحيه نبوده است و در زيربناى فلسفىِ اين گونه تفكر ميل به "نيروانا" را هرگز نبايد فراموش كرد.
بى‏گمان، استبداد و نظامهاى مستبدّانه حاكم بر ايران هم در تقويت اين بارِ معنائى غم و رنج در تخلّصهاى شعر فارسى مؤثر بوده است و شايد مهمتر از حمله تتار و تيمور و استبدادِ حاكم بر جامعه، دو عامل ديگر را بتوان در صدرِ عوامل اين موضوع قرار داد: يكى تصوف و عرفان و ديگرى محدوديّت يا ممنوعيّت روابط زن و مرد در محيط اجتماعى. امّا قبل از آنكه به اين دو عامل بپردازيم يادآورى يك نكته بى‏فايده‏اى نخواهد بود و آن اين است كه ممكن كسانى بگويند: "اين گونه تخلّصها خود بمانندِ تصوف، معلولِ چيز ديگرى است كه آن فقدانِ آزادى يا فلان امرِ ديگرى است." من منكر چنان استدلالى نيستم ولى نمى‏توانم اين نكته را نيز ناديد بگيرم كه رُشدِ حال و هواى تصوف، عاملى است كه زمينه را براى پرورش اين‏گونه روحيّه‏ها آماده كرده است و اگر آموزشهاى دل‏انگيزِ عُرفا در بابِ مفاهيمى از نوع "فنا" و "فقر" و كوچك و ناچيز كردن و تحقيرِ آدمى در برابرِ "وجود مطلق" نبود، شايد به اين شدّت تخلصهايى از نوعِ "حقير" و "احقر" و "گدايى" و "فقير" و "بسمل" رواج نمى‏يافت. اين آموزشها توجيحِ فلسفى و كلامىِ حركتى بوده است كه در اعماقِ روحيه اين شاعران به دلايل ديگرى، و از جمله حمله تتار و تيمور، جريان داشته است. بيهوده نيست اگر مى‏بينيم در صدرِ تخلّهاى مكرّر شعر فارسى يكى هم كلمه "عارف" است كه براساس همان كتابِ فرهنگِ سخنوران پنجاه و سه نفر، آن را تخلّصِ خود قرار داده‏اند (چهار اصفهانى، چهار تبريزى، شش نفر هم هندى و بقيّه از ولاياتِ ديگر.) بى‏گمان آموزشهاى عرفانى يا مذهبىِ حاكم بر جامعه كه انسان را متوجه "گناهِ" خويش مى‏كند. در كنارِ اين آموزشها؛ نقشِ خاصِ خود را داشته است و به همين دليل هيجده نفر شاعر با تخلّص "تائب" داريم وعده‏اى هم با تخلّصِ "آثِمْ" (= گناهكار) و "مُجرِم" و "ماتمى" و امثالِ آنها.
در ميانِ انبوهِ اين تخلّصهاى محزون و بيمارگونه، البته مى‏توان، گاه، استثناهايى هم يافت؛ مثلاً "شادى" (دونفر) و "طرب" (چهار نفر) و "آسوده" (يك نفر) كه البته در موردِ او به شوخى گفته‏اند و درست هم گفته‏اند كه:
يك تن "آسوده" بود در عالم‏
و آنهم آسوده‏اش تخلّص بود!
ولى اكثريتِ قريب به اتفاقِ تخلّصهايى كه به انتخاب شخص شاعر بوده و برخاسته از ضرورتِ نام خانوادگى و نسبتِ جغرافيائى و شغلىِ او نيست، در حقيقت اكثريّت چشم‏گير، با همان نوعِ "اسير" و "آواره" و "مضطر" و "مبتلا" و "حقير" و "گدا" و "وحشت" و "مجروح" و "احقر" و "حقير" و "حقير" و "محنت" و "محنتى" و "فغان" و "فغانى" و "ناله" و "مسكين" و "اَبْلَه" و "ابلهى" و "حزين" و "محزون" و "حُزنى" و "بى‏كس" و "بى‏نوا" و امثالِ آنهاست.
اگر بخواهيم توزيع جغرافيائى اين‏گونه تخلّصها را بر سبك‏هاى شعر فارسى و ادوارِ تاريخىِ آن در تخلّصهاى بيمارگونه وجود ندارد؛ و در سبك عراقى و آذربايجانى (= ارانى) بندرت مى‏توان يافت. در عصرِ تيمورى شيوع آن افزونى مى‏گيرد و در سبكِ هندى به اوجِ خود مى‏رسد. با نهضتِ بازگشت تا حدّى از شياع آن، در ايران، كاسته مى‏شود ولى در شبه‏قارّه هند و ماوراءالنهر و افغانستان همچنان به رُشد و گسترش خود از يك نگاه به كتاب تحفةالاحباب فى تذكرةالاصحاب، كه شاملِ زندگينامه و شعرِ شاعران ماوراءالنهر (تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان و بعضى نواحىِ ديگر اتّحادِ شوروىِ سابق.) در قرن سيزدهم است اين نكته تأييد مى‏شود كه ميل به انتخاب تخلصهايى ازينگونه، در آن ولايات، همچنان تا آستانه انقلابِ كبير ادامه داشته است: "اعرج" و "افغان" و "افقر" و "عجزى" و "فرتوت" و "مضطر" و متاسفانه در افغانستانِ معاصر هم هنوز بقاياى اين گونه تخلّصها (و گاه به صورت نام خانوادگى) هنوز باقى است و از آنجا كه ادامه سنّتِ فرهنگى محترمِ قدمايى است، كسى تاكنون به انتقاد آن شايد نپرداخته باشد.

magmagf
28-04-2007, 18:14
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


محمد رضا شفيعی کدکنی ( م. سرشک ) در 19 مهر ماه 1318 در روستای کدکن ، يکی از ولايت های دوازده گانه ی نيشابور کهن ، و در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود . از کودکی به تشويق پدر به حفظ و فراگيری شعر و آثار ادبی پرداخت . تربيت و آموزش نخستين م. سرشک ، تربيت و آموزشی دينی و شاعرانه بود . مادرش نيز به غريزه شعر می گفت ؛ هر چند که نوشتن نمی دانست .

م. سرشک پس از فراگيری مقدمات علوم دينی در نزد پدر ، وارد حوزه ی علميه ی خراسان شد. در حوزه به ويژه از شخصيت و آموزش شيخ هاشم قزوينی بسيار تاثير پذيرفت . او خود می گويد که از او « علاوه بر فقه واصول » عملا آموختيم « که از تنگ نظری های قرون وسطايی به در آييم » . جز هاشم قزوينی ، اديب نيشابوری نيز نقش پر اهميتی در پرورش علمی و معنوی شفيعی کدکنی بازی کرد . کدکنی درباره ً اديب می گويد که « او برای من هميشه استاد يگانه ً ادبيات عرب و بلاغت اسلامی در حوزه ً علمی خراسان بود . »

شفيعی کدکنی پانزده سال آزگار در حوزه های علميه ً خراسان سرگرم فراگيری بود . او آموزش فکری ـ فلسفی و زيبا شناختی خودرا در حوزه آموخت . سراينده ی « کوچه باغ های نيشابور » برخاسته از محيط آموزش و زندگی خود در سالهای کودکی و نوجوانی « به عرفان و تصوف خاصه از نوع خراسانی آن تمايل شديدی دارد و در ميان عرفای گذشته شايد به ابو سعيد ابوالخير بيشتر علاقه داشته باشد. »

م. سرشک در مدارس جديد درس نخوانده است و از اين بابت توشه خود را سبک نمی بيند. او در اين رابطه می نويسد : « من از اينکه به مدرسه نرفتم بسيار بسيار خوشحالم يعنی می فهمم که يک « نوع » عنايت الهی بود . . . من اگر به شيوه ً معمولی به مدرسه می رفتم مسلما اين مايه ای که به فرهنگ اسلامی مربوط است ، هرگز نداشتم . . . من يک دوره ی کامل درس طلبگی را تا مرحله ای که اقران من تا آن زمان ادعای اجتهاد می کردند ، خوانده ام . اينها کم نيست من هيچگاه از اينها حتی در يک مقاله هم استفاده نکرده ام تا چه برسد به شعر . ولی غير مستقيم يک نوع شناخت نسبت به گذشته ی فرهنگی ما به من داد ، و اين شناخت ، فهم مثنوی يا فلان کتاب فارسی را برای من آسان تر کرده است .»

کدکنی پس از مطالعه دروس جديد و موفقيت در امتحان وارد دانشگاه مشهد می شود . در اين سالها ، او با ژرفا بخشيدن به دانسته های خود ، به زمره ی نوجويان در پهنه ی شعر پيوست . ناگفته نماند که آشنايی اش با دکتر شريعتی زمينه ساز ، آشنايی او با شعر نو و نيمايی می شود . در سال 1344 از دانشکده ً ادبيات اين دانشگاه فارغ التحصيل شد . در سال 1348 دًوره ی دکترای ادبيات فارسی را در دانشگاه تهران بپايان برد و از همان زمان کار آموزشگری در دانشکده ی ادبيات را آغاز کرد .

گذشته از شعر ، پژوهش در نقد ادبی ، سبک شناسی و عرفان ايرانی از مشغله های ذهنی کدکنی است. شفيعی کدکنی شاعری است انسان دوست و اجتماع گرا . قلب بزرگ او ، هم پای رنج و رزم مردم ميهنمان و چاووشان آزادی و بهروزی آنان می تپد .

شفيعی کدکنی ، بنا بر « تلقی » خاص خود از « حقيقت شعر » ، بر آنست که شعر نبايد « مقيد به زمان و تقويم باشد » و براستی بخش چشمگيری از سروده هايش از اين خميره ناميرا مايه گرفته است


[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

S.A.R.A
28-04-2007, 19:21
گل آفتابگردان

دکتر شفیعی کدکنی در میان دفترهای شعر مشهورش مانند "در کوچه باغهای نیشابور"، "مرثیه های سرو کاشمر"، "خطی ز دلتنگی"، "از زبان برگ"، "از بودن و سرودن" و ... دفتر شعری دارد مهجورتر از دیگران: "غزل برای گل آفتابگردان" – که عنوان یکی از شعرهای دفتر نیز هست. امّا من در میان شعرهای همین مجموعه هم، شعری را میپسندم که باز دربارة گل آفتابگردان است؛ امّا بسیار مهجورتر و ناشناخته تر از شعر پیشین. این شعرِ خلاصه وار کوتاه که به سادگی "گل آفتابگردان" نام دارد، برایم اینروزها بسیار امیدبخش است و اعتماد آفرین؛ دیروز، این – احتمالاً – مهجورترین شعر مهجورترین دفتر شعر دکتر شفیعی، سرشارِ اعتمادم کرد:
گل آفتابگردان
گل آفتابگردان و
نمازِ آفتابش
به شب و
به ابر و
به ظلمت
نشود دَمی بر او گُم
دلِ اوست قبله یابش!

