saviss
26-02-2007, 22:26
راستش نمدونستم این رو کجا بگذارم.............
هرجورکه شماها صلاح دونستین
---------------------------------------------------------------------------------------
حاشیههای یك مرگ غافلگیركننده
9 بهمن، تولد فریدون فروغی مبارک!
مزدک علی نظری- مهرماه گذشته، مروری داشتم بر حاشیه های مرگ «فریدون فروغی» خواننده محبوب ایرانی، که به مناسبت سالروز مرگش در ماهنامه نسیم چاپ شد. خیلی دوست داشتم حالا، امروز که روز تولد اوست هم چیزی بنویسم. ولی حیف که میسر نشد. در عوض، آن گزارش را (که البته مفصل تر از متن چاپ شده در مجله است) در ادامه می آورم. هرچند شاید چندان مناسب این مناسبت نباشد، اما قطعاً بهتر از سکوت است. تقدیم به همه دوستداران او...
از نزدیک میشنخاتم
وقتی ماهی از پاشویه بیرون افتاد
پاییز طلایی از راه میرسد و در یكی از روزهای میانی همین مهرماه، ششمین سال بیفروغی آغاز میشود. سیزدهم مهر 1380 بود كه «فریدون فروغی» در خانه پدریاش واقع در محله تهرانپارس، جان سپرد.
فریدون با مرگ غیرمنتظره و دراماتیك خود، فروغی تازه پیدا كرد. غمانگیز است ولی خیلیها كه تصور میكردند او سالهاست مرده یا دست كم ایران را ترك كرده، خبردار شدند او نهتنها به خاك وطن وفادار مانده، بلكه تمام این سالها را در سكوتی سنگین، با آرزویی محال سر كرده است: آرزوی یك دهن آواز مجاز!
مرگ این خواننده پرطرفدار آنقدر حاشیه داشت كه سكوت و بیخبری تمام دو دهه و نیم پایان عمر او را جبران كرد. جالب اینكه اتفاقات بعضی از این حاشیهها، برای اولین بار بود كه رخ میدادند و اكثراً تابوشكن، منحصر به فرد و به یادماندنی از آب درآمدند...
***
مرگ فریدون فروغی در دوره زمانی خاصی اتفاق افتاد. بسیاری از بزرگان ادب و هنر ایران در فاصله بین انتهای دهه هفتاد تا سالهای ابتدایی دهه هشتاد فوت شدند؛ «غولهای زیبا»یی چون: گلشیری، رحمانی، شاملو، احمد محمود ... و بعد «فرهاد مهراد» كه گویا مرگ فروغی پیشزمینه و هشداری برای سفر آخر مرد تنها بود...
***
با درگذشت فریدون بود كه «شهیار قنبری» ترانهسرا، شاعر و خواننده پرطرفدار؛ بالاخره سكوت داخلی بیست و چندسالهاش را شكست و یادداشتی با عنوان «برای فریدون كه یك همیشهحاضر است» به قلم او در هفتهنامه «تماشاگران» چاپ شد.
پیش از آن، تنها كتاب «دریا در من» كه شامل گزیده اشعار و ترانههای معروف شهیار بود در ایران منتشر شده بود، كه با واكنش تند این هنرمند قدیمی مواجه شد. او مدعی بود این كتاب بدون اجازه چاپ و منتشر شده است. راست و دروغ این قضیه با ناشر و شاعر، اما وقتی یك سال بعد همان یادداشت بدون هیچ كم و كاست و تنها با تغییر تیتر (كه اصلا تیتر نبود) در ویژهنامهای درباره فریدون چاپ شد، شهیار به كل زیر قضیه زد و نوشتن این مطلب را تكذیب كرد!
***
طی تمام بیست و چند سال آخر عمر فروغی، كمتر خبری از او شنیده و كمتر از آن هم در نشریات چاپ میشد. مهمترین مطلب آن سالها، مصاحبه بلندی بود كه دوست عزیزم «محمد ضرغامی» با او انجام داد و در هفتهنامه (خدابیامرز!) «ایران جوان» چاپ شد.