وبلاگ راز

S.A.R.A
06-05-2007, 01:22
درین قحط سالِ دمشقی

کلامی برافروز، از نو، خدا را!
جوانمرد یارا، جوانمرد یارا!

چراغِ کلامی که من پیشِ پا را ببینم
درین روشنیهای ریمَن،
خدا در خسوف است و ابلیس تابان
چراغی برافروز تا من خدا را ببینم.

درین قحطْ سالِ دمشقی
اگر حرمتِ عشق را پاس داری
تو را میتوان خواند عاشق،
وگرنه به هنگامِ عیش و فراخی
به آوازِ هر چنگ و رودی
توان از لبِ هر مُخَنَّث
رَهِ عاشقی را شنودن سرودی.

کلامی برافروز، از نو، خدا را!
جوانمرد یارا، جوانمرد یارا!

از دفتر "خطی ز دلتنگی"

S.A.R.A
06-05-2007, 01:24
چراغی دیگر

درین شبها
که از بی روغنی دارد چراغِ ما
فتیله ش خشک میسوزد
و دود و بوی خِنجیرش، ز هر سو، میرود بالا
بگو، پیرِ خرد، زرتشت را، یارا
چراغِ دیگری از نو برافروزد.

درین شبهای هولِ هرچه در آن رو به تنهایی
چراغِ دیگری بر طاقِ این آفاق روشن کن
"یکی فرهنگِ دیگر،
نو،
برآر ای اصلِ دانایی!"

از دفتر "مرثیه های سروِ کاشمر"

S.A.R.A
06-05-2007, 01:24
دلم خون شد

خدایا!
زین شگفتیها
دلم خون شد، دلم خون شد:
سیاووشی در آتش
رفت و
زآن سو
خوک بیرون شد.

خطی ز دلتنگی

S.A.R.A
08-05-2007, 04:06
روانشناسی اجتماعی شعر فارسی



در نگاهی به تخلص ها






محمد رضا شفیعی کدکنی



شعر فارسى، به عنوان يكى از برجسته‏ترين و گسترده‏ترين آثار فرهنگِ بشرى، همواره موردِ ستايش آشنايانِ اين وادى بوده است. اين شعر، همان‏گونه كه در حوزه مفاهيم و معانى ويژگيهايى دارد كه آن را از شعر ديگر ملل امتياز مى‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از بعضى خصايص برخوردار است كه در ادبيّات جهان، يا بى‏همانند است يا مواردِ مشابه بسيار كم دارد. مثلاً رديف ـ با وُسعتى كه در شعر فارسى دارد و با نقشِ خلاّقى كه در تاريخِ شعرِ فارسى داشته است ـ در ادبيّات جهانى بى‏سابقه است. بعضى ديگر از خصايص شعر فارسى نيز مشابه اگر داشته باشد، بسيار اندك است.
درين يادداشت به يكى ديگر از ويژگيهاى شعر فارسى مى‏پردازيم و آن مسأله «تخلّص» است كه به اين وسعت و شمول، كه در شعرِ فارسى ديده مى‏شود، در شعرِ هيچ ملّتِ ديگرى ظاهراً ديده نشده است و اگر هم مصاديقى بتوان يافت در شعرِ زبانهائى است كه تحتِ تأثير شعرِ فارسى و آيينهاى آن قرار داشته‏اند و در حقيقت از درونِ اين فرهنگ و اين ادبيّات نشأت يافته‏اند مانندِ شعرِ تركى و ازبكى و تركمنى و اردو پشتو و ديگرِ شعرهاى آسيائى و همسايه. درين يادداشت، غرضِ ما، بحث درباره زمينه‏هاى روانشناسىِ تخلّص‏هاى شعر فارسى است اما مقدمةً يادآورى بعضى نكات عام را درين باره بى‏سود نمى‏دانيم، زيرا تاكنون گويا كسى به بحث درين باره نپرداخته است.
با ظهورِ نيمايوشيج و باليدنِ شعرِ جديد پارسى، شاعرانِ "نوپيشه" modern از بسيارى رسوم و آدابِ سنّتىِ شعر فارسى روى‏گردان شدند و يكى ازين سُنَّت‏ها همين مسأله تخلّص بود. در ذهنتان مجسم كنيد اگر قرار بود براى اينهمه "شاعر"ى كه اين روزها در مطبوعات "شعر" چاپ مى‏كنند، تخلّصِ غير مكرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّصهايى از نوعِ "كفگير" و "خربزه" هم دعوا راه مى‏افتاد تا چه رسد به تخلّصهاى شاعرانه و خوشاهنگى از نوعِ "اميد" و "بهار" كه البتّه همه مكرّرند. ازين بابت هم بايد سپاسگزارِ نيمايوشيج بود كه شاعران را از قيد تخلّص، مثل بسيارى قيدهاى ديگر، گيرم اين نامها، نامهايى دراز و طولانى و غيرشاعرانه باشد مثل مهدى اخوان ثالث يا محمدرضا شفيعى كدكنى يا پرويز ناتل خانلرى.
امّا گرفتارىِ تخلّص اگر براى شاعران نوپيشه حل شده است براى تذكره‏نويسان و مورخانِ ادبيات ما هنوز حل نگرديده است، به همين دليل شما باز هم مهدى اخوان ثالث را بايد در اميد خراسانى بجوييد و از گرفتاريهاى اين مورّخان و تذكره‏نويسان يكى هم اين غالباً حاضر نيستند كه در برابرِ نام اصلى اين‏گونه افراد، اقلاً ارجاعى بدهند به آن تخلّص شعرى كه "اميدِ خراسانى" است تا خواننده اگر جوياى احوال و آثار اخوان ثالث است در اميد خراسانى آن را بيابد. از كجا معلوم كه همه خوانندگان از تخلّص شاعران، بويژه نوپردازان، اطلاع دارند و بر فرضِ اطلاع، در همه احوال نسبت به آن استشعار دارند. من خودم غالباً ازين نكته غافلم كه روزگارى در جوانى با چنان تخلّصى (سرشك) چند تا غزل چاپ كرده‏ام. بگذريم غرض، بحث ازين گونه مسائل نبود.
اغلب كسانى كه با شعرِ فارسى سر و كار داشته‏اند و در زبانهاى ديگر خواسته‏اند چيزى در بابِ شعرِ فارسى بنويسند به مسأله تخلّص به عنوان يكى از ويژگيهاى شعرِ فارس

S.A.R.A
10-05-2007, 23:09
از پشت این دیوار

بگذار بال خسته ی مرغان
بر عرشه ی کشتی فرود اید
در برگ زیتونی
که با منقار خونین کبوترهاست
آرامش نزدیک واری را نمی بینم
آب از کنار کاج ها
تنها
نخواهد رفت
این منطق آب ست
قانون سرشاری و لبریزی ست
سیلاب
در بالاترین پرواز
هر گنبد و گلدسته و
هر برج و باروی مقدس را
تسخیر کرده از لجن
از لوش کنده
این آخرین قله ست
بیچاره آن مردی که آن شب
زیر سقف شب
با خویشتن می گفت
من پشت تصویر شقایق ها
و در پناه روح گندم زار خواهم ماند
من تاب این آلودگی ها را ندارم
آه
بیچاره آن مردی که این می گفت
پیمانه ی لبریز تاریکی
درین بی گاه
لبریز تر شده
آه
می بینی
مستان امروزینه
هشیاران دیروزند
ای دوست
ای تصویر
ای خاموش
از پشت این دیوار
در رگبار
آخر بپرس از رهگذاری
مست یا هشیار
زان ها که می گریند
زان ها که می خندند
کامشب
درخیمه ی مجنون دلتنگ کدامین دشت
بر توسنی دیگر
برای مرگ شیرین گوارایی
زین و یراق و برگ می بندند ؟
منخواب تاتاران وحشی دیده ام امشب
در مرزهای خونی مهتاب
بر بام این سیلاب
خوابم نمی اید
خوابم نمی اید
تو گر تمام شمع های آشنایی را کنی خاموش
و بر در و دیوار این شهر تماشایی
صد ها چراغ خواب آویزی
با صد هزاران رنگ
خوابم نخواهد برد
وقتی افق با تیرگی ها آشتی می کرد
خون هزاران اطلسی
تبخیر می شد
در غروب روز
که نام دیوی روی دیوار خیابان را
آلوده تر می کرد
باران سکوت کاج را می شست
در آخرین دیدارشان
پیمانه های روشنی لبریز
شب خویش را
در شط خاموشی رها می کرد
خواب بلند باغ را مرغی
با چهچهه کوتاه خود تعبیر ها می کرد
آن سیره ی تنها که سر بر نرده ی سرد قفس می زد
آگاه بود ایا که بالش را
در خیمه ی شبگیر کوته کرده بود آن مرد ؟
شاید بهانه می گرفت این سان
شاید
اما چه پروازی
چه آوازی
در برگ زیتونی
که با منقار خونین کبوترهاست
آرامش نزدیک واری را نمی بینم
بگذار بال خسته ی مرغان
بر عرشه ی کشتی فرود اید

S.A.R.A
10-05-2007, 23:09
نشانی

من از خراسان و
تو از تبریز و
او از ساحل بوشهر
با شعرهامان شمع هایی خرد
بر طاق این شبهای وحشت بر می افروزیم
یعنی که در این خانه هم
چشمان بیداری
باقی ست
یعنی در اینجا می تپد قلبی و
نبض شاخه ها زنده ست
هر چند
با زهر سبز آلوده و از وحشت کنده ست
این شمع ها گیرم نتابد
در شبستان ابد در غرفه ی تاریخ
گیرم فروغ فتح فردایی نباشد
لیک
گر کور سو
گر پرتو افشان
هر چه هست این است
یاد آور چشمان بیداری ست
وز زندگانی
گرچه شامی شوکران کند
باری نموداری ست

S.A.R.A
10-05-2007, 23:10
میان جنگل آتش

چه دل گرفته بهاری
پرنده ها همه آهن
نسیم
موج غباری
به گوش منتظر طفل روستا نرسید
میان جنگل آتش
سرود سریده و ساری
غروب خسته ی شهر
بنفشه هایی پیوسته با نخی تاریک
به روی سنگ مزاری

S.A.R.A
10-05-2007, 23:11
درین شب ها

درین شب ها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد
درین شب ها
که هر ایینه با تصویر بیگانه ست
و پنهان می کند هر چشمه ای
سر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی
تویی تنها که می خوانی
رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را
تویی تنها که می فهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را
بر آن شاخ بلند
ای نغمه ساز باغ بی برگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ
در خواب اند
بمان تا دشت های روشن ایینه ها
گل های جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
ز آواز تو دریابند
تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانی ترین ابری
که می گرید
به باغ مزدک و زرتشت
تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد
ز جام و ساغر خیام
درین شب ها
که گل از برگ و
برگ از باد
ار از خویش می ترسد
و پنهان می کند هر چشمه ای
سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که می خوانی

S.A.R.A
10-05-2007, 23:12
مزامیر گل داوودی

هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب
همسرایی کند و روشنی گل ها را
بستاید تا صبح
که براید خورشید ؟
هیچ کس هست که در نشئه ی صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جوباران
و بنوشد همه جامش را
شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
ساغر روشنی باران ؟
هیچ کس هست که با باد بگوید
در باغ
آشیان ها را ویرانه مکن
جوی
آبشخور پروانه ی صحرا را
آشفته مدار
و زلالش را
کایینه ی صد رنگ گل است
با سحرگاهان بیگانه مکن
هیچ کس هست که از خط افق
گرد صحرا را
دریا را
مرزی بکشد
نگذارد که عبور شیطان
از پل نقره ی موج
عصمت سبز علقزاران را
تیره و نحس و شب آلود کند ؟
هیچ کس هست در اینجا که بگوید
من
روحی هستی را
در روشنی سوسن ها
و مزامیر گل داوودی
بهتر از مسجد یا صومعه می بینم ؟
هیچ کس هست که احساس کند
لطف تک بیتی زیبایی را
که خروس شبگیر
می سراید گه گاه ؟
هیچ کس هست
که اندیشه ی گل ها را
از سرخ و کبود
بنگرد صبح در ایینه ی رود
یا یکی هست
درین خانه
که همسایه شود
با سرودی که شفق می خواند
بر لب ساحل بدرود و درود ؟

S.A.R.A
16-05-2007, 21:56
کتاب "قلندریه در تاریخ" حاصل 41 سال پژوهش های دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در روزهای گذشته از سوی انتشارات سخن منتشر شد . کتاب زبان شعر در نثر صوفیه نیز قرار است بزودی از سوی این مولف منتشر شود .

S.A.R.A
24-05-2007, 00:00
م. سرشک شاعری را با غزل آغاز کرد. وی در سال ۱۳۴۴ با انتشار کتاب «زمزمه ها» و بعدها در مجموعه های دیگر توانایی خود را در سرودن غزل و قالبهای دیگر به خوبی نشان داد. هرچند زمزمه ها در حال و هوای سبک هندی سروده شده است اما تعلق خاطر شاعر به شاعران خراسانی در آن به چشم می خورد.
کد کنی‌ در اوان‌ جوانی‌ به‌ شعر و شاعری‌ پرداخت‌. وی‌ نام‌ (م‌. سرشک‌) را برگزید و طی‌ آشنایی‌ با ‌نیمایوشیج سبک‌ شعر نو را انتخاب‌ کرد. پس از این او قالب و بیان سنتی را رها کردو به سوی شکل و زبان شعر نیمایی روی آورد و نیز شعر غنایی و تغزلی را تقریبا کنار می گذارد و به شعر اجتماعی و حماسی جدید پرداخت. این تغییرو تحول درمجموعه «شبخوانی» و «از زبان برگ» به خوبی نمایان است.


نخستین‌ مجموعه‌ های‌ شعر استادکدکنی‌ بنام‌ (شبخوانی) و ( زمزمه‌ ها) در سال‌ 1344 و مجموعه‌ (از زبان‌ برگ‌) در سال‌1347 در مشهد منتشر شد. معروف‌ ترین‌ دفتر شعر شفیعی‌ کد کنی‌ ( در کوچه‌ باغهای‌نیشابور) در سال‌ 1350 منتشر شد و او را به‌ اوج‌ شهرت‌ رساند. سایر آثار وی‌ نیز در دهه‌50 شمسی‌ انتشار یافتند ولی‌ از لحاظ سبک‌ شعری‌ و هنری‌ در در درجه‌ پائین‌ تری‌ ازمجموعه‌ در کوچه‌ باغهای‌ نیشابور قرار داشتند. دکتر شفیعی‌ کد کنی‌ در سالهای‌ پس‌ ازانقلاب‌ اسلامی بیشتر به‌ تحقیقات‌ ادبی‌ و نقد و معرفی‌ متون‌ قدیمی‌ سرگرم‌ بوده‌ است‌ وهمچنان‌ به‌ انتشار اشعار خود ادامه‌ می‌ دهد. سروده‌ (هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی) یکی‌ از ناب‌ ترین‌ اشعار م‌. سرشک‌ است‌ که‌ در زمره‌ ماندگارترین‌ اشعار معاصر فارسی‌ قلمداد شده‌ است‌.
او با انتشار مجموعه «در کوچه باغهای نشابور» در سال ۱۳۵۰ نشان دادکه به زبان و ساخت و صورت مشخصی دست یافته و شعرش در مسیر تکامل افتاده و راه واقعی خود را یافته است.

آخرین اثردکتر شفیعی کدکنی مجموعه «هزاره دوم آهوی کوهی» است که در سال ۱۳۶۷ منتشر شد. در این مجموعه شاعر، به ویژه در اشعاری که از دهه شصت به بعد سروده، به زبان تازه ای دست یافته است. ساخت و صورت اشعارش مستحکم تر و موسیقایی تر، زبانش پیچیده تر و اندیشه هایش فلسفی تر شده است و همین امر باعث شده که اشعار او در این دفتر بیشتر طرف توجه خواص قرار گیرد.


در اشعار دکتر شفیعی‌ کد کنی‌ چند ویژگی‌ به‌ چشم‌ می‌ خورد: شاعر به‌ سنت‌های‌ادبی‌ ایران‌ و اسلام‌ دلبستگی‌ دارد و این‌ رایحه‌ فرهیختگی‌ را در اشعار خود به‌ بهترین‌ نحومنعکس‌ کرده‌ است‌، دیگر اینکه‌ طبیعت‌ و محیط طبیعی‌ استان‌ خراسان‌ را در اشعار خودآشکار کرده‌ و خواننده‌ را با آمیزه‌ای‌ از خاطرات‌ تاریخی‌ خود و طبیعت‌ عبوس‌ خراسان‌ آشنا می‌ سازد. اشعار دکتر کدکنی‌ غالبا رنگ‌ اجتماعی‌ دارد و اوضاع‌ جامعه‌ ایران‌ دردهه‌های‌ چهل‌ و پنجاه‌ شمسی‌ در شعر او به‌صورت‌ تصاویر ، رمزها و کنایه‌ها جلوه‌ گراست.


‌استاد شفیعی‌ کدکنی‌ با بهره‌ گیری‌ از پشتوانه‌ غنی‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ و عربی‌ وانس‌ با زبان‌ دری‌ (زبان‌ دیرین‌ مردم‌ خراسان‌) از چهره‌ های‌ سرشناس‌ شاعران‌ نوپردازمعاصر است‌ و در اشعار خود، جدای‌ از دیدگاه‌های‌ انسانی‌ و اجتماعی‌، پدیده‌های‌ زیبای‌جهان‌ شاعرانه‌ اش‌ را بصورتی‌ دلکش‌ و زیبا به‌ خوانندگان‌ عرضه‌ می‌ دارد.


او در عرصه تالیف و تصحیح و ترجمه و نقد و تحقیق، بی هیچ تردیدی، چهره ای ممتاز در ادبیات ایران است.


کتابهای «صور خیال در شعر فارسی»، «موسیقی شعر»، «اسرار التوحید» ودهها کتاب و مقاله دیگر وی امروزه، در زمره آثار مرجع به شمار می روند.

sise
24-05-2007, 14:33
پیش از شما
بسان شما
بی شمارها
با تار عنکبوت نوشتند روی باد:
"کاین دولت خجسته جاوید زنده باد!"

S.A.R.A
30-05-2007, 21:14
دکتر شفیعی از استادان بارز و متبحر ادبیات معاصر ایران و از محققین بزرگ به شمار می رود که در نقد شعر و ادب فارسی صاحب نظر است و در شعر و شاعری نیز مقام والایی دارد و صاحب سبک و شیوه خاصی است که او را به عنوان شاعری پیش رو می شناسند و یکی از ویژگیهای شخصیتی دکتر شفیعی این است که وی در محافل ادبی به ندرت ظاهر می شود و بیشتر در انزوای اهل ادب به سر می برد.

S.A.R.A
30-05-2007, 21:15
آنچه که از آثار و تالیفات دکتر شفیعی به چاپ رسیده است عبارتند از:
زمزمه ها، شب خوانی، از زبان برگ، در کوچه باغهای نیشابور، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، بوی جوی مولیان، صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، ادوار شعر فارسی، شعر معاصر عرب، گزیده غزلیات شمس، حزین لاهیجی زندگی و زیباترین غزلهای او، شاعر آینه ها، بیدل و سبک هندی، اسرار التوحید از محمد بن منور، حالات و سخنان ابو سعید، ابو روح میهنی، مختار نامه، مجموعه رباعیات عطار، مرموزات اسدی در مرموزات داودی نجم الدین رازی، ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا از نیکلسون و ...

S.A.R.A
07-06-2007, 01:43
شفیعی کدکنی شرح غزلیات شمس را به پایان برد شرح و توضیحات گزیده غزلیات شمس تبریزی به کوشش دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی آماده انتشار شد.

دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی 15 سال در زمینه نگارش و گردآوری گزیده غزلیات شمس به تحقیق و تفحص پرداخته است.

این کتاب که تا دو ماه دیگر از سوی انتشارات سخن منتشر می شود، شامل گزیده غزلیات مولانا همراه با توضیحات و تقریرات دکتر کدکنی است.

از این پژوهشگر زبان و ادب فارسی به تازگی کتاب " قلندریه در تاریخ " (حاصل 41 سال پژوهش) توسط انتشارات سخن به بازار کتاب آمده است.