اما پس از انتشار خبر مرگ فریدون، نشریات ایران كه در آن سالها رشد كمی زیادی كرده و با استقبال خوب مردم روبرو بودند، بیپرواتر از هر زمان به انتشار مطالبی درباره این خواننده خاموششده پرداختند.
***
اظهارنظرهایی كه درباره فروغی درنشریات چاپ شد هم چندان بیحاشیه نبودند؛ یكی از تندترین مطالب را «حمیدرضا صدر» با آن قلم همیشه منتقدش نوشت كه: چرا به خواننده صاحبسبك و موجهی مثل فریدون اجازه كار داده نشد تا دق نكند، اما امثال علیرضا عصار و شادمهر عقیلی باید بخوانند؟
مضحك اینكه پیشتر شادمهر به خبرنگاری گفته بود اصلاً فریدون فروغی را نمیشناسد! این در حالی است كه به شهادت «بهروز صفاریان» و نزدیكان فریدون، شادمهر یك شب مهمان خانه فروغی بوده و برای او زده و خوانده بود. بد نیست بدانید فریدون درباره شادمهر چه نظری داشت: «نوازنده خوبی است، اما صدا ندارد!»
***
بهروز صفاریان جوان مستعد دیروز و آهنگساز و تنظیمكننده درجه یك امروز، از نزدیكان فروغی بود و حتی در برنامههایی كه این خواننده در كیش اجرا كرد، در گروهش كیبورد میزد. خبر مرگ استاد را در كنسرت «محمد اصفهانی» به او دادند و دیدن داشت گریههای او در خانه ماتمزده فروغی. او هم درباره فریدون حرفهایی زد كه مهمترینش تكذیب خبر یكی از شبكههای ماهوارهای لسآنجلسی بود؛ آن ها ادعا كرده بودند فروغی به دلیل اعتیاد شدید به مواد مخدر مرده است.
***
همان روز بود كه یكی از اعضای خانه فروغی، بیخبر از اینكه مخاطبش یك خبرنگار است، برای او اینطور تعریف كرد: «هفته پیش هم یكدفعه خودكشی كرد؛ (...) خورده بود. آمد افتاد توی همین راهرو...» انعكاس این خبر در هفتهنامهای، با واكنش خانواده خواننده مواجه شد. همان هفته گوینده آن خاطره به دفتر نشریه آمد و به خبرنگار گفت: «توی چشمهای من نگاه كن! من گفتم؟!»
به هرحال ماجرا با تكذیب تمام اطرافیان فریدون خاتمه پیدا كرد. ماند آن خبرنگار بیچاره كه هنوز نمیدانست گرفتار گندهگویی ساده كسی كه میخواسته خود را مطلع نشان بدهد شده یا...؟
***
همانطور كه ذكر شد، خانواده فروغی برخلاف خانواده فرهاد مهراد، زیاد اهل سكوت و ضمناً به قول جوان ها: «تریپ گذاشتن» نبودند. مادر فریدون (كه مدتی کوتاه بعد از پسرش، مرحوم شد) اجازه داد از اتاق او عكس بگیرند و كلاً در خانهشان به روی خبرنگاران و مردم باز بود.
***
وقتی «احمد شاملو» را میبردند كه به خاك بسپارند، دو سه خانم چادری با اشاره به جماعتی كه پشت سر آمبولانسی كه او را در خیابان شریعتی حمل میكرد؛ راه میرفتند، شعر میخواندند و دست میزدند، پرسیدند: «آقا، چه خبر است؟»
جواب شنیدند: «آقای شاملو فوت شدند.»
دوباره و اینبار با تعجب پرسیدند: «وا، پس چرا اینا دست میزنند؟!»
حكایت مرگ فریدون هم همین بود. مردمی كه توی ترافیك مقابل مسجد امیرآباد گیر افتاده بودند، با تعجب به جمعیت عزاداری نگاه میكردند كه با صدای بلند آواز میخواندند: «ماهی از پاشویه بیرون افتاده...»