S.A.R.A
13-10-2007, 00:03
● كارنامه نقد كتاب استاد شفیعی كدكنی
شفیعی كدكنی یكی از برجسته‌ترین ادبای امروز زبان فارسی است كه در حوزه های مختلف ادبیات قلم زده و آثار گرانقدری از خود به یادگار نهاده است، اگر از چهره او به عنوان یك شاعر بگذریم آثاری كه در زمینه ترجمه، تصحیح متون كلاسیك و پژوهش و انتقاد ادبی منتشر كرده‌ هر كدام به تنهایی شایستگی آن را دارند كه جایگاهی شایسته تقدیر در عرصه تحقیقات ادبی معاصر برای صاحب اثر بگشایند.
خصوصاً در زمینه تصحیح متون و تحقیق و تحلیل انتقادی به حق خلف صدق بزرگانی چون علامه قزوینی، بدیع الزمان فروزانفر، ملک الشعرای بهار و شاهرخ مسكوب است كه هر كدام راهی نو بر روی ادبیات امروز ایران گشودند و آثاری چون تصحیح و تحقیق پیرامون اسرار التوحید، موسیقی شعر و صورخیال در شعر پارسی گواهی هستند بر این مدعا. علاوه بر این او بیش از ۱۳۰ مقاله در فاصله چهار دهه عمر علمی خود نوشته ‌است كه موضوع ‌های متنوعی را در بر می‌گیرد و از این مقالات ۳۵ مقاله به نقد كتاب اختصاص دارد كه تاكنون بدانها پرداخته نشده و هدف ما در این مقاله بررسی این نقدهاست.

S.A.R.A
13-10-2007, 00:05
● دسته بندی نقدها
نقدها از سه جهت قابل بررسی‌اند: یكی موضوع، دیگر زمان نگارش و سوم كیفیت و ارزش. از لحاظ موضوع ۱۱ مقاله به شعر معاصر اختصاص دارد؛ یعنی نقد شعر شاعرانی است كه آثارشان برای اولین بار چاپ می‌شده است، ۱۰ مقاله مربوط به نقد و معرفی نسخه‌های آثار كلاسیك یا تصحیح آنهاست, ۳ مقاله مربوط به شعر سبك هندی است، ۳ مقاله مربوط به آراء و اندیشه‌ها و زندگی ابوالعلاء معری و بقیه موضوع‌های مختلفی را دربرمیگیرد. همچنان كه شاهدیم بیشتر نقدها به شعر معاصر و سبك هندی و معری اختصاص دارد كه این امر حساسیت منتقد را نسبت به این مسائل نشان می‌دهد.
از لحاظ تاریخی قدیمی ‌ترین نقد مربوط به تصحیح دیوان آصفی است كه سال ۱۳۴۳نوشته شده و آخرین آن «نگاهی به طراز الاخبار» است كه بهار ۱۳۸۱ چاپ شده است. آنچه در بررسی اولیه نقدها آشکار می شود این است كه نزدیك به ۷۰ درصد نقدها در دهه چهل یعنی دهه آغازین فعالیت علمی شفیعی نوشته شده و همه نقدهای کتب شعر معاصر نیز در این دهه چاپ شده اند، گویا بیشتر کتب شعری را كه در این دوره چاپ ‌شده مطالعه كرده و بر بعضی از آنها كه قابل توجه بوده اند نقد نوشته است, ولی دردوره‌های بعد دیگر به این مسئله نپرداخته و همچنان كه به عنوان یك منتقد و محقق بیشتر به سوی تصحیح متن رفته، مقالات انتقادی دهه‌های بعد نیز به نقد تصحیح متون یا معرفی نسخه ‌های گمنام اختصاص یافته است.
هنگام بررسی ارزش و كیفیت نقدها آنچه در ابتدا جلب توجه می‌كند تنوع و عدم یكدستی نقدها است كه بخشی از آن به خاطر تنوع موضوعات مورد بحث است و بخشی نیز به خاطر چندوجهی بودن شخصیت علمی نویسنده؛ اما در همه نقدها جنبه‌ های چهارگانه شخصیت علمی او را می‌توان دید, یعنی: شفیعی شاعر, مترجم, مصحح و منتقد و بسته به موضوع یا صاحب اثر این جنبه‌ها پر رنگ یا كم‌رنگ می‌شوند.
تعدادی از این مقالات كه در بخش «كتابهای تازه» مجلات چاپ شده‌ اند از حد معرفی كوتاه كتاب برتر نرفته و نكته خاصی ندارند از جمله: زیر خاكستر: مجموعه شعر علی اكبر سعیدی سیرجانی چاپ۱۳۴۵، فردوسی ‌نامه: مجموعه مقالات و اشعار بهار درباره فردوسی چاپ۱۳۴۵، مثنوی مادهونل و كام كندلا چاپ ۱۹۶۵، در شناخت عبید زاكانی چاپ ۱۳۴۵، اسیر شهرستانی: منتخب غزلهای میرزا جلال اسیر اصفهانی چاپ ۱۳۴۸، نظر جرجانی در باب صور خیال نوشته كمال ابودیب چاپ ۱۹۷۹ كه دراین مقاله ضمن معرفی كتاب و نویسنده به معرفی جرجانی نیز می ‌پردازد.
در مقالات مربوط به نسخ قدیمی نیز دیدگاه خاص و نکته تازه‌ای دیده نمی ‌شود و تازگی مقالات و ارزش آنها به خاطر تازگی موضوعات است از جمله مقاله «دستورزبان عرفان یا عرفان دستور زبان»چاپ ۱۳۷۴ كه به معرفی دو اثر عرفانی یعنی نحو قلوب عبدالكریم بن هوازن قشیری و صرف قلوب صاین‌الدین علی‌تركه اصفهانی می‌پردازد، كه اولی متعلق به قرن پنجم و دومی قرن نهم است. در این دو کتاب نویسندگان از مصطلحات و تعبیرات علم صرف و نحو عربی برای بیان اندیشه ‌ها و تجارب روحانی و عرفانی خود سود جسته ‌اند. در مقاله «چهره دیگر محمد بن كرام سجستانی»چاپ ۱۳۷۷ نسخه گمنامی از یك تفسیر عرفانی قرآن براساس مشرب كرامیه را که به تازگی بدان دست یافته معرفی كرده و نسخه‌های دیگر آن را بررسی می‌نماید و ضمن معرفی نویسنده نسخه، براساس این اثر نویافته چهره حقیقی محمدبن كرام را آشكار می‌نماید و تصویری کاملاً متضاد با تصوری كه اهل علم از این فرد دارند ارائه می نماید.
در مقاله «نگاهی به طرازالاخبار» چاپ ۱۳۸۱ به معرفی این كتاب و نویسنده‌اش عبدالنبی فخرالزمانی (۹۹۸ـ بعد از ۱۰۴۱) پرداخته و ضمن بررسی ویژگی های كتاب، ذوق و سلیقه حاكم بر آن دوره را نقد كرده و آن را به دور از واقع‌ گرایی و گرفتار انواع سوررئالیسم و سمبولیسم‌ های عجیب و غریب می‌داند.
مقاله «حماسه ‌ای شیعی از قرن پنجم» چاپ ۱۳۷۹ به معرفی یك حماسه ناشناخته شیعی اختصاص دارد كه درباره مغازی حضرت علی سروده شده كه ضمن معرفی آن, ارزش¬های واژگانی و نحوی و تاریخی این اثر را نیز ذكر می‌ كند.شیوه کار در مقاله «مقامات كهن و نویافته ابوسعید»چاپ ۱۳۸۰نیز به همین صورت است.