آن شب، خیلی از چهرههای آشنا را میشد بین مردم دید؛ صفاریان، «پدرام كشتكار» یا حتی «خشایار اعتمادی» كه سر به دیوار گذاشته بود و گریه میكرد. شایعه شد كه مرد سفیدمویی بیسر و صدا آمده، دفتر یادبود مسجد را امضا كرده و رفته است. آن مرد فرهاد بود...
***
یادمان رفت این را زودتر بنویسیم، هر چند شاید گفتن نداشته باشد: خبر مرگ او از رادیو- تلویزیون پخش نشد. مثل همه آن بقیهای كه مثل او بودند...
***
آن روزها نه فقط در دل هواداران فریدون، كه در تمام دنیا آشوبی برپا بود؛ جهان هنوز در شوك ماجرای 11 سپتامبر به سر میبرد، قضیه شیوع سیاهزخم و حملههای تروریستی دیگری مطرح بود. تیم ملی فوتبال ایران در رقابتهای مقدماتی جام جهانی، روزهای سرنوشتسازی را میگذراند. مردم از بازیملیپوشها راضی نبودند، اما هر بازی بهانهای میشد برای برپایی یك پارتی دیگر در خیابانها. نیروی انتظامی بیانیهای علیه آشوبگران خیابانی صادر و آن ها را تهدید به برخورد شدید كرده بود. از آن طرف، ماهوارههای مخالف، معنی این اجتماعات شبانه را به نفع خود تعبیر میكردند و همین باعث حساسیت بیشتر نسبت به هر جور جمع بیمجوزی میشد.
این وسط، بیشتر از همه هواداران فریدون ضرر كردند كه بعد از دو – سه شب شمع روشن كردن در حیاط خواننده مرحوم، دیگر نتوانستند دور هم جمع شوند و ساز بزنند و به یاد او بخوانند. خانواده فروغی كه از مرگ عضو كوچكشان (فریدون بعد از سه خواهرش، ته تقاری به حساب میآمد) به شدت غمگین بودند، از این هجوم مردم شوكه شده بودند. خودشان میگفتند: «فكر نمیكردیم دیگر كسی «فری» را بشناسد. همیشه به او میگفتیم: دیگر هوادارانت فراموشت كردهاند...»
***
راستی، بازی صدم «علی دایی» هم همان روز نحس 13 مهر 80 بود؛ جلوی تایلند در تهران كه یك – هیچ شد و همه از بازی ضعیف كاپیتان گله داشتند. چه ربطی به فریدون داشت؟ نمیدانم. شاید چون بعد از بازی، دعوای تلفنی سختی با آق دایی داشتم!
***
فیلم عجیب و غریب «دختری به نام تندر» مدتی اندك بعد از مرگ فریدون اكران شد. از خود فیلم عجیبتر، استقبال تماشاگران بود كه بدون تبلیغ درست و حسابی و حتی با وجود بدترین پرده سینمایی ممكن بر سر در سینماها، به تماشای فیلم نشستند. خیلیها عقیده داشتند این استقبال به دلیل صدای فریدون روی تیتراژ انتهای آن فیلم بود. تشویقهای بیامان مردم با دیدن نام او در تیتراژ و شنیدن ترانه «دچار» تا انتها، شاهد این ادعاست.
به هر حال این فیلم ركورد شكست و در اولین روز اكران 4 میلیون و ظرف دو هفته 80 میلیون فروش كرد؛ مبلغی كه آن موقع خیلی پول بود و در مطبوعات از آن به عنوان «زلزله غیرقابل پیشبینی» یاد شد. با اینكه در مورد موزیك فیلمها سختگیری كمتر است، اما آلبوم موسیقی متن این فیلم هیچ وقت مجوز انتشار نگرفت. اگر گفتید چرا...؟!
***
فضای اینترنت پر شده بود از وبلاگها و سایتهایی كه در مورد او مینوشتند و بعضیهایشان كه اصلاً به نام او راه افتاده بودند. اما تب این عشق خیلی زود سرد شد. درست مثل قضیه بدلهای فریدون كه همگی با هم دنبال مجوز صدایشان بودند یا حتی به این امید كه چند تا از كارهای او را بازخوانی كنند. پارسال كلیپ یكی از این خوانندهها را دیدم كه راستش با اینكه اسمش هم در تیتراژ همان بود، اما هنوز باور نكردهام خودش باشد؛ آن آدمی كه از «ادامه دادن راه فریدون» میگفت و زور میزد مثل او از ته گلو بخواند، توی آن كلیپ از هیچ ژانگولری كم نگذاشت. صدایش هم به مد آن روزها، به شادمهر عقیلی میزد تا فریدون فروغی... نه، او نبود. اصلاً شما هم ماجرا را فراموش كنید!