S.A.R.A
13-10-2007, 00:06
نقد علمی و شیوه کار
در دوجا چهره شفیعی را به عنوان یك منتقد دارای اصول و روش علمی و ذهن منطقی می ‌توان مشاهده كرد: یكی نقد كتاب از صبا تا نیما و دیگری نقد دیوان شعرای معاصر. در نقد از صبا تا نیما ضمن برشمردن عیوب كار نویسنده _ یحیی آرین‌پور _ اصول وروش كار را نیز بدین شکل توضیح می‌ دهد: «به نظر می‌رسد برای تألیف كتابی درباب تاریخ ادب قبل از هر چیز باید مولف برای خودش تعریفی از ادبیات داشته باشد و شعر و نثر در نظر او تعریف آشكاری داشته باشد و چون تاریخ ادبیات چیزی نیست مگر بحث تحلیلی و انتقادی در باب تحولات این دو موضوع اجزای هر یك از این دو موضوع را باید از پیش (ولو به صورت قراردادی) شناخته و بعد به توضیح در باب تحولات آن پرداخت و همچنین نویسنده تاریخ ادبیات یك دوره باید از تحولات شعر یا نثر آن دوره آگاه باشد تا بتواند در مورد ابتكار و تحول یك شاعر یا نویسنده سخن گوید» (۱۳۵۱ :ص ۱۴).
اما در نقد اشعار معاصر از دو نمودار استفاده می ‌كند كه عبارت‌اند از: عاطفه ـ تخیل ـ زبان ـ آهنگ ـ شكل و پشتوانه فرهنگی ـ صعود هنری ـ عاطفه و تعالی انسانی ـ نفوذ در میان مردم , این نمودارها معیار نقد و محک خاص منتقد هستند که به وسیله آنها شعر هر یك از شاعران را سنجیده و میزان تحول و ابتكار و انحراف از نرم را در هر شاخه نمودار مشخص می‌ كند و بدین وسیله ویژگی برجسته شاعر را كشف كرده و به توصیف آن می‌پردازد و آنگاه ضعف‌ ها و كاستی‌ های هراثر را نشان می دهد.
به عنوان مثال زمانی که دفتر از این اوستای اخوان ثالث را نقد می‌كند دو ویژگی را به عنوان خصوصیات برجسته شعر او تشخیص می‌ دهد: «دو خصوصیت برجسته شعر اخوان را از دیگران جدا می‌كند یكی زبان غنی و پرطنین و دیگر جنبه اجتماعی شعر او، راز توفیق او در این است كه گذشته از صداقت ذاتی با میراث فرهنگی این سرزمین آشناست» (۱۳۴۵آ: ۵۷). در بررسی دفتر شعر برخنگ راهوار زمین اسماعیل خویی ویژگی اصلی شعر او را تشخیص كامل زبان شعری دركنار استقلال اندیشه شاعر می‌ داند, پس به توضیح این مطلب می‌پردازد: «كسانی كه در مسئله زبان شعر به نقطه‌ای ثابت رسیده باشند اندك هستند اما خویی به این نقطه رسیده و شعر او ادامه اسلوب استوار شاعران خراسان است»(۱۳۴۶ه: ۱۱۵۹).
هنگام نقد دفتر بیداری جویباران میمنت میرصادقی مهم¬ترین ویژگی شعر او را رسیدن به نوعی استقلال و بینش خاص می‌داند كه نماینده روحیات و عواطف خاص اوست:‌ «پس از فروغ كسی را سراغ ندارم كه به حدی از استقلال و بینش خاص رسیده باشد كه شعرش نماینده روحیات و عواطف خاص او باشد و ضمناً از نظر قدرت بیان و آگاهی به امكانات زبان فارسی و توانایی به القاء مفاهیم ذهنی خویش شعرش از توفیق بهر‌مند باشد غیر از آزاده»(۱۳۴۷ب: ۴۷۰). نكته‌ برجسته‌ای كه در تطبیق نمودارها بر شعر فریدون مشیری آشكار می‌شود میزان شهرت وکثرت طبقه طرفدارانش است, پس نقد را با همین مسئله شروع كرده و به جست و جوی علل شهرت او می‌پردازد: «راز این توفیق را در دو سه خصوصیت شعر مشیری می‌توان جست كه نخستین آنها زبان نرم و هموار و ساده اوست، دیگری طرز بیان سخاوتمند مشیری كه در یك برخورد, مجموعه احساس¬های شاعر را القاء می‌كند و دیگر حكومت نوعی منطق و سنجیدگی بر شعر است كه با نخستین تأمل در شعر مشیری می‌توان بدان رسید وهمچنین زمینه كلی شعر او برداشت¬های ساده از زندگی است.» (۱۳۴۷آ: ۲۱۰-۲۰۸).
در اینجا یك ویژگی دیگر مقالات شفیعی آشكار می‌شود و آن واژه‌سازی و به كاربردن اصطلاحات خاص است، همچنان كه در كتاب هایی چون صور خیال و موسیقی شعر برای اصطلاحات خارجی نقد ادبی معادل فارسی می‌سازد در اینجا نیز اصطلاحات و واژه‌هایی منحصر به فرد به كار می‌برد چنانكه درباره این تصویر به كار رفته در شعر مشیری: «آویخته بر شاخه‌های سرو/پیراهن مهتاب» می‌گوید: « با همه زیبایی و تازگی كه دارد آشناست و من هیچ تعبیری بهتر از كلمه آشنا برای اینگونه ایماژها نمی‌یابم یعنی چیزی كه تكراری نیست؛ اما بیگانه نیز نمی‌نماید و علت این امر نیز روشن است زیرا عناصر تركیبی این ایماژها و نوع روابط میان دو سوی تصویر در شعر گذشته فارسی سابقه بسیار داشته» (۱۳۴۷آ: ۲۱۰).
یکی از نقدهایی که در آن کاملاً شیوه علمی واصول مورد نظر را رعایت کرده نقد دفتر حجم سبز سهراب سپهری است که نه تنها بر اساس نمودارها جنبه های مختلف شعر او را محک می زند بلکه ریشه های سبک شعری او را یافته و عناصر اصلی تشکیل دهنده تصاویرش را کشف می کند, در ضمن او اولین کسی است که در این مقاله به وجود طنز در شعر سهراب اشاره می کند. هرچند شفیعی این نمودارها را اساس کار خود قرار داده است؛ ولی در همه جا حدود آنها را رعایت نمی کند و در بعضی نقدها احساسات فردی بر منطق نمودارها غلبه كرده و جنبه شاعرانه شخصیت او خود را نشان می‌دهد ودر قضاوت از حد نمودارها فراتر می رود ، به عنوان مثال در بررسی دفتر ساز دیگر جعفر كوش آبادی می‌گوید: «كوش آبادی در میان استعدادهای جوان، یعنی در میان این چند هزاری كه دست در كار شعر و شاعری هستند از آن چند تن شاعرانی است كه باید عنوان «اصیل» و «سلامت» بدیشان داد و بزرگترین گواه سلامت و اصالت او گریزی است كه از جلوه‌گر شدن در مطبوعات محترم و صفحات شعری مجلات و شب‌های شعر و دیگر قضایا دارد»(۱۳۴۸ب: ۳۴). واژه‌های «اصالت» و «سلامت» كه از آنها برای توصیف كوش آبادی استفاده كرده بیش از آنکه علمی باشند عاطفی¬اند و شایسته استفاده در یك انتقاد علمی نیستند، علاوه بر این دلایلی را كه برای اثبات مدعای خود آورده نیز دلایلی علمی و قابل پذیرش نیستند و برگرفته از احساس‌اند.
گاه نقدها به شعار نزدیك شده و حالت كلیشه‌ای به خود می گیرد و از واژگان و زبانی استفاده می کند که در برهه های خاصی از جامعه در روزنامه ها و مجلات رایج می شود، به عنوان مثال در نقد دفتر بیداری جویباران میمنت میرصادقی می‌گوید: «این زمزمه‌ها در حدی است كه خواننده آگاهی و بیداری این جویبار لطیف را دریابد و سلامت روح این آینه را در تاریكی بشناسد و بداند كه زن ایرانی, زن اصیل ایرانی چیزی است جز آنچه در مجله‌های زنانه می‌بینیم و آرزوهایی دارد متعالی‌تر از حد هوس‌های بی‌شرمانه روشنفكرنمایان هرزه امروز (۱۳۴۷ب: ۴۷۰).

S.A.R.A
13-10-2007, 00:07
● نقد تصحیح متون
جایی كه می‌توان چهره شفیعی را به عنوان یك مصحح تیزبین، دقیق و نكته‌یاب دید نقد تصحیح متون كلاسیك است كه گاه در این بررسی‌ها به نكات ریزی اشاره می‌كند كه از چشم خود مصحح كه مدتی طولانی صرف تصحیح كتاب کرده به دور مانده است. به عنوان مثال در نقد تصحیح لسان التنزیل به كاربرد الف اشباع یا اطلاق در این كتاب اشاره كرده و آن را در كتب نثر بی‌سابقه می‌داند (۱۳۴۵ه: ۲۹۳) که مصحح اصلاً به این نکته اشاره نکرده است, یا در نقد تصحیح دیوان آصفی هروی با استناد به تذكره نصرآبادی بیتی را كه در تصحیح به نام آصفی هروی آمده از آن آصف قمی می‌داند (۱۳۴۳‍ ب:۳۸۲ ) همچنین در ضمن نقد تصحیح, سابقه تصحیح آن اثر خاص را نیز آورده و جایگاه شاعر و نویسنده‌ای كه اثرش تصحیح شده ارزیابی می‌كند.

S.A.R.A
13-10-2007, 00:08
● نقد ترجمه
شفیعی در كارنامه نقدنویسی خود چهار ترجمه را به نقد کشیده است كه همه مربوط به دهه چهل است، گویا همچنان كه ترجمه كتاب را در دهه‌های بعد كنار نهاده نقد آنها را نیز كنار گذاشته است.
، این چهار ترجمه عبارت اند از: عقاید فلسفی ابوالعلاء معری، گفت و شنود در زندان ابوالعلاء معری، بهشت و دوزخ ابوالعلا معری و معلقات سبع . این نقدها نه تنها از تسلط کامل منتقد بر زبان عربی و دقت نظر و موشكافی او خبر می دهند؛ بلکه مبین آشنایی گسترده او با نویسندگان خارجی نیز هستند، در نقد گفت و شنود فلسفی در زندان ابوالعلاء معری نه تنها آراء و اندیشه‌های این متفكر بزرگ اسلامی را تشریح کرده؛ بلكه به معرفی طه حسین - نویسنده كتاب- نیز پرداخته و در پایان از نوع ترجمه و حتی واژه‌گزینی مترجم انتقاد می‌كند: «در صفحه ۹۵ «الهین من الامر» به «امور مادی و پیش پا افتاده» ترجمه شده و حال آنكه ترجمه صحیح آن «كارهای سهل و آسان است». « در ص ۱۲۹ به كار بردن كلمه «چشمدار» در برابر «مبصر» دور از طبیعت زبان فارسی است، جایی كه كلمه «بینا» را داریم به خصوص كه میان چشم داشتن و بینایی (ابصار) ملازمه‌ای نیست» (۱۳۴۵ج: ۱۶۴). یا در نقد ترجمه معلقات سبع می‌گوید:
«در ترجمه اغرك منی ان حبك قاتلی و انك مهماتاء مری القلب یفعل كه ترجمه در حد اعتدال باید چنین باشد: «آیا بدین مغرور شده‌ای كه عشق تو مایه هلاك من است و دل در فرمان تست؟ » ایشان نوشته‌اند: «آیا پنداشته‌ای كه عشق تو مایه هلاك جان من است و قلب من چون كبوتر دست‌آموزی اسیر پنجه تست؟
(ص ۱۳)» (۱۳۴۵ب: ۶۳۲). نكته دیگری كه در نقد ترجمه‌ها به چشم می‌خورد و بیش از آنكه با ترجمه و روش كار او در ارتباط باشد حاصل روحیه و نوع تفكر و شاید روحیه حاكم بر زمان است این است كه هر جایی كه پای متفكران شرقی یا اندیشه و تفكر اسلامی به میان می‌آید سعی می‌كند به وسیله مقایسه آن با نمونه‌های غربی برتری تمدن اسلامی را بر نوع غربی نشان دهد یا غربیها را ریزه‌خوار تفكر مسلمانان معرفی كند, به عنوان مثال در مورد معری می‌گوید: «مسائل مختلفی كه وی طرح كرده هنوز هم تازگی دارد، اندیشه‌های او درباره برخورد مذاهب گوناگون با یكدیگر و هدف زندگی و نگاههای طنزآمیز وی به دستگاه آفرینش و انتقادهای اجتماعی او همه و همه در روزگار ما هنوز زنده و قابل مطالعه‌اند و بسیاری از سخنان او را از زبان نویسندگان و فلاسفه معاصر غرب هر روز با آب و تاب می‌شنویم و گاه تحسین می‌كنیم بی‌آنكه بدانیم در شرق ما این سخنان سابقه دیرینه داشته است.» (۱۳۴۳آ: ۱۲۳) .