***
فریدون طبق وصیتی نانوشته، در روستای «قرقرك» از توابع اشتهارد كرج خاك شد. هر سال هوادارانی كه میخواهند روز سالگرد مرگش را كنار مزار او بگذرانند، كلی راه را طی میكنند و اگر مثل ما ناوارد باشند آخرش توی بیابان گم میشوند و - بلا به دور- از «قزوین» یا جای دیگری همان حوالی سر در میآورند!!
برای همین است كه خانواده فروغی وظیفه ایاب و ذهاب این زائران را بر عهده گرفته و هواداران را تنها نمیگذارند.
چند ماه پیش سنگ قبر فروغی توسط افراد ناشناسی شكسته شد، بعد خبر رسید كه سنگ شاملو را هم شكستهاند. میگویند مردان بزرگ، دشمنان كوچكی دارند...
***
و بالاخره اینكه وقتی مرحوم «قراملكی» هم فوت شد، پسرش توی آرشیو پدر آهنگساز به دوكار قدیمی با صدای فریدون فروغی برخورد كه هرچقدر به ذهنش فشار آورد، چیزی از آن ها به یاد نیاورد. نه، تا به حال نشنیده بودشان. البته «طناب غم» را قبلاً «امیر رسایی» اجرا كرده بود و گرچه به خاطر فضای پر اختناق دهه چهل توقیف شد، اما به هر حال منتشر شده بود. ولی «وقت گریه» ناب ناب بود. این دو كار، قدیمیترین ترانههایی هستند كه با صدای فریدون ضبط شدهاند و حیف كه همچنان ناشنیده باقی ماندهاند.
--------------------------------------------
منبع:[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرجورکه شماها صلاح دونستین
---------------------------------------------------------------------------------------
حاشیههای یك مرگ غافلگیركننده
9 بهمن، تولد فریدون فروغی مبارک!
مزدک علی نظری- مهرماه گذشته، مروری داشتم بر حاشیه های مرگ «فریدون فروغی» خواننده محبوب ایرانی، که به مناسبت سالروز مرگش در ماهنامه نسیم چاپ شد. خیلی دوست داشتم حالا، امروز که روز تولد اوست هم چیزی بنویسم. ولی حیف که میسر نشد. در عوض، آن گزارش را (که البته مفصل تر از متن چاپ شده در مجله است) در ادامه می آورم. هرچند شاید چندان مناسب این مناسبت نباشد، اما قطعاً بهتر از سکوت است. تقدیم به همه دوستداران او...
از نزدیک میشنخاتم
وقتی ماهی از پاشویه بیرون افتاد
پاییز طلایی از راه میرسد و در یكی از روزهای میانی همین مهرماه، ششمین سال بیفروغی آغاز میشود. سیزدهم مهر 1380 بود كه «فریدون فروغی» در خانه پدریاش واقع در محله تهرانپارس، جان سپرد.
فریدون با مرگ غیرمنتظره و دراماتیك خود، فروغی تازه پیدا كرد. غمانگیز است ولی خیلیها كه تصور میكردند او سالهاست مرده یا دست كم ایران را ترك كرده، خبردار شدند او نهتنها به خاك وطن وفادار مانده، بلكه تمام این سالها را در سكوتی سنگین، با آرزویی محال سر كرده است: آرزوی یك دهن آواز مجاز!
مرگ این خواننده پرطرفدار آنقدر حاشیه داشت كه سكوت و بیخبری تمام دو دهه و نیم پایان عمر او را جبران كرد. جالب اینكه اتفاقات بعضی از این حاشیهها، برای اولین بار بود كه رخ میدادند و اكثراً تابوشكن، منحصر به فرد و به یادماندنی از آب درآمدند...
***
مرگ فریدون فروغی در دوره زمانی خاصی اتفاق افتاد. بسیاری از بزرگان ادب و هنر ایران در فاصله بین انتهای دهه هفتاد تا سالهای ابتدایی دهه هشتاد فوت شدند؛ «غولهای زیبا»یی چون: گلشیری، رحمانی، شاملو، احمد محمود ... و بعد «فرهاد مهراد» كه گویا مرگ فروغی پیشزمینه و هشداری برای سفر آخر مرد تنها بود...
***
با درگذشت فریدون بود كه «شهیار قنبری» ترانهسرا، شاعر و خواننده پرطرفدار؛ بالاخره سكوت داخلی بیست و چندسالهاش را شكست و یادداشتی با عنوان «برای فریدون كه یك همیشهحاضر است» به قلم او در هفتهنامه «تماشاگران» چاپ شد.
پیش از آن، تنها كتاب «دریا در من» كه شامل گزیده اشعار و ترانههای معروف شهیار بود در ایران منتشر شده بود، كه با واكنش تند این هنرمند قدیمی مواجه شد. او مدعی بود این كتاب بدون اجازه چاپ و منتشر شده است. راست و دروغ این قضیه با ناشر و شاعر، اما وقتی یك سال بعد همان یادداشت بدون هیچ كم و كاست و تنها با تغییر تیتر (كه اصلا تیتر نبود) در ویژهنامهای درباره فریدون چاپ شد، شهیار به كل زیر قضیه زد و نوشتن این مطلب را تكذیب كرد!
***
طی تمام بیست و چند سال آخر عمر فروغی، كمتر خبری از او شنیده و كمتر از آن هم در نشریات چاپ میشد. مهمترین مطلب آن سالها، مصاحبه بلندی بود كه دوست عزیزم «محمد ضرغامی» با او انجام داد و در هفتهنامه (خدابیامرز!) «ایران جوان» چاپ شد.
اما پس از انتشار خبر مرگ فریدون، نشریات ایران كه در آن سالها رشد كمی زیادی كرده و با استقبال خوب مردم روبرو بودند، بیپرواتر از هر زمان به انتشار مطالبی درباره این خواننده خاموششده پرداختند.
***
اظهارنظرهایی كه درباره فروغی درنشریات چاپ شد هم چندان بیحاشیه نبودند؛ یكی از تندترین مطالب را «حمیدرضا صدر» با آن قلم همیشه منتقدش نوشت كه: چرا به خواننده صاحبسبك و موجهی مثل فریدون اجازه كار داده نشد تا دق نكند، اما امثال علیرضا عصار و شادمهر عقیلی باید بخوانند؟
مضحك اینكه پیشتر شادمهر به خبرنگاری گفته بود اصلاً فریدون فروغی را نمیشناسد! این در حالی است كه به شهادت «بهروز صفاریان» و نزدیكان فریدون، شادمهر یك شب مهمان خانه فروغی بوده و برای او زده و خوانده بود. بد نیست بدانید فریدون درباره شادمهر چه نظری داشت: «نوازنده خوبی است، اما صدا ندارد!»
***
بهروز صفاریان جوان مستعد دیروز و آهنگساز و تنظیمكننده درجه یك امروز، از نزدیكان فروغی بود و حتی در برنامههایی كه این خواننده در كیش اجرا كرد، در گروهش كیبورد میزد. خبر مرگ استاد را در كنسرت «محمد اصفهانی» به او دادند و دیدن داشت گریههای او در خانه ماتمزده فروغی. او هم درباره فریدون حرفهایی زد كه مهمترینش تكذیب خبر یكی از شبكههای ماهوارهای لسآنجلسی بود؛ آن ها ادعا كرده بودند فروغی به دلیل اعتیاد شدید به مواد مخدر مرده است.
***
همان روز بود كه یكی از اعضای خانه فروغی، بیخبر از اینكه مخاطبش یك خبرنگار است، برای او اینطور تعریف كرد: «هفته پیش هم یكدفعه خودكشی كرد؛ (...) خورده بود. آمد افتاد توی همین راهرو...» انعكاس این خبر در هفتهنامهای، با واكنش خانواده خواننده مواجه شد. همان هفته گوینده آن خاطره به دفتر نشریه آمد و به خبرنگار گفت: «توی چشمهای من نگاه كن! من گفتم؟!»