S.A.R.A
13-10-2007, 00:09
● نقد شعر معاصر
نكته دیگری كه در بیشتر مقالات انتقادی شفیعی دیده می‌شود و هر جایی كه مجال سخن دست داده بدان پرداخته، نقد شعر معاصر و انتقاد از شاعران هم عصر خود است، او نه تنها به عنوان یك شاعر نسبت به جریان¬های شعری اطراف خود حساس است؛ بلكه به عنوان یك منتقد نیز نمی‌تواند کجروی های جریان¬های مختلف شعری را تحمل كند, بنابراین در موقعیت‌های مختلف به تصریح و تعریض جنبه‌های مختلف شعر معاصر را مورد انتقاد قرار داده كه ضعف و قوت این نقدها بسته به حالات روحی نویسنده و موقعیت کلام متغیر است.
مثلاً هنگامی كه از توانایی اسیر شهرستانی در آوردن تصاویر بدیع سخن می‌گوید زمینه را مناسب دیده و درباره شعرای معاصر می‌گوید : « قدرت این شاعر را در محسوس كردن معانی انتزاعی دریابید كاری كه این روزها شاعران نوپرداز با افاده و تكبر بسیار و همراه با دعوی¬های عجیب گاه گاه می‌كنند» (۱۳۴۸د: ۸۴۷). زمانی كه در نقد ترجمه معلقات سبع به مسئله عشق می‌رسد می‌گوید: «بی‌پروایی بیان در گزارش عشق و حوادث عشقی (كه نمونه‌اش را در قصیده امرؤا القیس می‌بینیم) نشان می‌دهد كه این شیوه كار تازه‌ای نیست و برای كسانی كه در شعر معاصر ایران مثلاً خود را در این رهگذر پیشوایی می‌دانند افتخاری به شمار نمی‌رود، كاری است كه عرب صحرا در آن روزگار بهتر از آنها ادا كرده و از عهده برآمده است»(۱۳۴۵ب: ۳۲-۶۳۱). یا در نقد دفتر ماخ اولای نیما جایی كه میزان خیال به كار رفته در شعر او را برابر با میزان مفاهیم ذهنی می‌داند مجال را مناسب یافته و می‌نویسد: «این نكته‌ای است آموزنده برای بسیاری از مشاهیر شعر معاصر كه اغلب تصویرها و خیال‌های زاید پی در پی می‌آورند و سرانجام هم دانسته نیست كه این تصاویر و خیال‌ها به كمك كدام اندیشه و یا برای القای كدامین لحظه و حالت روحی سراینده عرضه شده است» (۱۳۴۵و: ۵۹۸).
و در ادامه جایی كه از سادگی تداعی‌ها و طبیعی بودن رشته تخیل او تعریف كرده زبان تندتری برای انتقاد به كار گرفته و می‌گوید: «این درسی است برای مدعیان شعر امروز كه با اصرار احمقانه‌ای می‌پندارند كه هر چه مفاهیم كلمات در مجموعه تركیبی شعر دورتر از یكدیگر باشند تخیل شاعر وسیع‌تر است»(همان:۶۰۰).
گاه لحن انتقادها از این نیز تندتر شده و حالت توهین به خود می‌گیرد گویا شعرها، شعرا و شهرت‌های كاذب چنان او را رنجانده است كه قلم را به دست احساس سپرده و هنگام نقد دفتر شب و پرواز عطا مهاجرانی از یك سجیه اخلاقی او چماقی می‌سازد برای كوبیدن بر سر عده‌ای از شعرای جوان: «اما جای خوشبختی است كه تظاهری به جهانی شدن ندارد، بی‌آنكه احساس نیازمندی روحی كند برای عالمی كه آن را حس نكرده شعر نمی‌گوید برخلاف بسیاری از جوانان پر مدعای امروز كه از رهگذر منظوم كردن اخبار روزنامه‌ها و سخنان پریشان بی‌مفهوم در حوزه‌های فلسفی، تاریخی, جغرافیایی نو و كهنه خود را به سطح جهانی رسانده‌اند؛ یعنی با تصمیم و اندیشه و خواست قبلی و با تركیب لغات مرده دنیای قدیم و اخبار روزنامه‌ها حوزه مفاهیم شعری خود را گسترده و ژرف می‌نمایند, اما هیچ‌گاه شعری از ایشان به خاطر كسی نمی‌ماند، ممكن است نام ایشان به علت رفت و آمدهای منظم و پیوسته‌ای كه به دفترهای مجلات و حضور سردبیران دارند تا حدی و چه بسیار زینت‌بخش روزنامه‌ها باشد؛ اما این‌گونه شهرت‌های مجله‌ای و درحدود جعل اخبار گوناگون برای اینكه از فراموش شدگان خاطر مبارك نباشند شهرتی می‌دهد در حدود شهرت شگفت‌آور بسیاری از مشهوران به قتل یا جنایات دیگر از قبیل اصغر قاتل و دیگران كه روزگاری سراسر مطبوعات را پر كرده بودند»(۱۳۴۸آ: ۲ـ۱۰۱).
اما یكی از ویژگی‌های مثبت نقدهای شفیعی كدكنی كه در بعضی آثار او دیده می شود پیشنهاد یک پژوهش جدید وگشودن دریچه یك بحث یا تحقیق جدید به روی محققان است، به عنوان مثال درباره کرامت‌های صوفیان می‌گوید: «این میدان تحقیق پژوهندگانی را می‌طلبد كه با روشهای علمی بتوانند پیرنگ‌های كرامات را طبقه‌بندی و كدگذاری كنند و آنگاه به جست و جوی ریشه‌های تاریخی و جغرافیایی و دینی و اساطیری و روانشناسیك هر كدام بپردازند، وقتی به چنین مرحله‌ای از مطالعه درباب این پیرنگ‌ها راه یابیم به جایی می‌رسیم كه هر پیرنگی گاه می‌تواند موضوع یك تحقیق مستقل قرار گیرد»(۱۳۸۰: ۶۶ـ۶۵).

فهرست منابع ومآخذ
۱- شفیعی کدکنی محمدرضا, عقاید فلسفی ابوالعلا معری, سخن, دوره ۱۵ , شماره ۱, آبان ۱۳۴۳.
۲- ,دیوان آصفی , راهنمای کتاب , سال ۷ , شماره۲, زمستان ۱۳۴۳.
۳- ,تاملی در کنار برکه(کتاب شعر فریدون صالحی), هیرمند, سال۷ , شماره ۲, فروردین ۱۳۴۴.
۴- , نقدی بر کتاب سایه عمررهی, هیرمند، شماره۴ , مرداد ۱۳۴۴.
۵- ,از این اوستا, راهنمای کتاب, سال۹, شماره۱, اردی بهشت ۱۳۴۵.
۶- , ترجمه معلقات سبع, سخن, دوره۱۶, شماره۶, تیر۱۳۴۵.
۷- ,گفت وشنود در زندان ابوالعلا معری, راهنمای کتاب, سال۹, تیر ۱۳۴۵.
۸- , عبید زاکانی, سخن, دوره۱۶, شماره۷, مرداد ۱۳۴۵.
۹- ,لسان التنزیل, راهنمای کتاب, سال۹, شماره۳, شهریور ۱۳۴۵.
۱۰- , ماخ اولا, راهنمای کتاب, سال۹, شماره۶, اسفند ۱۳۴۵.
۱۱- , مثنوی مادهونل وکام کندلا, سخن, دوره۱۶, شماره۱۲, اسفند ۱۳۴۵.
۱۲- , فردوسی نامه ملک الشعرا بهار,به کوشش محمد گلبن, سخن, سال۱۷, شماره۴, تیر ۱۳۴۶.
۱۳- ,رساله عقل و عشق, نجم الدین رازی, به اهتمام تقی تفضلی, راهنمای کتاب, سال ۱۰, شماره۲, تیر ۱۳۴۶
۱۴- ,زیر خاکستر, سخن, دوره۱۷, شماره۴, تیر ۱۳۴۶
۱۵- , نقد بیدل, راهنمای کتاب, سال۱۰, شماره۳, شهریور ۱۳۴۶.
۱۶- ,بر خنگ راهوار زمین, سخن, دوره۱۷, شماره۱۱و۱۲, اسفند ۱۳۴۶.
۱۷- ,بهار را باور کن, سخن, دوره۱۸, شماره۲, تیر ۱۳۴۷.
۱۸- ,بیداری جویباران, سخن, دوره۱۸, شماره۴, شهریور ۱۳۴۷.
۱۹- , بهشت و دوزخ ابوالعلا معری, جهان نو, شماره۱۰و۱۲, زمستان ۱۳۴۷.
۲۰- , شب وپرواز, سخن, دوره۱۹, شماره۱, فروردین ۱۳۴۸.
۲۱- ,از بیان شعری تا بیان منطقی, جهان نو, سال۲۲, شماره۲, خرداد ۱۳۴۸.
۲۲- , کتاب شناسی فردوسی, راهنمای کتاب, سال۱۲, شماره۵و۶, مرداد ۱۳۴۸.
۲۳- , اسیر شهرستانی, سخن, دوره۱۹, شماره۸, دی ۱۳۴۸.
۲۴- , گنجینه های بادآورده (مشاعره), انتقادکتاب, دوره۴, شماره۴, دی ۱۳۴۸.
۲۵- , فقط از صبا تا نیما, کتاب امروز, خرداد ۱۳۵۱.
۲۶- , سیمرغ (نشریه بنیاد فرهنگ ایران), خردوکوشش, دوره۲, دفتر۲و۳,بهار ۱۳۵۲.
۲۷- , نظر جرجانی درباره صور خیال, نشر دانش, سال۳, شماره۳, اردی بهشت ۱۳۶۲.
۲۸- , انتقاد از کیمیای سعادت, نشردانش, سال۳, شماره۶, آبان ۱۳۶۲.
۲۹- , دربازخوانی سنت ها(تصحیح دیوان کلیم همدانی), کلک, شماره۱۳, فروردین ۱۳۷۰.
۳۰- , دستور زبان عرفان یا عرفان دستور زبان, نامه شهیدی, نشرطرح نو, چاپ اول, تیر ۱۳۷۴.
۳۱- ,درباره ترجمان البلاغه, مجله دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی, سال۳۱, شماره۳و۴, پاییز ۱۳۷۷.
۳۲- , چهره دیگر محمدبن کرام سجستانی, ارج نامه ایرج, به کوشش محسن باقرزاده, نشرتوس, پاییز ۱۳۷۷.
۳۳- , حماسه ای شیعی از قرن پنجم, مجله دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی, سال۳۱, شماره۳و۴, پاییز وزمستان ۱۳۷۹.
۳۴- , مقامات کهن ونویافته ابوسعید ابوالخیر, نامه بهارستان, دفتر۴, سال۲, زمستان ۱۳۸۰ .
۳۵- , نگاهی به طراز الاخبار, نامه بهارستان, سال۳, دفتر۵, بهار ۱۳۸۱.
۳۶- عابدی کامیار, درروشنی بارانها, نشرکتاب نادر, چاپ اول,۱۳۸۱.
وحید رویانی
برگرفته از: كتاب ماه ادبیات و فلسفه ، شماره ۹۶شورای گسترش زبان وادبیات فارسی