به هرحال ماجرا با تكذیب تمام اطرافیان فریدون خاتمه پیدا كرد. ماند آن خبرنگار بیچاره كه هنوز نمیدانست گرفتار گندهگویی ساده كسی كه میخواسته خود را مطلع نشان بدهد شده یا...؟
***
همانطور كه ذكر شد، خانواده فروغی برخلاف خانواده فرهاد مهراد، زیاد اهل سكوت و ضمناً به قول جوان ها: «تریپ گذاشتن» نبودند. مادر فریدون (كه مدتی کوتاه بعد از پسرش، مرحوم شد) اجازه داد از اتاق او عكس بگیرند و كلاً در خانهشان به روی خبرنگاران و مردم باز بود.
***
وقتی «احمد شاملو» را میبردند كه به خاك بسپارند، دو سه خانم چادری با اشاره به جماعتی كه پشت سر آمبولانسی كه او را در خیابان شریعتی حمل میكرد؛ راه میرفتند، شعر میخواندند و دست میزدند، پرسیدند: «آقا، چه خبر است؟»
جواب شنیدند: «آقای شاملو فوت شدند.»
دوباره و اینبار با تعجب پرسیدند: «وا، پس چرا اینا دست میزنند؟!»
حكایت مرگ فریدون هم همین بود. مردمی كه توی ترافیك مقابل مسجد امیرآباد گیر افتاده بودند، با تعجب به جمعیت عزاداری نگاه میكردند كه با صدای بلند آواز میخواندند: «ماهی از پاشویه بیرون افتاده...»
آن شب، خیلی از چهرههای آشنا را میشد بین مردم دید؛ صفاریان، «پدرام كشتكار» یا حتی «خشایار اعتمادی» كه سر به دیوار گذاشته بود و گریه میكرد. شایعه شد كه مرد سفیدمویی بیسر و صدا آمده، دفتر یادبود مسجد را امضا كرده و رفته است. آن مرد فرهاد بود...
***
یادمان رفت این را زودتر بنویسیم، هر چند شاید گفتن نداشته باشد: خبر مرگ او از رادیو- تلویزیون پخش نشد. مثل همه آن بقیهای كه مثل او بودند...
***
آن روزها نه فقط در دل هواداران فریدون، كه در تمام دنیا آشوبی برپا بود؛ جهان هنوز در شوك ماجرای 11 سپتامبر به سر میبرد، قضیه شیوع سیاهزخم و حملههای تروریستی دیگری مطرح بود. تیم ملی فوتبال ایران در رقابتهای مقدماتی جام جهانی، روزهای سرنوشتسازی را میگذراند. مردم از بازیملیپوشها راضی نبودند، اما هر بازی بهانهای میشد برای برپایی یك پارتی دیگر در خیابانها. نیروی انتظامی بیانیهای علیه آشوبگران خیابانی صادر و آن ها را تهدید به برخورد شدید كرده بود. از آن طرف، ماهوارههای مخالف، معنی این اجتماعات شبانه را به نفع خود تعبیر میكردند و همین باعث حساسیت بیشتر نسبت به هر جور جمع بیمجوزی میشد.
این وسط، بیشتر از همه هواداران فریدون ضرر كردند كه بعد از دو – سه شب شمع روشن كردن در حیاط خواننده مرحوم، دیگر نتوانستند دور هم جمع شوند و ساز بزنند و به یاد او بخوانند. خانواده فروغی كه از مرگ عضو كوچكشان (فریدون بعد از سه خواهرش، ته تقاری به حساب میآمد) به شدت غمگین بودند، از این هجوم مردم شوكه شده بودند. خودشان میگفتند: «فكر نمیكردیم دیگر كسی «فری» را بشناسد. همیشه به او میگفتیم: دیگر هوادارانت فراموشت كردهاند...»
***
راستی، بازی صدم «علی دایی» هم همان روز نحس 13 مهر 80 بود؛ جلوی تایلند در تهران كه یك – هیچ شد و همه از بازی ضعیف كاپیتان گله داشتند. چه ربطی به فریدون داشت؟ نمیدانم. شاید چون بعد از بازی، دعوای تلفنی سختی با آق دایی داشتم!
***
فیلم عجیب و غریب «دختری به نام تندر» مدتی اندك بعد از مرگ فریدون اكران شد. از خود فیلم عجیبتر، استقبال تماشاگران بود كه بدون تبلیغ درست و حسابی و حتی با وجود بدترین پرده سینمایی ممكن بر سر در سینماها، به تماشای فیلم نشستند. خیلیها عقیده داشتند این استقبال به دلیل صدای فریدون روی تیتراژ انتهای آن فیلم بود. تشویقهای بیامان مردم با دیدن نام او در تیتراژ و شنیدن ترانه «دچار» تا انتها، شاهد این ادعاست.
به هر حال این فیلم ركورد شكست و در اولین روز اكران 4 میلیون و ظرف دو هفته 80 میلیون فروش كرد؛ مبلغی كه آن موقع خیلی پول بود و در مطبوعات از آن به عنوان «زلزله غیرقابل پیشبینی» یاد شد. با اینكه در مورد موزیك فیلمها سختگیری كمتر است، اما آلبوم موسیقی متن این فیلم هیچ وقت مجوز انتشار نگرفت. اگر گفتید چرا...؟!
***
فضای اینترنت پر شده بود از وبلاگها و سایتهایی كه در مورد او مینوشتند و بعضیهایشان كه اصلاً به نام او راه افتاده بودند. اما تب این عشق خیلی زود سرد شد. درست مثل قضیه بدلهای فریدون كه همگی با هم دنبال مجوز صدایشان بودند یا حتی به این امید كه چند تا از كارهای او را بازخوانی كنند. پارسال كلیپ یكی از این خوانندهها را دیدم كه راستش با اینكه اسمش هم در تیتراژ همان بود، اما هنوز باور نكردهام خودش باشد؛ آن آدمی كه از «ادامه دادن راه فریدون» میگفت و زور میزد مثل او از ته گلو بخواند، توی آن كلیپ از هیچ ژانگولری كم نگذاشت. صدایش هم به مد آن روزها، به شادمهر عقیلی میزد تا فریدون فروغی... نه، او نبود. اصلاً شما هم ماجرا را فراموش كنید!
***
فریدون طبق وصیتی نانوشته، در روستای «قرقرك» از توابع اشتهارد كرج خاك شد. هر سال هوادارانی كه میخواهند روز سالگرد مرگش را كنار مزار او بگذرانند، كلی راه را طی میكنند و اگر مثل ما ناوارد باشند آخرش توی بیابان گم میشوند و - بلا به دور- از «قزوین» یا جای دیگری همان حوالی سر در میآورند!!
برای همین است كه خانواده فروغی وظیفه ایاب و ذهاب این زائران را بر عهده گرفته و هواداران را تنها نمیگذارند.
چند ماه پیش سنگ قبر فروغی توسط افراد ناشناسی شكسته شد، بعد خبر رسید كه سنگ شاملو را هم شكستهاند. میگویند مردان بزرگ، دشمنان كوچكی دارند...
***
و بالاخره اینكه وقتی مرحوم «قراملكی» هم فوت شد، پسرش توی آرشیو پدر آهنگساز به دوكار قدیمی با صدای فریدون فروغی برخورد كه هرچقدر به ذهنش فشار آورد، چیزی از آن ها به یاد نیاورد. نه، تا به حال نشنیده بودشان. البته «طناب غم» را قبلاً «امیر رسایی» اجرا كرده بود و گرچه به خاطر فضای پر اختناق دهه چهل توقیف شد، اما به هر حال منتشر شده بود. ولی «وقت گریه» ناب ناب بود. این دو كار، قدیمیترین ترانههایی هستند كه با صدای فریدون ضبط شدهاند و حیف كه همچنان ناشنیده باقی ماندهاند.
--------------------------------------------
منبع:[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]