منبع : روزنامه آفتاب

S.A.R.A
10-11-2007, 16:43
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

دشوار است نوشتن درباره «فرديت» اشخاص- شخصيت هايى كه پيرامون شما زندگى و كار مى كنند، ساليان دراز است كه ايشان را مى شناسى، گاه - گدارى مى بينيشان و نمى بينشان. مى شناسى و نمى شناسيشان و در هيچ حالتى به خود اجازه نمى دهى كه بينديشى فلان چهره را «مى شناسم!» نه! در هيچ لحظه اى نمى توانى مدعى باشى كه شخص- شخصيتى را در احوال درونى- فردى او مى شناسى. لغايت مى توانى به ياد بياورى نشانه هايى كردارى و لحظه هايى گفتارى كه از شخص در حافظه دارى و بشنوى هم نكاتى درباره رفتار و روحيات «فردى» آن شخصيت. اما... در همه احوال سرانجام كار، هر شخصيتى دوسيه اى در حافظه جمعى از خود به جا مى گذارد تا پژوهندگانى چون جناب هوشنگ اتحاد در آينده پديد آيند و سيماى كلى شخص- شخصيت هاى يك دوره را تصوير كنند به يارى مكتوبات و شنيده ها و احياناً قضاوت هاى به جا مانده. در اين معنا به خود اجازه نمى دهم درباره «فرديت» اشخاص اظهارنظر كنم، حال آنكه يقين دارم برون پرداخت هاى هر دانشور- هنرمندى، پرتوهايى از همان نفس فرديت او است كه از صافى هاى بسيار گذشته و در جلوه اثر _ آثارى از وى به ما منتقل شده است. بارى... و اما چنين است كه هرگاه شخصيتى مسير ويژه «جنم» خود را پيموده باشد، وجه غالب منش وى به حافظه جمعى منتقل مى شود و اين خوى و طبيعت جامعه است كه جاى ويژه هر شخص كارورز در عرصه دانش و هنر را، در خانه جدول حافظه اش جاى مى دهد: نيز چنين است كه چون شما از من خواستيد در گراميداشت دكتر محمدرضا شفيعى كدكنى، يادداشتى بنويسم، بى درنگ وجه غالب شخصيت ايشان در جمله «شفيعى پلى ميان گذشته و آينده» از حافظه من رويش كرد. آرى... دكتر شفيعى كدكنى برخى شعرهاى درخشان و ناظر به معانى عميق اين زمانى دارد كه به راستى «نو» و نوآورانه است و مى دانيم كه بن و ريشه چنين بيان و تعريفى از شعر، نيمايى است و نه مثلاً برآمده از شيوه هاى ابوشكور بلخى؛ اما تفاوت شاخص شفيعى كدكنى اين است كه شعرايى از نوع ابوشكور بلخى را هم به همان عرض و عمق و ارزش نيما يوشيج مى شناسد و به آن اهميت مى دهد. در باب شعراى برجسته ايران نيز توان گفت شفيعى استادى است خود برجسته و دانا به اين واقعيت كه شناخت و شرح آن نمونه هاى _ هر كدام يكتا- هنرى ديگر است كه مى توان و بايد فراشان گرفت. آخر او، يعنى شفيعى كدكنى يك آموزگار زبان و ادبيات است و مى دانيم كه آموزگار زبان و ادبيات بودن در زمانه ما فقط به دانستن زبان دوم كه عربى باشد، كاربس نيست. پس شفيعى بدان آگاهى زبان سوم را نيز آموخته است به اين نياز كه آنچه به زبان هاى اروپايى آمده است درباره زبان و ادبيات ما در دسترس وى تواند بود. وراى آنچه به اختصار آوردم، توجه خاص شفيعى به فرهنگ و ادب عرفانى است با دقتى تمام كه از يك دانشور اين زمانه انتظار مى رود. يعنى پژوهش و ريزنگرى در شناخت خرد و كلان مقولات و انتقال حقيقت تحقيق از متن واقعيات با گواهان تاريخى كه جز دانش و خرد لازم، نيازمند حوصله، بردبارى و عشق مدام به زبان و پديدآورندگان پيشين آن است. هم از لابه لاى خطوط و اوراق پژوهيده شفيعى مى توان به نگاه و نظرگاه اجتماعى اين مرد ريزنقش سبك استخوان دقيق پى برد. در اثبات آنچه آوردم، هم به قصد كوتاه كردن سخن، اشاراتى دارم به مقدمه مفصل و پرحوصله «اسرارالتوحيد- فى مقامات الشيخ ابى سعيد» كه به راستى هيچ كم ندارد از موازين علمى تحقيق با معيارهاى اين زمانه اى و نظير چنين كوشش جانفرسا و شيفته وارى را در آثار آن پير خرد، حضرت استادمحمدعلى موحد ديده ام در بازشناسى شمس الحق تبريز و بگويم كه شفيعى مى تواند مفتخر باشد بدين قياس و بى گمان ستودنى اند زحماتى كه هر يك برخود هموار كرده اند در بازشناسى چهره هايى گم در كلاف تاريخى چنين و چنان كه ما داشته ايم و داريم. شفيعى در اين كتاب «اسرارالتوحيد»، چنان كه آن بزرگوار در آن كتاب «شمس تبريزى» به راستى سوزن از انباشت هاى ارزن جسته اند و در اين ميان دل انگيز تر از همه براى اين هنرجوى زبان و ادبيات، سه وجه عمده است. در چنين آثارى: نخست زبان و زلالى آن در كمال سادگى، زيبايى و برايى. ديگر، حكايات- داستان هاى آمده در اين دو كتاب ات كه همه گفتارى بوده و سپس چندى به نوشتار درآمده با همان ايجاز ويژه بيان شفاهى كه تناسب الزامى مى يابد با حوصله شنونده. دو ديگر، مقوله تساهل است كه در چرخه دورانى تاريخ سرزمين ما، بار ديگر در پايانه قرن چهاردهم ه.ش و آستانه هزاره سوم ميلادى، موضوع عمده و اصلى جامعه ما شده است و هنوز به نتيجه واقعى نرسيده است. يعنى به معناى روشن آسانگيرى همانا نيازردن خود و ديگران است اما در سطح برين هم، يعنى در معانى مخالف سختگيرى و تعصب، شمس الحق تبريز اى بسا در آموزه هاى خود به مولانا، چنين گويد: «لحظه اى برويم تا به خرابات، آن بيچارگان را ببينيم. آن عورتكان را خدا آفريده است، اگر بدند يا نيك اند در ايشان بنگريم. در كليسا هم برويم، ايشان را بنگريم.» و با دريغ ادامه مى دهد: «اما طاقت كار من كسى ندارد. آنچه من مى كنم مقلد را نشايد بدان اقتدا كند. راست گفته اند كه اين قوم اقتدا را نشايد!» (جلد اول، ص ۳۲ شمس تبريزى) كار استاد موحد.هم از اين منظر بنگريم به نگاه ابى سعيد در مردمان به رغم محيطى كه شفيعى به استناد واقعيات زمانه وصف مى كند كه «... با كوچك ترين تفاوت عقيده اى نسبت به عقيده حاكميت هيچ مسلمانى هم بر جان خويش ايمنى ندارد، رفتار انسانى و نجيب بوسعيد نسبت به همه مردم از هر فرقه و دين و مذهب و گروهى هستند، شنيدنى و آموختنى است» و آن حكايت چنين است كه:«وقتى به كليساى ترسايان رفت و آنان تحت تاثير معنويت او قرار گرفتند، چون بيرون مى آمد، جمعى از مريدان به او گفتند كه اگر شيخ اشارت مى كرد، همه زنار ها مى گشودند _ يعنى مسلمان مى شدند- بوسعيد مى گويد: «ماشان ورنبسته بوديم كه ماشان بگشاييم.» (مقدمه مصحح / هشتاد و سه) به گمان من سخن بوسعيد تمام است و تمام سخن چنانچه سخن شمس الحق نيز. پس نيازى نمى بينم به بى شمار شاهدان ديگر بپردازم كه هر عبارت در جاى و معناى خود به كمال است و به تمام و آن بشارت آزادگى است و واقع نگرى و بلندهمتى و نمى توان در بدبينى فرو افتاد و به داورى كه اين مفاهيم جايى در فرهنگ رفتارى ما مردم نيافته است، چرا... يافته است و چندان كه بشايد به كار هم بسته شده... روزگار كنونى است كه مى توان با احتياط و حسرت بسيار بر زبان آورد كه چنان مفاهيمى شايد مى رود كه از حافظه تاريخى محو بشود!و اگر چنين باشد آيا بايد آن را ناشى از آغاز دوران جديد دانست يا پايان دوران قديم يا تلاقى آن دو؟!سخن كوتاه كنم، اما دريغم مى آيد ناگفته بگذارم همدلى و هم باورى خود با استاد محمدرضا شفيعى كدكنى كه در همين مقدمه آورده است به تحقيق كه در زبان فارسى و ارجمندى نثر درى گذشتگان سه كتاب اند سرآمد همه آثار، منثور و آن سه اثر عبارتند از : «تاريخ بيهقى بوالفضل - تذكره الاوليا عطار- و... مقامات بوسعيد محمد منور» به درستى كه چنين است. اگر نوشنده و نيوشنده زبان مادرى باشى!

منبع :روزنامه شرق

god_girl
24-01-2008, 07:14
گل های زندان

گیرم که ابر بامدادان بهشت اینجا
بارید و خوش بارید
وان روشنی آسمانی را
نثار این حصار بی طراوت کرد
از ساحل دریاچه ی اسفند
با بی کرانی ایینه اش تابید و خوش تابید
اما
مرغان صحرا خوب می دانند
گلهای زندان را صفایی نیست
اینجا قناری ها ی محبوس قفس پیوند
این بستگان آهن و خو کرده با دیوار
بر چوب بست حس معصوم سعادت های مصنوعی
با دانه ای فنجان آبی چهچهی آوازشان خرسند
هرگز نمی دانند
کاین تنگناشان پرده ی شور و نوایی نیست

god_girl
24-01-2008, 07:15
سفرنامه ی باران

آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است
که زمین چرکین است

god_girl
24-01-2008, 07:15
کوچ بنفشه ها

در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان می آورند
جوی هزار زمزمه در من
می جوشد
ای کاش
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خک
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پک

god_girl
24-01-2008, 07:16
راستی ایا

باید از رود گذشت
باید از رود
اگر چند گل آلود
گذشت
بال افشانی آن جفت کبوتر را
در افق می بینی
که چنان بالابال
دشت ها را با ابر
آشتی دادند ؟
راستی ایا
می توان رفت و نماند
راستی ایا
می توان شعری در مدح
شقایق ها خواند ؟

god_girl
24-01-2008, 07:17
در چار راه رنگ بازی ها

زیباترین رنگ ها سبز است
باغ بهاران صبح بیداران
آرامش و شرم سکوت شسته ی صحرا
اندیشه ی معصوم گل ها
در بهاران در شب باران
زیباترین رنگ ها سبز است
وقتی که من سوی تو می ایم
از ارتفاع لحظه های شوق
یا ژرفنای تلخ و تار صبر
در پیچ و خم های خیابانهای
غرق ازدحام آهن و پولاد
زیباترین رنگ ها سبز است
در چار راه رنگ بازی ها
وقتی که من سوی تو می ایم
زیباترین رنگ ها سبزاست
پیغمبر دیدار
با وحی و الهام سعادت یار
بخت بلند و طالع بیدار

farryad
30-08-2009, 10:44
شفیعی کدکنی از ایران رفت.
محمدرضا شفیعی کدکنی در آستانه 70 سالگی و برای تدریس در دانشگاه پرینستون واقع در ایالت نیوجرسی راهی ایالات متحده آمریکا شد.

به گزارش خبرنگار مهر، وی پنجشنبه هفته گذشته و برای یک فرصت مطالعاتی یکساله جهت تدریس در این دانشگاه، ایران را به مقصد آمریکا ترک کرد.

خبرهایی تائید نشده مبنی بر صدور حکم بازنشستگی وی به گوش می‌رسد. با این حال تا کنون هیچ مقام رسمی در دانشگاه تهران یا وزارت علوم این اخبار را تائید نکرده است.

این در حالی است که سال گذشته حکم بازنشستگی سه استاد همکار محمدرضا شفیعی کدکنی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، رضا داوری‌اردکانی، ابراهیم باستانی‌پاریزی و علی شیخ‌الاسلامی صادر شد و قرار بود حکم بازنشستگی برخی دیگر از اعضای هیئت علمی این دانشکده از جمله کریم مجتهدی، محسن جهانگیری، غلامحسین ابراهیمی‌دینانی و محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در آینده نزدیک صادر شود.

کدکنی از جمله نویسندگان و شاعران امروز مشهور ایران به شمار می‌رود که با تخلص "م. سرشک" اشعارش را منتشر می‌کرد. در میان آثار نظری وی کتاب "موسیقی شعر" دارای جایگاهی ویژه است و در میان مجموعه اشعارش نیز "در کوچه باغهای نشابور" آوازه بیشتری دارد.

زمزمه‌ها، شبخوانی، از زبان برگ، بوی جوی مولیان، از بودن‌ و سرودن، مثل درخت‌ در شب‌ باران و هزاره‌ دوم‌ آهوی‌ کوهی برخی از مجموعه‌های شعری شفیعی کدکنی و صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، تصحیح اسرارالتوحید نوشتهٔ محمد بن منور، تصحیح تاریخ نیشابور نوشتهٔ حاکم نیشابوری، تصحیح آثار عطار نیشابوری، تصحیح مختارنامه، تصحیح مصیبت نامه، تصحیح منطق‌الطیر، تصحیح اسرارنامه، تصحیح دیوان عطار و تصحیح آفرینش و تاریخ نیز از جمله آثار نظری و انتقادی و تصحیح و ترجمه وی به شمار می‌روند.

mahdistar
03-10-2009, 20:58
ای دوست وقتً خفتن و خاموشی ات نبود
وز این دیار دورً فراموشی ات نبود
تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب
با خاکً تیره روزً هماغوشی ات نبود
میخانه ها ز نعره تو مست می‌شدند
رندی حریفً مستی و می‌نوشی ات نبود
دودً چراغ موشی دزدان ترا چنین
مدهوش کرد و موسمً خاموشی ات نبود
سهراب اضطراب وطن بودی و کسی
زینان به فکرً داروی بیهوشی ات نبود
در پرده ماند نغمه آزادی وطن
کاندیشه جز به رفتن و چاوشی ات نبود
در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند
زین نغمه هیچ گاه فراموشی ات نبود
ای سوگوار صبح نشابورً سرمه گون
عصری چنین سزای سیه پوشی ات نبود
21 سپتامبر 2009، پرینستون

Persian-land
11-09-2011, 12:51
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]




بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان…حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی….





بخوان، دوباره بخوان

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب

که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند

بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید

به آشیانه خونین دوباره برگردند

بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت

که موج و اوج طنینش ز دشت‌ها گذرد

پیام روشن باران

ز بام نیلی شب

که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد

ز خشک سال چه ترسی

که سد بسی بستند

نه در برابر آب

که در برابر نور

و در برابر آواز

و در برابر شور

در این زمانه عسرت

به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه سرو و قمری و لاله

سرودها بسرایند ژرف تر از خواب

زلال تر از آب

تو خامشی که بخواند؟

تو می‌روی که بماند؟

که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور

در آن کرانه ببین

بهار آمده

از سیم خاردار

گذشته

حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست

هزار آینه جاری ست

هزار آینه

به همسرایی قلب تو می‌تپد با شوق

زمین تهی دست ز رندان

همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی



از بودن و سرودن

صبح آمده ست برخیز

بانگ خروس گوید

وینخواب و خستگی را

در شط شب رها کن

مستان نیم شب را

رندان تشنه لب را

بار دگر به فریاد

در کوچه‌ها صدا کن

خواب دریچه‌ها را

با نعره ی سنگ بشکن

بار دگر به شادی

دروازه های شب را

رو بر سپیده

وا کن

بانگ خروس گوید

فریاد شوق بفکن

زندان واژه‌ها را دیوار و باره بشکن

و آواز

عاشقان را

مهمان کوچه‌ها کن

زین بر نسیم بگذار

تا بگذری از این بحر

وز آن دو روزن صبح

در کوچه باغ مستی

باران صبحدم را

بر شاخه ی اقاقی

آیینه ی خدا کن

بنگر جوانه‌ها را آن ارجمند‌ها را

کان تار و پود چرکین

باغ عقیم دیروز

اینک جوانه

آورد

بنگر به نسترن ها

بر شانه های دیوار

خواب بنفشگان را

با نغمه ای در آمیز

و اشراق صبحدم را

در شعر جویباران

از بودن و سرودن

تفسیری آشنا کن

بیداری زمان را

با من بخوان به فریاد

ور مرد خواب و خفتی

رو سر بنه به

بالین تنها مرا رها کن



صدای بال ققنوسان

پس از چندین فراموشی و خاموشی

صبور پیرم

ای خنیاگر پایرن و پیرارین

چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد

چه وحشتناک خواهد بود

آن آواز

که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد

نمی دانم در این چنگ غبار آگین

تمام سوکوارانت

که در تعبید تاریخ اند

دوباره باز هم آوای غمگین شان

طنین شوق خواهد داشت؟

شنیدی یا نه آن آواز خونین را؟

نه آواز پر جبریل

صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است

که بال افشان مرگی دیگر

اندر آرزوی زادنی دیگر

حریقی دودنک افروخته

در این شب تاریک

در آن سوی بهار و آن سوی پاییز

نه چندان دور

همین نزدیک

بهار عشق سرخ است این و عقل سبز

Puneh.A
24-09-2012, 19:47
کلماتم را


در جوی سحر می شویم


لحظه هایم را


در روشنی باران ها


تا برای تو شعری بسرایم روشن


تا که بی دغدغه بی ابهام


سخنانم را


در حضور باد


این سالک دشت و هامون


با تو بی پرده بگویم


که تو را


دوست می دارم تا مرز جنون

Puneh.A
09-10-2012, 21:10
«طفلی به نام شادی،


دیری است گم شده است!


با چشم‌های روشن براق،


با گیسویی بلند، به بالای آرزو!


هر کس از او دارد نشان،


ما را کند خبر!


این هم نشان ما:


یک سو خلیج پارس،


سوی دگر خزر!»



پ.ن: شنیدم دکتر روزهای سه شنبه دانشگاه تهران هستن، خوش بحال دانشجوهای دانشگاه تهران ..........

Puneh.A
17-10-2012, 21:05
آخرین برگ سفرنامه ی باران


این است


که زمین چرکین است.

ŞHÍЯÍŃ
27-12-2012, 23:02
گر دلی آسوده ز آشوب زمن می داشتم
خاطری خندانتر از صبح چمن می داشتم
تا زدم چچون غنچه دم بر باد رفتم همچو گل
کاشکی مهر خموشی بردهن می داشتم
اشک لرزانم که افتادم ز چشم آشنا
کاش یک بار دگر روی وطن می داشتم
داستان عشق من شیرین تر از قرهاد بود
گر نگفتم پاس عشق کوهکن می داشتم
همچو خورشید سحر بودی اگر مشتی زرم
جای در آغوش گل های چمن می داشتم
سود و سودایم کجا بودی به تدبیر جنون
گر هراس نام و ننگ
خویشتن می داشتم...

part gah
12-09-2013, 21:46
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

ایینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران

ای جویبار جاری ! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران

گفتی : به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران

Atghia
19-02-2014, 21:34
وه چه بیگناه گذشتی نه کلامی نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی

رفتی آن گونه که نشناختم از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است از
این هر دو کدامی ؟

روزگاری شد و گفتم که شد آن مستی دیرین
باز دیدم که همان باده جامی و مدامی
همه شوری و نشاطی همه عشقی و امیدی

همه سحری و فسونی همه نازی و خرامی
آفتاب منی افسوس که گرمی ده غیری
بامداد منی ای وای که روشنگر شامی

خفته بودم که خیال تو به
دیدار من آمد
کاش آن دولت بیدار مرا بود دوامی

- Saman -
18-03-2015, 11:08
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]










نه توانم به تو پيوستن و نی از تو گسستن
نه زبند تو رهائی نه کنار تو نشستن


اي نگاه تو پناهم! تو ندانی چه گناهيست
خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن





محمدرضا شفیعی کدکنی





پ.ن:‌ تصوير از آلبوم "One" از "مهران" عزيز است!

V E S T A
20-05-2016, 10:32
نفسـم گرفـت ازین شـب در این حصــار بشــکن
در این حصــارِ جادویــیِ روزگار بشکــن

چو شقــایـق از دلِ سنـگ برآر، رایـتِ خــون
به جنــون، صلابـتِ صخــره ی کوهســار بشـکن

تــو که ترجمــانِ صبـحی به ترنــم و ترانــه
لبِ زخــم دیــده بگشــا، صــفِ انتــظار بشــکن

ســرِ آن نــدارد امشــب که برآیـــد آفتـــابی
تو خــود آفتــاب خــود بــاش و طلســم کار بشــکن

بسـرای تا که هستــی که ســرودن اسـت بــودن
به ترنــمی دژِ وحشــتِ این دیــار بشکـن

شــب غارتِ تتــاران، همه سو فکــنده سایــه
تـو به آذرخشـی این سایــه ی دیـوسـار بشکــن

ز بــرون کسی نیایـد چو به یــاری تـــو اینجـــا
تو ز خویشتــن برون آ سپــه تتــار بشکـــن





"محمد رضا شفیعی کدکنی"